از خود بیگانگی در قرآن

از خود بیگانگی در قرآن

مفهوم از خودبیگانگی، که در زبان انگلیسی با واژه Alienation از آن یاد می‏شود، مفهومی جامعه‏شناختی، روان‏شناختی، انسان‏شناختی، فلسفی و حتی مفهومی ارزشی و اخلاقی است که در اکثر علوم انسانی جدید از آن سخن به میان آمده است. دائره این مفهوم گاه آن قدر توسعه می‏یابد که شامل انسان نابسامان یا آنومیک دورکیم، دوگانگی شخصیت در روان‏شناسی و امثال آن می‏شود و گاه بر این نکته تاکید می‏شود که نباید مفهوم از خودبیگانگی را با این مفاهیم به هم آمیخت.
واژه (Alienation)،[1] که در زبان لاتین برای بیان مفهوم از خودبیگانگی از آن سود می‏جویند، در اصل به معنای جن‏زدگی است و می‏توان گفت استفاده از این واژه برای ادای چنین مقصودی بدان لحاظ است که از حاکمیت موجودی نامریی و مسلط حکایت می‏کند. انسان به صورت ناخودآگاه تسلیم اوست و به اندیشه و رفتار انسان شکل و جهت می‏دهد.
ریشه‏های اولیه مساله از خودبیگانگی را باید در تعالیم ادیان آسمانی جستجو کرد; این ادیان آسمانی هستند که بیش و پیش از هر متفکر و مکتبی مساله را با بیانهای گوناگون مطرح کرده، نسبت‏به آن هشدار داده و برای پیشگیری و درمان آن، راه حل‏های عملی ارائه کرده‏اند.
سه دیدگاه مهم
سیر تاریخی این مفهوم نشان می‏دهد که از خودبیگانگی کاربردهای متفاوت و حتی متضادی داشته است و در زبانهای مختلف با واژگان مختلف، هر چند متقاربی، از آن یاد شده است.
در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعا طرح و تبیین مفهوم از خودبیگانگی به برخی از دانشمندان سده هیجده و نوزده میلادی، بویژه فوئر باخ، هگل و مارکس نامبردار است. [2] هگل (1770-1831) معتقد است که در مدینه یونانی، که رابطه شهروند (فرد) و دولت‏یا جامعه‏ای که هویت واقعی افراد است، رابطه این‏همانی بود و از خود بیگانگی وجود نداشت، ولی با زوال مدینه یونانی، جامعه برای شهروند بیگانه و فرد از عقلانیت‏بریده شد و در مسیر تحقق مجدد این همانی چاره‏ای جز دست‏برداشتن از آزادی، فردیت و ذاتیت‏خود ندارد و این همان از خود بیگانگی است. هگل جوهر از خودبیگانگی را در این نکته نهفته می‏بیند که فرد انسان احساس می‏کند که شخصیت فردی او خارج از ذات او یعنی در جامعه و دولت وجود دارد. وی پایان از خودبیگانگی را عصرروشنگری می‏داند که دولت و سازمان دینی، دیگر حقایقی هراس‏انگیز و اضطراب‏آفرین نیستند بلکه بخشی از عالم مادی هستند که در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار می‏گیرند و به این طریق وجود مطلق (خدا) صرفا یک مفهوم توخالی می‏شود. زیرا، از طریق بررسی علمی در امور مادی هیچ وصفی برای آن نمی‏توان یافت و نمی‏توان آن را کشف کرد و خدای خالق، خدای پدر، خدا فعال رخت‏بر می‏بندد و به موجود برتری که نمی‏توان آن را به هیچ وصفی توصیف کرد، مبدل می‏شود. بدین ترتیب، ذات انسان مرکز امور می‏شود و انسان تنها حقیقت مهم و حاکم می‏شود. هگل معتقد بود گرایش روشنگری در اینکه پادشاهی و کلیسا (دولت و دین) را به مرزهای صحیح خود باز گرداند و عقل انسانی را حاکم ساخت‏به صواب رفته ولی در اینکه جایگاه روح کلی را، که برتر از ذاتیت انسانی است، درک نکرده است، گرفتار خطا شده است. وی بر این باور است که از خودبیگانگی زمانی کاملا از بین می‏رود که اخلاق کهن نابود شود. از مرحله اعتراف به شخصیت انسانی آن‏گونه که در مسیحیت مطرح است‏بگذریم و به جامعه سرمایه‏داری که به حقوق انسان معترف است‏برسیم.
فوئرباخ (1775-1833) معتقد بود که انسان حق، محبت و خیر را می‏خواهد و چون نمی‏تواند به آنها تحقق بخشد آنها را در وجود خدای بااین‏صفات مجسم می‏سازد وبه این طریق، از خود بیگانه می‏شود. به همین دلیل، دین مانعی در راه پیشرفت مادی و معنوی و اجتماعی انسان تلقی می‏شود. انسان در سیر خود برای رهایی از دین و به تعبیری از خودبیگانگی سه مرحله را گذرانده و یا باید بگذراند: درمرحله نخست، خدا و انسان در دامن دین به هم آمیخته بودند در مرحله دوم، انسان از خدا کناره می‏گیرد تا روی پای خود بایستد و مرحله سوم، مرحله علم انسانی‏است که به انسان تحقق می‏بخشد و نوع انسانی، خدای انسان می‏شود و به جای‏رابطه خداوانسان، رابطه‏نوع انسانی و انسان مطرح می‏شود.
مارکس (1818-1883)، که برای کار، بالاترین مقام را قایل است، می‏گوید: انسان از طریق الوهیت‏یا ایدئولوژی، خود حقیقی‏اش را تحقق نمی‏بخشد بلکه از طریق اتحاد با جهان بوسیله کار خلاق، فعالیت‏سازنده و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش ذات خود را محقق می‏سازد ولی در نظام سرمایه‏داری کار کارگر از هرگونه اهتمام انسانی تهی است. کارگر با فروش قدرت بر کار خود، به ابزار تولید سود، تبدیل می‏شود نه خود را در کارش بازمی‏شناسد و نه دیگران به این حقیقت که او تولید کننده حاصل کار است، اعتراف می‏کنند و به این طریق، از کارش، فعالیت زندگیش و حقیقت انسانی‏اش جدا و در یک جمله از خودبیگانه می‏شود.
مارکس، مانند فوئر باخ، براین باور است که دین نیز مانع و پرتگاهی در مسیر شکوفایی کامل نیروهای انسان و عاملی برای از خودبیگانگی اوست. دین افیون توده‏ها است و با دادن وعده‏های اخروی مردم را از انقلاب و عصیان علیه انواع حکومتهای‏استبدادی بازمی‏دارد و به جای هویت‏حقیقی انسان، انسانی خیالی را به او ارائه می‏دهد و به این طریق، او را از خودبیگانه می‏کند. وی می‏گوید: بر انسان است که با از بین بردن دین، شرط اساسی تحقق سعادت حقیقی و نجات از خودبیگانگی را فراهم سازد.
قرآن و از خود بیگانگی
بررسی مساله از دیدگاه ادیان مختلف، فرصت و مجالی بس وسیعتر و تحقیقی گسترده‏تر و عمیق‏تر می‏طلبد. پرداختن به همه آنچه در معارف اسلامی در این خصوص آمده است نیز از حوصله این بحث کوتاه بیرون است و فقط به منظور آن که گامی کوچک به سوی طرح مساله برداشته باشیم و نقطه شروعی برای بررسی آن، از دیدگاه اسلام باشد، نیم‏نگاهی به مساله از خودبیگانگی با نظر به برخی از آیات قرآن می‏کنیم.
پیش از وارد شدن در بحث، تذکر این نکته ضروری است که طرح مساله از خود بیگانگی بستگی تام به تصویری دارد که در مکتبهای مختلف نسبت‏به انسان و حقیقت و هویت او ارائه می‏شود و بررسی این تصویر در مکاتب مختلف از حوصله‏این نوشتار بیرون است. از این‏رو، تنها اشاره می‏شود که در بینش قرآنی حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل می‏دهد و انسان هویتی از اویی (انا لله و انا الیه راجعون) دارد و زندگی واقعی او سرای آخرت استکه با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا آن را بنا می‏نهد.
در قرآن مجید، بارها نسبت‏به غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبت‏به غیر خدا هشدار داده شده و از بت‏پرستی، پیروی از شیطان و هوای نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان نکوهش شده است. سلطه شیطان بر انسان و هشدار نسبت‏به آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح شده و نسبت‏به انحراف انسان در اثر وسوسه شیاطین انس و جن هشدار داده شده است.
مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشری و بینش اسلامی مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه مساله از خودبیگانگی نگریسته شود جلوه تازه‏ای می‏یابند. ولی مفاهیمی از قبیل خود فراموشی، خودفروشی و خودزیانی مفاهیم مهم دیگری هستند که تامل بیشتری را می‏طلبد و دقت انسان را برمی‏انگیزند. مگر می‏شود انسان از خود غافل شود یا خود را بفروشد، مگر خود زیانی هم ممکن است؟ انسان زیان می‏کند و زیان او به معنی از دست دادن امکاناتی است که در اختیار دارد ولی خود زیانی چه مفهومی می‏تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خویش دچار زیان می‏شود. قرآن مجید در این زمینه می‏فرماید: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم‏» (و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت‏به خودشان دچار فراموشی کرد.)(حشر:19)
و باز در جای دیگر می‏فرماید: «قل بئسما اشتروا به انفسهم‏» (بگو آنچه را که به آن خود را فروختند بد چیزی است.) (بقره:90)
همچنین در آیه دوازدهم و بیستم از سوره انعام می‏فرماید: «الذین خسروا انفسهم فهم لایؤمنون‏» (آنان که دچار خودزیانی شدند پس آنان ایمان نمی‏آورند.)
در این‏گونه آیات، جمعی از مفسرین تلاش کرده‏اند تا به نحوی آیات یاد شده را به فراموشی، فروختن و زیان انسان به لحاظ اموری که به انسان تعلق دارد بازگردانند تا با برداشتهای رائج در تفاهم عرفی سازگار گردد. ولی اگر خود حقیقی انسان را در نظر گیریم و از زاویه “از خودبیگانگی” به آن نظر کنیم این تعابیر با همان ظاهر خود معنی و مفهوم می‏یابد. بسیاری از انسانها، خود حقیقی‏شان را فراموش کرده یا از آن غافل شده‏اند، خود حقیقی‏شان را فروخته‏اند و در ذات خویش دچار زیان شده‏اند. انسانی که دیگری را خود پنداشته، خود حقیقی‏اش را فراموش کرده یا مورد غفلت قرار داده است و غفلت از خود حقیقی رشد ندادن، بلکه انحطاط بخشیدن به آن یعنی خودزیانی است و آن کس که این عمل را به عنوان مثال، به بهای مطامع و مشتهیات حیوانی انجام می‏دهد دچار خود فروشی شده است و خود را با حیوانیت مبادله کرده است و البته در بینش قرآنی خودزیانی و خودفراموشی به‏صورت مطلق منفی تلقی می‏شود.[1] . در فارسی معادلهای فراوانی در برابر واژه Alienation گذارده شده است که برخی از آنها به قرار زیر است: از خود بیگانگی، بی‏خویشتنی، ناخویشتنی، با خود بیگانگی، درد بی‏خویشتنی، خود فراموشی، الینه شدن، جن‏زدگی، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگری را بجای خود پنداشتن، دیگری را خود دانستن، خود دیگر پنداری، در این مقاله بلحاظ رواج معادل «از خود بیگانگی‏» آن را برگزیدیم هر چند واژه «خود دیگر پنداری‏» را برای ادای مقصود دقیق‏تر می‏دانیم. این نکته شایان ذکر است که معنای لغوی Alienation مبادله است.
[2] . صرف‏نظر از باروخ اسپینوزا(1677-1632) و لاک (1632-1704)، از جمله دانشمندانی که در قرن هیجده و نوزده، این مساله را مطرح کرده‏اند روسو(1778-1712)، شلر (1759-1805)، فیخته (1841-1762)، گوته (1832-1749)، هگل (1831-1770)، کی‏یرکه گورد (1855-1813) و پل‏تیلخ (1965-1886) می‏باشند.
@#@ ولی نکوهش از خودفروشی به‏لحاظ آن است که انسان خود را به بهای اندک دنیا بفروشد.
نکته شایان توجه، تفاوت اساسی مساله از خودبیگانگی در بینش قرآنی با بینش نامبرداران این نظریه (فوئر باخ، هگل و مارکس) است. همانطور که گذشت، در این سه نظریه دین یکی از عوامل از خودبیگانگی بشمار می‏آید و راه نجات بشر از مساله از خودبیگانگی، زدودن دین از زندگی انسان دانسته می‏شود. ولی در بینش قرآنی مساله دقیقا بر عکس این قضیه است; انسان تا به سوی خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خودبیگانگی است. در ادامه بحث‏بار دیگر به این موضوع باز خواهم گشت و به‏گونه‏ای دیگر به این مساله خواهیم نگریست.
به هرحال، ازخودبیگانگی در منظر قرآن یک حالت روانی و فکری است که دارای لوازم و نمودها و آثاری است. انسان از خودبیگانه که دیگری را خود می‏پندارد، به‏طورطبیعی، هویت دیگری را هویت‏خود می‏پندارد و این هویت دیگر هر چه باشد، انسان‏از خودبیگانه تصویری مناسب با آن از خود خواهد داشت. این‏هویت وتصویر دیگر، دراغلب موارد هویت وتصویری است که بر اساس جهان‏بینی انسان از خودبیگانه شکل گرفته است.
در این قسمت‏به بررسی برخی از نمودهای از خودبیگانگی می‏پردازیم:
نمودهای از خود بیگانگی
1- اصالت دادن به دیگری
انسان از خودبیگانه، در تمام یا برخی از شؤون خود [1] اصالت را به دیگری می‏دهد و در ارزیابیها، احساس دردها، تشخیص درمانها، مشکلات و راه حل‏ها و نیازها و ایده‏آل‏ها، آن دیگری را اصل قرار می‏دهد و امور خود را بر اساس آن دیگری‏ها می‏سنجد، در موردشان قضاوت می‏کند، انتخاب می‏کند، و طبق آن عمل می‏کند. قرآن مجید در مورد انسانهای رباخوار می‏فرماید:
«الذین یاکلون الربا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا…» (آنان که ربا می‏خورند بر نمی‏خیزند (اقدام به کار نمی‏کنند) [2]مگر مانند برخاستن کسی که شیطان او را در اثر تماس (و آسیب رساندن) آشفته می‏کند (و تعادل او را بر هم می‏زند) این حالت از آن روست که رباخواران گفتند همانا خرید و فروش مانند رباست.(بقره: 275)
اندکی تامل در مفاد آیه شریفه، خواننده را به این نتیجه می‏رساند که با توجه به محور بودن ربا و رباخواری در آیه شریفه، مقتضای جریان طبیعی بحث آن است که گفته شود بروز چنین حالتی برای رباخواران به سبب آن است که رباخواران می‏گفتند، ربا مانند خرید و فروش است و اگر خرید و فروش اشکالی‏ندارد پس‏ربا هم‏بی‏اشکال‏است. ولی‏همان‏طورکه‏ملاحظه شد، آیه شریفه می‏فرماید: رباخواران گفتند خرید و فروش مانند ربا است. برخی از مفسران در تبیین و توجیه این سخن گفته‏اند: این جمله تشبیه معکوس است و برای مبالغه به‏کار رفته است; یعنی با آنکه مقتضای سخن آن بوده که ربا به خرید و فروش تشبیه شود، برای مبالغه عکس آن صورت گرفته است و خرید و فروش به ربا تشبیه شده است. [3] برخی دیگر از مفسران معتقدند که چون رباخوار اعتدال خویش را از دست داده برای او خرید و فروش و ربا تفاوتی ندارد و همان‏طور که ممکن است‏بگوید ربا مانند خرید وفروش‏است،ممکن است‏بگوید خرید و فروش مانند رباست. او بین این دو تساوی برقرار کرده است. [4] صرف‏نظر از مناقشه‏ای که می‏توان در این دو توجیه روا داشت، به نظر می‏رسد که توجیه و تبیین بهتر آن است که از منظر مساله از خودبیگانگی و اصالت دادن به دیگری مساله را توضیح دهیم. انسان‏از خودبیگانه، که به دیگری اصالت می‏دهد، برای شؤون دیگری هم اصالت قایل است و در همه مسایل و فروع و ابعاد، اصالت را به دیگری می‏دهد. از دید انسان رباخوار، اصالت‏با رباخواری است و خرید و فروش هم مانند رباست. در واقع، او چنین می‏اندیشد که ربا نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه رویه صحیح به دست‏آوردن سود، رباخواری است، نه خرید و فروش. خرید و فروش هم به دلیل تشابه با ربا در سودآوری تجویز می‏شود و رباخوار، انسان را حیوانی پنداشته که هرچه بهره‏مندیش از دنیا بیشتر باشد و پروارتر شود کاملتر و به هدف نزدیکتر است و رباخواری مصداق کامل این بهره‏مندی است و خرید و فروش نیز باید در این راستا توجیه شود.
2- بر هم خوردن تعادل روحی
اگر انسان از خودبیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست می‏دهد: نخست آنکه، حرکتهای آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل می‏شود. دیگر آنکه، آن دیگری موجودهای متعدد و متنوعی را در بر می‏گیرد. حتی اگر آن دیگری نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهای دیگر باشند افراد متعدد و متنوعی دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهای متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خودبیگانه را به هم می‏زنند. قرآن مجید که انسان مشرک را از خودبیگانه می‏داند می‏فرماید: «ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» (آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه چیره بر همه. (یوسف: 39)
و نیز می‏فرماید: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا…» (خداوند مثلی زده است مردی که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد است آیا این دو در مثل برابرند). (زمر:29) و نیز می‏فرماید: «لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله‏» (به دنبال راه‏های دیگر بجز راه توحید که راه مستقیم است نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد).(انعام:153)
در آیه 275 سوره بقره نیز همان‏طور که گذشت، رفتار انسان ربا خوار را چونان انسان مصروع دانسته که از تعادل برخوردار نیست و عدم تعادل در رفتار او را، معلول عدم تعادل روحی و استقامت فکر او می‏داند. [5] 3- بی‏هدفی وبی معیاری
بنابر آنچه گذشت، انسان از خودبیگانه دچار بی‏هدفی می‏شود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را بر نمی‏گزیند و درزندگی و رفتارخود مذبذب است. از دیدگاه قرآن، منافقان، که جمعی از خود بیگانه‏اند، این‏گونه توصیف می‏شوند «مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا» (بین خدا و غیر خدا سرگردان‏اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران (یکسو و یکدل) اند و هر که را خدا گمراه کند برایش راهی نیابی.(نساء: 143)
چنین انسانی به بیان حضرت علی‏علیه‏السلام مصداق و مورد «یمیلیون مع کل ریح‏» (به هر سوکه باد می‏وزد میل‏می‏کنند) هستند و جز آن دیگری – که گفته شد متعدد و متشتت است – معیار دیگری ندارد و تعدد آن بیگانه‏ها بی‏معیاری و بی‏هدفی را برایش به ارمغان می‏آورد.
4- عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت
انسان از خودبیگانه، که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعیش غافل است‏یا در اثر مطلوب پنداشتن وضعیت فعلی‏اش حاضر به هیچ‏گونه تغییر در وضعیت‏خویش نیست و در برابر آن مقاومت می‏کند و یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب در اندیشه تغییر وضعیت نیست و در نتیجه قدرت بر تغییر وضعیت ندارد و چون همه اینها در اثر انتخاب و اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار می‏گیرد. آیات فراوانی وجود دارد که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهی‏شان را حتمی می‏داند: «و من یضلل الله فما له من هاد» (و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگری برایش نیست (نساء:143). این آیات گویای همین حقیقت است. اینان در برابر دلایل قاطع و روشن پیامبران‏ – علیهم السلام – به علم اندک خویش دلخوش‏اند: «فلما جائتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم‏»; پس چون فرستادگان (خداوندگار) شان با دلیل روشن (بسوی‏شان) آمدند به (اندک) دانشی که نزد آنان بود دلخوش کردند.(غافر:83)
و در جای دیگر می‏فرماید:«و من اظلم ممن ذکر بآیات ربه فاعرض عنها و نسی ما قدمت‏یداه انا جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا ابدا» (و چه کسی ستمکار تر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود پس از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهای زشت) فراموش کند. به راستی که ما بر دلهاشان پوششهایی نهادیم تا آن (قرآن) را در نیابند و در گوشهاشان گرانی نهادیم (تا آن را نشنوند) و اگر به راه راست و رهنمود خدا بخوانیشان هرگز هدایت نشوند)(سجده: 22)
در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبت‏به آنها، عامل مهمی برای از خود بیگانگی است. در این آیه نیز به عنوان مقدمه از خودبیگانگی، ناتوانی اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر مطرح شده است.
5- اصالت ماده و مادیات
چنان‏که گذشت، اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را هویت‏خود می‏پندارد و به بیان قرآنی، حیوانیت وقتی به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته می‏شود که هر چه هست همین جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرائز حیوانی و جهانی به جز جهان مادی وجود ندارد. در چنین شرائطی، انسان از خودبیگانه می‏گوید: «ما اظن الساعه قائمه‏» (گمان نمی‏کنم قیامتی در کار باشد.(کهف:36) و می‏گوید: «ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر» (زندگی جز همین دنیا نیست که می‏میریم و زنده می‏شویم و جز روزگار چیزی ما را هلاک نمی‏کند.[1] . گاهی انسان به کلی از خودبیگانه می‏شود و گاه در بعدی از ابعاد و شانی‏از شؤون خوددچاراز خودبیگانگی می‏شود و براین‏اساس‏اصالت راگاه به‏طورکلی و گاه در بعدی از ابعاد وجودی خودبه‏دیگری می‏دهد.
[2] . درباب مقصود از جمله «لایقومون کما یقوم…» دو دیدگاه وجود دارد دیدگاه نخست آن است که آیه ناظر به رفتار انسان رباخوار در دنیاست. همان‏طور که در این مقاله آمده است و دیدگاه دیگر آن است که مقصود بیان نوع رفتار رباخواران در آخرت است‏بیشتر مفسران دیده دوم را انتخاب کرده‏اند ولی رشید رضا در المنار و مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان دیدگاه دوم را برگزیده‏اند و به کلی دیدگاه اول را نادرست می‏دانند. ر.ک.به: رشید رضا، تفسیرالمنار، ج‏3، ص 94 و علامه طباطبایی، المیزان، ج‏2، ص‏413-412.
[3] . ر.ک.به: تفاسیر شیعه و سنی، ذیل آیه شریفه از جمله: تفسیر روح‏المعانی، چاپ داراحیاء التراث، بیروت، جزء سوم، 50 و مجمع‏البیان، داراحیاءالتراث، بیروت، جزء سوم،389.
[4] . ر.ک.به: المیزان، علامه طباطبایی، ج‏2، ص‏415.
[5] . برای توضیح بیشتر در مورد عدم تعادل رفتارانسان رباخوار و ارتباط آن با جهان‏بینی او، ر.ک.به: المیزان، علامه طباطبایی، ج‏2، ص‏414-413.
@#@(جاثیه: 24)
در اثر چنین بینشی نیازهایش نیز نیازهای حیوانی می‏شود; خوراک و پوشاک و بهره‏مندی از دیگر لذائذ دنیوی «و الذین کفروا یاکلون و یتمتعون کما تاکل الانعام‏» (آنان که کافر شدن همانند چارپایان می‏خورند و از لذائذ دنیوی بهره می‏گیرند(محمد:12) چنان‏که کمال او همین بهره‏وریهای کمالات دنیوی می‏شود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوی فرحناک می‏شود: «و فرحوا بالحیاه الدنیا» (رعد:26). چنین انسانی، اندک بیماری جسمی برایش بسیار مهم و موجب بی‏تابی اوست: «اذا مسه الشر جزوعا» (معارج: 20) هنگامی که شر به او رسد بی‏تاب می‏باشد.
ولی انبوهی از سقوط معنوی را که دچار آن شده و کوهی از بیماری روحی و انسانی را که به جانش افتاده درک نمی‏کند، بلکه اعمالی را که نشان بیماری و علت‏سقوط است، خوب می‏پندارد. زیرا، اگر او حیوان باشد، واقعا هم آنها خوب است، و او خود را حیوان پنداشته است:
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» (بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم (آنان) کسانی(اند) که کوشش و تلاش آنان در زندگی دنیا گم شده و به هدر رفته است و خود گمان می‏کنند که خوب رفتار می‏کند.)(کهف: 4-3)
چنین فردی اگر درد را درد حیوان دانست، درمان را هم درمان حیوانی می‏داند و اگر خداوند او را عقوبت کند به جای تنبه و بازگشت آن عقوبت را هم تحلیلی مادی و این جهانی می‏کند.
«و ما ارسلنا فی قریه من نبی الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم یضرعون ثم بدلنا مکان السیئه الحسنه حتی عفوا و قالوا قد مس آبائنا الضراء و السراء فاخذناهم بغته و هم لا یشعرون‏» (در هیچ مجتمعی پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم‏تا مگر به زاری و توبه و توجه به خدا روی آوردند آنگاه به جای‏بدی، خوبی‏قراردادیم تا سرمست‏شدند و گفتند پدران ما را هم(به اقتضای نظام طبیعت)رنج وراحت می‏رسیده است.پس‏در حالی‏که بی‏خبربودند به‏ناگاه گربیانشان را گرفتیم.(اعراف:95-94)
6- عدم بهره‏گیری از عقل و دل
کسی که دچار از خودبیگانگی می‏شود گاه شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگری را خود می‏پندارد و تسلیم او می‏شود و خود را در حد همین دنیا و لذات آن خلاصه می‏کند. در نتیجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر کرده و راههای شناخت‏حقیقت را بر خود می‏بندد.
«ذلک بانهم استحبوا الحیاه الدنیا علی الاخره و ان الله لایهدی القوم الکافرین اولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون‏» (زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و بر گزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمی‏کند آنان کسانی هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند.(نحل: 108-107)
این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت در آن مسیر حاصل می‏شود و اینها همه نتیجه انتخاب زندگی حیوانی است و به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پست‏تر است. «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون‏» (اعراف:179) زیرا حیوانات حیوانیت را انتخاب نکرده‏اند بلکه حیوان خلق شده‏اند; حرکت آنها در مسیر حیوانیت از خود بیگانگی نیست ولی انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خودبیگانه شده است.
از خود بیگانگی و توحید ناب
ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم می‏کند، خواست او را خواست‏خود می‏داند و هر چه او می‏گوید عمل می‏کند و نقطه اوج توحید و ایمان سراپا تسلیم خدا شدن و به‏کلی خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خودبیگانه است. ولی اگر حقیقت انسان شناخته شود معلوم می‏شود که انسان حقیقتش عین ربط به خداست و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و مابا تسلیم خدا شدن، اصل خویش را می‏یابیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
«انالله واناالیه راجعون‏» (مااز خدائیم وبه سوی‏خدا رهسپارانیم).(بقره:156 )اگر خود را بیابیم خدا را می‏یابیم، اگر خدا را یافتیم و تسلیم او شدیم خود را یافته‏ایم. «در دو چشم من نشستی‏ای که از من من‏تری‏»
با این دید حدیث‏شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم‏» (همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت‏به خودشان دچار فراموشی ساخت (حشر:19) معنی و مفهوم جدیدی نیز می‏یابد.
این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است که مقصود اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بدگمانی نسبت‏به وعده‏های خداوند است; مانند آیه شریفه «و طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه.» (آل عمران: 154)
از خود بیگانگی‏فرهنگی – اجتماعی (فقدان هویت)
از خودبیگانگی هم فردی است و هم اجتماعی است. آنچه گذشت، مربوط به از خودبیگانگی فردی بود ولی گاه جامعه‏ای از خودبیگانه می‏شود و جامعه‏ای دیگر را خود می‏پندارد. در اینجا نیز، هویت جامعه دیگر را هویت‏خود می‏پندارد و جامعه دیگر را اصل قرار می‏دهد. تز کسانی مانند تقی‏زاده آن بود که جامعه را از خودبیگانه کنند. امثال او که به جامعه غرب اصالت می‏دهند درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه خود می‏پندارند. وقتی غرب مساله‏ای را درد بشمار نیاورد، آنها می‏گویند این مهم نیست در غرب هم چنین است‏بلکه باید چنین باشد و مقتضای یک جامعه پیشرفته این است و چنین مساله‏ای نشان پیشرفت تلقی می‏شود.
وقتی سخن از مشکلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی می‏رود، آنچه را در غرب به عنوان، مشکل اجتماعی مطرح کرده‏اند، مشکل جامعه خود می‏پندارد و وقتی می‏خواهد یک معضله‏ای را حل کند، به دنبال راه حل‏های غربی می‏رود و دربست آنها را می‏پذیرد و ارائه می‏دهد. حتی اگر گفته شود شاید جامعه ما با جامعه غرب متفاوت باشد، می‏گوید تاریخ را تکرار نکنید آنها تجربه و خطا را انجام داده‏اند. نقش ارزشها، باور داشتها، سنت دینی و حتی سنت ملی را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحرانها و راه حل‏ها نادیده می‏گیرد.
جوامعی که دیگری را به‏جای خود می‏نشانند، در فرهنگ آن جامعه دیگر هضم می‏شوند. انتخاب و اقتباس نمی‏کنند کپی می‏گیرند، فعال نیستند، منفعل محض هستند، اقتباس جایی است که خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقایسه‏ای صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولی‏اگرجامعه‏ای از خودبیگانه شد، به فرهنگ خودی پشت پا می‏زند، همه را نادیده می‏گیرد و خودباخته می‏شود. جوامع استکباری یکی از کارهایی که می‏کنند همین است که یک جامعه را از خودبیگانه می‏کنند. وقتی جامعه‏ای از خودبیگانه شد، نیاز به تهاجم فرهنگی نیست. درحالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بیگانه کپی می‏شود. آنچه باید با تهاجم فرهنگی عملی شود، به‏دست افراد جامعه، جامه عمل می‏پوشد چه رسد به آنکه شرائط به‏گونه‏ای باشد که دشمن برای غالب کردن و دیکته کردن و تزریق کردن فرهنگ خود، آن‏هم نه همه عناصر آن بلکه عناصر پست آن، برنامه‏ریزی و طرح و نقشه داشته باشد. در چنین شرائطی، سرآمد آن جامعه فرا می‏رسد، چیزی از فرهنگ و ارزش‏ها باقی نمی‏ماند و در عین حال که افراد هستند ولی آن جامعه با هویت جمعی‏اش وجود ندارد زیرا مسخ شده است. [1] ابنای روزگار به اخلاق زنده‏اند قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
علم زدگی یا ساینتیسم، انسان‏مداری یا اومانیسم، اصالت ماده یا ماتریالیسم به شکل جدید آن و خلاصه کردن پیشرفت و توسعه در رشد و پیشرفت تکنولوژیک، از مظاهر نوین از خودبیگانگی جوامع در جهان امروز است.
درمان از خودبیگانگی
برای جلوگیری از سقوط در ورطه از خودبیگانگی و نیز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگری نقادانه همراه با تقوا نسبت‏به گذشته سودمند است. اگر فرد یا جامعه‏ای در اعمالی که انجام می‏دهد بازنگری نکند، در بعد فردی محاسبه نفس نداشته باشد، در بعد اجتماعی از فرهنگ خود و بیگانه اطلاع کافی نداشته باشد و در باب شیوه و میزان نفوذ فرهنگ بیگانه در فرهنگ خودی بازنگری و بازشناسی نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هویت واقعی بسیار زیاد است و این فاصله گرفتن می‏تواند آن قدر پیش رود که به نسیان خود و فرهنگ خودی و از خودبیگانگی بیانجامد و راه نجاتی برای از خودبیگانگی او متصور نیست. قرآن مجید در این خصوص می‏فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقو الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله بما تعملون خبیر و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون‏» (ای کسانی که ایمان آورده‏اید تقوای الهی پیشه کنید و هر کس در باب آنچه برای فردای قیامت پیش فرستاده بیندیشد و آن را بازنگری کند و تقوای الهی پیشه کنید که خدا به آنچه انجام می‏دهید آگاه است و همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان از خویشتن خویش فراموش ساخت.(حشر:19-18)
دانشمندان علوم اجتماعی برای نجات انسان از معضله از خودبیگانگی گفته‏اند، انسان پس از توجه به اینکه دچار از خودبیگانگی شده، باید گذشته خویش را بازنگری و بازسازی کند.[1] . تاکید فراوانی امام راحل‏رحمه الله و مقام معظم رهبری، به عنوان دو اندیشمنددینی و اجتماعی به‏تقویت روحیه استقلال و درک فرهنگ خودی نیز در همین راستاست.
@#@ او نمی‏تواند با تصمیم بر توجه به خویش از هم‏اکنون بدون توجه به گذشته معضله خویش را حل کند. در این آیه شریفه، مساله بسیار دقیقتر و حساب شده‏تر مطرح است، نقطه شروع را تقوی می‏داند «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله‏» تقوای الهی اگر مدار زندگی شد جز خدا کسی بر انسان حاکم نمی‏شود و انسان نسبت‏به از خودبیگانگی از مصونیت لازم برخوردار می‏شود. مرحله دوم، بازنگری نسبت‏به اعمالی است که برای سعادت خویش انجام داده است. انسان در همان زمان، که برای خدا هم کاری را انجام می‏دهد، ممکن است دیگری به‏صورت مرموزی بر او حاکم شود، باید حتی نسبت‏به اعمالی که آنها را خوب می‏پندارد بازنگری داشته باشد و در همین بازنگری نیز، فرد گاه دچار غفلت و خودفریبی می‏شود. به‏همین دلیل، بار دیگر قرآن می‏فرماید: «واتقوا الله‏» تقوای الهی پیشه کنید. مفسران گرانقدر قرآن در ذیل این آیه فرموده‏اند که مقصود از تقوای دوم، تقوای در بازنگری اعمال است. اگر انسان در این مرحله هم از تقوا برخوردار نباشد، دچار خود فریبی می‏شود و به سوی از خودبیگانگی سوق داده می‏شود. قرآن مجید می‏فرماید: ای مؤمنان، چنین عمل کنید تا دچار خدافراموشی که ملازم خودفراموشی است، نشوید. بنابراین، بازنگری اعمال به تنهایی کافی نیست. در بینش قرآنی، بازنگری اعمال گذشته، باید توام با تقوای الهی باشد تا نتیجه مطلوبی بدهد.
نکته پایانی مهم آن است که شاید در گذشته انسانها یا جوامع خود برای خویش برنامه‏ریزی می‏کردند و خود را از معضله از خودبیگانگی نجات می‏دادند و یا دچار از خودبیگانگی می‏ساختند، ولی امروزه در عین آن‏که انتخاب آزادانه انسانها به جای خود محفوظ است، نوعا دیگران برای انسانها یا جوامع برنامه‏ریزی می‏کنند و این مساله همان مساله تهاجم فرهنگی است که یکی از مسایل روز ماست و نباید تصور شود که وقتی ما از خود غافلیم درجا می‏زنیم. اگر بخواهیم از این مهلکه نجات یابیم، باید رویه امیرمؤمنان علی‏علیه‏السلام را در پیش گیریم که فرمود: «فما خلقت لیشغلنی اکل الطبیات کالبهیمه المربوطه همها علفها… و تلهو عما یراد بها» من آفریده نشده‏ام که بهره‏وری از تنعمات مادی مرا به‏خود مشغول سازد، چونان چارپای پرواری که آنچه برایش اهمیت دارد علوفه اوست… و از آنچه برایش برنامه‏ریزی شده غافل است.
بنابراین، فرد و جامعه از خودبیگانه، گاه موجود دیگری به جای خود می‏نهند و از خودبیگانه می‏شود و گاه از خود غافل می‏شود و دیگران برای او خودی تعیین می‏کنند. انسانی که از خود غافل شود، دیگران در فکر استثمار او برمی‏آیند و برای او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعیین می‏کنند و جامعه‏ای هم که از خود غافل شود، استثمارگران درصدد تعیین هویت فرهنگی او بر می‏آیند و به او الگو می‏دهند. پس به همان میزان که از خودبیگانگی فردی و جمعی زیان‏بار است، غفلت از خود و بی‏هویتی فردی و اجتماعی نیز، اگر فرضی داشته باشد، زیان‏بار است. بنابراین، لازم است ما هویت واقعی فردی و جمعی خود را بشناسیم و همواره مراقب آن باشیم.
«یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرکم من اذا هدیتم‏» ای کسانی که ایمان آورده‏اید، به خودتان بپردازید و مراقب خویشتن باشید هرگاه شما هدایت‏یافتید آنکس که گمراه شده است‏به شما زیانی نرساند.(مائده:105)[1]


[1] . در تبیین مفهوم از خودبیگانگی از منابع متعدد فارسی، عربی و لاتین و بویژه از المعجم الفلسفی نوشته عبدالرحمن بدوی استفاده شده است.
محمود رجبی – مجله معرفت، ش 21

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید