قرب به خدا در قرآن

قرب به خدا در قرآن

انسان بر خلاف همه موجودات جهان آفرینش، دو بُعدی است: نخست ‏بُعد حیوانی او که از این جهت ‏یعنی از جهت تغذیه، زیست، تناسل، تکثیر نوع و… با سایر موجودات زنده مشترکات زیادی دارد. اما بُعد ثانوی او که همان خصوصیت منحصر به فرد اوست و از جهت قوای دماغی و حالات روحی و ویژگیهای نفسانی با سایر موجودات زنده متفاوت است و این خود محور اصلی تمایز او از دیگر جانداران می‏باشد.
آیا رشد انسان به این است که فقط به یک بعد از خود برسد; مثلا به بُعد حیوانی که خور و خواب و خشم و شهوت است‏ بپردازد و یا به کلی از خوردن و لذت بردن خودداری کند و فقط به جنبه‏های انسانی بپردازد. این هم در اسلام مذمت‏شده است، لذا رسول خدا – صلی الله علیه و آله – عثمان بن مظعون را که خانه و زندگی را ترک کرده بود و به گوشه‏نشینی و عبادت پرداخته بود مذمت کرد و وی را از این کار منع کرد. بنابراین باید دید رشد و کمال انسان در گرو چه چیز ممکن است؟
جواب صحیح این است که انسان یا هر موجودی از سویی یک کمال نهایی و اصلی دارد، و از سوی دیگر کمالات فرعی و وسیله‏ای و مقدمه‏ای، آنچه مربوط به کمال اصلی انسان است هر چه رشد کند و شدت یابد خوب است، و اما کمالات فرعی و وسیله‏ای باید در حدی که برای پیشرفت کمال نهایی و اصلی مؤثر است پیش برود ولی در آن جا که ضربه به رشد اصلی می‏زند کنترل شود; مثلا اگر قوای بدنی انسان قوی شود ولی ضرر به رشد معنوی و کمال انسانی او نزند، این رشد خوب است، اگر انسان شبانه روز به فکر خوردن و ورزش بدن و سلامت جسم خود باشد و از رشد معنوی غافل شود درست است که کمال بدنی قابل تحصیل است اما چون به عبادت، تحصیل علم و کارهای نیکوی دیگر نمی‏رسد این کمال نیست‏بلکه ضرر است. پس ما باید کمال انسانی را این گونه تعریف کنیم: مجموع روابطی که بین قوای مختلف انسان هست‏به گونه‏ای تکامل یابد که برای رشد نهایی و اصلی‏اش مضر نباشد که هیچ بلکه مناسب هم باشد. بدن هرچه قوی شود خوب است‏به شرط آن که برای جهات روحی ضرر نداشته باشد و صاحب آن از معنویات و مسائل روحی غافل نباشد.
پس انسان کامل کسی است که تمام تلاش و کوشش را صرف همه قوا و ابعاد وجودی‏اش کند تا انسان کامل شود.
باید توجه داشت که انسان دارای ویژگی خاصی است که هیچ موجودی ندارد و آن انتخاب آگاهانه و اختیاری است که نه حیوانات این ویژگی را دارند و نه فرشتگان، تنها جن است که مثل انسان دارای این ویژگی است، و این حالت اختیاری که انسان می‏تواند با تفکر و تامل و انتخاب راه بهتر، به عالیترین مقام برسد از خصوصیات انسان است.
حال این عالیترین مقام چیست؟
آنچه از آیات و روایات به دست می‏آید آن است که انسان باید خود را به آفریدگار وابسته و مربوط بیابد، و وجود خود را غیر مستقل و پرتوی از شعاع وجودی او بداند، و هر قدر انسان وابستگی و عدم استقلال خود را بهتر درک کند توجهش به خالق جهان بیشتر خواهد شد و در نتیجه از انوار ربوبی بیشتر بهره‏مند خواهد گردید تا آن جا که آینه تمام نما و مظهر کامل پروردگار جلت عظمته می‏گردد.
« – الهی – و الحقنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا;[1] – پروردگارم – مرا به پر بهجت‏ترین نور عزتت ملحق بساز تا تنها تو را بشناسم و از غیر تو رو گردان شوم.»
درباره ائمه علیهم السلام ما همین اعتقاد را داریم که آن قدر رابطه‏شان با خدا زیاد شده که دیگر آنان را از خدا جدا نمی‏دانیم اگر چه پرتوی از شعاع خدایند:
«لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک رتقها و فتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک;[2] میان تو و آنان جدایی نیست جز این‏که آنان بندگان و آفریدگان تواند، تدبیر آنان به دست توست، آغاز ایشان از تو و بازگشتشان به سوی توست.»
و کسانی که رابطه‏شان با خدا این‏گونه است‏سرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهی و به دیدار و وصل محبوب نایل خواهند شد; منزلت این انسانها در آیات قرآنی این گونه ترسیم شده است:
1- «یا ایتها النفس المطمئنه . ارجعی الی ربک راضیه مرضیه . فادخلی فی عبادی . و ادخلی جنتی;[3] ای انسان اطمینان یافته، به سوی پروردگارت باز گرد در حالی که هم تو از خدا راضی هستی و هم خدا از تو راضی است، پس داخل بندگانم شو و به بهشتم درآی‏»
2- «فی‏مقعد صدق عندملیک مقتدر;[4] درجایگاهی راستین نزد سلطانی مقتدر»
3- «وجوه یومئذ ناضره . الی ربها ناظره;[5] چهره‏هایی در آن روز شادابند و به سوی پروردگارشان می‏نگرند.»
قرب خدا
گفتیم هدف از تزکیه رسیدن به مقامی است که انسان غیر از خدا کسی و چیزی و حتی خود را نبیند; به تعبیر دیگر هدف از تزکیه نفس، همان قرب خدا، و در مرحله عالیترین آن فناء فی الله است. حال که دانستیم هدف از تزکیه قرب خداست، در توضیح «قرب خدا» می‏گوییم:
نزدیک شدن به خداوند تبارک و تعالی نه به معنای کم شدن فاصله زمانی و مکانی است; که مثلا اگر به مکه مکرمه رفتیم از نظر مکانی به خدا نزدیک شده باشیم، یا نیمه شب از نظر زمانی به خدا نزدیکتریم، خیر زیرا خداوند تبارک و تعالی خود آفریننده زمان و مکان است و خود محیط بر همه زمانها و مکانهاست و با هیچ کدام از موجودات نسبت زمانی و مکانی ندارد، خود می‏فرماید:
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید;[6] ما از رگ گردن به او نزدیکتریم‏»
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن…;[7] اوست اول و آخر و ظاهر و باطن‏»
«…و هو معکم این ما کنتم;[8] هر جا باشید او با شماست‏»
«…فاینما تولوا فثم وجه الله;[9] پس‏به هر سوروی آوریدهمان جا روی خداست.»
پس مراد از قرب به خدا، نزدیکی مکانی و زمانی نیست، بلکه مراد این است که انسان در اثر حرکت اختیاری و انتخابی که دارد با اعمال و کردار نیکو و دوری از هر زشتی و پلیدی به مقامی برسد که مورد عنایت‏خاص‏الهی قرار گیرد به طوری که همه درخواستهایش به اجابت‏برسد، یعنی به آن جایی برسد که:
«ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته; [10] اگرمرا بخوانداجابت می‏کنم اورا و اگر از من‏چیزی بخواهدبه اوعطا می‏کنم.»
بنده‏ای که به چنین مقامی برسد به کمال خود رسیده است و لذا در عرف جامعه هم کسی که مورد توجه شخصیتی باشد می‏گویند او «مقرب‏» فلانی است، و در قرآن کریم هم بر پیشروان اسلام که از ارزش بیشتری برخوردارند عنوان «مقربین‏» اطلاق شده است: «و السابقون السابقون . اولئک المقربون; [11] پیشی گیرندگان پیشی گرفتگانند . آنان مقربانند.»
و این قرب به خدا مرتبه‏ای است از وجود که در آن استعدادهای ذاتی شخص با سیر و حرکت اختیاری خود به فعلیت می‏رسد; خواه حرکتی سریع و لحظه‏ای که انبیا و اولیای خدا از لحظات دمیده شدن روح در کالبدشان سیر تکاملی کردند و در اندک مدتی به کمالات بزرگ و همان قرب حقیقی نایل شدند که عیسی بن مریم در گهواره می‏گوید: «قال انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا; [12] گفت من بنده خدایم به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.»
و طبق روایاتی که در دست ما شیعیان است ائمه معصومین علیهم السلام حتی در شکم مادر تسبیح خدا می‏گفتند و به محض به دنیا آمدن سر به سجده گذاشته و شکر خدا نمودند; مثلا علی علیه السلام در هنگام ولادتش قرآن خواند و سوره مؤمنون را تلاوت کرد. و درباره امام زمان علیه السلام داریم که در دل مادر سخن می‏گفت و به دنیا که آمد سجده کرد. و درباره ام الائمه فاطمه زهرا علیها السلام آمده است که در دل مادرش خدیجه با او تکلم می‏کرد. و درباره امام جواد علیه السلام داریم که نه ساله بود به امامت رسید. و همین طور سایر ائمه معصومین علیهم السلام که تمامی ایشان سیر تکاملی سریع و برق آسا داشته‏اند.
این سیر تکاملی که هدف از تزکیه نفس است مربوط به جسم و بدن انسان نیست‏بلکه مربوط به روح و دل آدمی است، و شرایط مادی فقط نقش فراهم کردن زمینه سیر و سلوک را به عهده دارند و اگر ما به زیارت خانه خدا می‏رویم مسلما مکه هدف یست‏بلکه وسیله‏ای است‏برای همان تقرب روح به خدا، و چه بسا افرادی که در مکه بودند و حتی با پیامبر اسلام فامیلی داشتند مثل «ابولهب‏» ها ولی از خدا و پیامبرش فرسنگها دور بودند، و یا کسانی از مکه خیلی دور بودند ولی از بسیاری از اصحاب به خدا و پیامبرش نزدیکتر بودند، مثل «اویس قرنی‏» که در رکاب علی علیه السلام در صفین به شهادت رسید، او پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ندید اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سفارش او را به علی علیه السلام کرد.
بنابراین ملاک در قرب به خدا که از تزکیه نفس حاصل می‏شود زدودن موانع به انضمام رشد دادن نفس به سوی کمال با افعال اختیاری به کمک همین بدن و جسم برای توجه دل و قلب [13] به سوی خداست و هر چه دل انسان بیشتر متوجه خدا باشد و از خود غافلتر باشد او به خدا مقربتر است تا آن جا که دیگر غیر از خدا کسی دیگری را نمی‏بیند مثل پیامبران و اولیای معصومین که تنها توجه ایشان به خدا بوده است و بس، و غیر از خدا را نمی‏بینند، لذا علی علیه السلام در دعای کمیل به پیشگاه خداوندی عرضه می‏دارد:
«فهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک وهبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک; [14] بارالها، گیرم بر عذاب تو صبر کردم چگونه بر فراق تو صبر کنم، و گیرم بر حرارت آتشت صبر کردم اما چگونه از نگاه به سوی جلال و شکوهت صبر کنم.


[1] . مناجات شعبانیه.
[2] . از دعای روزهای ماه رجب.
[3] . فجر (89) آیات 27- 30
[4] . قمر (54) آیه 55
[5] . قیامت (75) آیات 22- 23
[6] . ق (50) آیه 16
[7] . حدید (57) آیه 3
[8] . همان، آیه 4
[9] . بقره (2) آیه 115
[10] . بحارالانوار، ج 5، ص 284
[11] . واقعه (56) آیات 10- 11
[12] . مریم (19) آیه 30
[13] . مراد از قلب این است که چون روح منبع احساسات و ادراکات است لذا به روح از این ناحیه قلب گفته می‏شود.
[14] . فرازی از دعای کمیل.
@#@»
این حالت تنها برای کسانی حاصل می‏شود که از ما سوی الله قطع رابطه کنند و تنها خدا را ببینند.
باز از آن حضرت آمده است که می‏فرمود:
«ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه;
هیچ چیز را ندیدم جز آن که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن دیدم.»
و یا در جواب کسی که از او سؤال کرد: «هل رایت ربک؟ ; آیا پروردگارت را دیده‏ای؟» فرمود: «افاعبد مالا اری؟ ; [1] آیا عبادت می‏کنم کسی را که نمی‏بینم.»
حال انسانی که فقط خدا را می‏بیند مانعی ندارد آنان که دلشان با خداست چون پیامبران و امامان علیهم السلام را دوست داشته باشد زیرا حب آنان خود حب الله است، ولی چیزی که ضد خداست نمی‏تواند در دل او جا بگیرد و حب دنیا ضد خداست و لذا عارف بالله نمی‏تواند حب دنیا در دل داشته باشد در قرآن کریم مردم به دو دسته تقسیم می‏شوند: «من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشآء لمن نرید…; [2] آن کس که زندگی زود گذر (دنیای مادی) را می‏طلبد آن مقدار از آن را که بخواهیم و به هر کس اراده کنیم می‏دهیم.»
کسی که دنیاطلب شد نمی‏تواند خداجو باشد و لذا در حدیث آمده: «حب الدنیا راس کل خطیئه; [3] محبت دنیا منشا همه خطاهاست.»
مقابل این دسته آن کسانی‏اند که آنچه در رابطه با خداخواهی است دوست می‏دارند: «و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا; [4] و آن کس که سرای آخرت را بطلبد و سعی و کوشش خود را برای آن انجام دهد، در حالی که ایمان داشته باشد، سعی و تلاش او پاداش داده خواهد شد.»
همان گونه که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه فرموده است کسانی که فقط خدا را می‏خواهند و برای خدا کار می‏کنند چند دسته‏اند:
«ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار; [5] مردمی خدا را به امید بخشش می‏پرستند، این پرستش بازرگانان است، و گروهی او را از روی ترس عبادت می‏کنند و این عبادت بردگان است، و گروهی وی را برای سپاس می‏پرستند و این پرستش آزادگان است.»
و همین حالت عالی در پیشوایان دین اسلام بوده است که فقط برای خدا عبادت می‏کردند و تمام حرکات و سکناتشان برای خدا بوده است. امیر المؤمنین علی علیه السلام هنگامی که فرقش شکافته شد گفت: «فزت و رب الکعبه‏» و حسین بن علی علیه السلام در گودال قتلگاه می‏گوید: «الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک.»
توضیح
اولیای خدا که فقط رضای خدا را در کارهای خود در نظر گرفته‏اند به لذایذ بهشتی و به «جنات عدن تجری‏» و به «حور العین‏» و به «لحم طیر مما یشتهون‏» و سایر لذات بهشتی هم علاقه‏مندند منتهی آنان آن لذایذ را به خاطر آثار رحمت الله دوست دارند بر خلاف ما که دوست داشتنمان به خاطر خود آنهاست; مثلا در یک‏میهمانی گاهی توجه‏شما فقط به غذای‏صاحب خانه‏است اماگاهی اگر مهمان عالمی عابد شدی‏خود صاحب خانه را دوست‏داری و اگر غذای او را می‏خوری به خاطر خود صاحب خانه است نه غذا و هر غذایی باشد فرق نمی‏کند.
انبیا و اولیا اگر به لذایذ بهشتی می‏نگرند به خاطر رحمت الهی است نه به خاطر لذایذ.
باز باید توجه داشت که سیر الی الله و توجه قلبی به خدا منافات با دوست داشتن انبیا و امامان ندارد، زیرا محبت‏ به این بزرگواران شعاعی از سیر الی الله است نه مزاحم او، این که شما به کسی علاقه‏مندید خانه و لباس او را دوست دارید، فرزندش را دوست دارید، معنای دوست داشتن متعلقات او همان خود اوست نه ضد او و نه مزاحم او پس محبت ‏به خدا با محبت‏ به پیامبر و فاطمه و علی- علیهم السلام- و اولیاء خدا مزاحمت ‏با دوستی خدا ندارد، بله اگر دشمن خدا را دوست‏بداری این محبت ضد خداست و مزاحم سیر الی الله است.


[1] . بحارالانوار، ج 4، ص 52
[2] . اسراء (17) آیه 18
[3] . غررالحکم، ج 2، ص 395
[4] . اسراء (17) آیه 19
[5] . نهج البلاغه، حکمت 237
سید اصغر ناظم‏زاده قمی- امام علی(ع) آینه عرفان، ص210

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید