تواضع

تواضع

تعریف تواضع

نکته: تواضع افتادگی است در برابر حق …تواضعِ حل، جل جلاله سه چیز است:فرمان وی ببری، وزیر حکم وی پژمرده باشی، و در یاد کردن وی حاضر باشی.(1)
نکته تواضع، تسلیم بودن است حکم حق را، و بر کرده او اعتراض نا آوردن، و هر چه او کند، پسند کار بودن. و درجمله این، دوسخن است: بندگی کردن و بنده بود ن. بندگی کردن آن باشد که آن کنی که خدا پسندد؛ و بنده بودن آن باشد که هر چه خدا کند آن را پسندکار باشی.(2)

اهمیت تواضع

نکته: هیچ عبادتی نیست که مقبول و مورد رضایت خداوند باشد مگر آنکه در آن عبادت، تواضع باشد، یعنی باید با تواضع صورت گیرد.(3)
حکمت یوسف بن حسین گفته است: همه نیکویی ها در اطاقی است و کلید آن تواضع و فروتنی است و همه بدی ها در اطاقی است و کلید آن خودپسندی و خودبینی.
جمع است خیرها همه در خانه ای و نیست
آن خانه را کلید به غیر از فروتنی
شرها بدین قیاس به یک خانه است جمع
و آن را کلید نیست به جز مایی و منی (4)
هان احتیاط کن که نلغزی ز راه خیر
خود را به معرض خطر شر نیفکنی (5)
جمله نغز تو زمین باش تا خداوند آسمان باشد؛ گاه بارانش بر تو می بارد و گاه آفتابش بر تو می بارد؛ گاه ابرش تو را در سایه خود می پروراند؛ گاه نسیم لطف او بر تو می وزد تا پخته گردی.(6)
جمله نغز سپر بیفکن(7) تا بنده باشی که چون تو، تو، نباشی، بر خراب خراج نیست.(8)

کیمیای فروتنی

توصیه: بارکش باش نه بار نهنده. تحت حُکم باش نه حُکم کننده. سرفرو دار تا به هر دری گریزی، همّت بلند دار تا به هر خسیسی (9) نیامیزی، خوش خو باش تا به هر دلی آمیزی.(10)
جمله نغز از آسمان کلاه می بارد بر سرِ آن کس که سر فرو می آرد. (11)
ای که تو مغرور بخت و دولت فرخنده ای
خواجه صاحب سریر (12) و مفرش افکنده ای (13)
یا که خورشیدی به صورت یا که جمشیدی (14) به حُسن
یا چو زهره(15) چهره داری یا چو مه تابنده ای
یا چو قیصر هست بر سر تاج و افسر مر ترا
یا که چون عیسی مریم تا قیامت زنده ای
یا گرفتن چون سکندر ملکت روی زمین
یا چو قارون صد هزاران مال و گنج آکنده ای
گر جه شدّادی (16) و لیکن نیستی ایمن ز مرگ
هیچ کس گفته است با تو تا ابد پاینده ای؟
آسمان چون ابر نیسان (17) بر تو گریان است زار
آن زمان کز غفلت خود همچو گل در خنده ای
آتش سوداری دل چند از تن (18) و بادِ بُروت (19)
خاکِ بی آبی (20) و آنگه با دماغ گنده ای (21)
گر امیری، هم بمیری؛ پیر انصاری بدان
خواجگی از تو نزیبد سر بِنه چون بنده ای (22) و(23)

دعوی بی معنی نکردن

نکته: یکی به تن در راه حق می کوشد و یکی به دل شرابِ معرفت می نُوشد و یکی به دعوی می خروشد از کم دانی پندارد که از این کار خبر دارد،(24) به قول اینان پندارد حالِ اینان در می یابد!(25) و یا به فکر و زیرکی پندارد که فهم کند حدیث بی خودی! (26)

حقیقت خودپسندی

نکته: بدان، ای رونده راه خدای – عزَّ و جلَّ – که خود پسندی حالتی است که در باطن پیدا آید اصلِ آن، از شاد بودن است به غیرِ خدای عزَّ و جلَّ و از بزرگ پنداشتن خود و خصلت های خود. (27)
اصلِ این خصلت های ناپسندیده، جهل و غفلت است؛ زیرا حقیقتِ بسیاری چیزها را نمی توان درک کرد. اگر درک می کند امّا فکر و اندیشه به سببِ غفلت یا شهوت های نفسانی آشفته شده است، و همین که تصوری سطحی در ذهن ِ وی افتاده است، سببِ غرور وی گشته و وی بدان شادمان می بُوَد و می نازد. چنان که مردی برنج پاره ها یافته است و از نادانی زر پنداشته و بدانشادی می کندو می نازد(28)

ترک عجب(29) به عبادات

حدیث: رسول (ص) روزی از گورستانی گذشت، گفت: اهل این گورستان بیشتر از چشم زدگی در این گورها هستند. گفتند: یا رسول الله ، مرد از چشم زدگی در گور شود؟ گفت:آری، چشم بد اشتر را در دیگ کند، و مرد را در گور و هیچ چشم زدگی شوم تر و بدتر از آن نبود که مرد را چشم بر طاعت و عبادات خویش افتد، وبر مردانگی خویش؛ دمار از روزگار او برآید، و جمله کار او نیست شود؛ زیرا گردنکشی ازطاعت و عبادتِ خویشتن دیدن خیزد…
هزار بار گناه کنی، و چشم تو بر گناه تو افتد، بهتر از آن که سال ها طاعت کنی، و چشم تو بر طاعت خویش افتد؛ زیرا گناه دیدن، ندامت و توبه بار آرد، و طاعت دیدن، غرور و خیال بار آرد، و این هر دو مرد را زود هلاک کند. (30)
توصیه مترس از گناهی که از بیم او گریان باشی، و مناز به طاعتی که به دیدن آن خود را در شمار بی نیازان پنداری. هر دلی که او را معرفت زندگی باشد، او به کار ظاهر ننازد.(31)
نیایش الهی، من غلام آن معصیتم که مرا به عُذر خواهی از تو وا دارد و بیزارم از ان طاعت که مرا به خویشتن بینی آرد. (32)
حکایت بِشرِ حافی (33) که سلطان سرو پا برهنگان بود می گوید: مرا هیچ کس تا زیانه ای سخت تر از دخترکی نزد، و آن دختر حسن بصری بود و آن چنان بود که روزی بر
درِ حسن رفتم و در زدم. دخترکی آواز داد: بر در کیست؟ گفتم :منم بشر حافی گفت: از خواجه هم از این راه در بازار رو، و کفش بخر و در پای کن تا دیگر خود را هم بشر حافی نخوانی. (34)
توصیه نگر که قدم به کجا می نهی تا خود را با غرور از دولت خداوندی محروم نکنی؛ فرعون بیهوده ادعایی خدایی کرد، بنگر که آن ادعای بیهوده با او چه کرد!(35)

خود را به حساب نیاوردن

نکته: اصل مسلمانی این است که هر که خود را کسی بداند، هلاک شود، همچنان که ابلیس. و هر که بر خویشتن اقرار کند که من هیچ کس نی ام دلجویی یابد، همچنان که ادم علیه السلام.(36)
جمله نغز در خود منگر، تا همه در تو نگرند. (37)
جمله نغز هلاک در هر دوجهان، خویشتن را دیدن است و نجات در هر دو جهان، همه چیز اندر خداوند دیدن است.(38)

علاج عُجب

توصیه: بدان که عُجب بیماری ای است که علت آن نادانی است. پس کسی را که شب و روز در عبادت یا کسب علم است، گوییم که عُجب تو از آن است که می پنداری این همه کار از تو سر می زند و انجام آن به سبب توانایی و دانایی توست یا از تو به وجود می آید. و اگر گویی: من همی کنم و به قوّت و قدرت من است، هیچ دانی تا این قدرت و قوت و ارادت و اعضا که این عمل بدان بود از کجا آوردی؟ اگر گویی: به خواست من بود این عمل، گوییم این خواست را چه کسی آفرید و چه کسی زنجیر اجبار اندر گردن تو افکند و تو را به کار واداشت؟ چرا که، هر که را اراده و خواست بر وی مسلط بکردند، وی را همچون مأموری فرستادند که بر خلاف آن
نتواند کرد، وخواست نه از وی است، بلکه وی رابه اجباربه کار بسته اند. پس همه، نعمتِ خداوند است و عُجب تو به خویشتن از جهل است که هیچ چیز بسته به تو نیست…و همچنان باشد که مَلک تو را اسبی دهد عُجب نیاوری، آنگه تو را غلام دهد، عُجب آوری و گویی مرا غلام به سبب آن داد که اسب داشتم و دیگران نداشتند. چون اسب نیز وی داده باشد چه جای عُجب بود؟ (39)
تمثیل پس اگر خزانه ای باشد محکم و در آن بسته و در آنجا نعمت بسیار باشد و تو از آن عاجز، که کلید تو نداری. خزانه دار کلید به تو دهد، دربگشایی و دست اندازی و آن نعمت برگیری، این نعمت را از کسی دانی که کلید به تو داد، یا دانی که از خودت نعمت به دست گرفتی؟ دانی که چون کلید فرا داد، به دست گرفتن را بس ارزشی نبود، و ارزش آن را بوَد که کلید به تو داد، ونعمت از جهت وی بود. پس همه اسباب قدرت تو که کلید اعمال است، همه عطای حق – تعالی – است.
پس هر که توحید به حقیقت بشناخت هرگز وی را عُجب نبود. (40)

پی نوشت ها :

1ـ صد میدان، صص 35و36
2ـ شرح التعرف، ج3، صص1259و1260
3ـ چراغ راه دینداری (باز نویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحدیقه)، ص120.
4ـ مایی و منی: منیّت .
5ـ بازنویسی بهارستان جامی، صص40و41.
6ـ نامه های عین القضات همدانی، ج1،ص47.
7ـ سپر افکندن: کنایه از تسلیم شدن.
8ـ مجموعه آثار فارسی احمد غزالی ( رساله علینیه)، ص198.
9ـ خسیس: پست و فرومایه.
10ـ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2، ص436
11ـ همان، ص489
12ـ سریر: تخت
13ـ مفرش افکنده: فرش گسترانیده.
14ـ جمشید: نام پادشاهی است
15ـ زهره: درخشنده ترین ستاره آسمان.
16ـ شدّاد: حاکمی که برای برابری با خداوند، بهشتی ساخت، امّا همین که خواست در آن وارد شود، اجل امانش را برید.
17ـ نیسان: ماه دوم بهار.
18ـ تن: در اینجا منظور تنومندی و قدرت تن است.
19ـ باد بروت: باد سبیل؛ باد زیر سبیل انداختن کنایه از غرور تکبر است.
20ـ خاک بی آب: گِل خشک، آنچه آدم را از آن آفریدند.
21ـ دماغ گندگی کنایه از غرور و تکبر است.
22ـ بزرگی کردن زیبنده تو نیست همچون بندگان سر اطاعت فرود آور.
23ـ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2، ص551.
24ـ از نا آگاهی گمان می کند که از کار و حال عارفان خبر دارد.
25ـ گمان می برد که از ظاهرِ گفته های عارفان حال درونشان را در می یابد.
26ـ بی خودی: مستی، بی خبری. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج1،ص227.
27ـ این برگ های پیر(مرتع الصاالحین)، ص157
28ـ همان، ص158
29ـ عُجب: خود پسندی
30ـ روضه المذنبین، ص65
31ـ همان، ص90
32ـ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2، ص483
33ـ حافی:پابرهنه: بشر حافی: یکی از عرفا که پابرهنه می گشت.
34ـ سِلک سلوک، ص86
35ـ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج1، ص202
36ـ شرح التعرف، ج4، ص1758
37ـ سِلک سلوک، ص29
38ـ شرح التعرف، ج2، ص691
39ـ کیمیای سعادت، ج2، صص278و279
40ـ همان، ص280

منبع:گنجینه ش 81

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید