حضرت ابو عبداللّه ، امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت نماید:
در مدینه طیبّه مردى بیکار و ولگرد وجود داشت که کارش جُک گفتن و خندانیدن افراد بود.
روزى با خود گفت : من همه را خندانده ام ، مگر یک نفر به نام علىّ بن الحسین ، امام سجّاد علیه السّلام را؛ و بالا خره یک روزى باید حیله اى برایش بسازم تا او و دیگر همراهانش را بخندانم .
پس روزى در حالى که حضرت زین العابدین علیه السّلام به همراه دو نفر از دوستان خود از محلّى عبور مى نمود، آن شخص شوخ مزاج آمد و عباى حضرت را از روى شانه هایش کشید و فرار کرد.
دوستان حضرت او را دنبال کردند و عباى حضرت را از او پس گرفتند و در حالى که امام علیه السّلام کنارى نشسته و در فکر فرو رفته بود عباى حضرت را تقدیم حضورش کردند.
امام علیه السّلام بعد از آن که عباى خود را گرفت و بر دوش انداخت ، به آن دو نفر همراه خود فرمود: این شخصى که این چنین کارى را مرتکب شد، چه کاره است ؟
عرضه داشتند: شخصى بى کار است ، که با متلک و جُک گفتن مردم را مى خنداند و از این راه امرار معاش کرده و زندگى خود را تامین مى کند.
حضرت فرمود: به او بگویید: واى بر حال تو! مگر نمى دانى ، روزى را در پیش دارى که به حساب اعمال و گفتار رسیدگى خواهد شد؛ و در آن روز متوجّه خواهى شد که خسارت کرده اى و پشیمان خواهى گشت و دیگر قابل جبران نخواهد بود.(1)
1- امالى شیخ مفید: ص 219، ح 7.
منبع:
چهل داستان وچهل حدیث ازامام سجاد علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی