آفرینش(زمین)

آفرینش(زمین)

طاووس جلوه زار هستی
سیدعلی اصغر موسوی

زیبای زیبا؛ با رنگینه گی چشمگیر و با طراوتی سفید و سبز و آبی! گویی بر پرده خلقت، تنها بهانه آفرینش زمین، این بوده که «طاووس جلوه زار هستی باشد؛ طاووس کهکشان ها!

طاووس طنازی که جلوه زار رنگ، در کهکشان هاست و با ظاهر فناپذیرش، باطنی فناناپذیر دارد؛ باطنی مثل ضمیر آیینه سان عارفان و عاشقان!

زمین!

زمینی که محل نشو و نمای «عشق» است؛ عاشق ترین عارفِ روزگاران چنین توصیفش می کند:

«و زمین را آفرید، که دریایی سبز و روان، آن را بر دو می کشد. زمین در برابر فرمان خداوند «جلّ جلاله» فروتن و در برابر شکوه خداوندی اش همیشه تسلیم است».

زمین؛ زمینی که جلوه زار تجلّی دست های نقّاش لا یزال ازلی است و مطرب نیایش های عاشقانه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام !

زمین؛ زمینی که آیینه غروب عاشوراست؛ غروبی که هر روز، آتش دلِ زمین را بر پرده «شفق» می آویزد و صیحه فرشتگان را بر ساحل دل ها می کوبد!

زمینی که یادمان غربت آدم علیه السلام و یادگار لالایی حزین حواست!

زمین که در قاموس معرفت اللّه، مهد آسایش و سریر آرامش است: «اَلَمْ نَجْعَلِ الْاَرْضَ مِهادا»!

زمینی که معرفت زیباشناسی و جمال توحیدی را به انسان آموخت و هنر لا یزالی حضرت حق «جلّ جلاله» را به تماشا گذاشت؛ «پس زمین به وسیله باغ های زیبا و تن پوش نازک گل برگ ها، همه را به سرور و شادی دعوت کرده و با زینت و زیورِ گُل ها، فخر کنان، همه را به وجد آورده، شگفت زده کرد.»

گل ها را برای مشام آشفته عارفان؛ آبشاران را برای تماشای عاشقان؛ و جاده های سبز را برای رسیدن به آرزوهای کودکان، آفرید! دریا را برای تجسّم عظمت و دشت را ادراک و شهود رنگ ها آفرید!

چمن را برای نرمیِ بستر آهوان و درختان را برای موسیقی جاریِ پرندگان!

«وَ جَعَلَ ذلِکَ بِلاغا لِلْاَنام و رِزْقا لِلْاَنْعَامِ، وَ خَرَقَ الفِجَاجَ فِی آفَامِهَا، وَ أَمَامَ الْمِنَارِ لِلسَّالِکِینَ عَلی جَوَادِّ طُرُقِهَا.

… و آفرید جایگاه مناسبی را که «عشق» بتواند به نشو و نما بپردازد! کوه ها سر برآورده و جنگل ها به سمت آسمان کشیده شدند؛ چمن ها، غرق تماشای نگاه آهوان گشته و جویباران، دل به زمزمه سِحرانگیز قناری سپردند. اقیانوس ها به «تسبیح توحید» خروشیدند و چشمه ها از دلِ عشق، جوشیدن گرفتند؛ تا کسی باشد و بتواند، که بخواند: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ مّا فِی الْأَرْضِ جَمیعا»

زمین، آراسته شد به زیباترین رنگ ها، به زیباترین جاذبه ها، به عطرآگین ترین هوای جاری در کاینات!

رقص نیلوفرهایش، زمزمه جویبارش، گاهواره دریایش، موسیقی آبشارش، سرود زیبای پرندگان و سکوت دل انگیز شب هایش، یعنی: «اَلَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشا.»

زمین آفریده شد، تا با خمیره عطرآگین گِلش، «دل»، ساخته و پرداخته شود و دل، «عشق الهی» را در دامان بپروراند.

زمین آفریده شد، تا عاشق از نهایت عشق، سر بر سریر عطرآگین خاک نهاده و آکنده از یاد خداوند «جلّ جلاله» و عطر «نماز» گردد؛ نمازی که میزانِ ارادت عاشق به حضرت دوست است و مقام والای وصل!

زمین آفریده شد، تا کعبه، ـ این صندوق اسرار خداوند ـ جهت نمای گم کردگان راه، در کهکشان ها باشد!

زمین آفریده شد، تا اجسام ناسوتی، ناراستی های وجود خویش را از نگاه ها پنهان نمایند!

زمین آفریده شد، تا دست های تاول زده، به صداقت خویش ببالند؛ آن گاه که ترازوی عدالت، برابر نگاه ها، قد برمی افرازد!

زمین آفریده شد، تا هرکسی بتواند «بدی ها و خوبی های» خویش را در آیینه خاک، به تماشا بنشیند!

زمین آفریده شد؛ زیبای زیبا، با رنگینه گی چشمگیر و طراوتی سفید و سبز و آبی! تا این که جلوه زار هستی را، طاووس رنگ های بدیع باشد؛ طاووس جلوه زار عشق، طاووس آیینه خانه هستی!
دایه ای با سخاوت بی حدّ
حسین هدایتی

زمین، چرخش همواره خویش را بر شانه های پنهان و پایدار آفرینش تکیه داده است.

ستون های بلند و نامرئی آسمان، راز مکشوف این سال هاست.

فلسفه ای بزرگ، بر آستانه دروازه های روشن ایستاده است. ردّ پای دور و دراز خلقت، بر جاده های بی انجام، آغاز می شود.

فریادهای سخت رها شده اند و اضطرابی گنگ و عالم گیر، دیواره ها را خواهد شکست.

زمینِ مادر، مهیّای گستردن سفره های مهر شده است.

آب دریاها بر عطش خاک تشنه می افزاید. سفر بزرگ، ادامه خواهد داشت؛ در جستجوی آفتاب.

سرزمین ها آفریده شد و بهار، در سرسرای همیشه شان خیمه افراشت.

آفرینش خداوند بر لبه های پرت و تاریک کرات، تکرار و تکرار می شود.

کهکشان های نزدیک و دور، کش می آید و پروردگار، به استواری ستون های پایدار و نامرئی، لبخند می زند. خاطره ای زیر پای من می چرخد و می چرخد. زمین، راز نخست آرامش است؛ اولین گهواره مهربان پروراندن، دایه ای با سخاوت بی حدّ، مهربان تر از دست های گشاده همگان، یک مادرِ نگران، با جادوی آب های روان در چشم، با کوهوار صلابت و رنج بر کتف، از دیروزها تا فرداها، تیماردار اندوه آدم ها.

زمین؛ پهنه ای لگدکوب ـ پیشانی کائنات ـ . با تاول تاختن ها و تجاوزها. با تلخی خون ها و خیانت ها. با چشم هایی لبریز از عاشقی و عبادت در غارها و چراگاه ها.

زمین، با چرخش همواره خویش، در فراسوها، گوش به زنگ صاعقه هاست.

زبان تازه ای می جویم. از زمین باید با لحن آفتابی خاک سخن گفت.
و این مادر کهنسال…
مریم سقلاطونی

… پس نوبت آفرینش زمین رسید…

وَ اِلَی الْاَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ…

سفره ای گسترده از باران و درخت

پرنده و ماهی

سیاره ای در همسایگی خورشید

سرگردان و خاموش

که بر کوهوار شانه هایش

جنگل ها و دره ها

خیمه افراشتند؛ اَلَمْ نَجْعَلِ الْاَرْضَ مِهادا!

گاهواری جنبان از امواج

که آرامش توفانی هزار اقیانوس را

یک جا در آغوش فشرد

سیاره ای خاموش

به صراحت هزار روشنی رونده در

پیشانی اش

و آگاهی هزار پنجره سبز

در چشم هایش

زنی؛ با طبق طبق سنگ و صخره

و سبد سبد جنگل و شکوفه

و دریا دریا کوزه بر دوش

… این آگاهی روشن

که رنج قدیمی میلیاردها سال

زندگی کوخ نشینی، در بقچه مهربانی اش

پیچیده در کولاک برف های قطبی و در گرمای طاقت فرسای استوایی

این صبور نگران از توفان های کشنده

این زن خانه به دوش

که تلاطم هزار دریا خستگی، در چشم هایش نهفته؛ از شمال تا جنوب

و خاطرات دورِ سال های سال در بدری را

بیابان بیابان، از شرق تا غرب

زیر رگبار گلوله و آتش

دویده است

زمین؛ این کره نیمی سبز

نیمی آبی

نیمی خاکستری و شعله پوش

این کره نیمی گرسنگی

نیمی تشنگی

زمین؛ این کره مچاله در زخم های کشنده

همچنان ایستاده در مقابل خون و مرگ

زمین؛ این سیاره همواره سرگردان خوشبختی

این جریان جهنده در پوچی و عصیان

این آرامش فرو رفته در مرگ

این زخم مداوم

این برهنگی ناتمام

زمین؛ این کره ظلمتناک از معصیت

این گورستان همواره زشتی ها و خوبی ها

انباشته از دفینه های رنج و بدبختی

زیبایی فراموش شده در خاطرات مردابی اکنون

نیمی سیاه و چهره سوخته

نیمی خاکستری و چروکیده

نیمی در خواب فرو رفته و غافل

نیمی دریغ از اندکی شادی و خوشبختی

نیمی سرگرم بازارهای تجارت گناه

نیمی در خیال آرزوهای کوچک

نیمی زیر آوار ایمان و مهربانی

نیمی در آستانه فروپاشی

نیمی در رویای برج های شیشه ای شکننده

و آن گاه زمین را آفرید … أَفلا ینظرون… ؟

با سر انگشتانی لطیف تر از رود و باران

در طبقاتی فشرده از:

سنگ و خاک

آب و آتش

رنگ و درنگ

نقش در نقش

وَ الْجِبال اَوْتادأ…

چونان میخی کوبنده

در انبوهی از شگفتی ها

لبریز از بنفشه و پونه

سرشار از سیب و انگور

زیتون و پرنده

برف و تگرگ

در همسایگی مهربان ماه

دیوار به دیوار آسمان

ایستاده بر بلندای روشنی ایمان

با لذاتی از جنس اقیانوس

درخت، صبح،

فَذَکِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّر…

و شگفت از این آدمی؛

این فراموشی مُدام!

شگفت از این اندیشه های لگام گسیخته،

این دست های ویرانگر

این قدم های لگدمال

این زبان آشوب گر،

شگفت از این همه ناسپاسی!

پس نوبت آفرینش زمین شد

این خلقت هماهنگ، در پنج قاره پراکنده

این هماهنگی شگرف، در بی شمار جزیره های پنهان و پیدا

زمین؛ این آغوش مهربان

این آرام گاه ابدی

این رستن گاه گیاه و پرنده و آدمی

و ذرات جور واجور

أَفَلا یَنْظُرُون…؟!

این شگفت انگیز مدوّر پیچاپیچ را

این فرو رفته و بالا آمده نامکشوف را

این زمین ایستاده را رو به آسمان؟!

آیا نمی بینید؟!

… و زمین را آغاز کرد

در «دحو الارض»

از نقطه ای به بلندای هستی

از مرکزیت عالم

مرکزیت مهربانی

و زمین

از همان خانه روشن

امتداد گرفت

از نقطه ای که ابراهیم

سنگ بنایش را خشت خشت

با جان و دل

بالا برد

نقطه ای روشن

نقطه ای خاموش

نقطه ای سبز

نقطه ای یخبندان

و نقطه ای بالاتر از تمام مدارها


زمین؛ این پیر سال خورده
حبیب مقیمی

ششمین روز خلقت که پایان یافت، زمین گردیدن آغاز کرد. انسان زاد شده و از همان روز، این گرد گردون، با چهار جامه در چمدان خاطراتش، کوچی همیشگی را همچنان تکرار می کند و ما، مسافران بی نهایت این تکرار بی بار گشتیم.

ما سوار بر دوش سبز زمین، گام هایمان را بر دست های داغش می نهیم، تا سالیان سال، رنگ زرد خزان را از چهره اش بزداییم و بر چهره سپیدش سلام دهیم.

و زمین، همدم مسافران، بر آن است تا دل همگان را شاد کند.

گاه به دست های پینه بسته مردم کشاورز، لبخند می زندو به ضربه های شخم او دل می سپارد و گاه، گام های عابران خسته هر روز را می شمارد.

زمین، این پیر سالخورده که خشم او، کوه های استوار را به رخ جهانیان می کشد و دریاهای بی کران، مهربانی و صفای او را به یاد می آورد و این جاست، بر فراز کوه ها و در ژرفنای دریاها و در تار و پود جامه چهارگانه رنگارنگ زمین ـ بهار، تابستان، پاییز، زمستان ـ ، که تو می توانی بوی خدا را احساس کنی

و زمین، این آشنای کهنسال به رنگ خاک، سال ها و سال هاست که در آسیابی همیشه گردان، موی خویش را سپید و سیاه می کند، لب های خشکیده زمین، خواهش بی دریغ باران است و باران، عاشق افسانه ای زمین، با شتاب خود را بر زمین یله می کند، تا به انتظار خاکی خاک، پاسخ دهد و چه زیباست معاشقه آسمان و زمین!

و زمین، این مادر اسطوره ای هرچه سبز، بارها و بارها، با لبخندهای گاه و بی گاه، میزبان مهربان باران بوده است و انسان، نامی آشناست برای این کره خاکی.

گوش های زمین، هر روز تا به شب، لبریز از هیاهوهای این آدمیان است؛ آدمیانی که گاه، زمین آزاد خدا را در حصار می خواهند، تا از هم آغوشی با آن، برج های تازه به تازه برآید، از سنگ و آهن و سیمان. و این جاست که زمین خسته و رنجور، ناتوان از تحمل باری سنگین، چهره در هم می کشد. درّه ها، سنگواره های فریادهای نهفته این رنج کشیده گردون اند.

زمین، این همجنس خود را خوب می شناسد و در آغوش خاکی خود، جایی برای هر یک از این خاکیان باز کرده است. و این وعده پروردگار زمین است؛ او که روزی، مشتی خاک از همین زمین را جامه جان پوشانید. زمین، در ذهن پیر خود، لحظات تلخ و شیرین بسیاری را همراه با آدمیان پلک زده است. رویش گیاه از زمین، شاید دست های سبز به دعا برخاسته ای است که از خالق یکتا، سبزی و شادابی همیشه را برای خاکیان درخواست می کند.
زمین، مادری مهربان
محمدحسین قدیری

زمین، مجّهزترین و بزرگ ترین سفینه فضایی هستی است که میلیاردها مسافرش را رایگان به سفر آفاق و انفس می برد و بزرگ ترین گاوصندوق بانک جهانی است که سنگ های قیمتی و ذخایر خود را در دل سخت کوه ها پس انداز کرده است.

زمین، راحت ترین مهد آسایش است و جوشان ترین چشمه معایش. زمین، سیاره ای است که جز محبت، سوختی ندارد و تنها در مدار و جاده عشق طواف می کند. و بی هیچ خستگی، از کار شبانه روزی خود، لحظه ای دست نمی کشد.

زمین، امن ترین فرودگاه بین المللی پرندگان و وسیع ترین انبار آذوقه است که حبوبات، میوه ها و سبزی های گوناگون را در جشن چهارفصل ایام، به مخلوقات تقدیم می کند.
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم     به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه درو دشت     نشون از قامت رعنا ته وینم

… و زمین در سینه خویش، آلبومی از خاطرات دیدنی گذشتگان دارد؛ خاطراتی که به تعبیر قرآن، درهای عبرت و درس آموزی را به روی ما گشوده است: «قُل سیرُوا فی الارضِ فأُنظُرُا کیفَ کانَ عاقبهُ المُجْرِمینَ»

زمین، پاک ترین سجاده خداپرستان است که عاشقانه ترین بوسه سجود را از مُهر عبودیت گرفته اند؛ عارفان بی ریایی که آسمان را سقف و ستارگان را چراغِ خانه تفکر در آیات الهی برگزیده اند.

زمین، مادر مهربانی است که فرزندان خود را در آغوش آرام خود گرفته و به عشق آنها، چشمه های اشک از گوشه های چشمان خود به راه انداخته است.

آری! زمین، فیلم مستندی است که سناریوی زندگی خوب و بد ما در آن بازی می شود و برای همیشه در بایگانی ملایک حفظ می شود.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید