صیانه، بانوی شایسته حکومت مهدوی

صیانه، بانوی شایسته حکومت مهدوی

«صیانه ماشطه»، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزقیل (مردى که در قرآن کریم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون‏» یاد شده) بود. 1
این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کارى کرد که نظیر آن در تاریخ، کمتر دیده شده است. در کتاب «خصائص الفاطمیه‏» روایت شده که در دولت حقّه امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) سیزده زن براى معالجه‏ مجروحان، به دنیا رجعت مى‏کنند؛ که یکى از آن‏ها صیانه ماشطه‏ است. در اینجا به گوشه‌ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره می‌کنیم:
روزى صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موى دختر فرعون بود. ناگاه شانه از دست او افتاد خم شد و هنگام برداشتن آن، گفت: «بسم الله‏». دختر فرعون به او گفت: «آیا پدر مرا مى‏گویى؟» صیانه گفت: «خیر، بلکه کسى را مى‏گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً این حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صیانه هم گفت: «بگو، من هیچ ترسى ندارم».
دختر فرعون این جریان را اطلاع پدرش رساند. آتش خشم فرعون مشتعل گشت و دستور داد تا صیانه و فرزندانش را حاضر کنند. به او گفت: «پروردگار تو کیست؟» صیانه گفت: «پروردگار من و تو، «الله» است». هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: «اگر از این عقیده‏ات دست برندارى، تو و فرزندانت را در آتش مى‏سوزانم». صیانه گفت: «بسوزان، مرا باکى نیست. فقط از تو مى‏خواهم که پس از سوزاندن، استخوان‏هایمان را جمع کنى و آن‏ها را دفن نمایى». فرعون گفت: «این خواسته‏ات را به خاطر حقى که بر ما دارى اجابت مى‏کنم».
دستور داد تنورى از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا آن که کاملاً سوخت و آن زن نگاه مى‏کرد. بقیه‏ فرزندانش را نیز در آتش انداختند؛ تا این که نوبت ‏به طفل شیرخواره رسید. حال صیانه منقلب شد. در آن حال، کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت: «اى مادر! صبر کن که تو بر حق هستى و بین تو و بهشت، یک گام، بیشتر نیست.»
پس طفل را با مادرش در تنور انداختند و سوزاندند.
گر ببینى یک نَفَس حُسن وَدود
اندر آتش افکنى جان و وجود2
در آن حال، «آسیه‏» همسر فرعون دید که ملائکه، روح صیانه را به آسمان مى‏برند و چون این صحنه را دید، یقین و اخلاص و تصدیق او زیادتر شد.
در همین هنگام، فرعون بر آسیه وارد شد و از آن چه با صیانه کرده بود، خبر داد. آسیه گفت: «واى بر تو اى فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جلّ و علا جرأت داده و جسور نموده؟!» فرعون گفت: «شاید تو هم به جنونى که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شده‏اى!» آسیه پاسخ داد: «من به جنون مبتلا نشده‏ام؛ ولیکن به خداوند جلّ و علا ـ که پروردگار من و تو و عالمیان است ـ ایمان آوردم». فرعون، مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: «دخترت دیوانه شده؛ به او بگو به خداى موسى(علیه السلام) کافر شود و گرنه قسم مى‏خورم که مرگ را به او بچشانم».
مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواسته‏ فرعون همراه شود و امرش را در کُفر به خداى موسى(علیه السلام) بپذیرد؛ اما آسیه نپذیرفت و گفت: «آیا به پروردگار متعال کافر شوم؟ به خدا قسم هرگز چنین کارى را نخواهم کرد».
فرعون دستور داد تا دست‏ها و پاهاى آسیه را به چهار میخ کشیدند و آسیه هم‌چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلى علیّین و نزد خداوند پرواز کرد. 3

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره مؤمن، آیه 28؛ «و قال رجل مؤمن من آل فرعون…».
2. دفتر چهارم مثنوى.
3. بحارالانوار، ج 13، ص 163و 164؛ حیاه القلوب، ج 1، ص 243؛ ریاحین الشریعه، ج 5، ص 153.

منبع : نشریه امان ،شماره 29 ،فروردین و اردیبهشت 1390

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید