گفتگو با آیت الله واعظ زاده خراسانی
حضرت استاد، تحلیلهای مختلفی درباره این سؤال که خدمتتان عرض می کنم وجود دارد که چرا حضرت علی علیه السلام که به عنوان حاکم شرعی منصوب شده بودند از حق خودشان صرف نظر کردند. بعضی ها می گویند: به علت جوانی حضرت علی (ع)در مساله خلافت کنار زده شدند. اینها را اگر ممکن است توضیح بفرمایید؟
بله این سؤال خیلی مهم است و به منظر من در رأس مسائل سیاسی اسلام است که میان فریقین یعنی شیعه و اهل سنت همواره وجود داشته و دارد و باعث بحثها، کشاکشها و جنگها و نزاعها و دشمنی ها و رد و بدلهای علمی و اجتماعی گردیده است، و در طول تاریخ اسلام، در حوادث مهم سیاسی و اجتماعی، نقش داشته، و عمدتاً دست مایه فرمانروایان و حاکمان ستمکار، و نیز از طرف علمای فریقین از نحله های مختلف، چه به عنوان دفاع از حق و حقیقت، و چه به انگیزه پاسداری از حکام زمانه، ولو به ناحق، از سوی وعاظ السلاطین و علمای درباری.
حال دنبال کردن این مسأله از سوی طرفین به هر انگیزه ای که باشد، طرفین بر گفته خود دلیل دارند. شیعه ادله فراوان از روایت و آیات به خصوص حدیث متواتر (غدیر) و فرازهایی از نهج البلاغه، به خصوص خطبه شقشقیه را، مورد استناد قرار می دهد، اهل سنت با انکار یا توجیه آن ادله، بر عمل صحابه و مهاجر و انصار پس از رحلت رسول اکرم، و با استناد به روایت و آیات در فضل صحابه، بخصوص مهاجرین و انصارو نیزبه حوادث تاریخی و روایت در فضیلت ابی بکر و دیگر خلفا، هر کدام بدین وسیله گفته خویش را ثابت می کنند. مقالات و کتابهای طرفین در این مسئله از حدّ احصاء گذشته و هنوز هم ادامه دارد که من نمی خواهم در این امر وارد شوم و حق مطلب هم به یک مقاله یا در یک مصاحبه اداء نمی شود، اصولاً از پاسخ سؤال شما خارج است. سؤال این است که چرا علی (ع) را از حقش محروم کردند، یا او خود از آن کناره گرفت؟
من می خواهم پاسخ سؤال را از خلال نهج البلاغه بدهم.
اتفاقاً همین سؤال را از علی (ع) کردند و او پاسخ گفت: مردم از او سؤال کرد چطور شد قوم شما، شما را از این مقام (خلافت) کنار زدند و در حالی که شما سزاوارتر به آن بودید؟
علی می فرماید: بلی توقع این سؤال را داری حال بدان که بلی ما احق به این مقام هستیم:
«وَ نَحْنُ الْاَعْلَوْنَ نَسَباً و الْاَشدُّونَ بِالرَّسُولِ (ص) نَوْطاً فَاِنَّهَا کَانَتْ اَثَرَهً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ وَ الْحَکَمُ اللهُ وَ الْمَعْوَدُ اِلَیْهِ الْقِیامَهُ». (1)
خلاصه اینکه ما از لحاظ نسب و حسب نزدیک تر به رسول خدا هستیم لکن کسانی فرصت طلب آن را به خود اختصاص دادند و کسان دیگر هم با سخاوت از آن صرف نظر کردند. و داوری از خداست در قیامت.
امام علیه السلام مطلب را در اینجا مانند چند جای دیگر سربسته و بدون اینکه نام کسی را ببرد بیان فرموده است، این سخن، خلفا را زیر سؤال می برد. اما مطلب را باز نمی کند برای اینکه دیگران هم هستند و می شنوند و علی نمی خواهد سپاه خویش را از خودش برنجاند و آنان را از دور خویش پراکنده نماید، زیرا مردم هنوز غالباً خلفای پیش از او را برحق می دانند و با او به عنوان خلیفه چهارم بیعت کرده اند، من این مطلب را در مقاله «امام علی و خدمت اسلامی» که برای ستاد سال امام علی فرستادم، شرح داده ام.
و گفته ام که از خطبه شقشقیه استفاده می شود حتی ابن عباس که پسر عمو و از طرفداران آن حضرت است، آن مطلب را از علی (ع) به آن صراحت نشنیده بوده، و نوشته ام که علی علیه السلام اصحاب خود را با کنایه و اشاره مورد عتاب قرار داده که شما در گذشته مواضعی را اتخاذ کردید که مورد پسند من نبود، به آن مقاله رجوع شود.
خوب، این یک دیدگاه است که همواره شیعیان آن را اتخاذ کرده اند، و بر آن اصرار می ورزند و البته حق است، منتها در مقام توضیح و بیان این حقیقت چنانچه سایر گفته های علی علیه السلام را چه در نهج البلاغه، و چه در جاهای دیگر و هم نحوه رفتار آن حضرت را با خلفای پیش از خود به خصوص با شیخین از نظر دور داشت.
بلی همواره شیعه درباره امامت علی علیه السلام این دیدگاه صریح و آشتی ناپذیر را داشته و دارند ولی بدون درنظر گرفتن دیگر سخنان حضرت علی علیه السلام در خصوص خلافت خودش و خلافت خلفای پیش از خود، و هم بدون توجه به مسائل تاریخی و زمینه هایی که برای دیگران به خصوص برای ابوبکر در میان صحابه موجود بوده است. اینجانب پس از بررسی ممتد این قبیل مسائل لااقل نه به طور یک عقیده قطعی بلکه به عنوان یک نظر قابل بررسی بخاطرم رسیده که مسئله خلافت دارای دو مرحله و دو اولویت بوده است: اولویت اول همان التزام به نص بر خلافت و امامت علی علیه السلام و خاندانش که شواهد و دلایل آن، فراوان و غیرقابل انکار است و در نهج البلاغه هم شواهدی بر آن وجود دارد هرچند، داستان غدیر در آن دیده نمی شود مگر به اشاره به همان علت که گفته شد و آن ملاحظه عواطف مردم نسبت به خلفای پیشین از آن حضرت می باشد.
اما اولویت دوم که در شرایط خاص از قبیل فقدان زمینه اجتماعی برای نیل به اولویت اول یا سرپیچی جامعه اسلامی و اکثریت مردم به هر دلیل از آن بابت ضرورت و به خاطر جلوگیری از حرکت منافقان که با اصل اسلام مخالف بودند، و خطر غلبه آنان بر حوزه اسلامی، پس از رسول اکرم بنا به شواهد تاریخی و نصوص فراوان آیات قرآن و روایت، قطعی به نظر می رسید، در چنین صورتی شورای اهل حلّ و عقد و انصار و مهاجر که می توانست جلوی منافقان و مرتدان و هم یهود و نصاری را که از اسلام زخم خورده بودند و انتظار فوت پیغمبر را می کشیدند، بگیرد.
چاره این بود و علی علیه السلام هم برای آن، با وجود این شرایط اعتبار قائل بود، و عملاً برای حفظ اسلام به آن تن داد، حال این اولویت دوم را می توان به دو گونه توجیه کرد:
اول:بگونه (ترتب)- یعنی از راه همان مسئله مهم اصولی که دو حکم متضاد می توانند در طول هم و مترتب بر هم وجود داشته باشند.حکم اوّل مطلق است و حکم دوّم مشروط به عصیان حکم اول است، یعنی اگر مکلفین به حکم اول سرنهادند، نوبت به حکم دوم به لحاظ اهمیت موضوع فعلیت پیدا می کند. مسلمانان مکلف بودند به خلافت علی علیه السلام پس از رحلت رسول خدا تن بدهند ولی آنان گناه کردند در این صورت تکلیف دوم یعنی تشکیل خلافت با اجماع مهاجر و انصار، که طبعاً مراد پیروی از اکثریت است، نه اجتماع کلی، و نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد- این که فعلیت و مشروعیت پیدا می کند، به لحاظ موقعیت خطیر اسلام در آن هنگام- بلی این وجه، صحابه را تبرئه نمی کند و لااقل بعضی از آنان را که نقش عمده در قضیه خلافت داشته اند مسؤول می داند. و بدین لحاظ خشم و کینه هواخواهان علی (ع) و اهل بیت را ملحوظ می دارد.
دوم:نه بگونه مترتب و قبول تقصیر و مسؤولیت مسببان اصلی، بلکه از باب ضرورت و عدم امکان عمل به اولویت اول، و نبودن زمینه لازم برای پیاده کردن آن، و عمل به نص، که من بعداً در این خصوص بحث می کنم.
حال، شواهد اولویت دوم در نهج البلاغه:
1- علی علیه السلام به معاویه می نویسد:
«اِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا اَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ اَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ اَنْ یَرُدَّ وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الانْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سمَّوْهُ اِمَاماً کاَنَ ذَلِکَ للهِ رِضاً فَاِنْ خَرَجَ عَنْ اَمْرِهِمْ خَارجٌ بِطَعْنٍ اَوْ بِدْعَهٍ رَدُّوهُ اِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَاِنْ اَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّباعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللهُ مَا تَوَلَّی». (2)
در این نامه امام صریحاً اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی، باعث مشروعیت آن دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود می داند، و آن را مورد رضایت خدا و باعث طعن بر مخالفین آن، و حتی حلال بودن قتال با آنان می داند. حال، ممکن است کسی بگوید: این یک حجت بر معاویه است که شورای مهاجرین و انصار را راه انتخاب خلیفه می دانسته است و دلیل نیست که آن حضرت، این شرط را اولویت دوم می دانسته و آن را مشروع می داند، خوب این یک احتمال است، چه مانع دارد که همان طور که گفتیم علی علیه السلام آن ضرورت را باعث حکم ثانوی می دانسته، مانند همه احکام و عناوین ثانویه.
2- در هنگام تصمیم شورای شش نفری بر بیعت با عثمان فرمود:
«لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّی اَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی – علی باز هم مسأله احقیت را مطرح می کند- اللهِ لَاُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ اِلَّا عَلَیَّ خَاصَّهً». (3)
امام در اینجا همراه اعتراض به اهل شورا و تذکرش به احقیّت و اولویت خود برای خلافت، سرانجام از باب رعایت مصلحت مسلمین تسلیم خواست شورا می شود.
3- علی علیه السلام از قبول خلافت اظهار بی میلی می کند:
«وَ اللهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخَلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فِی الْوِلَایَهِ اِرْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی اِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا». (4)
پیداست این خلافت، همان اولویت دوم است که به آن راغب نیست، ولی بالاخره آن را مشروع می داند و به آن تن می دهد. این عدم رغبت وی به خلافت در نهج البلاغه مکرّر آمده است و این خلافت همان اولویت دوم است و گرنه اولویت اول محقق نگردیده و به علاوه آن یک سمت الهی است که رها کردنی نیست و نمی توان از آن شانه خالی کرد.
4- علی علیه السلام حضور جماعتی را به شکل گرفتن بیعت کافی می داند و اجماع همه مسلمانان را به آن لازم نمی داند بلکه آن را ناممکن دانسته است.
«وَ لَعُمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْاِمَامَهُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّی یَحْضُرَهَا عَامَّهُ النَّاسِ فَمَا اِلَی ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ اَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَی مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ اَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ اَنْ یَخْتَارَ…».(5)
5- علی علیه السلام به طلحه و زبیر و اصحاب جمل احتجاج می کند که با او بیعت کرده بودند و این بیعت، گردنگیر آنان است، با این که بیعت بر خلافت او پس از خلفای ما قبل بوده و نه بر امامت او می فرمایند:
«وَ اَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللهِ ص لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ اِلَّا وَ قَدْ اَعْطَانِی الطَّاعَهَ وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیْعَهِ طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ…». (6)
6- باز هم علی علیه السلام از بیعت مردم با خود می گوید:
«وَ بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا…». (7)
اصولاً خطبه های علی غالباً پس از خلافت او ایراد گردید. و لهذا جو اولویت دوّم بر آنها حاکم است به طوری که به اولویت اول یعنی امامت مخصوص خود با اشاره سخن می گوید اما نسبت به اولویت دوم که همان اجماع اهل حلّ و عقد است صریحاً و بارها صحبت نموده است، به هر حال علی علیه السلام بارها، تکیه بر بیعت مردم با او با مخالفانش احتجاج می کند که حاکی از مشروعیت اولویت دوم است، بلکه باید گفت علی ضوابط این اولویت را هم برای اولین بار در تاریخ خلافت اسلام بیان نموده است مثل اینکه میزان رأی حاضران در مدینه یا در جلسه بیعت است، و آن بیعت بر غائبان از آن حجت است، و آنان نمی توانند به عذر عدم حضور در آن جلسه آن را ردّ کنند، و نیز اجماع کل بر بیعت، شرط در مشروعیت آن نیست، از جمله به نظر می رسد علی علیه السلام بر رای مهاجرین و انصار بیشتر تکیه می کند.
حال، اگر این اولویت دوم را به هر دلیل بپذیریم، مسلماً همین اولویت پس از رحلت رسول اکرم حاکم گردیده و علی هم بالاخره به آن تن داد، و با خلفا بیعت، و بلکه با آنان در کارها به جدّ، همراهی و همکاری فرموده است.
در این خصوص علاوه بر فرازهایی از نهج البلاغه که فرصت ذکر آنها نیست تنها به یک نامه از آن حضرت که در کتاب «الغارات» نوشته ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی اصفهانی در گذشته با سال 283 ه » آمده بسنده می کنیم.
نویسنده کتاب از خاندان ابوعبیده ثقفی و مختار ثقفی است، تشیع در این خاندان بسیار عمیق است و نوشته اند که او اول زیدی بوده و بعداً به اثنی عشری روی آورده و کتاب خود را که در کوفه- محل سکنای او و خاندانش- تألیف کرده بود، بدان جهت که اهل اصفهان در آن تاریخ، بیش از جاهای دیگر با علی علیه السلام عداوت داشته اند آن را در اصفهان روایت کرد، و حتی دعوت احمدبن محمد بن خالد را از قم نپذیرفت که به قم هجرت نماید، این کتاب از نفائس مآخذ تاریخی شیعه است که مرحوم میرجلال الدین محدّث ارموی با تصحیح و تعلیقات خود در دو مجلّد آن را احیا کرد، و از انتشارات انجمن آثار ملی است به مقدمه آن کتاب رجوع شود.
در این کتاب آمده است که پس از شهادت محمد بن ابی بکر، عده ای از اصحاب خاص علی علیه السلام مانند عمرو بن حمق، حجر بن عدی، حبه العربی، الحارث الاعور، و عبدالله بن سباء (نام عبدالله بن سبا در ردیف بزرگان اصحاب علی (ع) و در چنین نامه تاریخی قابل ملاحظه است مخصوصاً برای منکران وجود چنین کسی) بر آن حضرت وارد شدند، در حالی که مصر بدست معاویه افتاده و علی علیه السلام در غم و اندوه فرو رفته بود، آنان به حضرت عرض کردند برای ما روشن و صریح بگو رأی و گفتار خودت را درباره ابوبکر و عمر. علی فرمود: آیا شما از همه کارها فارغ گردیده اید که چنین سؤالی را مطرح می کنید در حالی که این مصر است که (از سوی معاویه) فتح شده و شیعیان من در آنجا کشته شده اند؟
با این همه من نامه ای را برای شما می نویسم و به پرسش شما پاسخ می گویم، و از شما می خواهم که پس از این، حق مرا که تاکنون نشناخته و آن را ضایع کرده اید، محافظت نمایید. این نامه را بر شیعیان من بخوانید و یاوران حق باشید.
پیش از اینکه به اصل نامه بپردازم، این نکته را یادآور می شوم، چطور این نخبگان اصحاب علی (ع)تا آن هنگام، که حدوداً سه سال و یا بیشتر، از دوران خلافت آن حضرت گذشته، و جنگهای جمل و صفین و نهروان را پشت سر گذاشته اند، از عقیده علی درباره ابوبکر و عمر و بلکه از اصل حق ولایت و امامت منصوص او، بی خبر مانده اند و حال اگر آنان از این حقایق بی خبرند، پس توده مردم که با آن حضرت به عنوان خلیفه پس از عثمان بیعت کرده اند چگونه از آن آگاه باشند؟ این مطلب که شواهد فراوانی در تاریخ صدور اولی دارد شاهد گفته ما است که در مقاله – امام علی علیه السلام و وحدت اسلامی- شرح داده ام که به نظر می رسد مساله غدیر در عصر خلفا تدریجاً به دست فراموشی سپرده شده بود، و علی علیه السلام درهنگام خلافت خود، آن را احیا کرد.
بیشتر سندهای حدیث غدیر، هم به داستان استشهاد آن حضرت در (رُحبه مسجد کوفه) بر می گردد.
و اینک چند جمله از متن نامه علی علیه السلام که پس از حمد و ثنای الهی و شرح بعثت رسول اکرم، و کلیات فرائض و احکام، و بیان وضعیت عرب در جاهلیت، و نیز ذکر مصیبت جان فرسای رحلت پیغمبر، می فرماید:
(فلما مضی لسبیله تنازع المسلمون الامر من بعده، فو الله ما کان یلقی فی روعی، و لا یخطر ببالی اَن العرب تعدل هذ الامر بعد محمد صلی الله علیه و آله عن اهل بیته، و لا أنهم منحوه عنی من بعده، فما راعنی، الا انثیال الناس علی ابی بکر و اجفا لهم الیه لیبایعوه، فاَمسکت یدی، و رأیت أنی أحق بمقام رسول الله (ص) فی الناس ممّن تولی الامر من بعده، فلبثت بذاک ما شاءَ الله (حتی رأیت راجعهً من الناس رجعت عن الاسلام، یدعون الی محق دین الله و مله محمد صلی الله علیه و آله، و ابراهیم علیه السلام،) فخشیت إن لم أنصر الاسلام و اهله اَن اَری فیه ثلماً و هدماً، یکون مصیبته أعظم علیّ من فوات ولایه أمورکم الّتی انما هی متاع أیامٍ قلائل، ثم یزول ما کان منها کما یزول السراب، و کما یتقشّع السحاب، فمشیت عند ذلک الی اَبی بکر فبایعته، و نهضت فی تلک الاحداث حتی زاغ الباطل،) و زهق، و کانت «کلمه الله هی العلیاء» و لو کره الکافرون.
فتولّی ابوبکر تلک الامور فیسّر و شدّد و قارب، و اقتصد، فصحبته مناصحاً و اَطعته فیما أطاع الله فیه جاهداً، و ما طمعت أن لو حدث به حدث، و أنا حی أن یردّ الیّ الامر الذی نازعته فیه طمع مستیفن، و لا یئست منه یأس من لا یرجوه، و لو لا خاصّه، ما کان بینه و بین عمر، لظننت أنهخ لا یدفعها عنّی، فلما احتضر بعث الی عمر، فولاه، فسمعنا، و اطعنا، و ناحنا، و تولی عمر الأمر و کان مرضیّ السیره میمون النقیبه حتی اذا احتضر قلت فی نفسی: لن یعدلها عنی، فجعلنی سادس سته…» (8)
خلاصه، علی علیه السلام در این نامه که به نظر می رسد برای اولین بار پرده از جریان خلافت برداشته است احقیّت خود را به اطلاع مردم رسانیده، اما سیل توجه مردم را جهت بیعت با ابوبکر که خود حاکی از زمینه مردمی او است- و بعداً شرح می دهم- ذکر کرده و اینکه آن حضرت، ابتداءً تا مدتی از بیعت خودداری فرموده، تا اینکه حرکت منافقان و مرتدان پیش آمده، لهذا به خاطر حفظ اسلام، بدون اجبار و با اختیار خود، با ابوبکر بیعت کرده و نهایت همکاری را در خلال تمام حوادث اهل ردّه با او داشته است، و به نصح و خیرخواهی برای او، ادامه داده تا آن خطر رفع شده است، بعد هم با عمر بیعت کرده، رفتار آن دو تن را ستوده است. بعد از این فرازها علی علیه السلام از اهل شورا، و هم از رفتار عثمان مذمت فرموده، و حوادث زمان عثمان و کیفیت انتقال خلافت پس از عثمان به خودش را شرح داده است.
لازم است بدانیم این نامه در شرح ابن ابی الحدید (9) به عنوان خطبه آمده است: و در نهج البلاغه هم تکه تکه به عنوان خطبه دیده می شود.(10) به علاوه مطالب آغاز آن، درباره بعثت رسول اکرم و حوادثی پس از رحلت آن حضرت، و آغاز نامه امام علی (ع)به اهل مصر به همراه مالک اشتر به آنان نوشته، تکرار گردیده است. (11)
معلوم می شود این سخنان به صورت یک بخشنامه برای نقاط مختلف ارسال شده است، و این غیر از فرمان آن حضرت به مالک اشتر است، که آن نیز جزء نامه ها در نهج البلاغه آمده است. (12)
نتیجه بحث
از این بحث طولانی قبول دو اولویت در مسأله خلافت، قهراً دو دیدگاه در این مسأله پیدا می شود: دیدگاه اول، اکتفا به اولویت اول و نفی دوم، که مستلزم نفی مشروعیت خلافت خلفا است، که باید اعتراف کنیم ذهنیت شیعیان همین است. اما دیدگاه دوم مستلزم قبول مشروعیت خلافت خلفا است، در شرایط خاصی که پیش آمده بود به عنوان ضرورت و از باب رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام.
حال، اگر از این دیدگاه بنگریم، که من اصرار دارم، باید در زمان ما، از این دیدگاه مسأله را بررسی کرد، لااقل افرادی که طرفدار وحدت اسلامی و تقریب مذاهب، و داعیان تقریب هستند، وحدت اسلامی را در این روزگار، در مقابل توطئه های قدرت جهانی، و به منظور خنثی کردن آن توطئه ها، یک ضرورت می دانند، و معتقد هستند که مسلمانان باید با گرایشهای مختلف، در صف واحد (صفاً کاَنهم بنیانٌ مرصوص) در مواجهه با دشمنان اسلام بایستند، در چنین وضعی باید با وسعت نظر همین دیدگاه را دنبال کنند و شواهد آن را در کتاب و سنت، و در لابلای تاریخ، جستجو نمایند، این گروه اگر بخواهند از اصرار بر دیدگاه اول به وحدت برسند، عادتاً محال می نماید، و قهراً اهل سنت به آنها خواهند گفت: شما با این دیدگاه خود، تمام انصار و مهاجرین را زیر سؤال بردید، و از آن همه آیات قرآن درباره آنان، چشم پوشی کردید. در این صورت ما و شما چگونه می توانیم به وحدت برسیم، و با هم در یک صف بایستیم؟
بلی آیات قرآن درباره مهاجرین و انصار یکی دو تا نیست، آن هم در فرصتهای متوالی پس از هجرت، من یک آیه از سال دوم و یک آیه از سال نهم پس از هجرت را ذکر می کنم که شامل کل مهاجرین و انصار می شود. در سوره انفال که در سال دوم پس از هجرت پس از سوره بقره نازل گردیده می خوانیم:
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فی سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا اُلئِکَ هُمُ الْمُؤمِنُون حَقَّاً لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ». (13)
اما آیه دوم در سوره توبه، که بنابر قولی آخرین سوره نازله است چنین است:
«و السبقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتّبعوهم باحسن رضی الله عنهم و رضوا عنه و اَعَدَّ لهم جنّت تجری تحتها الاَنهار خالدین فیها اَبداً ذلک الفوز العظیم». (14)
در این دو سوره چند بار مهاجرین و انصار به نیکی و با وعهد بهشت یاد شده اند، و در خلال آیات از منافقین مذمت شده است گویا قرآن اصرار دارد که حساب مهاجرین و انصار را از منافقین جدا کند تا با هم خلط نشوند آیات درباره یاران رسول اکرم فراوان است، مسلمانها این آیات را تلاوت می کنند و تصور نمی کنند یک مرتبه اینها همه مرتد شده اند، لااقل آنان، برای خود حجت دارند و نمی توانند به سخنان شما که بنا بر دیدگاه اول درباره مسأله خلافت، اکثریت مهاجرین و انصار را زیر سؤال می برد گوش فرا دهند. عین همین جریان در صدر اسلام هم وجود داشته و ذهنیت عموم مسلمانان را تشکیل می داده است. انتظار من از شنونده این سخنان آن است که به خصوص تمام آیات سوره فتح از جمله آیه آخر آن سوره را که یاران حاضر در حدیبیه را مطرح می کند، تا لااقل به مسلمانان در ذهنیتشان نسبت به صحابه حق بدهد.
به نظر می رسد فضائلی که به طور فراوان در لابلای تاریخ اسلام و شرح حال صحابه دیده می شود، مؤید همین ذهنیت باشد، و ما نمی توانیم همه آنها را نادیده بگیریم.
نگاهی به تاریخ
حوادث روزهای پس از رسول اکرم بسیار مختلف و ناهمگون ثبت شده و مسلماً در نقل آنها گرایشهای گوناگون، دخالت داشته است که نیاز به تحقیق و بررسی دقیق همه آنها دارد. آنچه مسلم است و از تجزیه و تحلیل وقایع معلوم می شود، در زمان رسول اکرم هم رقابتهایی وجود داشته و گاه به گاه خودنمایی می کرده است بین سه گروه: 1- انصار 2- مهاجرین 3- قوم خویشان پیغمبر یا بنی هاشم که پس از رحلت رسول اکرم، کاملاً این سه گروه از هم مشخص شدند، معلوم شد که هر سه گروه داوطلب و خواهان خلافت هستند، بنی هاشم همراه چند تن از حامیان آنان مانند سلمان و ابوذر و مقداد در خانه پیغمبر به تجهیز و تدفین آن حضرت مشغول بودند، و بعداً در خانه علی (ع) گرد آمدند، اما پیش گام در این قضیّه- انصار- هستند که من از آنان بیشتر از مهاجرین گله دارم، انصار، بدون آگاهی و یا شور با دیگران، در سقیفه بنی ساعده، که محل اجتماع اوس و خزرج پیش از اسلام بود گرد آمدند، و قصد بیعت با سعد بن عباده سرکرده خزرج را داشتند، در حالی که رقابت بین این دو قبیله سابقه داشت و همچنان باقی بود، ظاهراً مهاجرین هم اجتماعی داشتند و یا بعد از اطلاع از اجتماع انصار، گرد آمدند.
درست مشخص نیست، آنچه مسلم است سه تن از آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح از اجتماع انصار در سقیفه بنی ساعده باخبر شدند و خود را با عجله و پیش از بیعت انصار با سعدبن عباده به آن جمع رسانیدند، و گفتگو میان آنان شروع شد و هر یک اولویت خود را برای خلافت به زبان آوردند، به خصوص ابوبکر که جلو سخنان تند عمر را گرفت، و با سخنان نرم به ظاهر موجه خود بالاخره گفت:
نحن الامراء و أنت الوزراء، ابتداً قبیله اوس که رقابت قدیمی با خزرج داشتند پذیرفتند، و بیعت با ابوبکر سرگرفت، خزرج هم کم کم بیعت کردند و سعد بن عباده را تنها گذاردند، که بعداً به شام رفت و تا پایان عمر در آنجا به سر برد.
از خلال این جریان، رقابتهای نهفته آشکار شد، و در آنجا نامی از علی علیه السلام و بنی هاشم برده نشد، حال عجب است که بعضی می گویند: انصار طرفدار علی علیه السلام بودند و قصدشان آن بود، که به وسیله سعد بن عباده خلافت را از مهاجران بگیرند و به علی تحویل دهند، که ابداً قابل قبول نیست، بلی در کشاکشهای بعدی، انصار بیشتر از حامیان علی و اهل بیت بشمار می آمدند.
در هر حال، در آن جلسه، بیعت نیم بندی با ابوبکر واقع شد که روز بعد به طور رسمی در مسجد پیغمبر اعلام گردید. از این جریان سه نکته به نظر می رسد اول اینکه انصار به جای اجتماع در مسجد، در سقیفه که محل متروکی بود جمع شدند زیرا با وجود مهاجرین نمی توانستند در مسجد جمع شوند و خلافت را قبضه کند، دوم اینکه بیعت با ابوبکر، چنانکه گفته می شود یک نقشه یا توطئه پیش ساخته نبوده است بلکه یک حادثه اتفاقی، یا به قول عمر که دوران خلافتش به زبان آورده: «کانت خلافه ابی بکر شرّها».
نکته سوم، اینکه در جلسه نامی از علی و بنی هاشم نبردند، و مساله نصّ بر خلافت علی علیه السلام به هر دلیل، نادیده گرفته شد که اولویت اول بود، بلکه زمینه برای اولویت دوم که همان شورا و عمل به رای اکثریت صحابه است، فراهم گردید.
پی نوشت ها :
1- همان، خ 162.
2- همان، ن شماره 6.
3- همان، خ 74.
4- همان، خ 205.
5- همان، خ 173.
6- همان، خ 172.
7- همان، خ 229.
8- کتاب غارات، ج1، ص 307.
9- شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 35.
10- نهج البلاغه، خ 26.
11- همان، ن 62.
12- همان، ن 53.
13- سوره انفال: 74.
14- سوره توبه: 100.
منبع: سالنمای النهج 1-5