بحثی پیرامون تجرد نفس
تدبر در آیات 153 – 154 بقره، حقیقتی دیگر را روشن می سازد که از مسئله حیات برزخی شهیدان وسیع تر و عمومی تر است و آن این است که بطور کلی نفس آدمی موجودی است مجرد، موجودی است ماورای بدن و احکامی دارد غیر احکام بدن و هر مرکب جسمانی دیگر(خلاصه موجودی است غیر مادی که نه طول دارد ونه عرض و نه در چهار دیواری بدن می گنجد) بلکه با بدن ارتباط و علقه ای دارد و یا به عبارتی با آن متحد است و بوسیله شعور و اراده و سایر صفات ادراکی، بدن را اداره می کند.
دقت در آیات سابق این معنا را بخوبی روشن می سازد چون می فهماند که تمام شخصیت انسان بدن نیست، که وقتی بدن از کار افتاد شخص بمیرد و با فنای بدن و پوسیدن و انحلال ترکیب هایش و متلاشی شدن اجزائش، فانی شود، بلکه تمام شخصیت آدمی به چیز دیگری است، که بعد از مردن بدن باز هم زنده است، یا عیشی دائم و گوارا و نعیمی مقیم را از سر می گیرد.
(عیشی که دیگر در دیدن حقایق محکوم به این نیست که از دو چشم سر ببیند و در شنیدن حقایق از دو سوراخ گوش بشنود، عیشی که دیگر لذتش محدود بدرک ملایمات جسمی نیست)ویا به شقاوت و رنجی دائم و عذابی الیم می رسد.
و نیز می رساند که سعادت آدمی در آن زندگی و شقاوت و تیره روزیش مربوط به سنحه ملکات و اعمال او است، نه به جهات جسمانی(از سفیدی و سیاهی و قدرت و ضعف)و نه به احکام اجتماعی، (از آقازادگی و ریاست و مقام و امثال آن).
پس اینها حقایقی است که این آیات شریفه آنرا دست می دهد، و معلوم است که این احکام مغایر با احکام جسمانی است و از هر جهت با خواص مادیت دنیوی منافات دارد و از همه اینهافهمیده می شود که پس نفس انسانها غیر بدنهای ایشان است.
آیاتی که بر دوئیت و مغایرت بین نفس و بدن و تجرد نفس دلالت می کنند.
و در دلالت بر این معنا آیات برزخ به تنهائی دلیل نیست، بلکه آیاتی دیگر نیز این معنا راافاده می کند، از آن جمله این آیه است: (الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری، خدا است آن کسی که جانها را در دم مرگ وهم از کسانیکه نمرده اند ولی به خواب رفته اند می گیرد، آنگاه آنکه قضای مرگش رانده شده نگه می دارد و دیگران را رها می کند).[1]
چون کلمه(توفی) و (استیفاء)به معنای گرفتن حق به تمام و کمال است و مضمون این آیه، از گرفتن و نگه داشتن و رها کردن، ظاهرا این است که میان نفس و بدن دوئیت و فرق است.
و باز از آن جمله این آیه است: (و قالوا اذا ضللنا فی الارض ء انا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکّل بکم، ثم الی ربکم ترجعون، و گفتند آیا بعداز آنکه در زمین گم شدیم، دوباره به خلقت جدیدی در می آئیم؟این سخن از ایشان صرف استبعاداست، و دلیلی بر آن ندارند، بلکه علت آنست که ایمانی به دیدار پروردگارشان ندارند، بگو در دم مرگ آن فرشته مرگی که موکل بر شما است شما را به تمام و کمال می گیرد و سپس بسوی پروردگارتان بر می گردید).[2]
که خدای سبحان یکی از شبهه های کفار منکر معاد را ذکر می کند، و آن این است که آیا بعداز مردن و جدائی اجزاء بدن (از آب و خاک و معدنیهایش) و جدائی اعضای آن، از دست و پا وچشم و گوشش و نابودی همان اجزاء عضویش و دگرگون شدن صورتها و گم گشتن در زمین، بطوریکه دیگر هیچ با شعوری نتواند خاک ما را از خاک دیگران تشخیص دهد، دوباره خلقت جدیدی بخود می گیریم؟
و این شبهه هیچ اساسی به غیر استبعاد ندارد، و خدای تعالی پاسخ آنرا به رسول گرامیش یاد می دهد و می فرماید بگو شما بعد از مردن گم نمی شوید و اجزاء شما ناپدید و در هم و برهم نمی گردد، چون فرشته ای که موکل به شما است، شما را به تمامی و کمال تحویل می گیرد ونمی گذارد گم شوید، بلکه در قبضه و حفاظت او هستید، آنچه از شما گم و درهم و برهم می شود، بدنهای شما است نه نفس شما و یا به گونه آن کسی که یک عمر می گفت(من)، و به او می گفتند(تو).
و از جمله آنها این آیه است: (و نفخ فیه من روحه، و خدا از روح خود در او دمید)[3] که درضمن آیات مربوطه به خلقت انسان است آنگاه در آیه(یسئلونک عن الروح، قل الروح من امرربی، از تو از روح می پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است)[4] بیان می کند که روح از جنس امر خداست و سپس در آیه: (انما امره اذا اراد شیئا، ان یقول: له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء، امر او در وقتی که چیزی را اراده کند، تنها این است که به آن چیز بگوید بباش، وبی درنگ موجود شود، پس منزه است آن خدائی که ملکوت هر چیز را بدست دارد)[5]، بیان می کندکه روح از سنحه ملکوت و کلمه(کن)است.
و سپس در آیه: (و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر)[6] او را به وصف دیگری توصیف کرده، و آن این است که اولا یکی است و ثانیا، چون چشم گرداندن فوری است و تعبیر به چشم گرداندن می رساند که امر خدا و کلمه(کن)موجودی است آنی نه تدریجی، که چون موجود می شود، وجودش مشروط و مقید به زمان و مکان نیست.
از اینجا روشن می گردد که امر خدا – که روح هم یکی از مصادیق آن است- از جنس موجودات جسمانی و مادی نیست، چون اگر بود محکوم به احکام ماده بود و یکی از احکام عمومی ماده این است که به تدریج موجود شود، وجودش مقید به زمان و مکان باشد، پس روحی که درانسان هست مادی و جسمانی نیست هر چند که با ماده تعلق و ارتباط دارد.
آیاتی که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده(جسم)بدست می آید
آنگاه از آیاتی دیگر کیفیت ارتباط روح با ماده بدست می آید، یکجا می فرماید: (منهاخلقناکم، ما شما را از زمین خلق کردیم)[7] و جائی دیگر می فرماید: (خلق الانسان من صلصال کالفخار، انسان را از لایه ای چون گل سفال آفرید).[8]
و نیز فرموده: (و بدء خلق الانسان من طین، ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین، خلقت انسان را از گل آغاز کرد و سپس نسل او را از چکیده ای از آبی بی مقدار قرار داد)، و سپس فرموده: (و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین، ثم جعلناه نطفه فی قرار مکین، ثم خلقنا النطفه علقه، فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما، فکسونا العظام لحما، ثم انشاناه خلقا آخر، فتبارک الله احسن الخالقین، ما از پیش انسان را از چکیده و خلاصه ای از گل آفریدیم و سپس اورا نطفه ای در قرارگاهی محفوظ کردیم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه رااستخوان کردیم، پس آن استخوان را با گوشت پوشاندیم و در آخر او را خلقتی دیگر کردیم، پس آفرین به خدا که بهترین خالقان است)[9] .
و بیان کرد که انسان در آغاز بجز یک جسمی طبیعی نبود و از بدو پیدایشش صورت هائی گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خدای تعالی همین موجود جسمانی و جامد و خمود را، خلقتی دیگر کرد که در آن خلقت انسان دارای شعور و اراده گشت، کارهائی می کند که کار جسم و ماده نیست، چون شعور و اراده و فکر و تصرف و تسخیر موجودات و تدبیر در امور عالم، به نقل دادن و دگرگون کردن و امثال آن از کارهائی که از اجسام و جسمانیات سر نمی زد نیازمند است -، پس معلوم شد که روح جسمانی نیست، بخاطر اینکه موضوع و مصدر افعالی است که فعل جسم نیست.
پس نفس بالنسبه به جسمی که در آغاز مبدا وجود او بوده، – یعنی بدنی که باعث و منشاپیدایش آن بوده – به منزله میوه از درخت و بوجهی به منزله روشنائی از نفت است.
با این بیان تا حدی کیفیت تعلق روح به بدن و پیدایش روح از بدن، روشن می گردد، و آنگاه با فرا رسیدن مرگ این تعلق و ارتباط قطع می شود، دیگر روح با بدن کار نمی کند، پس روح دراول پیدایشش عین بدن بود و سپس با انشائی از خدا از بدن متمایز می گردد و در آخر با مردن بدن، بکلی از بدن جدا و مستقل می شود.
این آن مقدار خصوصیاتی است که آیات شریفه با ظهور خود برای روح بیان می کند و البته آیات دیگری نیز هست که با اشاره و تلویح این معانی را می رساند، و اهل بصیرت و تدبر می توانند به آن آیات برخورد نمایند، هر چند که راهنما خداست.
[1] . سوره زمر , آیه 42
[2] . سوره سجده , آیه 10 – 11
[3] . سوره سجده , آیه 9
[4] . سوره اسراء , آیه 85
[5] . سوره یس , آیه 82 – 83
[6] . سوره قمر , آیه 50
[7] . سوره طه , آیه 55
[8] . سوره الرحمان , آیه 14
[9] . سوره مؤمنون , آیه 12 – 14
علامه طباطبائی – ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص 527