داستانهای ائمه: امام باقر (ع): بلند همتی و حسن عقیده کمیت

داستانهای ائمه: امام باقر (ع): بلند همتی و حسن عقیده کمیت

کمیت یکى از شعراى عالیقدر و مدیحه سراى کم نظیر ائمه طاهرین (علیهم السلام) است. علامه بزرگ حضرت آقاى امینى که با رنج فراوان در سالیان دراز اسناد حقانیت شیعه را از لابلاى کتب اهل سنت خارج نموده و با قلم تواناى خود به دنیاى امروز در ضمن صفحات پر ارج ((الغدیر)) معرفى کرده است . در جلد دوم کتاب خود صفحه 187 از مروج الذهب نقل مى کند.
کمیت وارد مدینه شد. شبانگاه به حضور حضرت باقر (علیه السلام ) شرفیاب گردید. قصیده میممه خود را که در مدح این خانواده سروده بود به عرض رسانید تا پایان شعر رسید:
و قتیل بالطف غودر منهم
بین غوغاء امه و طغام
حضرت باقر (علیه السلام ) از شنیدن این قسمت شعر گریست . فرمود کمیت اگر مالى در نزد ما بود به تو مى دادیم ولى آنچه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره حسان بن ثابت گفت من نیز درباره تو مى گویم لازلت مویدا بروح القدس ماذببت عنا اهل البیت پیوسته تا زمانیکه از ما خانواده دفاع کنى در حمایت روح القدس باشى. از خدمت آنجناب خارج شد و پیش عبدالله بن حسن رفت اشعار خود را نیز براى او خواند. عبدالله گفت مرا باغستانى است که به چهار هزار دینار خریده ام این سند آن است ، قباله مالکیت را به کمیت داد و زمین را به او بخشید.
کمیت گفت پدر و مادرم فدایت باد اگر براى غیر شما خانواده شعرى بسرایم منظورم رسیدن به آمال مادى و دنیوى است ولى به خدا سوگند آنچه براى شما بگویم نظرى جز خدا ندارم . عبدالله آنقدر اصرار ورزید تا کمیت ناچار قبول کرد قباله را برداشته رفت . پس از چند روز پیش ‍ عبدالله آمده گفت مرا در خدمت شما نیاز و حاجتى است . عبدالله گفت هر حاجت باشد برآورده است .
کمیت پرسید هر چه باشد؟ جواب داد آرى . گفت درخواست مى کنم این قباله را بگیرى و ملک خود را استرداد نمائى و سند را تقدیم کرد. عبدالله قبول نمود. در این موقع عبدالله بن معاویه که با دو واسطه به جعفر بن ابیطالب مى رسید از جا حرکت کرد، جامه اى از پوست برداشت چهار طرف آن را به چهر فرزند (یا غلامانش) داد به همراهى آنها به در خانه هاى بنى هاشم رفت .
گفت بستگان پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم)اى بنى هاشم اینک کمیت در زمانى که مردم از فضائل شما دم فرو بسته اند در مدحتان شعرى سروده و با اینکار از جان خویش در مقابل بنى امیه گذشته است هر چه شما را ممکن است به او جایزه دهید. هر کس به اندازه قدرت خود از درهم و دینار در آن جامه انداختند. مجموعا مقدار صد هزار درهم براى کمیت جمع آورى شد. عبدالله همه را پیش کمیت آورده گفت یا ابا المستهل اتیناک بجهد المقل کمیت به انداره توانائى مرد تنگدستى برایت آورده ایم از تو عذر مى خواهیم زیرا ما در زمان قدرت دشمنانمان واقع شده ایم ، این مقدار را جمع نموده ایم چنانچه مشاهده مى کنى زیور زنان نیز در میان آنها است ؛ با همین مال بر وضع زندگى خود کمک بگیر.
کمیت گفت پدر و مادرم فدایتان باد زیاد عطا فرمودید، غرضى از مدح شما جز خدا و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نداشتم این اموال را به صاحبانش رد کن از شما بهره دنیوى نمى گیرم . عبدالله هر چه سعى نمود تا شاید کمیت را به قبول کردن راضى نماید. نپذیرفت و رد کرد.

منبع: آگاه شویم، حسن امیدوار،جلد سوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید