در کتاب گلزار اکبری گلشن 51 از ابوالفاء هروی نقل نموده که گفت: من در مجلس پادشاه، قرآن میخواندم و ایشان استماع نمینمودند و سخن میگفتند. پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به خواب دیدم که رنگ مبارکش متغییر بود، فرمود:
«اَتَقْرَءُ الْقُرْآنَ بَیْنَ قَوْمٍ وَ هُمْ یَتَحَدَّثُونَ وَ لا یَسْتَمَعُونَ وَ اِنَّکَ لا تَقْرَءُ بَعْدَ هَذا اِلّا ما شاءَ اللهُ.»
«آیا قرآن را برای کسانی میخوانی که با هم سخن میگویند و آن را نمیشنوند! تو بعد از این به سبب عدم رعایت ادب نتوانی خواند، مگر آنچه خدا بخواهد.»
بعد از آن بیدار شدم و گنگ شده بودم، امّا چون فرموده بود «الّا ماشاءالله» امید داشتم که زبانم آخر خواهد گشود. پس از چهار ماه در همان محلی که آن خواب را دیده بودم، باز رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را در خواب دیدم، فرمود:
«قَدْ تُبْتَ.»
حتماً توبه کردهای
گفتم: بلی یا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، فرمود:
«مَنْ تابَ تابَ اللهُ عَلَیْهِ.»
هر که به سوی خدا باز گردد خدا هم به مغفرت به او رجوع خواهد فرمود. بعد از آن فرمود: زبان بیرون آور و با انگشت خود زبان مرا مسح کرد و فرمود:
هر گاه نزد قومی قرآن میخوانی پس ترک کن قرائت را تا هنگامی که گوش گیرند کلام خداوند را.
چون بیدار شدم زبانم گشوده بود.[1]
[1] . گناهان کبیره، ج 2، ص 335.