مفهوم موت و حیات
«موت» انتقال روح از بدن دنیوى به بدن اخروى و به عبارت دیگر، انتقال از نشئه دنیا به نشئه برزخ است. گاهى مرگ به معناى نداشتن قوه عاقله، انحراف، ضلالت و عدم هدایت الهى استعمال مى شود؛ همان طور که در قرآن کریم، «موت» به معناى ضلالت، کفر و گمراهى و در مقابل لفظ «حیات» به معناى هدایت و ایمان آمده است: أَ وَ مَنْ کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا. (انعام/22) آیا کسى که مرده بود و ما او را زنده کردیم و به او روشنى دانش و هدایت دادیم تا به وسیله آن روشنى، میان مردم سرافراز رود، مَثَل او مانند کسى است که در تاریکى ها فرو شده و از آن به در نتواند شد.
صاحب تفسیر کشاف ذیل تفسیر آیه سوم سوره مباره مرسلات «و الناشرات نشرا» در مورد «ناشرات» سه احتمال بیان کرده است، احتمال سوم این است « او نشرن النفوس الموتی بالکفر و الجهل بما اوحین.» (1) خدای کریم به فرشتگانی قسم خورده است که قلب های که به واسطه جهل و کفر مرده اند، با وحی الهی آنها را زنده کنند.
پس معلوم می شود که موت به معناى اول، موت جسم و تن مردگی است و موت به معناى دوم، مردن قلب و روح و دل مردگی است. اولى در آخر زندگى محقّق مى شود و دومى در متن زندگى. اولى شامل رهیافته و گمراه مى شود و دومى مختص به گمراه است. فرد مرده در مرگ جسم، ساکن و بى حرکت است و در مرگ دل، جاندار و متحرّک.
مردن دل ها
از دیدگاه معصومین (ع) مرده واقعى شخص دل مرده است؛ شخصى که از هدایت الهى بى بهره است و گرفتار ظلمت، کفر، ضلالت و فسق شده است. پیامبر اکرم (ص) مى فرماید: لیس من مات فاستراح لمیت انّما المیت میت الاحیاء. (2) مرده واقعى کسى نیست که از دار دنیا رحلت کرده و در دیار آخرت سکونت گزیده، بلکه مرده کسى است که در بین زندگان است، مى خورد، مى آشامد، راه مى رود و حرکت مى کند ولى از هدایت الهى بى بهره است و گرفتار فسق و کفر شده است. اینان مرده هایى واقعی اند، زنده هاى دل مرده اند، مرده هاى نه در قبرستان، بلکه در متن جامعه هستند.
از نگاه امام علی علیه السلام مردگان واقعی چه کسانی هستند؟
در روایات معصومین(ع) بویژه در فرمایشات حضرت امیر (علیه السلام) می بینیم افرادی هستند که در ظاهر زنده، متحرک و راه می روند ولی در واقع جزو مردگان هستند اینک چند موارد از این گروه در اینجا ذکر می شود.
1. دروغگویان
یکى از مرده هاى واقعی، شخص دروغگو است. انسان کذّاب، انسان مرده است. دل و قلب دروغگو، مرده است. تفاوت بین انسان مرده با انسان زنده در وجه اطمینان به شخص زنده است. کسى که اهل دروغ است و دروغگویى وصف ثابت او شده است، هیچ اطمینانى به او نیست. امام على (علیه السلام) مى فرماید: الکذّاب والمیّت سواء لانّ فضیله الحىّ على المیّت، الثقه به فاذا لم یوثق بکلامه فقد بطلت حیاته. (3) دروغ گو و مرده مساوی اند، براى این که امتیاز شخص زنده بر شخص مرده، اطمینان داشتن به شخص زنده است. بنابراین، اگر به گفتار او اطمینان نباشد، پس حیات او تباه و باطل شده است.
2. ترک کنندگان امر به معروف و نهى از منکر
یکى دیگر از مرده هاى واقعی، کسى است که نسبت به مسائل اجتماعى بى تفاوت است و به وقوع منکرات در جامعه از خود هیچ گونه عکس العملى نشان نمى دهد؛ نه با زبان خود در رفع منکر کوشش مى کند و نه با دست خود و نه در دل از وقوع آن اظهار انزجار مى کند. امیر مومنان علی (علیه السلام) در این زمینه می فرماید: کسى که انکار منکر را به وسیله دل و دست و زبانش ترک مى کند، او همان مرده در بین زندگان است. (4)
3. افراد جاهل
یکى دیگر از مرده هاى واقعی، شخص جاهل است؛ شخصى که از علوم لازم انسانیت و اسلامیت بى بهره است. شخصى که از آنچه که او را به رستگارى و سعادت مى رساند، محروم است، گرفتار جهل و جهالت است و جهل و جهالت، مرگ است. (5) على (علیه السلام) فرمود: الجاهل میّت بین الاحیاء. (6) شخص جاهل مرده اى است در بین زندگان.
آن گاه که جامعه از این مردگان پر شود، همچون قبرستانى خاموش و بى حرکت و ساکت خواهد شد. عالمى که داراى دانش هاى سعادت بخش است، در بین جاهلان مثل زنده در بین مردگان است. پیامبراکرم (ص) مى فرماید: شخص عالم در بین جاهلان مثل شخص زنده است در بین اموات. (7)
4. ثروتمندان طغیانگر
ثروتمندان طغیانگر و مرفهان بى درد مرده هاى واقعی هستند که جز زیاد کردن اموال و دارایى در دنیا، به چیز دیگرى نمى اندیشند. آنان به جاى آن که مال و ثروت خود را در جهت رشد و تعالى روحى خود قرار دهند، در راه حیوانیّت به کار مى گیرند و روح و قلب خود را مى میرانند. پیامبراکرم (ص) مى فرماید: از هم نشینى با مردگان بپرهیزید. عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: هر ثروتمندى که ثروتش او را به طغیان وادارد. (علیه السلام)
على (علیه السلام) مى فرماید: هلک خزّان الاموال و هم احیاء. (9) خزانه داران اموال هلاک شدند و حال آن که آنها (در دنیا) زنده هستند. پیامبراکرم (ص) مى فرماید: چهار چیز قلب را مى میراند: گناه پشت سر گناه، زیاد مناقشه کردن با زنان، مجادله کردن با شخص احمق و هم نشینى با مردگان. در این هنگام عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: ثروتمندان بى درد. (10)
5. فقراء بى ایمان و ضعف فکری
گرچه فقر براى اهل ایمان، نوعى راحتى و مایه سلامتى آنها مى باشد و نبودِ مال و مکنت براى مؤمنین به منزله نبودِ مانع در راه کمال و ترقّى معنوى است، ولى همین فقر براى افراد بى ایمان و ناتوان از رشد فکرى و عقیدتى، نوعى عذاب، بلکه مایه هلاکت و مرگ قلبى و درونى آنها مى باشد. از این رو امام صادق علیه السلام مى فرماید: الفقر هو الموت الاکبر. (11) فقر همان مرگ بزرگتر است. امام على علیه السلام براى فقیر چهار خصلت مى شمارد که مجموع آنها در مرگ دل انسان مؤثر هستند، که عبارتند از: ضعف در یقین، نقصان در عقل، کم رنگى تدیّن و کم حیایى. (12)
از جمله خصلت هاى فقراى ضعیف الایمان، ظلم پذیرى است. کسى که ظلم پذیر است و نسبت به ظلم و ستم از خود حرکتى نشان نمى دهد، با مرده هیچ تفاوتى ندارد. از این رو على علیه السلام در وصف مردمان آخرالزّمان مى فرماید: اهل آن زمان چون مردگان و پادشاهانش درنده خو، مردمان متوسط و ضعیف الحال طعمه هاى ستمگران و فقیران (از سختى و رنجورى در حکم) مردگان مى باشند.
6. کافر و بى دین
از مرده هاى واقعی در بین زندگان، شخص کافر و بى دینى است که اعتقادى به توحید و یگانگى خداوند ندارد. اگر حیات و زندگى فرهنگى انسان به توحید است، جان کافر از آب حیات توحید بى بهره است. على علیه السلام مى فرماید: التوحید، حیاه النفس. (13) توحید، زندگى جان است. هَمّ و غمّ کافر، دنیاست و کوشش او براى دنیا؛ هدف او، شهوت اوست و شهوات دنیا، خداى اوست و هرکس شهوت و دنیا خداى او باشد، او مرده اى است در بین زندگان.
7. گمراه و منحرف از حق
یکى دیگر از مرده هاى واقعی، فرد گمراه و منحرف از راه حق است. کسى که در بین جامعه اسلامى زندگى مى کند و به جاى آن که هدایت را از قرآن و روایات معصومین علیهم السلام و از علماى ربانى و خداترس فرا بگیرد، در صدد یافتن هدایت از هدایت نشدگان است. هدایت جستن از غیر خدا و دین خدا، به منزله ضلالت است و گمراهى مساوى با مرگ جان و دل انسان است.
پیامبراکرم صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: چهار چیز قلبها را فاسد مى کند: خلوت با زنها، گوش دادن به آنها، قبول رأى زنان و همنشینى با مردگان. در این هنگام سؤال شد: همنشینى با مردگان چیست؟ پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم فرمود: همنشینى با هر گمراه از ایمان و ستمگر در احکام.. (14)
8. منافق
از جمله گمراهان، اهل نفاق هستند. على علیه السلام مردم را از آنها برحذر مى دارد: بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مى نمایم و از مردم دورو (منافق) برحذر مى دارم؛ زیرا آنها گمراه و گمراه کننده مى باشند و (از دین خدا) لغزنده و لغزاننده اند.. (15)
9. تحریف کنندگان قرآن
یکى دیگر از گمراهان، کسانى هستند که تفسیر به رأى مى کنند. على علیه السلام در وصف آنان چنین مى فرماید: و بنده دیگرى (را که خداوند دشمنش دارد، کسى است که) خود را عالم و دانشمند نامیده در صورتى که نادان است. پس از نادانان، نادانى ها و از گمراهان، گمراهى ها را فراگرفته و دامهایى از ریسمان هاى فریب و گفتار دروغ براى مردم گسترده، کتاب (خدا را) بر اندیشه هاى خود حمل نموده (و تفسیر به رأى کرده) حق را طبق خواهش هاى خویش قرار داده… و مى گوید: از شبهات خوددارى مى کنم. و حال آن که در آنها افتاده است و مى گوید: از بدعتها کناره مى گیرم. و حال آن که در میان آنها خوابیده است. پس صورت (او) صورت آدمى و دل (او) دل حیوان است. باب هدایت و راه راست را نمى شناسد تا (در آن قدم نهاده،) پیروى نماید و دروازه کورى و گمراهى را نشناخته است تا از آن دورى گزیند. پس او مرده اى است در میان زنده ها. (16)
10. غافلان
شخص غلفت زده، قلبش مرده است. على علیه السلام مى فرماید: هر کس غفلت بر او غلبه کند، قلبش مى میرد.. (17) امام باقر علیه السلام مى فرماید: از غفلت بپرهیز، چون در غفلت قساوت قلب است. (18)
غافلان، از عذاب الهى و عقوبت هاى او غافلند، از مشکلات اقتصادى و مادى مردم غافلند، از کید و حیله دشمنان اسلام غافلند، از مسائل سیاسى و فرهنگى جامعه غافلند، از موجبات هلاکت و گمراهى و دل مردگى خود غافلند. آنان به تعبیر على علیه السلام اشباح بلاارواح هستند. (19) یعنى پیکرهاى بى جان. آنها بیدارند ولى خواب زده هستند، حاضرند ولى غایب اند. اینان مرده هاى واقعی اند.
پی نوشت ها:
(1)زمخشری، محمود، تفسیر کشاف، ج4، ص677.
(2) مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج82، ص185.
(3) آقا جمال خوانساری، محمد بن حسین، شرح غررالحکم، ج2، ص139.
(4) مجلسی، محمد باقر، همان، ج100، ص94.
(5) نهج البلاغه، کلمات قصار، ش366.
(6) آقا جمال خوانساری، محمد بن حسین، همان، ج1، ص22.
(7) همان، ج2، ص143.
(8) همان، ج1، ص293.
(9) مجلسی، محمد باقر، همان، ج11، ص172.
(10) ورام، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر، ج2، ص32.
(11) نهج البلاغه، کلمات قصار، ش139.
(12) مجلسی، محمد باقر، همان، ج73، ص349.
(13) همان، ج13، ص348.
(14) همان، ج72، ص47.
(15) نهج البلاغه/خطبه107.
(16) آقا جمال خوانساری، محمد بن حسین، همان، ج1، ص145.
(17) آقا جمال خوانساری، محمد بن حسین، همان، ج4، ص228.
(18) نهج البلاغه/خطبه185.
(19) همان/خطبه86.