کهن ترین عهد نامه مالک اشتر (2)

کهن ترین عهد نامه مالک اشتر (2)

نویسنده: محمود عابدی

[مقاله دوم]

16 و 17- [و] بداند که رعیّت سِمَت طبقات دارد و در درجات متفاوت (1) و به یکدگیر محتاج.
نخست طبقه جنود الله، مانند لشگریان و اهل شمشیر و مجاهدان و مُطوَّعه و غازیان و اصحاب ثُغور و باس و شجاعت، که اعوان ملّت و حارسان دولت اند و نظام عالم و قوّت دین و استقامت ملک به توسّط ایشان است، و بحقیقت رعیّت را حصن حصین و سدّی مکین اند.
دیگر ارباب قلم، مانند کُتّاب و حُسّاب و اهل علوم و معارف و قضات و فقها، که قوام امور دینی و دنیوی به رشحاتِ اَقلامِ تیزرو و نکات اَفهام دوربین ایشان منوط است، و احوال جمهور از آثار معدلت و انصاف ایشان با رونق و نظام.
دیگر اهل معاملات، مانند تجّار و ارباب صنایع و جبات خراج و فلّاحان، که معیشت بی تعاون ایشان ممتنع بود، و بقای اشخاص بی مدد ایشان مُحال (2) … و حقّ – جلّ جلالُه- هر یکی را سهمی معیّن و نصیبی معلوم، مرتّب فرموده است، چنانکه آیتِ «انما الصدقات… 60 / توبه-» از آن خبر می دهد.
و احتیاج ایشان به یکدیگر آن که قوام جنود و تربیت لشکر به مال و خراج باشد که در مصالح و مهمّات، از آلات حرب و سِلاح و مَراکب و مَلابس و دیگر ضرورات صرف نمایند، تا به دفع فِتَن و بَوایق مشغول توانند گشت. و حصول آن موقوف به راست قلمی کُتّاب و ضبط حُساب و عدل و انصاف قضات و فقها بود؛ چرا که حکم مَعاقد و جمع منافع به علاقه وجود ایشان مربوط است، و خاصّ و عامّ امور معاش به حسن کفایت و صدق کتابت و فرط معدلت ایشان متعلّق است. تمشیت کار و جریان امور عمل ایشان، مبنی بر ارباح تجارت و تاجران و کسب صناعت و زرع زارعان، که بضاعت از عالمی به عالمی می برند، و به واسطه کسب حرفت از افقی به افقی سر بر می زنند، و به جهت دانه ای زمین را می شکافند، و به کدّ یمین و عرق جبین وجه معاش حاصل می کنند.
بنابراین مقدمّات، در حال رعیّت نظر کردن، و طریق تکافی و تساوی مسلوک کردن، و طریق تکافی و تساوی مسلوک داشتن، و جانب حقّ را رعایت نمودن (3)، و هریک را به حسب استحقاق – کما فَرَض الله – به نصیبی معیّن محظوظ گردانیدن، و در مقام و مرتبه خود به وجهی- کما یَنْبغی- قرار دادن، از واجبات و لوازم شمرد.
دیگر درباره طبقه زیردستان و اهل مَسکَنَت و ارباب حاجات، شفقت و مرحمت دریغ ندارد، و به انواع در معاونت و مراقبت ایشان به دل بذل جهد نماید، و ابوابِ منفعت متواتره و نُجح متوالی بر ایشان گشاده دارد؛ چه همگنان را بر رحمت امید است و هر یک را از ایشان بر ملوک به قدر صلاح کار و جبر حال حقّی ثابت … (4).
دیگر کار ولایت و تولیتِ امور تفویض به وجودی کند که پیش تو به عزّت نصیحت مر خدای را و رسول را و امام تو را افضل و اکملِ همگنان باشد و به ا [مانت] (5) و دیانت ظاهر طهارت (6)، و به حِلیتِ حلم و رونقِ وقار آراسته، و به وقت حدوثِ بادره بر غضب قادر، و به هنگام اعذار عذرپذیر، و بر ضعفا و عاجزان بخشاینده و مهربان، و بر اقویا و اهل تسلط مستولی و غالب، چنانکه از عُنف منزعج نگردد و از عجز و ضعف فرو نیفتد.
18- پس (7) به اهل خاندان بزرگ و دودمان دیرینه که به نَسَب و حَسَب در آن بلاد به اقتدار و تمکین مشهور و مذکور باشند، چه فضیلتِ حَسَب و خصلت اُبُوّت موجب استمالت خاطرها و افتادنِ وَقْع و هیبت بود در دل های رعیّت به آسانی.
پس به اهل نَجْدَت که وثوقی دارند به ثبات خویش، و در حالت حکم از خوف و جَزَع منفعل نشوند، و حرکات نامتنظم از ایشان صادر نگردد، و اهل شجاعت که از خوض در امورِ ترسناک و کارهای هولناک مضطرب نشوند.
دیگر به جوانمردی که انفال مال و دیگر مقننیات بر او سهل و آسان آید و به طول و رغبت از دستِ سَماحت و سخا به مَصَبِّ استحقاق رساند؛ چه این طایف ارباب مروّت و کرم اند و اصحاب شناخت و همّت.
پس تفقّد حال و رعایت کار ایشان بر خود لازم داند، و در باب مبالغت و تأکید این معنی اقتدا به مادر و پدر کند (8) در تفقّد و مراعات فرزندان، و در تقویت ضعف حال و جبر بالِ ایشان، به مدد و معونت از مال و مَنال تلافی نمودن مضایقت نکند، و به لطفی و تربیتی که بدان متعهّد ایشان شود، اگرچه اندک داند خوار ندارد؛ چه مستدعیِ حسنِ ظنّ ایشان گردد به تو و مستجلبِ بذل نصیحت باشد برای تو. و در ساختن جزئیِ کار ایشان اهمال نورزد، بنابر آن که کلّیِ کارها برای ایشان خواهم ساخت، که ایشان را به لطف اندک، مقام انتفاع بود، و به کمال عاطفت در امور کلّی و التماس بزرگ محلّ اجتیاج باقی.
19- دیگر باید که کار سپه داری و اِمارت، به کسی تفویض کند که با لشکریان در اعانت و مُواسات طریق اِغاثت و مساوات سپرد، و از فواضل ثروت بر ایشان افضال دریغ ندارد؛ چنانکه ایشان را و اهل و متعلّقان ایشان را، مُرفّه الحال گردانیده، به فراغ دل و حضور خاطر متوجّه جهاد اَعادی توانند شد؛ چه تعطّف تو با ایشان، بعد از گردن نهادن ایشان به بندگی تو، موجب زیادت تحریص و تصمیم عزم بر قتال و جانبازی گردد. و ایشان را پیوسته نصیحت کند، تا در کارهایی که بدیشان نصیحت کند، تا در کارهایی که بدیشان حوالت رفته باشد، شفقت دریغ ندارند و از گرانباری دولت شکایت نکنند، و نگویند: «این دولت چه پاید؟ گوییا مدت اومیدها و مواعید فُسحت ارزانی دارد، و اَمداد حسنِ ثانا و جمیل دعا به روزگار ایشان متواصل دارد. و از اصحاب شوکت و شجاعان ایشان، که خود را در ورطه بلاها و مقام هولناک انداخته اند و می اندازند، تعدا و ذکر کند؛ چه کثرت حسن فعال و جلادت، و صدق مقال و عبادت، سبب ازدیاد شجاعت گردد، شجاع (9) را نشاط افزاید، و منهزم را قوّت دل، و تحریض بر قتال نماید، ان شاء الله.
20- دیگر قدر هر یک به حسب تحمّل اَعبای مَشاقّ و بلا و مکروه بشناسد. و بلا و زحمت هیچ کس با دوش دیگری نیندازد. و جاه و شرف هیچ کدام داعی خود نگرداند بدان که جزئی مشقّت خود کلّی شمارد، و نه فرومایگی و وضیعی بدان که جزئی مشقّت خود کلّی شمارد، و نه فرومایگی و وضیعی بدان که بلای بزرگ خود کوچک انگارد.
21- و می باید که در حوادث زمانه و دواهی روزگار و اشتباه امور که اجالت رای تو در دفع و حلّ آن قوّتی ندارد، با خداوندگار و رسول او گردد، به حکم آن که هر که را دوست می دارد، از تیه ظلالت و گرفتاری، ارشاد و هدایت ارزانی می دارد، کما قال، تعالی:
«فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ». (59/ نساء)
پس طریق با خدا گردیدن، اعتصام و تمسک است به حبل متین کتاب مبین و راه یافتن به رسولف اعتضاد و توسّل به سنّت جامعل غرّا و شریعت نافعه زهرا.
22- دیگر حاکمی اختیار کند بر سر امّت که در نفسِ تو، به فضل استبداد و استعدادِ کارکنی قدری و منزلتی دارد، و از قضایا و امور معاش و معاد واقف و باخبر، و در جواب سؤال (10) و حلّ مشکلات و قطع منازعات واقف و مطلّع بود، کثرت خِصام او را به لجاج [و] به تنگ نیارند. و باید که به زینت طاعت و حیلت عبادت مزیّن و متحلی باشد و از تمادی بر زلّات و معاصی (11) مجتنب و محترز. و چون حقّ از باطل تمیز کند، در مقام بطلان و غوایَت، وقوف روا ندارد، بل که در توجّه به طرف حقّ تعجیل نماید بی توانی و تهاون. و طمع و شره را به خود مجال ندهد، و در مسائل به ادنی فهمی قناعت ننمای، بل تفطّن و تعمّق را معتبر داند. در محلّ شُبَهات وقوف تحقیق زیادت از دیگران به اظهار رساند، و در اثبات مدّعا اقامت برهان قاطع و بیان ساطع به تقدیم رساند. به وقت مرافعه از تکرار مراجعت خصم و معاودت مقالات با او ملالت و تبرّم ظاهر نکند. در تکثیف (12) امور و کثرت استوار دارد. و چون در میدان مجادله به جلدیِ مناظره، گویِ مباحثه ربود، اِطرار و اِزهاد و اِغرا که دالّ اند بر رذایل عُجْب و کبر و دیگر آفات، از کاسه دماغ به آب تجاهل ازالت دهد. اگرچه طایفه ای بدین صفت عزیزالوجود باشند.
و چون چنین شخصی، موصف بدین صفات، به حکومت اختیار کرد، وظایف و شرایطی که به خاصّه تعلّق داشته بود، درباره او ارزانی دارد: نخست در تعاهد قضای حکم او مبالغت نماید و او را در مال و خواسته و بذل، فراخ دست گرداند، چنانچه هر عذری و علّتی که مانع قیام او گردد بدان شغل، آن فُسْحت را سبب ازالت و ازاحت سازد و به دیگران محتاج نگردد. او را در جِوار و حوالی خود مقام و منزلتی دارد که هیچ کدام از مقرّبان و خواصّ تو به مثل آن مقام، مخصوص نبوده باشند، تا او پیش تو از اخذ غمّاز و کید نمّام مامون و مصون ماند، و در این باب اِمعانِ نظر قرین استقصای فکر گرداند، که این دین اسیر جمعی اشرار است و در دست متغلّبان افتاده، آن را دام هوی و هوس حُطان دنیا ساخته اند.
23- دیگر نظر کند در کار و حال کارکنان، و ایشان را بر مِحَکّ زده، به استبداد و مُعاطات منصوب کار نگرداند، چرا که ایشان (13) ثمره شاخ و ستم و خیانت اند. در طلب اهل تجارب و حیا، از خاندان صالح حَسیب و دودمان دیرینه محظوظ به نعمت اسلام [برآید]؛ چرا که اشرف و اکرم خلایق اند. به اخلاق؛ و صحیح تر به صیانت عِرض، و کم طمع تر به اَعرض و اَعواض، و بلیغ تر به فکر د عواقب امور و خواتیم کارها. پس از آن اَفاضت سوابغ نعم و اَرزاق طیّبه بر ایشان روان گرداند، تا قوّتی گردد ایشان را بر استصلاح حال و کار، و ثروتی شود برای ایشان از تناول آنچه در دست تصرّف (14)، و حجّتی باشد بر ایشان به وقت مخالفت امر و خیانت در امانت تو.
پس به تفقّد اعمال ایشان بر این صورت پیش گیرد که چند کس از معارف صادق القول وفادار، به ملازمت ایشان فرستد، که تعاهد کردن امور ایشان در خلوات و نهانی، حثّی و باعثی بود ایشان بر استعمال امانت و مدارا و رفق با رعیّت. و جمعی اعوان را به نظر تحفظّ و تفحّص از اعمال و افعال محافظت نماید، که اگر وقتی زَلّتی یا جُرمی از یکی صادر شود، و اعیان و معارف به اتّفاق، اخبار و عَرض آن پیش تو تقریر کنند، اجماع ایشان در این دعوی گواهی عدل بود تو را.
پس عقوبت بر خاین و مجرم براند، و او را به عمل بد مأخوذ گرداند و به داغ خیانت موسوم کرده، او را در مقام هَوان و مذلّت بدارد و عار تهمت قِلاده گردن او سازد.
24- و در کار خراج بعد از تاکید تفقّد، به شرایط صلاح اهل آن قیام نماید؛ چه صلاح (15) خراج و اهل آن صلاحی است کلّی، چراکه جمهور خلایق عیال خراج اند و اهل آن.
دیگر باید که همگی همّت و جملگی فکر بر احیای زمین و عمارت و زراعت آن مصروف و مقصور دارد، و این نظر را ترجیح دهد بر نظر و تدبیر در استجلاب خراج، که حصوص آن موقوف است بر عمارت. و هرکس که طلب خراج کند بی عمارت، خرابی ملک زودتر بیند، و هلاک رعایا بیشتر یابد، و کار ملک بی استقامت و نامنتظم گردد.
و اگر چنان که رعیّت از ادای حقوق که بر ایشان متوجّه باشد، عاجز آیند و شکایت گرانی مئونات ظاهر کنند، یا عذر و علّتی جویند، به واسطه تنگ آبی یا تغییر و تبدّل زمینی که غرق، آن را مغمور و مطموس گردانیده باشد، یا بی آبی آن را مستاصل کرده بود؛ بدان مقدار که داند که صلاح کار و حال (16) ایشان در آن است، اِنشراح صدر و خوشدلی را در تخفیف مئونات استعمال کند، و آن تخفیف بر خود گران نبیند، با آن که (17) حسن ثنا و صدق دعای ایشان، و اشاعت استقامت (18) معدلت استجلاب کند، و مایه مسرّت و نیکنامی سازد، و آن تخفیف ذخیره ای باشد که سبب آبادانی ولایت گردد و آرایش ملک شود.و آن ذخیره که سبب آسایش ایشان بگذاشتی و اعتمادی که عدل تو بر ایشان اعتماد (19)کرده است، و مدارا و موافقت که درباره ایشان تعطف نمودی، متّکا و معتمد فاضل ترین قوّت خود ساختند در بقای اشخاص. و باشد که حادثی ظاهر شود که در آن اعتماد بر ایشان کنی، ایشان به طیب نفس و صدق دل آن را احتمال کنند.
و بداند که سبب خرابی ولایت، تفرقه رعایا بود و سبب تفرقه و جلای وطن، تعدّی و ظلم ملوک بود بر رَعایا، و سبب تعدّی و تغلّب ملوک، زیادتی طمع باشد و بدگمانی به بقای عمل بدیشان.
25- دیگر نظر کند در حال کاتبان، و تولیت این شغل تفویض کند به کسی که به صفت خیریّت و فضل موصوف باشد. و رسایل و مکتوبات که متضمّن فواید مکاید و مشتمل بر اسرار نازک بود، خصوص گرداند به شخصی صالح که دامنِ دیانت او (20) از غبار بَطَر و طرب پاک باشد. و اگر چون قلم سرش را ببرند یا سینه شکافند، یا چون دوات به ساهیَ سیاست رویش سیاه کنند، بر افشای یک کلمه جرات نیارد نمود، و از ایراد مکاتبات عاملان به طرف تو و اصدار اَجوَبه بصواب از تو بدیشان، و از اَخذ و اِعطا جهت مصالح تو غافل و مقصّر نباشد. و در عقد امری که جهت تو بر هم بندد، دقایق استحکام عقده آن را بر وجه اَحوط رعایت نماید، و در اطلاق عقد امر غیری بر تو عاجز و فاتر نیاید، بل حلّ آن را به نسبت با گرهگشایی لطف حیل و حسن تدبیر خود سهل و آسان شناسد، و شروع و خوض در امری ننماید الّا بعد از شعور و معرفتِ طریقی موصل بدان. (21)
دیگر باید که صورت احوال ایشان را نه به مِحکّ (22)حذق فراست و سلامت اعتماد و حسن ظنّ خود آزمایش کند، که مردان به تصنع و حسن خدمت تعرّضِ (23) فراسات ملوک توانند کرد. از زندگانی و خدمت ایشان مر بزرگان و صالحان سلف [را] در زمان ماضی، اختبار ایشان را اختیار کند. پس مایل به نفسی شود که عامّ بر حسن منظر و صدق مخبر و امانت و دیانت و وجاهت او متفق القول باشند… (24)
و از بهر هر کاری شخصی را معیّن کند که از عهده آن- کما یَنبغی- بیرون تواند امد و متکفّل تواند شد.
از امور کلّی مقهور و مغلوب نگردد و به کثرت وقوع قضایا در سعیر حیرت نسوزد. و چون بر عیبی از معایب کُتّاب مطلع شدی (25)، تغافل اصلاح جایز ندارد؛ چه اگر متغافل شد، عندالله ماخوذ و ملزم باشد.
26- دیگر باید که در نیک خواهی و مَحْمَدت و حسنِ ثنای صادر و وارد صنعتِ تجارب، و قاطن و مقیم حرفتِ صناعت، غایت سعی و نهایت جهد مبذول دارد؛ چه وجود ایشان سبب راحت و آسایش، و مادّه مَواید و فراخ عیشی جمهور است، و ایشان به نفس و مال به استطلاب منافع و استجلاب ارزاق، به مواضع دور و نزدیک بَرّ و بحر و منازلی که اگر خلایق به جملگی دل و زَهْره گردند، اجتماع در آن محض افتراق و سکون عین حرکت بینند، سر بر کف نهاده و جان در پای افتاده، صحرا می شکافند و کوه می کنند، و سلامت محمود العاقبه و صلاح مظفّر الخاتمه که از دواهی و هلاک و بوایق و غوایل هولناک مامون و محروس است، وجود حضور ایشان است. و مع ذلک در میان ایشان از ضیِق فاحش و بخل قبیح و احتباس و احتکار منافع و تحکّم در خرید و فروخت ایمن نباشد (26)؛ و این رذایل را باب الابواب مضرّت عام، و فضیح و شنیع ترین معایب ملوک داند، و [با] اقتدا به سنّت زهرا و شریعت غرّا- علی واضِعَها السّلامُ- احتکار و احتباس قوت ها را منع واجب داند. و سماحت و سهولت در بیع به طاس عدل و قسطاس مستقیم، و نرخی که برخی مضرّت از متبایعان رفع کند معیّن گرداند.
و بعد از اجرای نهی احتکار، هر آفرده را که مُباشر این محذور محظور بیند به اقامت حدود و سیاسات در آرد و در معرض عقوبت بلیغ به سبوط عذاب معذّب گرداند.
27- دیگر، الله، الله، در محافظت و مراعات طبقه زیردستان، و کسانی که در اکتساب و طلب قوت و سدّ حاجات به هیچ گونه چاره ای ندانند، و به بلای مَسکَنَت و احتیاج و سختی فاقه و عجز، مبتلا و فرومانده باشند (27)، از حقّی که خداوندگار- جلّ جلالُه- برای ایشان معین فرموده است و از تطوّعات و تبرّعات مالی و نفسی، از انشراح صدر و اظهار نظرِ بشاشت در روی ایشان، و حقوق و غلّات صَوافی اسلام در هر شهری از شهرها و ولایتی از ولایت ها، رواتبِ مُیاوَمات و مُشاهرات، لُبساً واکلاً، و وظایف صدقات و صلات، فرضاً و نفلاً، مرتّب و موظّف دارد. و چون این طبقه از قانع و معترّ خالی نیست، رعایت حقوق همگنان واجب داند.
و مبادا که بَطَر امارت و طرب حکومت تو را از تفقّد احوال این طایفه مشغول گرداند؛ چه به توسّط احکام استوار و مهمّات بسیار، در ضایع گردانیدن چیزی اندک و کاری کوچک تو را معذور ندارند. در غمخوارگی ایشان ترک و تقصیر نپسندد و از سر تکبّر روی تواضع از ایشان بنگرداند.
و هر کس از ایشان رَدائت و رَثاثت و رساخت بر وی ظاهر باشد، چنان که دیده از دیدن او عیب دارد و دل تعزّز جوید و مردم او را خوار و حقیر شمرند و از وجود او نفرت گیرند و از غایت بی التفاتی حال او بر تو عرضه نکنند (28)، بعد از تفحّص و تفقّد کوشد و جمعی معتَمدان خود را که از ناصیه افعال و اعمال ایشان آثار خیر و خشیت و تواضع لایح گردد، به عمل تحفّظ و تعهّد ایشان منصوب گرداند، تا به وقت حاجت احوال ایشان بر تو عرض می کنند. و هر یک را به تادیه حقّ او بدو، صاحب عذری گرداند به حضرت ذوالجلال.
و به امور و احوال یتیمان و کسانی که رقّت حال و ضعف قوا ایشان را در مقام فتور و کلال انداخته باشد، و از بیچارگی چاره هیچ طریق تحصیل معاش ندانند، و کسانی که از حیا و تعفّف نفس خود را در عرضه سؤال ندارند، و البته بر اِلحاف و الحاح اقدام ننمایند، متکفّل و متعهّد باشد.اگرچه این معنی بر ملوک و وُلات گران آید، و حقّ همه خود گران باشد. فامّا خداوندگار- جلّ جلالُه- بر طالبان عاقبت که در مقام شداید پای مصابرات استوار دارند، و از سر صدق و روی صفا دست در عروه الوثقی مواعید و مواثیق نامتناهی الهی زنند، افاضت آسایش و نَجات و موهبت تخفیف ارزانی می فرماید.
28- دیگر باید که برای ارباب حاجات وقتی از اوقات مخصوص گرداند که نفس و وجود خود را مستغرق صحبت ایشان دارد، و مجلسی عامّ جهت ایشان پرداخته سازد، و در آن مجلس به تواضع مر پروردگار را- جلّ جلالُه- روزگار گذراند، و خدم و عبید و اَعوان و حارسان و حُجّاب و امثال آن از ایشان دور گرداند؛ تا پیشوا و سخنگوی ایشان، بی ترس و هراس و دهشت و وسواس، از سر تمکین و امن، مقصود خود به تو عرضه دارد… (29) و آن (30) عنف و جَهری که در احوال ایشان ظاهر گردد، و فضول و هذری که از زبانشان تبادر نماید، بگوش احتمال. و از شنیدن سخن ایشان در حال التماس ایشان و تبرُّم نمودن و تنگ خویی کردن، ننگی ندارد و ملالت و عبوس به خود راه ندهد، تا خداوندگار- جلّ جلالُه- در اطراف مملکت تو اکناف رحمت مبسوط دارد و ثواب طاعت ارزانی دارد. و به وقت جوانمردی نمودن و اعطای بذل، با ایشان بشاشت و طلاقت ظاهر کند، و منعی که کند به عذری جمیل تلقّی نماید.
29- و دیگر باید که بداند که کارهایی چند روی نماید که در مباشرت و ساختن آن، استبداد و استقلال باید کرد: نخست جواب مکتوبات عاملان وقتی که کتّاب از اِصدار آن عاجز باشند. دیگر چون حاجتمندی روی حاجت به تو آرد و اَعوان و اِخوان بر قضای آن قادر نیستند، به نفس و وجود خود در روا گردانیدن قیام کند. و کار و شغل امروز با فردا نیندازد، که فردا اگر دریابی کارها دارد.
پس اوقات و اَزمان را بر خود مُوزّع کند، فاضل قسمی برای اطاعت و عبادت خدای- تعالی – اختیار کند، اگرچه هر وقت که اعمال و افعال تو موافق سلامت نِیّت و صلاح رعیّت صادر شود، همه اوقات به طاعت و عبادت خداوند- تعالی- مخصوص بود، که حسن تدبیر امام عادل بحقّ عین عبادت و طلق طاعت الهی است.
30- فامّا باید که برای دین خداوندگار- جلّ جلالُه- وقتی نازک، به اقامتِ فرایض بر وجه تقرّب، از روی اخلاص اختصاص دهد، و در ادای صلوات و اقامتِ اعمال صالحه به اعضا و جارحه، روز و شب بکلّی متوجّه حضرت عزّت باشد، و از حظّ تقرب به آفریدگار بر وجه اکمل، بی شایبه تقصیر و ریا، چندان که خون در رگ و جان در تن یابد، توفّر و توفیت ننماید. و چون نماز به جماعت گزارد از تنفیر و تضییق آن به طول صلوات اجتناب نماید؛ چه صنوف مأموم از صاحب علّت و خداوند حاجت خالی نباشد… . (31)
31-دیگر کثرت احتجاب از رَعایا و تطویل آن عادت نسازد؛ چرا که از بیخِ احتجاب ملوک از رعایا، شاخ تنگ باری روید و قلّت شعور و وقوف به امور مُلک ظاهر کند. و قلعِ وَقْع و هیبت مَلِک کند از دل رعیّت و بدان کشد که کوچک را بزرگ دانند و بزرگ را کوچک، و خوب را زشت گویند و زشت را خوب، و باطل را حقّ سازند و حقّ را باطل. و بحقیقت والی بشر است، هر چه رَعایا از او مخفی و پنهان دارند از امور و حوادث، پیش او مجهول ماند؛ و بر صفحه حقّ هیچ علامتی و نشانه ای نیست که تمیز کند انواع و ضُروبِ صدق را از کذب، و فارق شود میان صواب و خطا.
پس چون وجود احتجاب سبب چندین مَفْسَدت و خلل کار ملک می گردد، به هیچ وجه روا ندارد؛ چه که تو اِمّا مردی جوانمردی بالطّبع باذِل حقّ، احتجاب در اعطای حقّی واجب یا فعلی پسندیده بزرگ، به نزد عقل نیک بد باشد؛ یا مردی بخیلی مبتلا به بلای منع و بخل، مردم از بذل و سخاوت تو مأیوس، با وجود آن که حاجت ایشان به تو بیشتر نه طمع مالی یا حیفی که روی انصاف و داد خواهند. پس چون صورت بر این نمط باشد، احتجاب که مانع امثال این حاجات بود، وجهی ندارد، و نیز مُودّی شود به کلّی مفاصد در باب ولایت.
32- دیگر بداند که والی را نزدیکان و خواصّ چندی باشند، که به رذیلت و تعدّی و تطاول و ناانصافی آلوده باشند. باید که به قطع این اسباب و تغییر و تبدیل فرماید زندگانی ایشان را، بل که قطع مئونات کند از ایشان؛ و از امثال چنان اَجانب تجانُب جوید. و به دلبستگی خویشی و تعلّق خدمت، هیچ قطیعه زمین و ضیاع برای احباب و اقربا و خُدّام به مقاطعه ندهد، و در اقتنا و اکتساب ضیاع و عقارات که مضرّت آن به ضیاع همسایه عاید خواهد گشت، به سبب رهگذر آب یا حایط یا عملی مشترک، قطع طمع کند؛ چه راحت و فایده آن به دیگری می رسد، و عیب و ملامت دو جهانی بر تو می ماند. و در آن کوشد که حقّ بر مستحقّ قرار گیرد و در این سعی مشکور پای مثابرات استوار دارد، و تقرّب به آفریدگار جسته، حقّ را به موقع خود رساند، به اقارب و اجانب و عامّ و خاصّ، دور و نزدیک، طوعاً او کرهاً. و گرانباریی (32) که از این معنی بر تو نشیند به طلب رضای حقّ- تعالی- و ذخیره ثواب آخرت و ذکر جمیل، از خاطر دفع کند؛ چه غایت این، عاقبتِ محمود بود.
33- و اگر چنان که رعایا گمان حیفی به تو می برند، یا تصوّر میلی می کنند، در نفی آن عذر روشن گرداند و به اظهار عذر بسیار گمان و تصور ایشان را از خود دور کند؛ چه اظهار اعذار در این مقام دافع ظنّ ایشان گردد و تو را به مقصود، که آن تقویم ایشان است بر حقّ، برساند.
34- دیگر چون دشمن تو را به صلحی که رضای حقّ- تعالی- در آن باشد دعوت کند، اعراض نجوید و دفع نیندازد؛ چه صلح رفع فِتن و بوایق کند و سبب امن و امان جمهور باشد. آری، پرهیز نماید و هشدار باشد از مکر و مکیدت اعدا، که شاید که تصالُح و تقارُب او مَبنی بود بر غافل گردانیدن تو و ظفر یافتن او. در این باب حزم را یار گیرد و حسن ظنّ را متهمّ دارد.
و اگرچنان که میان تو و دشمن معاهده ای اتفاق افتاد و عقد پیمانی منعقد گشت، وفای عهد را فراموش نکند و ذمّت خود را به امانت مشغول دارد. و نفس خود را سپری سازد در پیش نقض عهد و ترک وفا؛ چرا (33) که از فرایض الهی هیچ داعی و سببی که اجتماعی میان مردم ظاهر کند، بتخصیص هنگام اختلاف هوی و پراکندگی رای، و رای تعظیم وفا و عهود و مواثیق نیست. و این معنی را از وخامت عاقبت غدری که مشرکان با مسلمانان کردند و به وبال نقض عهد گرفتار و مبتلا گشتند اعتبار باید کرد.
زنهار، در عقود پیمان از غدر احتراز کند و از نقض عهود اجتناب نماید، و از مکر دشمن تجانب جوید؛ چرا که مثل این جرأت بر حضرت صمدیّت مستلزم شقاوت ابدی و عذاب الیم بود. و بحقیقت آفریدگار عهد و پیمان خود را امنی گردانیده است و به رحمت خود میان بندگان مبسوط فرموده، و ایشان را حریمی مَنیع و جواری رفیع ساخته، خالی السّاحه از فساد و تدلیس و مکر و غدر.
و در عقد عهود و مواثیق استحکام و تاکید رعایت کند، و از اسباب و احداث مُفسده و واهی خالی دارد. و بعد از تاکید و توثِقَت آن، لحن قول را مانند تعریض و توریت اعتبار ننماید. و مبادا که در کاری که عهد خدای- تعالی- لازم ذمّت تو شده باشد، وساوس نفس و هواجس خاطر استیلا و غلبه نموده، تو را به ناحق به فسخ آن عقد دعوت کند چراکه مصابرت و ثبات بر آن شداید و ضیقِ امری که به خلاص و فَرَج از آن و ادراک فضلِ عاقبت آن امیدواری، بهتر از غدری که از تبعه آن خایف باشد؛ و اگر از حضرت عزّت از آن جرأت، بازخواستی و مطالبتی رود، در دو جهان از آن تبعه و عَثار معذور و معفوّ نباشی.

خاتمه

35- دیگر پرهیز کند از خون ناحق، که هیچ داعی نقمت و گناهی بزرگ و سببی اولی تر به زوال نعمت و انقطاع مدّت دولت و عمر، از خون ناحق نیست، و روز عَرض، حضرت عزّت به خودی خود میان بندگان حکم فرماید، در این محذور [مبا] (34) دا که به خون ناحق اعتماد بر قوّت حجبت و روشنی عذر کند، که با وجود این حرکت آنجا نه حجّت اعتبار کنند و نه عذر مسموع دارند. در قتل عمد پیش خدا و پیش من عذر وجود نخواهد داشت؛ چرا که حکم آن تعلّق به قصاص دارد.
اگر به خطا و سهو دست تو به تازیانه ای مبادرت نمود، در یک مشت زدن و بالای آن، قتل است. پس باید که نخوت سلطنت تو را از ادای حقوقِ خداوندان خون منع نکند.
36- از عُجب و آفتی که تو را در ورطه کبر اندازد پرهیز نماید. غلوّ در مدح و اِطرا به نسبت با خود دوست ندارد، که محکم ترینِ فرصت های شیطان در باطل گردانیدن احسان نیکوکاران، این آفت است.
37- مردم را به احسان رهین منّت نگرداند، و به زیادتیِ فعل نیک افتخار نجوید، و از خلاف وعده ها پرهیز کند؛ چه باد منّت، بیخ و بنیاد نیکویی خراب کند و غبار تزیّد افعال نور حقّ را تیره کند، و خُلف مواعید موجب مقاتت گردد، عند الله و عند النّاس.
38- دیگر پیش از وقت در کارها تعجیل ننماید (35) . و هر کاری که بر تو مشکل شود و (36) تحصیل آن و ایصال بدان به هیچ وجه از وجوه روی نمی نماید، سپر ستیزه بیندازد، و در طلب آن بر طرف افراط نشیند. و [در] هرچه خوار و آسان بود و به سعی سهل حاصل آید، تقاعد و تقصیر راه ندهد و تهاون و تفریط نگزیند، بل که در وسط حقیقی هر شغلی را به موضع و هر عملی را به موقع خویش قرار دهد.
39- مماثلتِ بشریّت و سَویّت انسانیّت را دافع تفاخر و استیثار سازد و از ردّ مظالمی که از تو واقع شده باشد واستحلال از رنجش ها [یی] که به خاطر مردم رسیده، تغافل و تکاسل نپسندد؛ که، عمّا قریب، پرده از روی کار بردارند، و داد مظلوم از ظالم بستانند.
بر غضب مالک باشد، و شعله آتش تندخویی را به آب آرام فروشناند. و دستِ تطاول و زبانِ فضول کوتاه و کشیده دارد. وبه هنگام هیجان این رذایل؛ بوادر و سطوات را در زندان تاخیر و توقف محبوس گرداند، تا حرکت غصبی سکون یافته عنان تمالک را در قبضه قدرت نهد و از آن راه بازگردد. و این معنی را وقتی تواند که بر ذکر بازگشت با حضرت ذوالجلال مواظبت و ملازمت نماید.
40- و بعد از آن که تذکّر و تحفّظ دَساتیر و قوانین متقدّمان ملوک و ماضیان حکّام از حکومات عادله و سُنَن فاضله، یا اخبار نبوی، یا احکام الهی، بر نفس خود واجب کرده بود، به اموری و قواعدی که ما به حضور او در باب عمارت ملک و رعایت رعایا بدان کار می کرد [یم] (37)، اقتدا نماید و به نفس خویش در متابعت و مطاوعت مضمون این عهد من اجتهاد بلیغ نماید، و این عهد و میثاق را از من بر خود حجّتی قوی داند و از آن عُدول و تجاوز نجوید. چه به وقت مسارعت نفس به جانب هوی و هوس و مخالفت این فرمان، هیچ عذر و علّت و بهانه و حجّت نباشد.
و از حضرت صمدیّت امید و سؤال آن است که با کمال قدرت پادشاهی، و جلال و سِعَتِ رحمت نامتناهی الهی، هر مراد و مقصود دینی و دنیوی که متضمّن لطایف رضای او- تعالی- باشد، از اقامت عذر واضح در حضرت عزّت و پیش بندگان او، مُضاف به احسنِ ثنا در میان رعایا و ذخیره ذکر جمیل و نام نیک در ممالک و تمام نعمت و تضعیف کرامت مرا و تو را توفیق رفیق گرداند. و خاتمه حال را به عواطف سعادت و شهادت ارزانی فرماید؛ چه همگنان را بازگشت با اوست، تعالی و تَقَدَّس.
غایت مکارم اخلاق و نهایت حکمت مدن و سیاست (38) و کمال قوّت عملی که اولیا و اوصیا از انبیا و رسل، به میراث یافته اند در این عهدنامه به دایی خوش و نوایی دلکش می گوید:
زبان ناطقه لال است در بیان علی زلال علم روان است از زبان علی:
تمّتِ التّرجمه علی یدی العبدِ الضّعیفِ المفتقر الراجی عفوَ ربِّه الاحدِ، ابی المحاسن محمّد بن سعد بن محمد النّخجوانی، یُعرَف بابن السّاوجی، اَحسنَ الله عاقبتَه و غفر لوالدیه، یومَ السّبت الخامس [من ربیع] (39)
الآخر سنه ثلاثین و سبعمائه بمدینه اصفهان، صانها الله- تعال- من الحدثان و طوارق الزّمان. آمین ربّ العالمین.

پی نوشت ها :

1- ظ:+ است.
2- بخشی از متن در ترجمه حذف شده است.
3- اصل: نموده (!)
4- بخشی از متن ترجمه نشده است.
5- افزوده شادوران محمدتقی دانش پژوه.
6- چنین است در نسخه، «و به امانت و دیانت ظاهر طاهر؟»
7- ظاهراً کلمه ای مانند «بپیوندد» محذوف است.
8- اصل:+ و
9- اصل: و شجاع.
10- سؤالات (؟)
11- (صغایر= معاصی صغیره؟)
12- ظ: تکشف
13- «ایشان» خطاست و ظاهراً تحریف شده است. شاید می توان گفت که «اینان» بوده است، یعنی «محاباه و اَثَره» و به زبان مترجم «استبداد و معاطات».
14- آیا کلمه ای مانند «دارند» حذف و ساقط نشده است؟
15- اصلاخ(؟)
16- اصل: + که (!)
17- ظ: که با آن
18- ظ: اشاعت استقامت و
19- اعتداد (؟)
20- اصل: او را (!)
21- ترجمه از متن اندکی دور افتاده است.
22- اصل: نه محل (!)
23- اصل: تعرّف (!)
24- ترجمه با متن متفاوت است.
25- ظ: شود.
26- یعنی مالک.
27- اصل: باشد (!)
28- عبارت از مفهوم متن عهدنامه دور است.
29- بخشی از متن در ترجمه حذف شده است.
30- اصل: از (!)
31- بخشی در ترجمه حذف شده است.
32- اصل: گران باری (!)
33- اصل: جز(!)
34- افزوده شادوران محمدتقی دانش پژوه
35- اصل: نماید (!)
36- اصل: در (!)
37- افزوده شادروان محمدتقی دانش پژوه
38- آیا در اصل «و سیاست مدن» نبوده است؟
39- افزوده شادوران محمدتقی دانش پژوه
منبع: سالنمای النهج 1-5

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید