مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های معصومین"

داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): ازدواج با چه خانواده اى؟

داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): ازدواج با چه خانواده اى؟

امام محمد باقر، پنجمین اختر ولایت صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید: در یکى از مسافرت هائى که پدرش ، حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام به مکّه معظّمه داشت ، زنى را از خانواده اى که سر وصدا و بضاعتى نداشت خواستگارى کرد؛ و بعد از آن ، او را براى خود ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): دعوت از آهو بر سفره دوستان

داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): دعوت از آهو بر سفره دوستان

حضرت ابو جعفر، امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید: روزى پدرم؛ حضرت زین العابدین علیه السّلام به همراه عدّه اى از دوستان به اطراف شهر مدینه ، جهت تفریح و استراحت رفتند، که من نیز با ایشان همراه بودم . چون سفره غذا گسترانیده شد و افراد آماده خوردن طعام شدند، ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): سفارشات ارزنده در آخرین لحظات

داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): سفارشات ارزنده در آخرین لحظات

زُهرى که یکى از راویان حدیث و از اصحاب امام سجّاد، زین العابدین علیه السّلام است، گوید: در آخرین لحظات عمر شریف امام سجّاد علیه السّلام به محضر مبارکش ‍ شرفیاب شدم، همین که کنار حضرت نشستم مقدارى نان و سبزى کاسنى آوردند، حضرت خطاب به من کرد و فرمود: میل کن . اظهار داشتم ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): قافله ای که به حج می رفت

داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): قافله ای که به حج می رفت

قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): مرد شامی

داستانهای ائمه: امام حسین (ع): مرد شامی

شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد:«حسین بن علی بن ابی طالب است».سوابق تبلیغاتی عجیبی [1]که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربه ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): یتیمان مسلم

داستانهای ائمه: امام حسین (ع): یتیمان مسلم

هنگامى که خبر شهادت مسلم بن عقیل به حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) رسید به خیمه مخصوص خود وارد شد و دختر مسلم را پیش ‍ خواند. او دخترى سیزده ساله بود که همیشه با دختران سیدالشهداء (علیه السلام) مصاحبت مى کرد و با آنها مى زیست. وقتى آن دختر خدمت حضرت رسید او را ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): لبیک دوست

داستانهای ائمه: امام حسین (ع): لبیک دوست

حسن بصرى گفت: شبى وقت سحر به مسجد الحرام رفتم تا طواف کنم، جوانى را دیدم روى بر خاک نهاده مى‏ گفت: یا ذا المعالی علیک معتمدی ‏ طوبى‏ لعبد تکون مولاه‏ طوبى‏ لمن کان خائفاً وجلًا یشکوا إلى ذی‏الجلال بلواه‏ فما به علهٌ ولا سقم‏ أکثر من حبّه لمولاه‏ ناگهان هاتفى آواز داد که: ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): پودر و خمیر شدن ریگ ها و نقش ائمّه اطهار علیهم السّلام

داستانهای ائمه: امام حسین (ع): پودر و خمیر شدن ریگ ها و نقش ائمّه اطهار علیهم السّلام

يكى از زنان دانشمند به نام امّ سليم - كه به كتاب هاى آسمانى ، مانند تورات و انجيل آشنايى كامل داشت - پس از آن كه به محضر پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين و امام مجتبى صلوات اللّه عليهم شرفياب شد و معجزات و كراماتى از آن بزرگواران مشاهده كرد، حكايت نمايد:

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): رفتار امام حسین با خدا و با مردم

داستانهای ائمه: امام حسین (ع): رفتار امام حسین با خدا و با مردم

آمده است که:حضرت امام حسین علیه السلام بعد از طواف بیت ‏الحرام، به سوى مقام حضرت ابراهیم علیه السلام مى ‏رفت و نماز مى‏ خواند و سپس صورت خود را بر مقام مى‏ گذاشت و گریه مى‏ کرد و مى‏ گفت: «الهى عبیدک ببابک، خویدمک ببابک، سائلک ببابک، مسکینک ببابک». یک روز این دعا را ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین(ع): درخشش پنجمین نور ایزدی

داستانهای ائمه: امام حسین(ع): درخشش پنجمین نور ایزدی

صفیّه ، دختر عبدالمطلّب گوید: هنگامى که حسین علیه السّلام تولّد یافت ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى عمّه ! نوزادم را نزد من بیاور، که خداوند او را نظیف و تمیز گردانیده است . هنگامى که نوزاد را خدمت پیامبر خدا آوردم ، حضرت او را تحویل گرفت ؛ و ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام حسین(ع): آب دهان و شفای چشم

داستانهای ائمه: امام حسین(ع): آب دهان و شفای چشم

صالح بن میثم اسدى حکایت کند: روزى به حضور عمّه ام ، حُبابه والبیّه – که در اثر سجود و عبادت بسیار، نحیف و لاغر گشته بود – وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسى ، عمّه ام به من گفت : اى برادرزاده ! مایل هستى تا حدیثى از امام حسین علیه السّلام ...

ادامه مطلب