در حدیثی این چنین آمده است: سه نفر در بیابانی راه می رفتند. که یکباره طوفانی آنها را فرا گرفت.
آنها برای نجات خود به غاری که در پیش رویشان بود رفته و به آن غار پناه آوردند.
و پس از آنکه در غار مستقر گشتند. ناگهان صخره ای بر درب غار افتاده و آن را مسدود کرد.
(جاء فی حدیث): خرج ثلاث نفر یسیحون فی الأرض.
فبینا هم یعبدون اللَّه فی کهف- فی قلّه جبل- حین [حتّی ] بدت صخره من أعلی الجبل حتّی التقمت باب الکهف.
فقال بعضهم لبعض: عباد اللَّه- واللَّه- ما ینجّیکم ممّا وقعتم إلّاأن تصدّقوا اللَّه.
فهلّم ما عملتم للَّه خالصاً.
فإنّما ابتلیتم بالذنوب.
فقال أحدهم: اللّهمّ إن کنت تعلم أنّی طلبت امرأه لحسنها و جمالها.
فأعطیت فیها مالًا ضخماً. حتّی إذا قدرت علیها. و جلست منها- مجلس الرجل من المرأه- ذکرت النار. فقمت عنها فِرَقاً منک.
اللّهمّ فإرفع عنّا هذه الصخره.
فإنصدعت حتّی نظروا إلی الصدع.
ثمّ قال الآخر: اللّهمّ إن کنت تعلم أنّی استأجرت قوماً یحرثون.
کلّ رجل منهم بنصف درهم.
فلمّا فرغوا. أعطیتهم اجورهم.
فقال أحدهم: قد عملت عمل اثنین.- واللَّه- لا آخذ إلّادرهماً واحداً.
و ترک ماله عندی. فبذرت بذلک- النصف الدرهم- فی الأرض.
فرزندان رحمت شده و فرزندان نفرین شده، ص: 90
این سه نفر پس از آنکه از نجات خود مأیوس شدند. به همدیگر گفتند:
غیر از صداقت و راستی. چیز دیگری ما را از این مهلکه نجات نمی دهد.
بیایید تا نجات خود را با دعا از خدا بخواهیم. و نیت خود را خالص سازیم.
و کار نیکی را که فقط برای خدا انجام داده ایم- در حین دعاء و استغاثه- یادآور شویم.
چه بسا- با این کار- بتوانیم نجات یابیم.
فأخرج اللَّه- من ذلک- رزقاً.
و جاء صاحب النصف الدرهم. فأراده. فدفعت إلیه ثمان عشره ألف.
فإن کنت تعلم إنّما فعلته مخافه منک.
فإرفع عنّا هذه الصخره.
قال: فإنفرجت عنهم حتّی نظر بعضهم إلی بعض.
ثمّ إنّ الآخر قال: اللّهمّ إن کنت تعلم أنّ أبی وامّی کانا نائمین.
فأتیتهما بقعب من لبن. فخفت أن أضعه أن تمجّ فیه هامّه.
و کرهت أن أوقظهما- من نومهما- فیشقّ ذلک علیهما.
فلم أزل کذلک حتّی استیقظا و شرباً.
اللّهمّ فإن کنت تعلم أنّی کنت فعلت ذلک ابتغاء وجهک فإرفع عنّا هذه الصخره.
فإنفرجت لهم حتّی سهل لهم طریقهم. .. (المحاسن ج 1 ص 394).
(و فی الدعوات هکذا): و قال الآخر: اللّهمّ إن کنت تعلم إنّه کان لی والدان. و کنت أحلب لهما.
فأتیتهما لیله. و هما نائمان.
فقمت قائماً حتّی طلع الفجر.
فلمّا استیقظا شربا (الدعوات للشیخ الراوندی- علیه الرحمه- ص 43).
فرزندان رحمت شده و فرزندان نفرین شده، ص: 91
یکی از آنها گفت: خدایا تو می دانی که پدر و مادر پیری داشتم.
و کار من چوپانی بود. شب هنگام پس از بازگشت از چَرا. شیر گوسفندان را دوشیده و به والدین خود می دادم.
شبی از شبها دیر کردم و وقتی به نزد والدین خود رفتم. دیدم که آنها خواب هستند.
من در این هنگام نخواستم تا ظرف شیر را کنار آنها قرار دهم.
از ترس آنکه مبادا جانور و حشره ای داخل ظرف شیر بیفتد.
و نخواستم که آنها از خواب بیدار کنم.
(و جاء فی مصدر آخر هکذا): بینما ثلاثه رهط یتماشون. أخذهم المطر.
فأووا إلی غار فی جبل.
فبینا هم فیه. انحطّت صخره فأطبقت علیهم.
فقال بعضهم لبعض:- انظروا- أفضل أعمال عملتموها.
فسلوه بها.
لعلّه یفرّج عنکم.
قال أحدهم: اللّهمّ إنّه کان لی والدان کبیران.
و کانت لی امرأه و أولاد صغار.
فکنت أرعی علیهم.
فإذا أرحت علیهم غنمی بدأت بوالدی فسقیتهما.
فلم آت حتّی نام أبوای.
فطیبت الإناء. ثمّ حلبت. ثمّ قمت بحلّابی- عند رأس أبوی- و الصبیه یتضاغون- عند رجلی-.
فرزندان رحمت شده و فرزندان نفرین شده، ص: 92
به همین جهت تا هنگام صبح در کنار آنها نشستم.
و آنها پس از بیدار شدن- از خواب- از آن شیر تناول کردند.
خدایا تو می دانی که من این کار را- فقط- برای رضای خاطر تو انجام دادم.
پس بر ما رحم نما. و ما را از این گرفتاری نجات ده.
در این هنگام سنگی که بر درب غار افتاده بود تکانی خورده- و به مقداری که بتوانند آسمان را ببینند- به کناری رفت.
أکره أن أبدأ بهم قبل أبوی.
و أکره أن أوقظهما من نومهما.
فلم أزل کذلک حتّی أضاء الفجر.
اللّهمّ إن کنت تعلم أنی فعلت- ذلک- ابتغاء وجهک فافرج عنّا فرجه نری منها السماء.
ففرّج لهم فرجه. فرأوا- منها- السماء.
و قال الآخر: اللّهمّ إنّه کانت لی بنت عمّ.
فأحببتها حبّاً. کانت أعزّ الناس إلی. فسألتها نفسها.
فقالت: لا. حتّی تأتینی بمأه دینار.
فسعیت حتّی جمعت مأه دینار. فأتیتها بها.
فلمّا کنت- بین رجلیها- قالت: إتّق اللَّه. و لا تفتح الخاتم إلّابحقّه.
فقمت عنها.
اللّهمّ إن کنت تعلم أ نّی فعلت- ذلک- ابتغاء وجهک فأفرج عنّا فیها فرجه.
ففرّج اللَّه لهم فیها فرجه.
و قال الثالث: اللّهمّ إنّی کنت استأجرت أجیراً ب فرق ذرّه.
فلمّا قضی عمله. عرضت علیه. فأبی أن یأخذه. و رغب عنه.
و بدین ترتیب روزنه ای- برای آنها- به سوی آسمان پدیدار گشت.
سپس دوّمین نفر آنها گفت: خدایا تو می دانی که دختر عمویی داشتم که او را بسیار دوست می داشتم.
روزی من به او پیشنهاد گناه و معصیت دادم.
و برای این کار صد دینار برای او آماده کردم.
امّا هنگامی که به نزدش رفتم. و می خواستم مرتکب گناه شوم. او به من گفت:
از خدا بترس و مرتکب گناه نشو. و از راه حرام به این کار اقدام نکن.
در این هنگام من از نزد دختر عموی خود برخاسته و آن صد دینار را به او بخشیدم و از کنار او دور شدم. و دامن خود را به گناه آلوده نساختم.
خدایا تو می دانی که من بخاطر ترس از تو این گناه را ترک کردم و مرتکب این معصیت نشدم.
پس از ما رحم کن و ما را از این گرفتاری رهایی بخش.
در این هنگام. آن صخره تکان دیگری خورده و راه بیشتری از غار باز شد.
سپس سوّمین نفر آنها گفت: خدایا تو می دانی که من کارگری را برای کاری- با مزد مشخّصی- استخدام کرده بودم.
فلم أزل أعتمل به حتّی جمعت منه بقراً و رعائها.
فجائنی فقال: إتّق اللَّه. و أعطنی حقّی. و لا تظلمنی.
فقلت له: إذهب إلی تلک البقر و رعائها. فخذها.
فذهب فإستاقها.
اللّهمّ إن کنت تعلم أنّی فعلت- ذلک- ابتغاء وجهک. فأفرج عنّا ما بقی منها.
ففرّج اللَّه عنهم. فخرجوا. یتماشون (الأمالی للشیخ الطوسی- علیه الرحمه- ص 396).
پس از تمام شدن کار. آن کارگر از مزدی که برای او مشخّص شده بود ناراضی بود.
و به همین جهت از گرفتن آن مزد خودداری کرد. و از آن محل رفت.
و مزد او همچنان در دست من باقی ماند.
و من مزد او را سرمایه قرار دادم و با آن سرمایه توانستم گاوی را خریداری نمایم.
پس از گذشت مدتی آن کارگر به نزد من آمده و به من گفت: مزد آن روز مرا بده و حقّ مرا به من برگردان. زیرا من به آن مزد نیاز دارم.
(و جاء فی مصدر آخر هکذا): بینا ثلاثه نفر- فیمن کان قبلکم- یمشون.
إذ أصابهم مطر. فآووا إلی غار. فإنطبق علیهم.
فقال بعضهم لبعض:- یا هؤلاء- و اللَّه ما ینجیکم إلّاالصدق.
فلیدع کلّ رجل منکم بما یعلم اللَّه عزّ و جلّ أنّه قد صدق فیه.
فقال أحدهم: اللّهمّ إن کنت تعلم. أنّه کان لی أجیر عمل لی عملًا- علی فِرَق من أرز- فذهب و ترکه. فزرعته. فصار- من أمره- إنّی اشتریت- من ذلک الفرق- بقراً.
ثمّ أتانی. فطلب أجره. فقلت: اعمد إلی تلک البقر. فسُقها.
فقال: إنّما لی- عندک- فِرَق من ارز.
فقلت: اعمد إلی تلک البقر. فسُقها. فإنّها من ذلک.
فساقها.
فإن کنت تعلم إنّی فعلت- ذلک- من خشیتک. ففرّج عنّا.
فإنساحت الصخره عنهم.
و قال الآخر: اللّهمّ إن کنت تعلم أنّه کان لی أبوان شیخان کبیران.
فکنت آتیهما- کلّ لیله- بلبن غنم- لی-.
فأبطأت علیهما- ذات لیله-. فأتیتهما- و قد رقدا-.
در این هنگام من به او گفتم: آن گاوی را که می بینی مال توست.
آن را با خود ببر. زیرا من مزد اندک آن روز تو را سرمایه قرار دادم.
و با آن خرید و فروش کردم تا توانستم با آن مزد این گاو را بخرم.
اینک این گاو از آنِ توست. زیرا سرمایه اولیه آن. مزد تو بوده است.
آن کارگر پس از شنیدن این مطلب. آن گاو را با خود برد.
خدایا تو می دانی که من این کار را برای رضای تو انجام دادم.
از تو می خواهم که ما را از این گرفتاری رهایی بخشی. و راه نجات ما را باز نمایی.
در این هنگام آن سنگ تکان دیگری خورده و درب غار کاملًا باز شد.
و بدین ترتیب آن سه نفر از غار بیرون آمده و نجات یافتند.
و أهلی و عیالی یتضاغون- من الجوع-. فکنت لا أسقیهم حتّی یشرب أبوای.
فکرهت أن أوقظهما- من رقدتهما-. و کرهت أن أرجع فیستیقظا- لشربهما-.
فلم أزل أنتظرهما حتّی طلع الفجر.
فإن کنت تعلم إنّی فعلت- ذلک- من خشیتک. ففرّج عنّا.
فإنساحت- عنهم- الصخره حتّی نظروا إلی السماء.
و قال الآخر: اللّهمّ إن کنت تعلم أنّه کانت لی ابنه عمّ- أحبّ الناس إلی-.
و إنّی راودتها- عن نفسها- فأبت علی. إلّاأن آتیها بمأه دینار.
فطلبتها. حتّی قدرت علیها. فجئت بها. فدفعتها إلیها. فأمکنتنی من نفسها.
فلمّا قعدت- بین رجلیها- قالت: اتّق اللَّه. و لا تفض الخاتم إلّابحقّه.
فقمت عنها. و ترکت لها المأه. فإن کنت تعلم إنّی فعلت ذلک- من خشیتک- ففرّج. عنّا.
ففرّج اللَّه عزّ و جلّ عنهم. فخرجوا (الخصال ص 184- 185).
منبع: حوزه نت