نویسنده:شیخ محمد مهدی شمس الدین ترجمه دکتر محمود عابدی
پیشگویی های دیگری که ابن ابی الحدید آورده است
گفتیم که شریف رضی تمام پیشگویی های امام را قنل و ثبت نکرده است. اما ابن ابی الحدید با آوردن آنچه به او رسیده و صحتش مورد یقین بوده است به جبران این نقیصه کوشیده است . اما با وجود این ابی ابی الحدید هم تمامی آنچه را که در این باره به دستش رسیده است، نقل نکرده است بلکه پس از نقد و بررسی و حذف منقولات مشکوک، آنچه را که نسبتش به امام علیه السلام صحیح بوده آورده است.
نامبرده در این مورد می گوید:«خطبه های مختلفی که در آنها از حوادث مهمی سخن گفته شده بود به دست می رسید. در میان آنها نسبت برخی به امام صحیح می نمود و بعضی اصولا از وی نبود. در بسیاری از آنها آشفتگی آشکاری یافتم. مواردی که نقل می کنم نه از خطبه های مشکوک، بلکه از مطالبی است که آنها را در کتب مختلف دیده ام.»(1)
ابن ابی الحدید این قدرت شگفت انگیز امام را چنین تحلیل و توجیه می کند:
«باید بدانیم این که بعضی دارای قدرتی باشند و بتوانند به پنهانی های جهان دست یابند، امر محالی نیست، و ما در این باره آنچه لازم بود، قبلاً گفته ایم،(2)اما محال است که یک نفر بتواند به همه اسرار جهان آگاه شود، چرا که قدرت محدود نمی تواند اسرار نامحدودی را فراگیرد، و هر نیرویی که در وجود مخلوقی پیدا شود محدود است. از این رو نباید کلام امیرمؤمنان را چنین تعبیر کنیم که او از کل جهان آگاه بود، بلکه او بخش محدودی از اسرار جهان یعنی آنچه را که حکمت باری-سبحانه-اهلیتش را به او داده بود می دانست.»(3)
ابن ابی الحدید فصلی از کتاب خود را به ذکر بسیاری از پیشگویی های امام اختصاص داده است. در اینجا ما آن پیشگویی ها را به سبب تازگی مطالب و نیز ارتباطی که به موضوع بحث دارد نقل می کنیم و آنچه را هم به مناسبات های دیگر آورده است بدان می افزاییم.او می گوید:
…ادعای پیش آگاهی او علیه السلام ادعای الوهیت و نبوت نبود، زرا که او می گفت آنچه من می دانم از رسول خدا صلی الله علیه و اله آموخته ام، و ما آنچه را که او گفته بود با واقعیت منطبق یافتیم و همین، صدق ادعای وی را نشان می دهد. پیشگویی هایی که به واقعیت پیوسته اند، عبارتند از :
فرود آمدن ضربتی برفرق او و خضاب شدن محاسنش.
قتل فرزندش حسین علیه السلام و سخنانی که هنگام عبور از کربلا گفت.
رسیدن معاویه به خلافت بعد از او.
خبردادنش از حجاج و یوسف بن عمرو.
موضوع خوارج نهروان.
پیشگویی درباره اصحاب خویش و اخبار از مصلوب و مقتول شدن آنها.
جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین.
پیشگویی تعداد سپاهیانی که از کوفه در هنگام حرکت برای جنگ بصره به سوی او خواهند آمد.
اخبار از عبدالله زبیر و توصیفش به این تعبیر که «حیله ساز فریبکاری است که در آرزوی خلافت است ولی به آن نخواهد رسید، از دین دامی می سازد که دنیا را شکار کند، و او شخصی از قریش است که به دار آویخته می شود.»
خبردادنش از ویرانی و غرق شدن بصره، و ویرانی مجددش به دست زنگیان.
ظهور بیرق های سیاه از خراسان، و انتساب دقیق آن به گروهی که به بنی رزیق مشهورند. آنان خاندان مصعب و کسانی بودند که طاهر بن حسین و فرزندش و اسحق بن ابراهیم از آنانند. اینان و پدرانشان داعیان بنی عباس بودند.
اخبار از بزرگانی که در طبرستان قیام کردند و از خاندان علوی بودند، مانند ناصر، داعی و دیگران. در این باره می گوید:
«و ان لآل محمد بالطالقان لکنزاً سیظهره اللله اذا شاء، دعاؤه حق، حتی یقوم باذن الله فیدعو الی دین الله.»
«از خاندان محمد در طالقان گنجینه ای هست که خدا هر گاه بخواهد آشکار کند، دعوت او حق است و به اذن خدا روزی قیام کند و مردم را به دین او دعوت نماید.»
خبردادنش از مقتل «نفس زکیه»(4)در مدینه و کشته شدن او در کنار احجارزیت.
خبردادنش از قتل برادر او ابراهیم در «باخمرا»به این عبارت که «بعد از قیام، کشته و بعد از پیروزی مغلوب می شود.»
و نیز سخن او در این باره که «تیر اجل از دست ناشناسی براو فرود آید، دست و بازویش شکسته باد که چه تیرانداز تیره روزی است!».
خبردادنش از مقتولین واقعه «وج»(5)و سخنش درباره آنان که «بهترین مردم زمینند».
خبردادنش از حکومت علویان در مغرب و تصریحش به زندگی و مبارزه مخفیانه آنان. اینان هواداران «ابوعبدالله الداعی المعلم»بودند. امام، با این عبارت به او که اولین نفر علویان بود، اشاره می کند که «آنگاه صاحب قیروان، که دارای نسبی پاک و برگزیده و از سلاله «ذی البداء المسجی بالرداء»است قیام خواهد کرد.»
عبیداله المهدی، شخصی سفید روی، خوشگذران، شرابخوارف نازپرورده و فربه اندام بود. و اسماعیل فرزند امام جعفر صادق علیه السلام معروف به ذوالبداء را به این سبب پوشیده به رداء(مسیحی بالرداء)می گویند که وقتی درگذشت پدرش امام صادق علیه السلام او را به ردا پیچید تا بزرگان شیعه آن را ببینند و از درگذشت او آگاه شوند، تا هرگونه شبهه ای در باب او برکنار رود.
و خبردادنش از آل بویه و اشاره اش درباره آنان که «از دیلمان خانواده صیاد قیام کنند.»
پدر اینان مردی ماهیگیر بود و با آنچه از این ککار به دست می آورد مخارج زن و فرزند خود را تأمین می کرد. خواست الهی سه فرزند او را به پادشاهی رساند و خانواده آنها و قدرتشان گسترش یافت چنانکه به آنان مثل زده می شد.
امام علیه السلام درباره انان گفت:«کارشان چنان بالا گیرد که بغداد را بگیرند و خلفا را برکنار کنند.»
در اینجا شخصی پرسید:یا امیرالمؤمنین!روزگار قدرتشان چه مدت است؟ امام جواب داد:«صد سال یا کمی بیش از آن.»
و نیز این گفته اش که «عیاش پسر بی دست را، پسرعمش در کنار دجله خواهد کشت.»و اشاره او به عزالدوله بختیار پسرمعز الدوله ابی الحسین است. یک دست معز الدوله در جنگ قطع شده بود و پسراو معزالدوله بختیار مردی خوشگذران و عیاش بود که زندگی را به لهو و لعب می گذرانید، و سرانجام در جنگی که در ساحل دجله ما بین او و پسرعمش عضدالدوله اتفاق افتاد، در «قصر الجص»(6)کشته شد، و شهرهای تحت حکومت او به تصرف عضد الدوله در آمد. اما درباره خلع خلفاء:معز الدوله «المستکفی»خلیفه عباسی را برکنار کرد و«المطیع»را به جای او نشاند، و بهاء الدوله ابا نصر پسرعضد الدوله،«الطایع»را خلع کرد و «القادر»را جانشین او ساخت، و روزگار قدرت او حکومتشان نیز همان بود که امام علیه السلام خبرداده بود.
و خبردادنش به عبداله بن عباس که خلافت به فرزندان او انتقال خواهد یافت:
روزی که علی فرزند عبدالله بن عباس به دنیا آمد، پدرش او را به حضور امام آورد. آن حضرت او را گرفت و آب دهان در دهان او انداخت، و خرمایی که خود جویده بود در دهان او گذاشت و آنگاه به پدرش بازگرداند و گفت: بگیر این پدر پادشاهان را!».
در اینگونه موارد پیشگویی های او بسیار است که اگر بخواهیم همه را بیاوریم باید کتب و دفاتر فراوانی را به بیان مشروح آن اختصاص دهیم.(7)
ابن ابی الحدید می گوید:منظور امام از این سخن:«من به راههای آسمان بیش از راه های زمین آگاهم»به آگاهی از وقایع آینده و مخصوصاً حوادث مهم و سرنوشت حکومت ها اختصاص ندارد. پیشگویی های او بیش از یک مورد و صد مورد تحقق یافته است، چنانکه باید گفت بی تردید این پیشگویی های از علم محض مایه گرفته و هرگز تصادفی نبوده است.(8)
اکنون مواردی را ذکر می کنیم که ابن ابی الحدید در فصل مذکور نیاورده، اما به مناسبات مختلفی در کتاب خود نقل کرده است .
1ـ هنگامی که علی علیه السلام با خوارج می جنگید به یاران خود گفت:«مردی را که پستان دارد بجویید!»یاران او پس از جستجوی بسیار در گودالی شخصی را یافتند که در زیر کشته ها پنهان شده بود. وقتی او را آوردند مردی بود که روی پستان هایش موهایی مانند سبیل گربه روییده بود. علی علیه السلام با دیدن او تکبیر گفت و همه حاضران با او تکبیر گفتند.(9)
2ـ مردی به او گفت:سر وریش من چندتا مو دارد ؟امام بعد از سخنانی جواب داد:«بره ای در خانه توست که فرزند پیامبر را خواهد کشت».ابن ابی الحدید می گوید:فرزند او سنان بن انس نخعی که با حسین جنگ کرد در آن روز طفلی بود که با دست و پا راه می رفت.(10)
3ـ روزی در میانه های سخن او شخصی از پای منبرش برخاست و گفت:«یا امیرالمؤمنین به وادی القری رفته بودم و شنیدم خالدبن عرفطه درگذشته است، می خواهم که برای او امرزش بخواهی.»
امام گفت:«به خدا او نمرده است و نمی میرد مگر اینکه سپاه ضلالتی را رهبری کند که بیرقدار آن حبیب بن حمار باشد.»در این وقت شخص دیگری برخاست و گفت:«یا امیرالمؤمنین من حبیب بن حمار و شیعه و دوستدار توام».
امام پرسید:«تو حبیب بن حماری؟»
گفت:«بلی »دوباره پرسید:«راستی تو حبیب بن حماری؟»
جواب داد:«به خدا چنین است.»
گفت:«بدان که بخدا سوگند تو بیرقدار آن سپاه خواهی بود و از این در نیز بیرق را خواهی آورد.»
و به باب الفیل مسجد کوفه اشاره فرمود.
راوی این حدیث،«ثابت»می گوید:«به خدا قسم او زنده بود تا روزی که دیدم ابن زیاد، عمر بن سعد را به جنگ حسین بن علی علیه السلام روانه کرد و خالد بن عرفطه را به سمت فرماندهی گماشته بود و حبیب بن حمار بیرقدار او بود و از باب الفیل نیز داخل مسجد شد.»(11)
4ـ روزی در مسجد کوفه نشسته بود و در روبروی او گروهی که عمروبن حریث هم در میان آنان بود. ناگهان زنی نقابدار ناشناس وارد شد و مقابل او علیه السلام ایستاد و گفت:«ای کسی که مردها را کشتی، خون ها را ریختی، کودکان را یتیم و زن ها را بی شوهر کردی!»
علی گفت:«این شخص گستاخ و بی شرم دوگانه جنسی است که مردی و زنی را با هم دارد و هرگز خون زنانگی به خود ندیده است.»
«یزید احمسی»،که راوی حدیث است، می گوید:«او سرافکنده و شرمسار از جمع ما گریخت، وعمروبن حریث او را تعقیب کرد. وقتی به میدان رسید، به او گفت:«امروز من با حرف های آن شخص به وضع تو آگاه شدم به خانه من بیا که مورد لطف و مهر قرار خواهی گرفت.»
چون به خانه او داخل شد به کنیزان خود دستور داد تا برای تحقیق درباره آنچه شنیده بود ، لباس را از تنش درآورند و او را بررسی کنند.
او گریه کنان خواست که از این کار چشم بپوشند و گفت:«به خدا من همانم که او گفت، شرمگاهی مانند زنان و انثیینی مانند مردان دارم و هرگز آثار قاعدگی در خود ندیده ام.»عمروبن حریث او را به خود واگذاشت و به حضور علی آمد و و آنچه گذشته بود باز گفت.(12)
5ـ روزی علی علیه السلام سخن می گفت، نوجوانی به نام«عشی باهله »برخاست و گفت:«یا امیرالمؤمنین!چقدر این حرف ها به حدیث «خرافه»شبیه است!»
علی گفت:«ای جوان اگر در سخنت گناهکار باشی خداوند به دست جوانی از ثقیف گرفتارت کند…»و دیگر چیزی نگفت، عده ای برخاستند و گفتند:«یا «امیرالمؤمنین!این جوان ثقفی کیست؟»
گفت:«جوانی که شهر شما را می گیرد، و حرمت ها را پایمال تجاوز خود می کند. و از جمله گردن این جوان را خواهد زد.»
گفتند:«چه مدتی حکومت می کند؟»
گفت:«تقریباً بیست سال.»
گفتند:«کشته می شود یا به مرگ طبیعی می میرد؟»
گفت: به مرگ طبیعی و از دل درد می میرد، و حال او چنان خواهد شد که تختش را آلوده کند.»
«اسماعیل بن رجاء»راوی این حدیث می گوید:«به خدا قسم من به چشم خود دیدم که «اعشی باهله»از جمله یاران گرفتار شده عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث بود که پیش حجاج آورده بودند.
حجاج او را سرزنش کرد و دستور داد شعری را که در تحریض عبدالرحمن به جنگ، ساخته بود، بخواند، و در همان مجل گردن او را زد».(13)
6ـ علی علیه السلام به «عمروبن حمق خزاعی»گفت:«ای عمرو تو بعد از من کشته خواهی شد و سرت به شهر دیگر فرستاده خواهد شد، و آن اولین سری است که در اسلام چنین می شود. وای بر کشنده تو! به هر قومی پناه بری به تو خیانت خواهند کرد، مگر قبیله ای از بنی عمرو بن عامر ازری که آنان تو را پناه خواهند داد و تسلیمت نخواهند کرد.»
راوی این سخن،«شمیر بن سدیر الازدی»می گوید:«به خدا چندی نگذشت که در روزگار خلافت معاویه،«عمروبن حمق»در میان قبایل عرب هراسان می گشت تا به قوم خود بنی خزاعه رسید. آنها به او خیانت کردند و او کشته شد و سربریده اش از عراق به شام رفت و آن اولین سری بود که در اسلام از شهر به شهر دیگر فرستاده شد.»(14)
7ـ«جویره بن مسهر عبدی»برعلی علیه السلام وارد شد. او خوابیده بود و عده ای از یارانش گرد او بودند. جویره گفت:«ای خفته بیدار شو!ضربتی برسرت خواهند زد که محاسنت را رنگین کند.»
«حیه عربی»،راوی این سخن، می گوید:امیرالمؤمنین از حرف او خندید و گفت:عاقبت کار تو را هم بگویم.«سوگند که کسی که جانم در دست اوست، عمر تو هم باستم فرومایه ای به پایان خواهد رسید. دست و پایت را می برند، و در پای درختی کوتاه به دار آویخته خواهی شد.»
راوی می گوید:«به خدا چندی نگذشت که زیاد،«جویره»را دستگیر کرد، دست و پایش را برید و در کنار«ابن مکعبر»که بردرختی تنومند و بلندبالا آویخته شده بود بردرختی کوتاه بیاویخت.»(15)
8ـروزی که جمعی و از جمله عده ای از یاران مخلص امام علیه السلام درحضور او بودند به میثم گفت:«ای میثم تو پس از من به دار آویخته خواهی شد، روز دوم، خون بینی و خون دهانت، حاسنت را رنگین خواهد کرد، در روز سوم با ضربه ای عمرت به پایان خواهد رسید. منتظر چنان روز باش !محلی که بر سردار خواهی رفت نزدیک در خانه«عمروبن حری»است، و تو را بر دهمین و کوتاهترین درخت خواهند آویخت، و من آن درخت را به تو نشان خواهم داد.»و دوروز بعد امام آن درخت را به او نشان داد.
این پیشگویی به تمامی به حقیقت پیوست . چنانکه ابن ابی الحدید به تفصیل آورده است و ما به سبب رعایت (اختصار از ذکر آن خودداری می کنیم.(16)
9ـ«ابراهیم بن عباس النهدی»در روایتی که اصل آن به «زیاد بن نصر حارثی»می رسد، نقل می کند که او گفت:
«پیش «زیاد»بودم که «رشید هجری»را آوردند، و او از خواص یاران علی بود. زیاد به او گفت:«دوستت گفته است که من با تو چه رفتاری خواهم کرد؟»
گفت:«کاری می کنم که دروغ بودن سخن او ثابت شود. آزادش کنید!»و تا او خواست از آنجا بیرون بود، گفت:«بازش گردانید!بهتر از آنچه دوستش گفته است درباره او صلاح نمی دانم، اگر بماند به ضرر ما کار خواهد کرد. دست و پایش را قطع کنید!»دست و پای او را بریدند ولی از سخن گفتن بازنایستاد.
زیاد گفت:«خفه اش کنید و به دارش بیاویزید.»
رشید گفت:«شما هنوز چیزی پیش من دارید و نگرفته اید.»زیاد گفت:«زبانش را هم ببرید!»و چون خواستند که زبانش را از دهانش بیرون آورند گفت:«یک لحظه فرصت دهید تا چیزی بگویم» و گفت:«به خدا سوگند که با این کار پیشگویی امیرمؤمنان علی علیه السلام تحقق می یابد که فرمود زبانت را هم خواهند برید.»و سرانجام زبانش را هم بریدند و به دارش آویختند.(17)
10ـ سعد بن وهب می گوید: علی علیه السلام را در کربلا دیدم که با دست خویش اشاره می کرد و می گفت:«اینجا اینجا!»کسی گفت:«یا امیرالمؤمنین!واقعه چیست»؟ گفت:«کاروانی از آل محمد در اینجا فرود می آید، وای برآنان از شما، و وای برشما از آنان.»
او پرسید:«یا امیرالمؤمنین مقصود چیست؟»گفت:«وای برآنان از شما که آنها را می کشید، و وای برشما از آنان که با کشتن آنان به آتش دوزخ خواهید رفت.»(18)
11ـ ابن ابی الحدید می گوید که امام در پایان خطبه ای که از وقایع مهم خبر می داد،درباره اینکه جنگجویان سلام را برپشت خود حمل خواهند کرد، گفت:«حتی چنان شود که سلاحتان را بر دوش خود نهید.»گویی در اینجا به سلاح جدیدی مانند تفنگ و نظیر آن اشاره فرموده است، در همین خطبه از حکومت حجاج و یوسف عمرو نیز سخن گفته است.(19)
12ـ ابن ابی الحدید می گوید:نکته عجیبی که من به آن برخوردم این بود که در یکی از خطبه ها در ضمن اخبار از حوادث مهم به قرامطه اشاره دارد و در آن می گوید که آنان به دوستی و محبت ما تظاهر می کنند، و در دل به ما دشمنی و کینه می ورزند و نشانه کارشان این است که وارثان ما را می کشند و جوانان ما را آواره می کنند.
ابن ابی الحدید می گوید: این پیشگویی به حقیقت پیوست، قرامطه(20)بسیاری از فرزندان ابوطالب را کشتند که اسامی آنان در کتاب «مقاتل الطالبین»نوشته ابوالفرج اصفهانی آمده است.
در همین خطبه، به ستونی که در مسجد کوفه بود و به آن تکیه می کرد، اشاره فرمود و گفت: گویی در اینجا به حجر الاسود تکیه کرده ام، وای بر شما! فضیلت حجر الاسود از خود آن نیست، بلکه از محل و اساس خود، این حرمت را یافته است. مدتی در اینجا و مدتی در آنجاست- و به طرف بحرین اشاره کرد-و انگاه به جای اصلی خود باز می گردد.
و قصه حجر الاسود هم چنان بود که او خبر داده بود.(21)
پی نوشت ها :
1ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص508.
2ـ همان مأخذج1،ص425و457-456.
3ـ همان مأخذ،ج2،ص508.
4ـ محمد بن عبداله بن حسن بن علی بن ابی طالب مکنی به ابوعبداله و ملقب و مشهور به نفس زکیه، از مردم مدینه و از اصحاب حضرت امام صادق علیه السلام بود، و در عهد آن حضرت ادعای امامت کرد و به سال145هجری قمری کشته شد.(از ریحانه الادب، به نقل دهخدا).
5ـوج:شهری است در طایف، و گویند نام خود طایف است.
6ـ قصر بزرگی است نزدیک سامراء بالای هارونی که آن را معتصم برای تفرج ساخت و نزدیک آن بختیار بن معزالدوله بن بویه به دست عضد الدوله به قتل رسید (معجم البلدان، به نقل دهخدا).
7ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج2،ص176-175.
8ـ همان مأخذ.
9ـ همان مأخذ،ج1،ص205.
10ـ همان مأخذ،ج1،ص208.
11ـ شرح نهج البلاغه،ج1،ص208.
12ـ همان مأخذ،ج1،ص209-208.
13ـ همان مأخذ،ج1،ص209.
14ـ همان مأخذ، صفحات211-209.
15ـ همان مأخذ.
16ـ همان مأخذ،صفحات211-209.
17ـ مأخذ سابق،ج1،ص300-211.
18ـ همان مأخذ،ج1،ص278.
19ـ همان مأخذ،ج2،ص133.
20ـ در باب احوال قرامطه، وجه تسمیه، رهبران،فرقه ها، و عقاید آنان به دائره المعارف مصاحب،ج2،ص2027مراجعه شود.
21ـ همان مأخذ،ج2،ص508-ابن ابی الحدید در ج2،ص50-49می گوید که مدائنی در کتاب صفین خطبه ای از امام درباره پیشگویی وقایع آورده است که بعد از نهروان ایراد شده است
منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11