مرحوم حجه الاسلام والمسلمین حاج سیّد احمد آقا خمینی می گفت :
وقتی که ازعراق می خواستیم به کویت برویم به دلیل ممانعت برگشتیم . از ساعت پنج صبح برای اینکه کسی در نجف خبردار نشود بین الطّلوعین حرکت کردیم به سوی کویت . در مرز کویت ما را راه ندادند. ما برگشتیم به مرز عراق . ترین وجه با امام برخورد کردند. حتّی یک اتاق که امام در آنجا استراحت بکند به ما ندارند. سرانجام امام عبایشان را انداختند در کنار یک اتاق مخروبه که آنجا بود و دراز کشیدند. ساعت یازده دوزاده شب بود که از بغداد گفتند: به بصره برگردید. ما به بصره برگشتیم . ساعت یک یا یک و نیم بعد از نیمه شب به شهر بصره رسیدیم . یک ساعتی طول کشید تا مقدّمات کار را انجام بدهیم . بالاخره ساعت دو بود که امام خوابیدند.
طولی نکشید که من یک مرتبه دیدم زنگ ساعت به صدا درآمد. وقتی ساعت را نگاه کردم دیدم ساعت چهار نیمه شب است و امام برای نماز شب بلند شدند. یک پیرمرد که از ساعت پنج صبح تا دو بعد از نصف شب نخوابیده وقتی می خوابد یادش می ماند ساعت را کوک کند که برای نماز شب بیدار شود. قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : قَیِّدوا العِلمَ بِالکِتابِ:
علم و دانش را به وسیله نوشتن دربند کنید.
داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی