منصور دوانیقی (عبدالله بن محمد علی بن عبدالله بن عباس) دومین طاغوت و خلیفه عباسی بود، چندین بار تصمیم گرفت که امام صادق(ع) را بکشد، ولی آن حضرت به طور معجزه آمیزی از شر او نجات یافت یکی از آن موارد، ماجرای ذیل است: منصور دوانیقی روزی یکی از غلامان خود را بالای سرش نگهداشت ...
مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های معصومین"
روایات و داستانهایی از امام باقر علیه السلام
امام باقر علیه السلام : عالمى که از علم او استفاده شود بهتر از هفتاد هزار پرستش کننده خداست . (1) ارتباط دوستانه با مردم اوعبیده گوید: من همراه امام باقر علیه السلام بودم ، به هنگام سوار شدن به کجاوه اول من سوار مى شدم و سپس او. وقتى بر روى مرکب قرار مى ...
داستانهای ائمه: امام باقر (ع): مرد مسیحی
امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شکافنده ی دانشها. مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه ی «باقر» را تصحیف کرد به کلمه ی «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی. امام بدون آنکه ...
داستانهای ائمه: امام باقر (ع): دوستی و محبت اهل بیت
حکیم بن عتیبه گفت: خدمت حضرت باقر (علیه السلام) بودم، خانه پر از جمعیت بود در این هنگام پیرمردى که تکیه بر عصاى آهنین خود داشت وارد شد بر در خانه ایستاده، گفت: السلام علیک یابن رسول الله و رحمه الله و برکاته و سکوت کرد. حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: علیک السلام و رحمه ...
داستانهای ائمه: امام باقر (ع): راه واقعی برای نجات کدام است؟
محمد بن مسلم از حضرت باقر یا صادق (علیه السلام) نقل مى کند که به آنجناب عرض کردم بعضى از مردم را مشاهده مى کنیم جدیت در عبادت دارند و با خشوع بندگى مى کنند ولى اقرار به ولاى ائمه (علیهم السلام) ندارند و حق را نمى شناسند آیا این عبادت و خشوع آنها را ...
داستانهای ائمه: امام صادق (ع): بند کفش
امام صادق علیه السلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه ی یکی از خویشاوندان می رفتند. در بین راه بند کفش امام صادق علیه السلام پاره شد به طوری که کفش به پا بند نمی شد. امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد. ابن ابی یعفور- که از ...
داستانهای ائمه: امام باقر (ع): نصیحت زاهد
گرمی هوای تابستان شدت کرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید. در این حال مردی به نام محمدبن منکدر- که خود را از زهّاد و عبّاد و تارک دنیا می دانست تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد که ...
داستانهای ائمه: امام باقر (ع): ارادت دوستان و توجه ائمه به آنها
محمد بن مسلم گفت از کوفه به طرف مدینه خارج شدم مریض و سنگین بودم. به حضرت باقر (علیه السلام) عرض شد که محمد بن مسلم (1) مریض است. آنجناب بوسیله غلامى شربتى که سرپوش پارچه اى بر روى آن بود فرستاد. غلام شربت را آورده گفت به من دستور داده اند تا نخورى از ...
داستانهای ائمه: امام باقر (ع): بلند همتی و حسن عقیده کمیت
کمیت یکى از شعراى عالیقدر و مدیحه سراى کم نظیر ائمه طاهرین (علیهم السلام) است. علامه بزرگ حضرت آقاى امینى که با رنج فراوان در سالیان دراز اسناد حقانیت شیعه را از لابلاى کتب اهل سنت خارج نموده و با قلم تواناى خود به دنیاى امروز در ضمن صفحات پر ارج ((الغدیر)) معرفى کرده است ...
داستانهایی از زندگى امام سجاد علیه السلام
امام سجاد علیه السلام : آداب علما بر عقل مى افزاید. (1) عفو زیباى امام علیه السلام بین امام سجاد علیه السلام و پسر عموى او (حسن بن حسن ) کدورتى وجود داشت . حسن که در دل ناراحت بود به فکر آزار آن حضرت افتاد. ازاین رو به مسجد رفت که امام علیه السلام ...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): هشام و فرزدق
هشام بن عبد الملک با آنکه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار- یعنی دهه ی اول قرن دوم هجری- از اوقاتی بود که حکومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست بعد از طواف کعبه خود را به «حجرالاسود» برساند و با دست خود آن را لمس کند میسر نشد. مردم همه ...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): توسل به خاندان اهل بیت
حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) از پدر خود و آنجناب از على (علیه السلام) و ایشان از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: آدم (علیه السلام) هنگامى که مشاهده کرد انوارى از صلب او ساطع و درخشان است، ...