ویژگیهای دو جامعه ایده‏ آل و منحط از دیدگاه قرآن

ویژگیهای دو جامعه ایده‏ آل و منحط از دیدگاه قرآن

 

پیش از ورود به مباحث اصلی این فصل، توجّه به نکات زیر ضروری است:
الف) تشخیص جامعه ایده‏آل و معیارهای آن به گونه‏ای که به نفع تمام جامعه باشد، از مسائل بسیار مهمّ است و از دیرباز دانشمندان، صاحب‏نظران و… در این زمینه تلاش‏ها کرده و نظریّه‏های متفاوتی ارائه داده‏اند، ولی آن‏چه ما در پی آن هستیم، نظر خاصّی است که قرآن در این زمینه دارد؛ چرا که «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ؛ قطعا این قرآن به [آیینی] که خود پایدارتر است، راه می‏نماید». (اسراء: 9)
قرآن بر اساس محورهای اساسی و دیدگاه توحیدی و نیز با توجّه به اصول دین، نمایی از جامعه مطلوب را ارائه می‏دهد و عوامل پیدایش یا انحطاط آن را هم معرفی می‏کند. بنابراین «طرح ویژه قرآن برای جامعه مطلوب و متعالی، بر اساس ایمان به غیب، بینش توحیدی و اصالت دادن به معنویاتْ پی‏ریزی شده و غایت آن در ماوراء مادّه و مادّیات است و آن جامعه تحت ولایت و امامت الهی اداره می‏شود و علاوه بر برخورداری از معنویات،اخلاق و فرهنگ صالح و متناسب با اصول فوق‏الذکر، از علم و دانش، رشد، آگاهی و انواع نعمت‏های مادّی حیات دنیوی نیز بهره‏مند است».1
ب) بر اساس باورهای دینی و اعتقادی که منبعث از نگرش توحیدی بر جهان هستی است، بر این باوریم که تمام پدیده‏های هستی به اراده خداوند است و تحقق هیچ امری بدون اذن و اراده او میسّر نیست: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.
بگو: بارخدایا! تویی که فرمان‏فرمایی؛ هر آن کس را که خواهی فرمان‏روایی بخشی و از هر که خواهی، فرمان‏روایی را باز ستانی و هر که را خواهی، عزّت بخشی و هر که را خواهی، خوار گردانی. (آل عمران: 26)
با این حال، اعتقاد به این نکته هیچ منافاتی با این ندارد که سرنوشت جوامع در حرکت به سوی تعالی یا انحطاط، به دست افراد باشد؛ به این معنا که این افراد جوامع هستند که با یک سری اعمال ارادی و اختیاری، سرنوشت خود و جوامعی را که در آن زندگی می‏کنند، رقم می‏زنند؛ زیرا نفس این مطلب، یعنی اختیار و آزادی انسان و نقش بنیادین او در سرنوشت خود نیز، مشمول اراده و مشیّت حضرت حق است و قرآن کریم، بر همین اساس در عین حال که می‏فرماید: «تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ…»، به این نکته نیز تصریح می‏کند که: «لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی‏دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند». (رعد: 11)
افزون بر این، در مباحث آینده خواهیم دید که قرآن علّت عذاب و هلاکت پیشینیان را، انحراف از حق، تکذیب رسل، لجاجت و عناد، ظلم و… معرفی می‏کند که همه این امور، از افعال اختیاری انسان هستند؛ هم‏چنان‏که اگر جامعه‏ای اراده کرد تا در مسیر حق و به سوی سعادت حرکت کند، خداوند به آنها کمک می‏کند و این خود یکی از سنّت‏های الهی است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید! اگر خدا را یاری کنید، یاری‏تان می‏کند و گام‏های‏تان را استوار می‏دارد». (محمد: 7) و «قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ؛ با آنان بجنگید تا خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوای‏شان کند و شما را بر ایشان پیروزی بخشد». (توبه: 14)
ج) در فصل اول گذشت که در قرآن، نامی از واژه انحطاط یا تعالی برده نشده و آن‏چه در قرآن با آن روبه‏رو هستیم، مظاهر انحطاط و تعالی است. بنابراین، برای به دست آوردن دیدگاه قرآن درباره جامعه ایده‏آل یا منحط، باید سراغ این مظاهر برویم و هر یک از آنها را به عنوان معیاری برای انحطاط و یا تعالی تلقی کنیم. در نتیجه هر یک از این معیارها، شاخصی برای جامعه ایده‏آل یا منحط خواهد بود و بر همین اساس در حدّ توان می‏کوشیم تا مهم‏ترین شاخص‏ها را با استفاده از آیه‏های قرآن پی بگیریم.
د) هرچند اموری را به عنوان معیار انحطاط یا تعالی برای جوامع بیان می‏کنیم، ولی این نکته باید مورد توجّه باشد که در صورتی این امور معیار هستند و می‏توانیم به عنوان میزان انحطاط یا تعالی از آنها یاد کنیم که در جامعه به صورت فرهنگ درآمده و شیوع پیدا کرده و به صورت صفات جامعه شکل گرفته باشند.2
ه) در این گفتار در نظر داریم ابتدا مهم‏ترین شاخصه‏های یک جامعه ایده‏آل یا منحط را بررسی کرده و سپس دو نمونه از جوامع منحط را که قرآن به تفصیل به آنها پرداخته معرفی کنیم.

شاخصه‏های یک جامعه ایده‏آل و جامعه منحط

پیش‏تر بیان شد انحطاط و تعالی دو واژه متقابل هستند. بر این اساس می‏توانیم با دست‏یابی به هر یک از معیارهای تعالی یا انحطاط در قرآن، معیار طرف مقابل آن را هم به دست آوریم. همچنین از این قاعده کلّی و عقلی، به عنوان یک اصل کمک می‏گیریم که اگر خداوند قومی را هلاک کرد یا عذاب فرمود، این به جهت تحقّق یکی از سنن الهی است مبنی بر این‏که هرگاه جامعه‏ای با منحرف شدن از مسیر حق، به انحطاط کشیده شد و راه هدایت را در پیش نگرفت، هلاک شده یا به عذاب الهی گرفتار می‏گردد. با استفاده از این اصل، علّت هلاکت یا عذاب بعضی از اقوام و جوامع پیشین که بعضی از آیه‏ها به آن اشاره دارد، می‏تواند معیاری برای انحطاط جوامع به حساب آید.
با توجّه به مطلب بالا، مهم‏ترین معیارها را معرفی می‏کنیم و البته این به معنای این نیست که مدعی باشیم تمام معیارها را پیدا کرده‏ایم، ولی این ادّعا را می‏توان داشت که بسیاری از عوامل انحطاط یا تعالی که امروزه در زندگی روزمرّه شاهد آن هستیم، می‏توانند قابل انطباق با یکی از معیارهایی باشند که معرفی می‏گردند.
باید گفت شاخصه‏هایی که معرفی می‏شوند، متفاوت از یکدیگر هستند؛ یعنی بعضی از آنها به اندازه‏ای سخیف هستند که اگر جامعه‏ای به آن مبتلا شد و امکان بازگرداندن آن جامعه به سمت صلاح وجود نداشت، آن جامعه به قهر الهی دچار خواهد شد؛ مثل عمل شنیع لواط که موجب هلاکت قوم لوط شد3 و بعضی هم به آن اندازه نیست، ولی معیار و نشانه‏ای از سقوط و انحطاط جوامع به شمار می‏آید و عوارضی را در پی دارد؛ مثل اختلاف طبقاتی، تبعیض یا تفرقه و اختلاف که این امور هرچند ممکن است موجب هلاکت نشوند، ولی آثار و تبعات منفی و مضرّی را به همراه دارند و از معیارهای سقوط و انحطاط به شمار می‏آیند.

1. ظلم

این‏که ظلم به چه معناست و دایره شمولش چقدر است، اقسام آن چیست و تأثیر آن در جامعه به چه میزان است، همه مباحثی است که به لطف خداوند متعال، در بخش دوم به آن خواهیم پرداخت. آن‏چه در اینجا درصدد بیان آن هستیم، این است که وجود ظلم در جامعه، دلیل بر منحط بودن آن جامعه است و چون ظلم امری مشکّک است، هر چه مقدار آن بیش‏تر و ابعادش وسیع‏تر باشد، آن جامعه منحط‏تر خواهد بود.
با مراجعه به قرآن، شواهد بسیاری در این مورد به چشم می‏خورد؛ نظیر آیه: «وَ ما کُنّا مُهْلِکِی الْقُری إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ؛ و ما شهرها را ـ تا مردمشان ستمگر نباشند ـ ویران کننده نبوده‏ایم». (قصص: 59) این آیه، بیانگر این حقیقت است که وجود ظلم در جامعه، به گونه‏ای آن را به انحطاط می‏کشاند که اهل آن مستحق هلاکت می‏گردند و این نکته‏ای است که خود ظالمان پس از دیدن آثار عذاب به آن اعتراف می‏کنند: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ * فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا کُنّا ظالِمینَ؛ و چه بسیار شهرها که [مردم] آن را به هلاکت رسانیدیم، و در حالی که به خواب شبان‏گاهی رفته یا نیم‏روز غنوده بودند، عذاب ما به آنها رسید و هنگامی که عذاب ما بر آنان آمد، سخنشان جز این نبود که گفتند: راستی که ما ستم‏کار بودیم». (اعراف: 4 و 5)
بدیهی است وقتی ظلم از معیارهای انحطاط به شمار آمد، نقطه مقابل آن یعنی عدالت، از معیارهای تعالی جامعه خواهد بود و در هر جامعه‏ای، به هر اندازه که عدالت رعایت شود، آن جامعه از تعالی برخوردار می‏شود.

2. جهل

جهل به معنای نداشتن علم است (جَهَلَه: ضدُّ عَلِمَه فهو جاهل).4 نداشتن علم، شناخت و آگاهی را جهل می‏گویند و در زبان فارسی نیز به معنای نادانی5 آمده است، ولی می‏توان ادّعا کرد که با دقّت در آیه‏ها چنین به دست می‏آید که در قرآن، جهل تنها به معنای نداشتن علم و آگاهی و نادانی نیست، بلکه در مواردی معنایی بالاتر و وسیع‏تر دارد؛ یعنی مواردی است که به نظر می‏رسد علم و آگاهی هم وجود دارد و در عین حال بر انجام دادن کارهای خلاف و جاهلانه اصرار می‏شود و قرآن در این گونه موارد به مرتکبان خلاف، نسبت جهل می‏دهد: «أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛ آیا شما به جای زنان، از روی شهوت با مردها درمی‏آمیزید؟ [نه] بلکه شما مردمی جهالت پیشه‏اید». (نمل: 55)
می‏دانیم که لوط، قومش را انذار می‏کرد و از عواقب این عمل شنیع آگاهشان می‏ساخت و مکرّر به آنها توصیه می‏کرد: «قالَ یا قَوْمِ هؤلاءِ بَناتی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فی ضَیْفی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ * قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فی بَناتِکَ مِنْ حَقِّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ؛ [لوط] گفت: ای قوم من! اینان دختران من‏اند. آنان برای شما پاکیزه‏ترند؛ پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی عقل‏رس پیدا نمی‏شود؟ گفتند: تو خوب می‏دانی که ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می‏دانی که ما چه می‏خواهیم. (هود: 78 و 79)
آنان می‏دانستند جنس مخالف؛ یعنی زن برای آنها بهتر است و بر اساس بعضی روایت‏ها، پیش از این‏که شیطان آنها را به این کار زشت وادار کند، با همسران خود هم‏بستر می‏شدند. علاوه بر آن، میل به جنس مخالف برای رفع نیازهای جنسی، امری غریزی است و امور غریزی، به گونه‏ای از علوم حضوری به‏شمار می‏رود. بر همین اساس می‏توان گفت نسبت جهل در این آیه، مربوط به عواقب آن است؛ یعنی قوم لوط عذاب و عقاب دنیوی و اخروی آن عمل شنیع، را نمی‏دانستند.
پس از روشن شدن معنای جهل، مدّعا این است که یکی از شاخصه‏های انحطاط جوامع، جهل است؛ یعنی هرگاه در یک جامعه، جهل شایع و حاکم بشود، آن جامعه در حال سیر به سوی انحطاط است.
در این‏که جهل عامل انحطاط است، تردیدی نیست. این یک مسئله عقلی است و در روایت‏ها هم این موضوع به چشم می‏خورد. امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام می‏فرماید: «الجهل فساد کل أمر»6 که بر اساس این فرمایش، ریشه هر فساد و تباهی، جهل است.
حضرت در جای دیگر می‏فرماید: «الجهل معدن الشرّ»7 یعنی مخزن و مرکز هر شرّی جهل می‏باشد. ایشان در روایتی دیگر حرص، بخل و آزمندی را جهل می‏داند: «الحرص و الشره و البخل نتیجه الجهل»8 و بر اساس روایتی نیز، جهل را عامل خرابی و فساد آخرت معرفی می‏کند: «الجهلُ یُفسد المعاد».9 پس از این‏که معلوم شد جهل از شاخصه‏های انحطاط جامعه به شمار می‏آید، به قرینه تقابل، معلوم می‏گردد، هرگاه وجود علم در جامعه به صورت فرهنگ درآید، آن را باید از شاخصه‏های تعالی جامعه دانست. البتّه این پرسش باقی می‏ماند که آیا مطلق علم و جهل در جوامع، نشان دهنده سیر جوامع به سوی انحطاط یا تعالی است؟ آیا هر نوع جهلی مضرّ است یا این‏که بعضی از انواع جهل، نه‏تنها برای صیانت انسان مفید، بلکه لازم است و همچنین آیا وجود هر علمی دلیل تعالی است یا بعضی از انواع علم نه‏تنها مفید نیست، بلکه مضرّ است؟ اینها پرسش‏هایی است که در فرصتی دیگر باید به آنها پرداخت.

3. ترک امر به معروف و نهی از منکر

ترک فریضه امر به معروف و نهی از منکر، علاوه بر این‏که یکی از علل انحطاط جوامع است و در جای خود به تفصیل درباره آن سخن خواهد رفت، خود یکی از شاخصه‏های انحطاط جوامع به‏شمار می‏رود؛ یعنی هرگاه در جامعه‏ای، ترک این فریضه، به صورت یک سنّت و فرهنگ درآمده باشد، آن جامعه به سوی انحطاط پیش می‏رود و این، چیزی است که با تمام وجود در جامعه خود و دیگر جوامع، اعم از جوامع اسلامی و غیر اسلامی شاهد آن هستیم. در قرآن و روایت‏ها هم بر روی این مسئله تأکید بسیاری شده است. در این زمینه دو آیه از سوره مائده را ببینید: «لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلی لِسانِ داوُودَ وَ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ * کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ؛
از میان فرزندان اسراییل، آنان که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کیفر] به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و [از فرمان خدا] تجاوز می‏کردند [و] از کار زشتی که آن را مرتکب می‏شدند، یکدیگر را بازنمی‏داشتند. راستی، چه بد بود آن‏چه می‏کردند». (مائده: 78 ـ 79)
بر این اساس، بعضی از اقوام بنی‏اسراییل مورد لعنت پیامبران‏شان واقع شدند. دلیلش این بود که معصیت می‏کردند و دستورهای الهی را زیر پا می‏گذاشتند و در عین حال، هم‏دیگر را از کار زشت خود باز نمی‏داشتند. قید «کانوا» که بر سر فعل مضارع آمده، دلیل بر این است که مسئله ترک «نهی از منکر» به صورت یک سنّت و فرهنگ درآمده بود و استمرار داشت تا جایی که جامعه به انحطاط کشیده شد و مستحق لعنت پیامبران‏شان گردیدند و بر اساس بعضی روایت‏ها،10 به صورت «قرده» (بوزینه) و «خنزیر» درآمدند.
رسول مکرّم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز در جایی به این موضوع اشاره کرده‏اند: «لا یَزال النّاس بخیر ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و تعاونوا علی البرّ، فاذا لم یفعلوا ذلک نزعت منهم البرکات، و سلّط بعضهم علی بعض، و لم یکن لهم ناصرٌ فی الارض و لا فی السماء؛ پیوسته مردم در خیر و خوبی به سر می‏برند، مادامی که امربه معروف و نهی از منکر می‏کنند و تعاون بر نیکی دارند، ولی اگر آن را ترک کنند، برکات از آنان سلب می‏شود و بعضی از آنها بر بعض دیگر تسلط (ظالمانه) پیدا می‏کنند و نه در زمین و نه در آسمان، یاوری برای آنان نیست».11

4. تفرقه و اختلاف

با استناد به آیه‏های قرآن، ادّعا این است هرگاه در جامعه‏ای، تفرقه میان افراد به شکل سنّت درآمده و اتّحاد و یکدلی از دست برود، آن جامعه سیر نزولی را می‏پیماید و رو به سوی انحطاط می‏رود. بعضی از آیه‏های قرآن، وجود تفرقه و نزاع میان افراد جامعه را سبب انحطاط و شکست جوامع می‏داند و نسبت به آن هشدار می‏دهد: «وَ أَطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ…؛ از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود». (انفال: 46)
چنان‏که عقل و وجدان نیز حکم می‏کند، همان‏طور که وحدت و یک‏دلی، قدرت و عظمت یک ملّت را به همراه دارد، در مقابل، تفرقه و کشمکش، ذلّت، خواری، سستی و ضعف آنها را در پی خواهد داشت و همیشه دشمنان ملّت‏ها، از حربه تفرقه به عنوان یکی از کلیدی‏ترین حربه‏های کارآمد برای رسیدن به اهدافشان بهره جسته‏اند. امروزه دشمنان نظام اسلامی ما نیز با تمام توان خود، درصدد ایجاد اختلاف و شکاف میان افراد و گروه‏های جامعه هستند تا به اهدافشان که همانا سقوط نظام اسلامی و سلطه دوباره بر ایران است، برسند. باید اعتراف کنیم که دشمن در این باره موفّقیّت‏هایی نیز داشته است. بر ماست که نسبت به استمرار این توطئه و عاقبت آن به خدا پناه بریم و مراقب باشیم. این نکته بسیار قابل توجّه است که قرآن کریم در مواردی، اختلاف را نوعی شرک تلقی کرده و می‏فرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ؛ و چون کسانی مباشید که پس از آن که دلایل آشکار برای‏شان آمد، پراکنده شدند و باهم اختلاف پیدا کردند». (آل عمران: 105)
در روایت‏ها هم هشدارهایی جدّی نسبت به اتّحاد و پرهیز از تفرقه به چشم می‏خورد. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهمی‏فرماید: «و لا تختلفوا، فإنّ من کان قبلکم اختلفوا فهلکوا؛ باهم اختلاف نکنید که پیشینیان شما دچار اختلاف شدند و نابود گشتند».12
در این روایت حضرت، علّت هلاکت پیشینیان را اختلاف بیان می‏کند و عقل سلیم هم این مطلب را می‏پذیرد که ریشه فتنه‏ها و آتش افروزی‏ها و متزلزل شدن قدرت و شوکت انسان‏ها و جوامع بشری، در اختلاف و تفرقه میان آنهاست و هرگاه در جامعه‏ای آثار اختلاف هویدا گردد، اهل باطل بر اهل حق برتری می‏یابند. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهمی‏فرماید: «ما اختلفت امّه بعد نبیّها إلاّ ظهر أهل باطلها علی أهل حقّها؛ هیچ امّتی پس از پیامبر خود گرفتار اختلاف نشد، مگر آن که باطل گرایان آن بر حق‏خواهانش پیروز گشتند».13
جایی که اهل باطل نقش آفرین باشند، آن جامعه سرنوشتی جز انحطاط نخواهد داشت. شاید بتوان بهترین مصداق این روایت را زمان بعد از رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله معرفی کرد که می‏بینیم امّت اسلام با تمام مجد و عظمت و قدرتی که داشت، چگونه در اندک زمانی، به خاطر اختلاف، همه افتخارهای خود را از دست داد.
به هر حال وجود اختلاف و تفرقه، یکی از شاخصه‏های انحطاط جوامع به‏شمار می‏رود، چنان‏که وحدت و یکدلی را باید شاخصه وجود تعالی دانست.

5. فساد جنسی

مفاسد اخلاقی بسیار گوناگون است و مصادیق فراوانی را از قبیل استکبار،14 عناد،15جُبن،16 ناامیدی17 و ترک نماز18 می‏توان برای آن برشمرد که در جایگاه خود به بعضی از آنها اشاره خواهد شد، ولی در این میان، فساد جنسی قبح و شناعت بیش‏تری دارد و به تبع آن، نسبت به سایر شاخصه‏های انحطاط، نقش برجسته‏تر و آشکارتری را در سقوط افراد و جامعه داراست.
قرآن کریم، در یک مورد، به طور عام مسئله پیروی از شهوات را در کنار ترک نماز، به عنوان شاخصه جامعه منحط و غیر توحیدی معرفی می‏کند و می‏فرماید:
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا؛ آن‏گاه پس از آنان جانشینانی به جای ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوس‏ها پیروی کردند و به زودی [سزای] گمراهی [خود] را خواهند دید». (مریم: 59)
و در مورد دیگر در جریان قوم لوط به نحو خاص، به عمل شنیع لواط اشاره کرده و آن را به عنوان معیار سقوط و هلاکت آن قوم، معرفی می‏نماید، آن جا که می‏فرماید:
«کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلینَ *…* أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمینَ * وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ … * ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرینَ * وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرینَ.
قوم لوط فرستادگان را تکذیب کردند… آیا از میان مردم جهان، با مردها در می‏آمیزید؟ و آن‏چه را پروردگارتان از همسرانتان برای شما آفریده وا می‏گذارید؟ [نه] بلکه شما مردمی تجاوزکارید… سپس دیگران را سخت هلاک کردیم و بر [سر] آنان بارانی [از آتش گوگرد ]فرو ریختیم و چه بد بود باران بیم داده‏شدگان». (شعراء: 160 ـ 173)
به‏هر حال عامل انحطاط بودن «فساد جنسی» امری آشکاراست و نیازی به‏طولانی کردن سخن نیست. درمقابل، عفّت و رعایت اصول شرعی، عامل تعالی جامعه خواهد بود.

6. اتراف

«ترف» به معنای تنعّم است و کسی که به سبب وفور نعمت زیاده طلب، مست و مغرور گردیده و اسباب غفلت و طغیان او فراهم شده، مُترِف نامیده می‏شود.
از آیه‏های قرآنی چنین به دست می‏آید که اگر مترفین در جامعه فراوان شوند، مقدّمات سقوط آن جامعه فراهم خواهد شد و سیر نزولی آن آغاز می‏گردد. یکی از سنّت‏های خداوند این است که هرگاه بخواهد قومی را عذاب کند، به واسطه مترفین آن قوم، اسباب نزول عذاب را فراهم می‏سازد: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیرًا؛ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوش‏گذرانانش را وا می‏داریم تا در آن به انحراف [و فساد ]بپردازند و در نتیجه، عذاب بر آن [شهر] لازم گردد؛ پس آن را [یکسره] زیر و زبر کنیم». (اسراء: 16)
پس مترفین هستند که جامعه را به انحطاط کشانیده و اسباب عذاب را فراهم می‏کنند و چون آنها به خاطر ثروت، قدرت، رفاه و… ، سرمست بوده و از خداوند و قدرت او غافل می‏گردند دست به طغیان زده و به سمت گناه و رویارویی با ارزش‏ها می‏روند و جامعه را به سمت آن سوق می‏دهند. در نتیجه، اسباب سقوط جامعه را فراهم می‏کنند. خداوند در جای دیگر می‏فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَهٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ؛ و [ما] در هیچ شهری هشدار دهنده‏ای نفرستادیم، جز آن که خوش‏گذرانان آنها گفتند: ما به آن‏چه شما بدان فرستاده شده‏اید، کافریم». (سبأ: 34)
کفر ورزیدن و تکذیب رسولان الهی، دلیلی جز طغیان حاصل از ثروت و رفاه ندارد. در هر حال، یکی دیگر از شاخصه‏های انحطاط جوامع، اتراف و بدمستی در مقابل نعمت‏های الهی است.

7. مطلق گناه یا انجام حرام و ترک واجب

ارتکاب هر عملی که خداوند متعال آن را نهی یا ترک هر عملی که خداوند به آن امر کرده است گناه نام دارد. از اصول مسلّم و باورهای جدّی ما مسلمانان این است که خداوند از اوامر و نواهی خود، هدفی جز هدایت و سعادت واقعی بشر در دنیا و آخرت ندارد و همه وعده و وعیدهایی که در سراسر قرآن به چشم می‏خورد، برای نجات انسان از ضلالت و گمراهی و به دست آوردن عزّت و سربلندی در هر دو عالم است. بنابراین، می‏توان نتیجه گرفت هر چیزی را که خداوند نهی فرموده، برای جلوگیری از انحطاط مرتکبان آن اعمال در دنیا و محروم نشدن از سعادت اخروی و هر چیزی که به جا آوردنش را امر کرده، برای رشد دادن و به تعالی رساندن انجام دهندگان آن دستورات و در نتیجه سعادت‏مند شدن آنهاست.
البتّه ممکن است عقل انسان فلسفه وجودی همه اوامر و نواهی خداوند را درک نکند، ولی در عین حال به فلسفه بسیاری از آنها که در بعضی آیه‏ها و روایت‏ها به آنها اشاره شده می‏توان دست یافت.
گناه، انواع گوناگونی دارد و هر جامعه‏ای که به یک یا چند نوع از آن آلوده شود، به گونه‏ای که به صورت سیره و روش درآید، جامعه منحطی خواهد بود. بدیهی است جامعه‏ای که آثار گناه در آن نبوده، بلکه آثار عبودیت و اطاعت از فرامین و نواهی الهی در آن دیده شود، جامعه‏ای رو به رشد و تعالی تلقی خواهد شد. از جمله آیاتی که مطلق ذَنب و گناه را عامل انحطاط می‏داند، آیه‏ای از سوره غافر است که می‏فرماید: «أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَ آثارًا فِی اْلأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ؛ آیا در زمین نگردیده‏اند تا ببینند فرجام کسانی که پیش از آنها [زیسته]اند چگونه بوده است؟ آنها از ایشان نیرومندتر بوده و آثار [پایدارتری] در روی زمین [از خود باقی گذاشتند]، با این همه، خدا آنان را به کیفر گناهان‏شان گرفتار کرد». (غافر: 21)
در این آیه، علّت عذاب اقوام گذشته که قدرت و شوکت خاصّی در روی زمین داشته‏اند، گناهان آنها معرفی شده است.
از جمله روایت‏هایی که بر تأثیر منفی مطلق گناه در عمران و آبادی زمین و به طور کلی در سعادت دنیوی انسان‏ها دلالت دارد، روایتی از امام باقر علیه‏السلام است که می‏فرماید: «إِنّه ما مِن سَنَه اَقَلُّ مَطَرا مِن سِنَهٍ، وَ لکِنَّ اللّه‏َ یَضَعَهُ حَیْثُ یَشاء، إنّ اللّه‏ عزّ و جلّ إِذا عَمِلَ قَومٌ بالمعاصی صرف عنهم ما کان قدّر لهم من المطر فی تلک السنه الی غیرهم؛ هیچ سالی از سال دیگر کم باران‏تر نیست، بلکه این خداوند است که باران را به هر کجا که بخواهد فرود می‏آورد؛ چرا که هرگاه قومی به گناهان مبتلا می‏شود، خداوند بارانی را که برای آنها مقدّر شده بود، به سمت اقوام دیگر می‏فرستد».19
در خاتمه این بخش ذکر این نکته ضروری است که موارد ذکر شده، فقط به عنوان نمونه بود وگرنه، امور دیگری هستند که هرکدام به تنهایی می‏توانند از شاخصه‏های انحطاط به شمار آیند که از جمله آنها، می‏توان به اموری هم‏چون «انکار و تکذیب پیامبران»20، «تقلید کورکورانه»21 و «اعراض از حق»22 اشاره کرد که چنان‏چه هر کدام در یک جامعه به شکل فرهنگ درآید و شیوع پیدا کند، بر انحطاط آن جامعه دلالت می‏کند.
البته این نکته نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد که انحطاط امری تشکیکی بوده و مقدار انحطاطِ ناشی از هر یک از این امور نسبت به دیگری متفاوت است. بعضی از انحطاط‏ها به گونه‏ای است که موجب عذاب استیصال23 می‏گردد؛ مثل انحطاط قوم نوح و لوط علیهماالسلام و بعضی به این حدّ نیستند مثل کفر و نفاق عرب جاهلیت که سال‏های سال در مقابل دعوت پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مقاومت کرده و لجاجت به خرج دادند، ولی در عین حال عذاب استیصال گریبان آنها را نگرفت. البته به هر حال تمام این امور از مصادیق انحطاط به‏شمار می‏آیند.

پی‌نوشت‌ها:

1 . معیارها و عوامل تمدّن از نظر قرآن، صص 3 ـ 5.
2 . جهت آگاهى بیش‏تر نک: محمد جعفر نجفى علمى، برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن، تهران، وزارت ارشاد، 1371، چ 1، ص 219.
3. نمل، 55 ـ 58.
4. سعید الخوزى الشرتونى، اقرب الموارد فى فصح العربیه و الشوارد، ایران، دارالأسوه، 1374، چ 1، ج 1، ص 479.
5. مهشید مشیرى، فرهنگ زبان فارسى، تهران، سروش، 1371، ص 327.
6. عبدالواحد آمدى، غرر الحکم و دُرر الکلم، مترجم: محمدعلى انصارى قمى، قم، انتشارات دارالکتاب، ج 1، ص 32.
7. همان، ص 24.
8. همان، ص 63 .
9. همان، ص 30.
10. السید هاشم الحسینى البحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، قم، مؤسسه بعثت، 1415، ج 2، ص 343، حدیث 3240/3.
11. ابوالفضل على الطبرسى، مشکوه‏الانوار، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1385، چ 2، ص 51.
12. علاءالدین المتّقى بن حسام‏الدین الهندى، کنز العمّال، تصحیح: صفوه السقا، بیروت، مکتبه الرساله، 1409، ص 177، ح 894 .
13. همان، ص 183، ح 929.
14. جاثیه، 23.
15. نوح، 7.
16. نساء، 77.
17. یوسف، 78.
18. مریم، 59.
19. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1412، چ 1، ج 25، ص 402 ج 70، ص 329، ح 12.
20. شعراء، 186؛ ص، 4؛ هود، 27؛ اعراف، 64 و 66 .
21. بقره، 170؛ زخرف، 24؛ مائده، 104؛ اعراف، 28؛ انبیاء، 53؛ زخرف، 22.
22. اعراف، 96؛ روم، 41؛ نساء، 16.
23. یعنى نابود کردن، ریشه کنى، از میان بردن، استأصله أى قلعه من أصله نک: لسان العرب، ج 1.
منبع:کتاب ” علل انحطاط و سقوط جوامع از دیدگاه قرآن”

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید