یحیی بن ابراهیم گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم : فلانی و فلانی و… به شما سلام رساندند. امام فرمود: بر آنها سلام باد.
عرض کردم : آنها از شما التماس دعا داشتند. امام فرمود: برای چه ؟ عرض کردم : به دستور منصور دوانیقی (دومین خلیفه عباسی) به زندان افتاده اند، دعا کنید که آزاد گردند. امام فرمود: در چه رابطه ؟
عرض کردم : منصور آنها را به کارمندی دستگاه خود گرفت ، بعد (بعللی) آنها را زندانی نمود. امام (علیه السلام) ناراحت شد و سه بار فرمود: چرا؟ مگر من آنها را از این کار (کارمندی در دستگاه طاغوتی) نهی نکردم ، مگر نهی نکردم ، مگر نهی نکردم هم النار هم النار هم النار: آنها (دستگاه خلافت) آتشند آنها آتشند، آنها آتشند (یعنی آنها اهل دوزخند، شما آنها را همراه خود نکنید که شما نیز به آتش قهر خدا بسوزید). امام (علیه السلام) در پایان برای آنها دعا کرد، واز خدا خواست که آنها را از زیر سلطه ستمگران آزاد سازد. یحیی گوید: پس از این ملاقات با امام حال آن زندانیان را جویا شدیم ، اطلاع یافتیم که سه روز پس از دعای امام آنها آزاد شده اند.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی