روزی امام حسین علیه السلام به دیدار اسامه بن زید رفت . اسامه بیمار بود و از اندوهی که داشت ناله می کرد. امام علیه السلام به او فرمود: غم تو برای چیست ای برادر من . اسامه : بخاطر بدهی که دارم و آن شصت هزار درهم است . امام علیه السلام فرمود: برعهده من که آن را ادا کنم .
اسامه : می ترسم بمیرم . امام علیه السلام فبل از اینکه بمیری آن را ادا می کنم و دین او را قبل از مرگش ادا کرد.
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری