داستانهای ائمه: امام باقر (ع): ارادت دوستان و توجه ائمه به آنها

داستانهای ائمه: امام باقر (ع): ارادت دوستان و توجه ائمه به آنها

محمد بن مسلم گفت از کوفه به طرف مدینه خارج شدم مریض و سنگین بودم. به حضرت باقر (علیه السلام) عرض شد که محمد بن مسلم (1) مریض است. آنجناب بوسیله غلامى شربتى که سرپوش پارچه اى بر روى آن بود فرستاد. غلام شربت را آورده گفت به من دستور داده اند تا نخورى از اینجا نروم. همین که شربت را به دهان نزدیک کردم بوى مشک از آن ساطع بود. دیدم شربتى خوش طعم و سرد است وقتى آشامیدم غلام گفت حضرت باقر (علیه السلام) فرموده بعد از آنکه خوردى حرکت کن بیا.
از فرمایش آنجناب در اندیشه شدم با اینکه قبل از آشامیدن قدرت بر روى پا ایستادن را نداشتم شربت که در شکمم داخل شد مثل اینکه در بندهاى آهنین بسته بودم همه باز شد. به در خانه آن سرور آمده اجازه ورود خواستم فصوت لى صح الجسم ادخل ادخل با صداى بلند فرمود خوب شدى داخل شو، داخل شو.
وارد شدم، گریه ام گرفت، اشک مى ریختم سلام کرده دست آنجناب را بوسیدم. فرمود براى چه گریه مى کنى؟ عرض کردم فدایت شوم گریه ام براى این است که از خدمت شما دورم و در فاصله بسیار زیادى واقع شده ام اینک که خدمتتان رسیده ام نمى توانم زیاد بمانم و شما را ببینم. فرمود
اما اینکه نمى توانى زیاد بمانى خداوند دوستان ما را چنین قرار داده بلا را نسبت به ایشان سریع کرده و اما دورى و غربت که گفتى ، باید راجع به این موضوع به ابى عبدالله (علیه السلام) تاسى بجوئى ، دور از ما در فرات و عراق دفن شده صلى الله علیه . اینکه گفتى فاصله بین تو و ما زیاد است همانا مومن در دنیا و میان این مردم کج رفتار، غریب است تا زمانى که بسوى رحمت خدا برود. اینکه مى گوئى ما را دوست دارى و مى خواهى پیوسته ما را ببینى خداوند از قلبت آگاه است و بر این ولا و محبت تو را پاداش خواهد داد.(2)

1- محمد بن مسلم از بزرگان اصحاب و حوارى حضرت باقر و صادق علیهما السلام است .

2- دارالسلام نورى ، ج 2، ص 271.
منبع: آگاه شویم، حسن امیدوار،جلد اول.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید