چکیده
یکی از شرح های نهج البلاغه، «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید معتزلی است. مؤلفه هایی که شارح، در جهت تفسیر و شرح کلام امام بهره جسته درخور توجه است، اما با وجود این، وی همچون دیگر شارحان نهج البلاغه از آسیب هایی در برخورد با کلام امیر مؤمنان (علیه السلام) مصون نبوده؛ از همین رو، نقدهایی جدی به شرح وی وارد است. تأثیرپذیری کلامی و برخوردهای فرقه گرایانه را می توان مهم ترین نقد وارد به او برشمرد؛ مسئله ای که از تعصب اعتقادی و عناد با مذهب شیعه سرچشمه می گیرد. توجیهات و تأویلات ناصواب، قیاس و مغالطات ناصحیح، عدم توجه به روایات شیعی در مناقشات کلامی، ابطال اعتقاد شیعه توسط کلام امام، از جمله ابزارهایی است که وی در شرح عنادگونه در جهت برخورد شخصی و فرقه گرایانه مذهبی خویش به کار گرفته است. این پژوهش بر این اساس، به چنین آسیب هایی در حوزه فقه الحدیثی شارح روی کرده، و پس از بیان نقادی های شارحان برجسته ی نهج البلاغه در حوزه های متعدد به ابن ابی الحدید، آنها را نقل و تجزیه و تحلیل نموده است.
مقدمه و طرح بحث
نهج البلاغه از جمله کتبی به شمار می رود که از همان عصر تألیف، توجه به ضرورت شرح آن، در میان بزرگان و عالمان ایجاد شد. از همین روی، نهج البلاغه بیشترین شرح را به خود اختصاص داده است.(2) یکی از این شروح، نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی است که هم از مهم ترین شروح نهج البلاغه به شمار می رود و هم به عنوان یکی از مهم ترین منابع تاریخی مطرح است. مؤلف در لابه لای شرح سخنان امام به مناسبت های گوناگون، وقایع و روایاتی تاریخی را نقل کرده است که امروزه در برخی موارد تنها منبع مورد استشهاد است، چنان که دکتر صفا خلوصی در مجله ی «المعلم الجدید» با عنوان «الکنوز الدفینه فی شرح ابن ابی الحدید لنهج البلاغه» درباره ی اهمیت این کتاب در حفظ آثار عربی- اسلامی به ویژه تاریخ می گوید: «بسیاری از کتاب هایی که امروز در شمار میراث مفقود عربی به شمار می رود، هنوز عناوین و بخش هایی از آن در این کتاب حفظ شده است. شرح ابن ابی الحدید بخش هایی از کتاب هایی را در بردارد که اثری از آن نمانده است و از این جنبه بیشتر به موزه ی آثار و نسخ خطی قدیم شباهت دارد» (حسینی خطیب، ج1، ص 234 – 235). ضمن اینکه ما شرح این عالم مدائنی را دارای نقش بزرگ و ویژه ای در تصحیح و تحقیق کتاب های تاریخی می یابیم، و نیز جزو منابع مهم و موثق تاریخی نزد بسیاری از تاریخ پژوهان به شمار است. جعفر مرتضی عاملی یکی از این تاریخ پژوهان است که شرح نهج معتزلی را در عداد نخستین و شاید یکی از مهم ترین منابع وی در تحقیقاتش می توان دید (برای نمونه، نک: مرتضی العاملی، سرتاسر کتاب «دراسات و بحوث فی التاریخ والاسلام»).
از جمله ویژگی های شرح تاریخی شارح بر نهج می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. فراوانی منابع و مصادر دست اول که بسیاری از آنها، بهترین ها در موضوع خود هستند و البته بر خلاف معمول و معهود نزد قدما که چندان به ارجاع اهمیت نمی دادند، یکی از برجسته ترین کتاب هایی است که به این امر اهمیت داده و در جای جای آن در موضوعات گوناگون از منابع و مستندات تاریخی خود از کتاب و یا شخصیت ها و مشایخ یاد کرده است.
2. نقل وقایع، رخدادها و روایات تاریخی با اسناد مندرج در کتب و یا آنچه از استادان خود شنیده است. این کار وی، یعنی اسنادورزی در نقل مطالب در کنار ذکر منبع، بر قوام و استواری نقل ها افزوده است و چنان که در موارد متعدد می بینیم، نشان دهنده ی اصرار وی بر رعایت امانت در نقل روایات است؛ خواه تاریخی باشد و خواه روایی. از سویی، پژوهشگران و محققان دوره های پس از وی را در بازشناخت و تمییز سره از ناسره یاری می کند.
3. اجتهاد و نقد ضمن نقل ها. وی در کنار نقل مطالب تاریخی، به نقد آن نیز می پردازد؛ چنان که در سایر موضوعات نیز نقدگرایی شارح ستودنی است، هر چند در همه ی موارد مصیب نبوده است.
4. عدم تعصب در نقل از شخص یا مذهب معین. وی بدون توجه چندان به مذهب مورخان و راویان، از آنها نقل می کند، ولی در مواردی که در پذیرش آن مطلب نیز در نظر وی بی تأثیر نبوده است به مذهب ایشان اشاره دارد؛ مثل مواردی که روایتی مورد طعن یکی از طرفین است و وی از مذهب طرف مخالف بر ضد او سخنی را نقل می کند؛ مانند خطبه ی شقشقیه (یوسفی غروی، [بی تا]، ج 5، ص 306).
5. نقل گونه های مختلف یک روایت تاریخی.
6. نیازمند بودن برخی روایات تاریخی به آسیب شناسی و نقد منصفانه به منظور پالودن این اثر بزرگ از برخی کژی ها.
7. استفاده از روایاتی ویژه در شرح، شرح نهج، تنها منبعی است که این گونه روایات را نقل کرده است. یادکرد اسامی منابع، محققان را در تجمیع و تکمیل یک منبع یاری می کند. نیز شرح ابن ابی الحدید در گردآوری کتاب هایی همچون الغارات ابن هلال ثقفی و وقعه صفین نصر بن مزاحم منقری، یکی از مهم ترین منابع تطبیق با نسخه ی امروزین این نوع کتاب هاست. و ویژگی های دیگری از این دست.(3)
اما در مورد مؤلف این اثر عظیم باید گفت: ابن ابی الحدید در آغازین روزهای ذی الحجه ی سال 586 هجری در شهر مدائن در خانواده ای اهل علم و دانش دیده به جهان گشود و در همان جا رشد کرد و بالید (ابن خلکان، 1397 ق، ج 5، ص 392 / کتبی، [بی تا]، ج 1، ص 246). پس از کسب علوم کلامی و اصولی، در عنفوان جوانی به بغداد رفت و پس از باز کردن جایگاهی ویژه، در نزد ابن علقمی، وزیر دولت عباسی، مناصبی از سوی وی اختیار کرد (ابن کثیر، 1407ق، ج 13، ص 199- 200). ابن ابی الحدید صاحب تصانیف متعددی است؛ از تألیف و شرح گرفته تا نقد و تعریض. مهم ترین، برترین و سودمندترین آنها، شرح نهج البلاغه ی اوست. در پی حمله ی هولاکو به بغداد به سال 655 ق محکوم به اعدام شد (کتبی، پیشین)، ولی به شفاعت ابن العلقمی وزیر، و میانجی گری خواجه نصیرالدین طوسی از مرگ رهید، اما چندی از این بخت نگذشت که به سال 656 ق در بغداد درگذشت (ابن کثیر، 1407ق، ج 13، ص 200/ آصف فکرت، 1416ق ، ج 2، ص 301). ترجمه نگاران از محل دفن وی هیچ سخنی به میان نیاورده اند. وی مذاهب و نحله های کلامی را در زادگاه خود فرا گرفت، و در آن میان، به مذهب اعتزال گروید، و شرحش نیز بر این امر دلالت دارد که وی معتزلی معتدلی بود، گرچه در روزگار حضورش در مدائن گرایشی به شیعه در او دیده می شود. او در شرح نهج البلاغه اش به اعتزال خود تصریح دارد، چنان که در سرتاسر شرح، مواضع کلامی شیعه را به باد انتقاد می گیرد. حتی سید عبدالزهرا حسینی خطیب او را از سرسخت ترین دشمنان و مخالفان شیعه برشمرده و سخن علامه مرحوم کاشف الغطا را چنین نقل می کند: «نعم المؤلف، لولا عناد المؤلف» و سپس چنین نتیجه می گیرد: «در عبارت این دانشمند و محقق آگاه نیک بنگر تا دریایی آن کسانی که ابن ابی الحدید را به شیعه نسبت می دهند بر کرانه بزرگی از خطا راه می پیماید» (حسینی خطیب، 1402 ق، ج 1، ص 236). و گفته شده: او در اصول، معتزلی بود و در فروع، شافعی. نیز گفته اند: وی مذهبی میان تشیع و تسنن داشت (آصف فکرت، 1416ق، ج 2، ص 300). اعتزال او سبب شده در شرح نهج نیز تأثیر پذیرد و در سرتاسر شرح خویش، کلام امام را به نفع مذهب خود شرح و تفسیر کند. گر چه شرح نهج البلاغه او یکی از شروح برتر به شمار می رود، و از جمله شروح سنّی بر نهج قلمداد می شود، بدان حد که در میان شیعیان اهمیت قابل توجهی یافته؛ با وجود این، بررسی کاستی ها و آسیب هایی که به فهم حدیث وی وارد است ضروری می نماید. یکی از آسیب های وارده بر فقه الحدیث شارح معتزلی، برخوردهای شخصی و فرقه گرایانه با کلام امام و تطبیق کلام با اعتقاد اعتزالی است. نیز تحمیل نظرهای اعتقادی خود و دخالت دادن آن در شرح عبارات، از جمله موارد مهمی است که توجه به آن ضروری است. وی در بسیاری از موارد در شرح خویش نظرهای شیعه را وارد ندانسته، شرح بر طبق نظر شیعه را نه تنها صحیح نمی داند، بلکه مخالف با نص صریح سخن امام قلمداد می کند. بررسی نظرهای شارحان پس از شارح معتزلی و دیدگاه ایشان نسبت به نظرات فقه الحدیثی او، یکی از مواردی است که پرداختن به آن مهم و ضروری می نماید؛ گر چه در ادامه ی مباحث در دفاع از فقه الحدیث ابن ابی الحدید سخنانی متذکر شده ایم. افزون بر این مطلب، چنان که در ویژگی های شرح تاریخی ابن ابی الحدید سخن راندیم، با اینکه اجتهاد و نقد شارح در ضمن نقل های تاریخی ستودنی است، اما وی در برخی نقل های تاریخی- کلامی، دچار گونه گونی اقوال شده که بدان نیز پرداخته خواهد شد. این مقال، شناخت و بررسی آسیب هایی است که از منظر فقه الحدیثی، می توان به ابن ابی الحدید وارد نمود، از این رو، پس از بررسی نقادی شارحان نهج البلاغه به ابن ابی الحدید، و ارائه مطالبی در دفاع از روش فقه الحدیثی وی، به کندوکاو و نقادی نسبت به روش فهم حدیثی مؤلف خواهد پرداخت و برخی لغزشگاه های شارح را گوشزد خواهد کرد.
1. نقادی دیگر شارحان نهج البلاغه به ابن ابی الحدید
شرح ابن ابی الحدید را باید منشأ اثر و مبدأ اساسی برای دیگر شروح نهج که تا به امروز به عرصه ی علمی قدم نهاده اند، دانست. نمی توان ادعا کرد که شروح مزبور، از این شرح بی نیاز هستند. مطالب و نکات دقیق از جمله ویژگی های شرح ابن ابی الحدید است که ذیل شرح کلام امام علی(علیه السلام) خودنمایی می نماید. با این همه، گاهی کاستی هایی از سوی مؤلف به چشم می خورد که سبب شده سخن شیوا و پر مغز حضرت امیر (علیه السلام)، از معنای اصیل خود فروافتاده و با درک ناصحیحی از آن، راه به سوی بیراهه کج کند. برخی از این فهم های خطا از سوی شارح را دیگر شارحان متأخر نهج متذکر شده اند. این نقادی ها به ابن ابی الحدید، نه تنها از شأن و منزلت شارح و کتاب وی نکاسته، بلکه سبب پاک سازی، بهترفهمی و پالایش فهم کلام امام از هر آلایشی گردیده است.
نقادی دو شارح بزرگ نهج البلاغه، میرزا حبیب الله خویی در منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(4) و علامه محمدتقی شوشتری در بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه نسبت به ابن ابی الحدید از مهم ترین موارد قابل ذکر است. می توان گفت: بیشترین نقد شرح نهج البلاغه از سوی ایشان مطرح شده است. این شارحان، که مانند ابن ابی الحدید در آثار خود همواره به نقد دیگران پرداخته اند، در شرح بر نهج، تیر تیز کمان نقد خود را به سمت ابن ابی الحدید نقاد نشانه گرفته اند. در ادامه، به نقدهای ایشان و نیز دیگر شرّاح پرداخته خواهد شد.
1-1 منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه
میرزا حبیب الله هاشمی خویی نگارنده ی منهاج البراعه در بیان انگیزه خود از تألیف منهاج، به شرح ابن ابی الحدید خرده گرفته، آن را جسدی بدون روح معرفی می کند که تنها در بردارنده الفاظ غریب و قصص و حکایات و دیگر اطلاعات بدون فایده است (خویی، 1358، ج1، ص 5- 6). نیز – چنان که در مقدمه متذکر شده – آنجا که ابن ابی الحدید و دیگران به دلیل سوء مذهب و برخوردهای متعصبّانه، پا را فراتر گذاشته اند، در مقام نقد به نقادی اقوال آنان پرداخته است (همان، ج1، ص 8). گفتنی است بیشتر نقدهای صاحب منهاج البراعه، همان گونه که خود تصریح می کند، مربوط به اختلافات کلامی است، هر چند در برخی موارد نقدهای اعرابی هم به شرح نهج وارد می سازد؛ از جمله موضعی که وی در خصوص جمله ی «ولایستوحش لفقده» (رضی، 1417ق، خطبه 1، ص 40) می گیرد. وی این کلام امام را استینافیه می داند و به گفتار شارح مدائنی چنین خدشه می کند: « ولا یستوحش لفقده»، همان گونه که قطب راوندی متذکر شده، جمله ی استینافیه است، و ایراد شارح معتزلی بر او … جداً فاسد است (ابن ابی الحدید، 1378 ق، ج 1، ص 343 و نیز در این باره ر. ک به: ج5، ص 393؛ ج 10، ص 138؛ ج 20، ص 300 و….).
بی شک، شرحی که یک شیعی بر نهج بنویسد با شرح فردی که بر اعتقاد اعتزال است، در موارد اعتقادی – کلامی به تناقض برخواهد خورد، آنچنان که جمع میان آنها ممکن نخواهد بود. شرح منهاج و شرح ابن ابی الحدید از همین قسم است. نقدهای کلامی و تاریخی میرزا حبیب خویی بر ابن ابی الحدید بیشترین نقدی است که وی بر او روا داشته، تا جایی که در موضعی شارح مدائنی را به ناآگاهی از تاریخ متهم کرده، می گوید: «والعجب أنّ الشّارح المعتزلی رواها أیضا فی شرح الکلام السّابع والستین من کتاب الغارات کما روینا منه لکنّه أسقط صدرها اختصارا أو اقتصارا فلعلّه نسی ما قدّمه فجهل التّاریخ» (همان، ج14، ص 178). و یا در جایی دیگر با استناد به بی شمار نصوص متواتر، که ابن ابی الحدید خود به تواتر آنها اعتراف نموده، به شارح معتزلی این گونه خرده می گیرد که چرا با وجود این همه شواهد، باز کلمات و شکواییه امام در مورد غصب خلافت را بدون ذکر هیچ دلیلی از معنای ظاهر خود منصرف ساخته است. وی در ادامه می نویسد: «بسی جای شگفتی است که شارح یک بار حمل کلام بر ظاهر آن را مستلزم تکفیر و تفسیق سرشناسان صحابه تعلیل می کند و مرتبه ی دیگر، به نقل اقوال مختلف سعی در ابطال ظن حاصله می کند. کاش می دانستم کدام گفتار سبب خروج از آن ظواهر می شود…» (همان، ج 10، ص 141- 142).
وی در مورد کیفیت دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از نقل قول طبری می گوید: «شارح معتزلی پس از نقل این خبر از طبری می نویسد: “می گویم: به راستی جای شگفتی است از آنان که چگونه در آن ساعت نپرسیدند: ای پیامبر، پس از تو چه کسی عهده دار امور حکومت ماست، که ولایت امر مهم تر از سؤال درباره ی دفن و چگونگی نماز گزاردن بر رسول خداوند است و من نمی دانم در این مورد چه بگویم!” من می گویم و من می دانم در این مقال بنا بر حق بگویم، در حالی که از وسوسه های نفسانی و شیطانی به خدا پناه برده و به دور از تعصبی که روش عوام و خوی سرسخت ترین دشمنان در طریق حق است می گویم…» (همان، ج 15، ص 81. برای مطالعه ی نمونه های بیشتر ر. ک به: ج3، صص 100 و 314؛ ج 8، ص 177؛ ج 8، ص 251؛ ج 12، ص 135؛ ج 20، صص 105 و 359؛ ج21، ص 224 و…
در جایی دیگر، به دلیل اعتقاد شارح که نصوص غدیر و دیگر احادیث متواتره را دلیل بر خلافت بلافصل نمی داند، می گوید: «ای کاش شارح معتزلی تمام این مطالب را از اصل و ریشه انکار می کرد تا خود را از این تکلّفات فاسد و تأویلات ناصواب راحت می ساخت؛ تأویلاتی که تنها برای پرده پوشی از اعمال ننگین آن سه نفر صورت می دهد…» (همان، ج2، ص 347).
هر چند نقدهایی که صاحب منهاج بر ابن ابی الحدید روا داشته به لحاظ علمی و عقیدتی مناسب و درخور توجه است، اما گاه نقدهای ایشان از حد خود فراتر رفته و بی جهت، حتی احتمالات شارح معتزلی را به نقد گرفته است؛ همچون جایی که می گوید: «مراد امام از این گفتار (ألا إنّ الشیطان قد جمع حزبه) همان شیطان حقیقی است نه معاویه، همان طور که شارح معتزلی گمان کرده و منظور از “حزب” همان طلحه و زبیر و پیروان آنهاست» (همان، ج 3، ص 162)، غافل از اینکه ابن ابی الحدید صرفاً این معنا را در حد احتمال بیان داشته و می داند. وی کلام امام را بر دو احتمال تصور داشته و می گوید: «امکان این هست که شیطان را در این عبارت شیطان حقیقی دانست و محتمل نیز هست که آن را معاویه پنداشت، بنابراین، چنانچه آن را معاویه تلقی کنیم، این عبارت (قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله) کلامی است که بر حقیقت خود جاری می شود…» (ابن ابی الحدید، 1378ق، ج 1، ص 239). بنابراین، نمی توان گفت تمام نقادی های این شارح به ابن ابی الحدید صحیح است و چه بسا اشتباه از جانب خود ایشان باشد که راه تشخیص و تمییز آن تطبیق سخن ناقد با کلام اصلی شارح است.
2- 1. بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه
از دیگر شارحان نهج، نقاد بزرگ و عالم معاصر علامه محمدتقی شوشتری است که شرح خود را بر پایه ی شرح موضوعی قرار داده و در این میان، به شرح نهج ابن ابی الحدید نیز نظر داشته است و در مواردی به نقد مطالب مختلف آن پرداخته. وی در مقدمه ی شرح خود در مورد شرح نهج البلاغه می گوید: « و إن ادّعی أنه تاریخی أدبی إلا أن فیه معایب» و در ادامه، افراط وی در تاریخ و ادب را خرده گرفته، می نویسد: «در برخی موارد در نقل تاریخ زیاده گویی می کند، چنان که این امکان را فراهم کرده که تاریخی مستقل از بحث، ایجاد می کند. لازم بود که به فراخور و به تناسب عنوان، بحث ها را کوتاه تر نقل می کرد. در بعضی موارد نیز هیچ مطلبی بیان نمی کند، همان طور که در بحث های ادبی گاه افراط و گاه تفریط را پیشه ی خود می سازد. لذا مطالبی بیان می کند که شاید هیچ ارتباطی به بحث ندارد، همان گونه که در شرح این کلام از امام در خبردهی از خوارج می توانی بیابی؛ آنجا که امام می فرماید: “کلاّ و الله انّهم نطف فی أصلاب الرجال و قرارات النساء”» (شوشتری، 1376، ج 1، ص 24).
ایشان غفلت های بی شماری را به ابن ابی الحدید نسبت می دهد و نمونه هایی برای آن ذکر کرده، می نویسد: «و قد یغفل عن شیء فی محلّه و یذکره فی غیره، کما تراه فی أوّل فصل الجمل فی قوله علیه السلام: “ربّ عالم قد قتله جهله، و علمه معه لا ینفعه”» علاوه بر غفلت. او را با ذکر شواهدی متهم به اوهام فراوان کرده و سپس می گوید: «له تفسیرات با طله کما ستقف علیها فی المطاوی کراراً، و هو و إن نقل فی شرحه أشیاء حسنه و ذکر فیه أموراً مهمه، إلا أنه لم یراع المناسبه فی الغالب» (همان، ص 25). گفتنی است این گفتارها درباره شرح ابن ابی الحدید در حالی است که این شارحان در موارد بی شماری از وی بهره جسته اند؛ چنان که علامه شوشتری در بسیاری از موارد شرح اعتبار نسخ، معنی لغات و شرح او را پذیرفته و آن را قول صواب دانسته است.
نقدهای علامه در زمینه ی لغت، اعراب و شرح کلمات است. برای مثال، درباره لفظ «غِیراً» در شرح این جمله از امام در خطبه 174 بنا بر نسخه ی ابن ابی الحدید که فرموده: «ولَا تَعجَلُوا فِی أمرٍ حَتَّی تَتَبَیَّنُوا لَنَا مَعَ کُلِّ أمرٍ تُنکِرُونَهُ غِیَراًَ»(5) اشتباه شارح را چنین متذکر می شود: «ابن ابی الحدید گمان کرده که “غیراً” از “غَیرَ” است اما در آن به خطا رفته، از همین روی به تبع در بیان مقصود نیز تفسیر صحیحی ارائه نکرده است. وی می گوید: معنای عبارت امام این است که در نزد ما برای هر که امور را منکر شود، تغییری هست؛ اموری که انکار و تغییر آن لازم می آید. به عبارتی، امام می گوید: من مانند عثمان نیستم که بر انجام آنچه خود نهی می کنم اصرار ورزم. بلکه هر آنچه که مسلمانان منکر شوند یا آن را از روی جهل نشناسند تغییر می دهم و زمان و شرع اقتضای تغییر را دارد» (همان، ج4، ص 568/ ابن ابی الحدید، 1378 ق، ج 9، ص 331). وی در ادامه با ارائه تحلیل های تاریخی به بررسی این معنا پرداخته است (شوشتری، 1376، ج 4، ص 568. برای مطالعه ی بیشتر در زمینه ی نقد لغوی ر. ک به: ج1، ص 163؛ ج 5، ص 229؛ ج 6، صص 201 و 506؛ ج 9، ص 540 – 541 و….)
در شرح خطبه 99 بنا بر نسخه ی ابن ابی الحدید (وَ خَلَّفَ فِینَا رَایه الحَقَّ)، ابتدا دو نقل از ابن میثم و ابن ابی الحدید آورده، و سپس هر دو را رد می نماید. وی مستند خود را ابتدا از خود خطبه بیان کرده، و سیاق و معنای آن را دلیل دانسته است. در ادامه، به خطبه ی دیگری که به این ادعا تصریح کرده استناد می کند. ابن میثم منظور امام را «کتاب و سنت» می داند و ابن ابی الحدید «کتاب و عترت» معرفی می کند و علامه، هر چند به صورت اجمالی، هر دو را صحیح می داند؛ طبق نظر خود مقصود امام (علیه السلام) را فقط «کتاب» دانسته و دلیل خود را ادامه ی جمله می داند که وصف این پرچم [رایه] را می نماید: «دلیلها مکیث الکلام…» وی قرآن را راهنمای عترت می داند که امام در این کلام به آن تصریح نموده: «و خلف فیکم ما خلف الانبیاء فی أممها… کتاب ربکم فیکم» و بر همین اساس، به نتیجه ای دقیق تر از بقیه دست می یابد (همان، ج3، ص 446).
در شرح خطبه 126 طبق نسخه ابن ابی الحدید، آنجا که امام فرموده اند: «أتَأمُرُونَّی أن أطلُبَ النَّصرَ بِالجَورِ فِیمَن وُلِّیتُ عَلَیهِ» علامه شوشتری ابتدا نظریه ی شگفت ابن ابی الحدید در برابری امیرالمؤمنین (علیه السلام) با خلیفه اول و سپس برتری خلیفه دوم در این گونه امور را مطرح و نقد کرده و سپس با استدلال های روایی و تاریخی به اثبات نظر خود پرداخته است. وی تبیین می کند که به هیچ وجه نه روایات و نه تاریخ این تساوی و برابری را قایل نیستند، و این ادعای واهی، خیالی بیش نیست و امکان ندارد. ایشان در ادامه برای تأکید بیشتر و اثبات محکم تر استدلال خود رفتارهای خلاف سنت قطعی دو خلیفه را بر شمرده و به شدت محکوم نموده است (همان، ج6، ص 495. برای مطالعه ی بیشتر در زمینه نقد کلامی، ر. ک: ج 2، ص 519؛ ج 4، ص 459 و ص 568- 569؛ ج 5، ص 109، ج 6، ص 344).
2. ارزیابی نقدها و دفاع از ابن ابی الحدید
چنان که گذشت، نقادان در وهله ی اول بیشتر نقد خود را نسبت به استطرادات و افراط در ذکر تاریخ و ادب و… – که نقدهای کلی است- ابراز داشته اند که البته نمود غالب آن در نقل های تاریخی است. افرادی همچون میرزا حبیب خویی و علامه شوشتری – همان گونه که پیش تر ذکر شد- شرح ابن ابی الحدید را افراط در تاریخ و ادب دانسته اند (شوشتری، 1376 ، ج1، ص 24 / خویی، 1385 ج 1، ص 5- 6). دکتر جعفری درباره ی شرح شارح معتزلی چنین می گوید: «اما [شارح] گاه درآوردن برخی اطلاعات تاریخی و سیره اشخاص چنان زیاده روی کرده که از نوع اطناب ممل به حساب می آید؛ از جمله، تفصیل او در سیره و اخبار عمر بن الخطاب که در ذیل کلام 228 (لله بلاد فلان) به مناسب رثای عمر از قول امیرالمؤمنین (علیه السلام) یا دختر ابی حشمه آورده. وی سپس همه ی جلد دوازدهم شرح را – که 289 صفحه است – به این موضوع اختصاص داده است. توضیح آنکه 194 صفحه آن در کلام عمر و سیره و اخلاق اوست، و بقیه در پاسخ به طعن ها و ایراد و انتقادهایی است که به عمر وارد کرده اند، به طوری که شرح ابن ابی الحدید را اگر از این سه موضوع کلام و ادبیات و تاریخ خالی کنند، دیگر چیز قابل ذکری در آن نمی ماند» (جعفری، [بی تا]، ص 47).
در پاسخ به این نقد باید گفت: اگر چه افراطی گری ابن ابی الحدید در برخی موارد غیرقابل انکار است، اما هدف ابن ابی الحدید نیز همین بوده و جز این نه. توجیه مطلب این است که ابن ابی الحدید در اصول افراط نکرده، بلکه مبدع بوده؛ چرا که برای مثال – اگر استطرادگویی او در واژگان اشکال شود باید گفت: وی به تک تک واژه های کلام امام نظر داشته و طبق آنها شرح خود را سامان داده، به علاوه که گاه ممکن است واژه ای در بادی نظر نیاز به شرح نداشته باشد، اما با تاریخی نگری دقیق و ظریف شارح و همچنین فحص کامل در منابع مربوط یا اجتهاد وی، در می یابیم که شرح کلام بیش از آنچه که به نظر می رسد نیاز به توضیح دارد. اما در مورد مفرط بودن وی در نقل نیز باید گفت که وی تنها در فروع افراط کرده است. شارح به اقتضای کلام امام به ذکر مباحثی تاریخی، کلامی، لغوی و… می پردازد که می توان گفت عیناً شرح واژه به واژه ی عبارات امام است؛ اگر چه در ظاهر امر چنین بر می آید که هیچ کلامی از کلام امام در آن نیست، اما این شیوه ی ابداعی ابن ابی الحدید است که با مقدمه چینی و فراهم نمودن زمینه و ارائه مطالبی اعم از تاریخ، ادبیات و لغت، کلام و.. در صدد است عمق متن کلام بیشتر در ذهن مخاطب جریان یابد و همچنین ذهن وی را درگیر همین مطالب [به ظاهر استطرادی] کند تا به درک ظواهر و بواطن کلام پی ببرد. اگر در جلد دوازدهم شرح خویش صرفاً به سیره و نقد طعن هایی که برخی نسبت به عمر پرداخته، هدف او در این راستا قرار گرفته است تا شرح کلام 223 که کلمه ی «فلان» را به عمر تفسیر کرده بر همین استطرادات بچرخد. به عبارت دیگر، اگر امام می فرماید: «فَلَقَد قَوَّمَ الأوَدَ وَ دَاوَی العَمَدَ وَ أقَامَ السُّنَّهَ وَ خَلَّفَ الفِتنَهَ ذَهَبَ نَقِیُّ الثَّوبِ قَلِیلَ العَیبِ أصَابَ خَیرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا»، ابن ابی الحدید مطالب متنوع جلد دوازدهم و رد طعن های وارد شده از سوی مخالفان را به این دلیل آورده تا کلام امام و واژه ی «فلان» تفسیر شود و مخاطب در جریان و فضای چنین مطالبی قرار گیرد تا ذهن خود را مصروف به شخصی غیر از «عمر» نکند. البته این نکته بنا بر نظر وی، دلیل بر این نیست که شارح در صدد است تا با ارائه انبانی از اطلاعات، نظر خود را تحمیل کند. درباره افراط در تاریخ و کلام و … از سوی وی نیز همین امر جاری است. درست است که شارح گاه کلام وارده از امام را شرح نمی کند و مستقیماً به سمت تاریخ می رود، اما قصد وی از چنین کاری این است که کلام امام را در بستر روایات و وقایع تاریخی شرح دهد تا مخاطب با قرار دادن کلام در چنین فضا و بستری، به عمق و جان آن پی برده و از دادن احتمالات ناپسند و بی اساس جلوگیری کند. برای نمونه، در خطبه 39 که شارح ابتدا تنها لغات را توضیح داده و به گونه ای از تاریخ صدور آن خبر می دهد و در ادامه با ارائه مطالب تاریخی اخبار نعمان بن بشیر و مالک ارحبی را به تفصیل شرح می دهد…، کوشیده است تا به شکل ریشه ای و مبنایی سبب صدور خطبه را واکاوی کند، چنان که در میان ذکر مطالب خود می نویسد: «فقام (علیه السلام) فقال ألا إنی منیت بمن لا یطیع الفصل الذی شرحناه إلی آخره ثم نزل…» (ابن ابی الحدید، 1378 ق، ج 2، ص 301 – 306). می توان گفت: نقادی شارحانی همچون خویی و علامه شوشتری و دیگران از جهتی زیاده روی است؛ نقادی ما نیز – چنان که خواهد آمد – در همین زمینه ها خلاصه می شود، اما سختگیری شارحان مذکور بیش از حد و چه بسا از حد انصاف خارج شده است. اگر شارحی مانند شارح منهاج البراعه چنین نقادی کند، پس روش خود در منهاج را نباید از یاد بِبَرد که استطرادات وی به حدی رسیده که شرح نهج او به بیست و یک جلد رسیده است، و چنانچه ایشان خود، شرح خویش را به پایان می رساند قطعاً به بیش از این بیست و یک جلد می رسید….(6)
ادامه دارد…
پی نوشت ها :
1. استادیار دانشگاه قم / دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم
2- برای مطالعه بیشتر در زمینه ی شروح نهج، ر. ک به: منزوی (آقا بزرگ طهرانی)، [بی تا]، ج 14، ص 113- 116/ حسینی خطیب، 1402ق ، ج 1، ص 221- 273/ جمعه عاملی، 1403 ق، ص 35- 106/ دلشاد تهرانی، 1382 ، ص 432 – 448.
3- برای مطالعه ی نمونه های این ویژگی ها ر. ک: پایان نامه کارشناسی ارشد محسن رفعت، دفاع شده در دانشگاه تهران (پردیس قم) با عنوان «بررسی روش فقه الحدیثی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه»، فصل اول.
4- برای مطالعه در زمینه معرفی و روش شناسی شرح منهاج البراعه ر. ک: رفعت، محسن؛ روش شناسی شرح منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تأییدیه مجله علوم حدیث، در دست چاپ.
5- « و تا چیزی را آشکارا ندانید، شتاب میارید. چه، بُوَد که ما را در آنچه ناخوش می دارید رایی دیگر بُوَد – اگر آنچه خواهید با کتاب و سنّت برابر بود-» ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، خطبه 173، ص 179.
6- برای مطالعه بیشتر در زمینه استطرادات شارح منهاج البراعه ر. ک به : رفعت، محسن؛ «روش شناسی منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه»، مجله علوم حدیث، در دست چاپ.
منبع مقاله :
فصلنامه ی علمی – پژوهشی، شیعه شناسی، سال نهم، شماره 36، زمستان 1390