پندارگرایی در قرآن

پندارگرایی در قرآن

زندگی پنداری
یکی از موانع سیر انسان به سوی خدا، پندارگرایی و گمان باطل است؛ چنانکه ازمهمترین علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوی حق، معرفت صحیح‏است. فرق عارف با پندارگرای غافل در این است که عارف، خود را درمشهد و محضر خدای علیم قدیر حکیم می‏یابد، چنانکه هر موجودی را مظهراومی‏داند و پندارگرای غافل، خود را غایب از او می‏پندارد، چنانکه هر موجودی را مستقل می‏پندارد. هر کس بر اساس معرفت یا گمان خود، سود یا زیانی می‏برد.
قرآن کریم در ستایش مؤمن عارف می‏گوید: او خود را در مشهد خدای علیم قدیر حکیم می‏یابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولی در وصف غافل می‏گوید: او فاقد همه این کمالهاست و با گمان و پندار زندگی می‏کند و در پندار خود، مدفون است.
قرآن کریم، گاهی درباره پندارگرایان غافل می‏فرماید:
«ألم یعلم بأن الله یری» [1]
مگر او نمی‏داند که خدا می‏بیند؟ اگر کسی بداند که خدا او را می‏بیند و در مشهد خدا کار می‏کند هرگز دستش به تباهی و زبانش به بدگویی آلوده نمی‏شود.[2]
گاهی می‏فرماید:
«ایحسب أن لن یره أحد»[3]
آیا می‏پندارد که کسی او را نمی‏بیند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خدایید. گاهی می‏فرماید:
«أم یحسبون أنا لا نسمع سرهم و نجواهم»[4]
آیا می‏پندارند که ما کارهای پنهان و نجوای آنها را نمی‏دانیم؟ اینها ناظر به بعد علمی است؛ یعنی انسان غافل فکر می‏کند که کسی او را نمی‏بیند و او تنهاست و چون تنهاست، رهاست.
گاهی می‏پندارد بر فرض، کسی او را ببیند قادر نیست جلو او را بگیرد و خود را در مشهد قدیر نمی‏بیند؛ یعنی می‏پندارد که خدا بر او توانایی ندارد. در این زمینه، ذات اقدس اله آیات فراوانی نازل کرده، می‏فرماید:
«أیحسب أن لن یقدر علیه أحد»[5]
آیا انسان می‏پندارد خدا قدرت ندارد تا همه نعمتهای او را به نقمت و حیات او را به ممات و سلامت او را به بیماری مبدل کند؟
گاهی می‏فرماید:
«أیحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه»[6]
آیا انسان می‏پندارد که با مرگ نابود می‏شود و ما استخوانهای پوسیده او را دوباره زنده نمی‏کنیم؟ برخی‏چنین می‏پندارند که با مرگ نابود می‏شوند و خداوند بر احیای مجدد آنها قدرت ندارد و برخی‏می‏پندارند که بعد از مرگ، حساب و کتابی نیست و کسی بر حسابرسی اعمال آنها قدرت ندارد و به همین جهت، زبانشان دراز و دستشان به گناه، آلوده است.
گاهی انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقیت خود می‏پندارد. از این رو ذات اقدس خداوند می‏فرماید:
«أم حسب الذین یعملون السیئات أن یسبقونا ساء ما یحکمون»[7]
آیا کافران می‏پندارند که سابق و پیشگامند و ما به آنها دسترسی نداریم؛ قضا و قدر ما آنها را رها کرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بیرونند؟ این، حکم و داوری بدی است. گاهی نیز می‏پندارند قدرتهای مالی، مشکل آنها را حل می‏کند:
«یحسب أن ماله أخلده»[8]
آیامی‏پندارد که مال او، او را جاوید می‏کند؛ چنانکه در جای دیگر می‏فرماید:
«و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد أفان مت فهم الخالدون» [9]
در نظام آفرینش، دنیا جای خلود و جاودانگی نیست و هیچ کس در آن، جاوید نمی‏ماند؛ زیرا دنیا نشئه حرکت است و حرکت باید به مقصد برسد و با دوام، سازگار نیست و اگر موجودی دائما در حرکت باشد، «عبث» می‏شود. معنای دوام حرکت این است که هدفی در کار نیست. از این رو حرکت حتما باید منقطع شود و به «دارالقرار» برسد.
ذات اقدس خداوند در این مورد می‏فرماید:
«أفحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم الینا لا ترجعون» [10]
آیا فکر کرده‏اید نظام آفرینش، یاوه و بیهوده است و این نظام، هدفی نداشته و شما معادی ندارید؟
گاهی انسان خود را در مشهد علیم قدیر حکیم می‏بیند و هیچ یک از بحثهای گذشته درباره او نیست اما خود را «محق» می‏پندارد؛ با این که در برابر وحی ایستاده و هم فکرش تیره و هم کارش تاریک است، می‏گوید: حق با ماست. در این زمینه، قرآن کریم می‏فرماید:
«و یحسبون أنهم مهتدون» [11]
آنان می‏پندارند که هدایت یافته‏اند در حالی که به بیراهه می‏روند.
«و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا» [12]
فکر می‏کنند که کار خوب می‏کنند؛ در حالی که به بدی مبتلایند.
از مجموع این آیات بر می‏آید که عده‏ای از انسانها در جدار پندار، زندگی می‏کنند و در خیال خام خود، غوطه‏ورند و بر اثر پندارگرایی از «مغز» تهی و به «پوست» تبدیل می‏شوند و روشن است که پوستها را می‏سوزانند، چنانکه کشاورز، پوست را می‏سوزاند و «لب» و مغز را برای غذا نگه می‏دارد. دنیا مزرعه آخرت است و در آخرت، پوستهای مزرعه دنیا خریداری ندارد، چنانکه در آن جا هرگز «اولوالباب»، یعنی کسانی که دارای «لب» و مغزند، نمی‏سوزند.
تعبیر قرآن کریم درباره پندارزدگان این است:
«و أفئدتهم هواء» [13]
دلهای اینان تهی است و چیزی در آن نیست. چون آنچه به دل اینها راه یافته است، پندارمحض است و پندار هم باطل است، ولی عارف، خود و همه کارهای خود را در مشهد خدای علیم قدیر حکیم می‏یابد و می‏داند که خدا می‏بیند و می‏تواند و پس از مرگ، روز حسابی هست. پس مهمترین راه برای تهذیب و تزکیه روح، همان معرفت صحیح و بدترین عامل برای آلودگی آن، همان گمان و پندار باطل‏است.
منشأ پندارگرایی
خدای سبحان هرگز کسی را گرفتار جهل و پندار باطل نکرده، بلکه همه انسانها را با سلاح معرفت، مسلح کرده و هر انسانی را با الهام «فجور» و «تقوا» آفریده است:
«و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقویها» [14]
ولی اگر کسی این الهام را با الحاد خودش تاریک کند، به دام پندار می‏افتد و از آن به بعد علمش به جهل و الهامش به الحاد، تبدیل می‏شود. هرگز خدا به کسی بد نمی‏کند و برای کسی بدی نمی‏فرستد، بلکه راه توبه را بر روی همگان باز می‏کند و بدیهای آنان را به نیکی تبدیل می‏کند.
تا انسان در عالم حرکت و طبیعت به سر می‏برد، راهی برای تبدیل سیئه به حسنه دارد. اگر شراب نجس و حرام سرکه شود، همین نجس و حرام، پاک و حلال خواهد شد و اگر انسانی توبه کند، همین انسان تبهکار آلوده، پاک می‏شود:
«یبدل الله سیئاتهم حسنات». [15]
پس کار ابتدایی خدا، افاضه، الهام و انعام است و کسی که نعمتهای الهی را به نقمت تبدیل کند، خداوند راه توبه را بر روی او باز می‏کند تا دوباره آن نقمتها را به نعمت، تبدیل کند. هرگز خدا به کسی بد نمی‏کند.
بنابراین، افرادی که در پندار باطل به‏سر می‏برند باید خودشان راملامت کنند، نه خدای خود را و هیچ عاملی جز خود آنان سبب فرو رفتگی در پندار باطل نیست. علل و عوامل بیرونی تنها انسان را به باطل دعوت می‏کند و این انسان است که باید برای انتخاب خیر تصمیم بگیرد و صدای بیگانه را از آشنا جدا کند و ما برای این کار ناچاریم با ذات اقدس خداوند رابطه‏ای داشته باشیم که همواره نعمتهای خود را ادامه دهد و ما را از شر خودمان و بد اندیشان نجات دهد و دعا یکی از مهمترین راههاست. چنانکه نماز که آمیخته با دعاست، از بهترین ارکان دین به حساب می‏آید.
آثار پندارگرایی
یکی از آثار پندارگرایی آن است که انسان به جای این که خود را در مشهد خدای سبحان دیده، به کرامت انسانی خود بیندیشد، به دیگران تبرک می‏جوید و در برابر غیر خدا تذلل می‏کند . البته تبرک جستن و توسل به انبیا و ائمه و اولیاء (علیهم‏السلام) برای دیگران فخر است، اما غیر معصوم چه مزیتی بر ما دارد که ما به او تبرک بجوییم و به کار خود متبرک نشویم؟
ابوالمعالی صدر الدین قونوی از «انس» که سالیان متمادی در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سر می‏برد نقل می‏کند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در دعا، دست را برای تضرع و ناله پیش خدا باز می‏کرد و هنگامی که دعایش تمام می‏شد، دست را به صورت خود می‏کشید و به اصحاب نیز می‏فرمود وقتی دعا کردید دست خود را به صورت خود بکشید
«…أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) کان إذا دعی فیرفع یدیه، مسح وجهه بیدیه» وجاء فی روایه:
«لم یضعها حتی یمسح بهما وجهه» وجاء فی روایات اخری: «أنه کان یأمر أصحابه بذلک و یحرض علیه» [16]
زیرا دستی که به طرف خدا دراز شود، خالی برنمی‏گردد و اگر انسان دست خود را به صورت بکشد به این معناست که لطف خدا را با صورت، استقبال کرده است.
گاهی انسان، دست انبیا و اولیا و گاهی دست خودش را می‏بوسد؛ انسان وقتی صدقه‏ای می‏دهد و کمکی به نیازمند می‏کند، شایسته است دست خود را ببوسد؛ زیرا دست او به دست خدایی که دست ندارد رسیده است.
براساس آیه «ألم یعلموا أن الله هو یقبل التوبه عن عباده و یأخذ الصدقات»[17]
خدا صدقه را می‏پذیرد و آن را می‏گیرد و صدقه‏ای که به دست مستمند می‏رسد. در حقیقت به دست بی‏دستی خدا می‏رسد. عارف خود را در مشهد خدا می‏بیند و احساس می‏کند دستش به دست بی‏دستی خدا می‏رسد و خود، زاهد حقیقی می‏شود، نه زهد فروش و دست زاهد حقیقی را بوسیدن، صواب است، نه خطا: «که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن» . کار پسندیده‏ای نیست که ما خم شویم و دست این یا آن را ببوسیم، اما خیلی پسندیده است که در پیشگاه خدا خضوع و راز و نیاز کنیم، اشک بریزیم، دست نیایش به سوی او دراز کنیم و آنگاه دست خود را ببوسیم:
هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طایی نبرد
گفته شده: بوسیدن دست عارفان، بد نیست، ولی بهتر است انسان خود، عارف باشد و دست خود را ببوسد.


[1] . سوره علق، آیه 14.
[2] . همه تعلیمات قرآن بر اساس تشویق به بهشت و ترهیب از دوزخ نیست، بلکه بخش قابل توجهی از آن، معرفتهای عارفانه و حکیمانه است و ما را به حیای از خدا وامی‏دارد، مانند این که می‏پرسد: آیا انسان نمی‏داند که خدا او را می‏بیند؟ بنابراین، اگر جهنم نبود، باز هم جا داشت که انسان گناه نکند، چنانکه هیچ انسان باحیایی در کنار سفره مهماندار و دوست خود آشکارا در برابر او به مخالفت برنمی‏خیزد.
[3] . سوره بلد، آیه 7.
[4] . سوره زخرف، آیه 80.
[5] . سوره بلد، آیه 5.
[6] . سوره قیامت، آیه 3.
[7] . سوره عنکبوت، آیه 4.
[8] . سوره همزه، آیه 3.
[9] . سوره انبیاء، آیه 34.
[10] . سوره مؤمنون، آیه 115.
[11] . سوره زخرف، آیه 37.
[12] . سوره کهف، آیه 104.
[13] . سوره ابراهیم، آیه 43.
[14] . سوره شمس، آیات 7 و 8.
[15] . سوره فرقان، آیه 70.
[16] . شرح الأربعین، ص 34.
[17] . سوره توبه، آیه 104.
@#@ حاتم طایی شدن رواست، ولی به کنار سفره حاتم طایی رفتن، کار پسندیده‏ای نیست. اطعام خوب است، نه استطعام.
فغان که کاسه زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد
همان گونه که استقلال اقتصادی، بسیار خوب است، استقلال عرفانی و زهد هم بسیار خوب و بلکه بالاتر است. بنابراین، چرا ما خود را رایگان بفروشیم؟ خدای ما هم سبب ساز و هم سبب سوز است:
«أبی الله ان یجری الأشیاء إلا بأسباب». [1]
نظام عالم، نظام سبب و مسبب است؛ اما ذات اقدس اله، مسبب الأسباب است و به همه اسباب، سببیت داده است. او به هر مسببی از سبب او و به هر کودکی از قیم او، نزدیکتر است. او چون قیوم است، گاهی سبب سوز است؛ یعنی، گاهی بدون دخالت اسباب ظاهری مستقیما از راه غیب، فیضی می‏رساند، یا با سبب ناشناخته و بدون تحقق سببهای عادی شناخته شده، مسبب را می‏آفریند.
بیان دیگری که ابوالمعالی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می‏کند این است:
«کل الناس یغدو فبایع نفسه فمعتقها، أو موبقها» [2]
در هر بامداد، مردم به سراغ تجارت می‏روند و در داد و ستدند و هیچ کس بیکار نیست؛ با این تفاوت که برخی خودفروشند و برخی دیگر، خود را خریداری کرده، آزاد می‏کنند؛ یعنی، مردم یا خود را از خدای خود می‏خرند و آزاد می‏شوند و در این صورت هیچ گناهی نمی‏تواند آنها را به دام بیندازد و یا خود را به شیطان می‏فروشند و برده می‏شوند. اگر با خدا معامله کنیم، خداوند «ثمن» و «مثمن» را به ما برمی‏گرداند و ما را آزاد می‏کند؛ اما اگر با شیطان معامله کنیم، ثمن و مثمن هر دو از آن اوست: هم کار ما و هم جان ما را می‏گیرد.
امیرالمؤمنین – علیه السلام – نیز می‏فرمایند:
«الدینا دار ممر لا دار مقر و الناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فأو بقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها» [3]
گروهی از مردم دنیا خود را آزاد می‏کنند و عده دیگر، خود را به هلاکت می‏کشانند.
تهذیب روح و تزکیه نفس، به انسان فخر و کرامت می‏بخشد و انسان را آزاد می‏کند و در حقیقت، اولین ره‏آورد تهذیب روح، آزادی و استقلال است.
بنابراین، اگر ما پندارگرا نبوده، از معرفت صحیح برخوردار باشیم، خود را در مشهد خدای علیم قدیر حکیم می‏یابیم و آنگاه چون متبرکیم، به جای این که دست دیگران را ببوسیم دست خود را می‏بوسیم و به جای این که زیر بار منت منعمان برویم ولی نعمت خود و غلام همت کسی خواهیم بود که «زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است» و با خدای خود در هر بامداد معامله می‏کنیم؛ خود را می‏خریم و آزاد می‏شویم.
ما جلد، اوراق و آیات قرآن را می‏بوسیم. اگر پوست یا کاغذ بر اثر ارتباط با کلمات و آیات لفظی قرآن، این گونه متبرک می‏شود، چرا جان ما با معنای قرآن، انس نگیرد تا متبرک شود؟ آنگاه، انسانی که می‏تواند به این کرامت و اوج برسد، چرا خود را به آن حضیض بکشاند و در پندار زندگی کند؟
نمونه‏ای از پندارهای رهزن
یکی از پندارهایی که مانع و رهزن سیر و سلوک آدمی است، آن است که خود را «مالک» و «ملک» می‏داند و معرفت والا و گرانقدری که دین به ما می‏آموزد و در زمینه حسن خلق و تهذیب روح، سهم مؤثری دارد این است که آنچه در دست ماست «عاریه» است و ما مالک و ملک چیزی نیستیم:
«لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حیوه و لا نشورا» [4]
«قل من یرزقکم من السماء والأرض أمن یملک السمع و الأبصار و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبر الأمر فسیقولون الله فقل أفلا تتقون». [5]
به چیزی که در دست کسی است و مال او نیست از این جهت عاریه گفته‏اند که آن شخص از آن عریان است. کسی که مالک چیزی نباشد و آن را از دیگری بگیرد، در حقیقت، خود از آن عریان و برهنه است. همه عناوین حقیقی عاریه است. با قدری تأمل بیشتر، می‏بینیم نه تنها اموال، اولاد و اعضای خانواده ما عاریه‏اند، بلکه اصل زندگی و «بود» ما نیز عاریه است. حافظ می‏گوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
اصلا این جهان، جهان عاریه است. در این جا جز خلیفهالله کسی مظهرملیک و مالک نیست مگر در حد بسیار ضعیف؛ ولی در بهشت جاودان، خداوند، مؤمنان صالح را مظهر ملیک و مالک می‏کند . آن جا دیگر انسان، عریان‏یا عاری نیست. وعده‏ای که به بهشتیان داده شده این است:
«ألا تجوع فیها و لا تعری» [6]
انسان در بهشت نه گرسنه است و نه عریان و انسان مؤمن‏نه تنها عاری نیست و همواره جامه در بر دارد، بلکه مظهر ملیک و مالک است.
عده‏ای مظهر «تبارک الذی بیده الملک» [7] هستند و اینان «متوسطان» از مؤمنانند و عده‏ای مجلای «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی‏ء» [8] که اینها «اوحدی» از مؤمنان هستند. از این رو در بهشت، انسان هر چه بخواهد برای او حاصل است:
«لهم ما یشاؤون فیها و لدینا مزید». [9]
در دنیا هر چه بخواهیم، نصیبمان نخواهد شد خواه متعلق درخواست، متاع دنیا باشد یا آخرت:
«لیس بأمانیکم و لا أمانی أهل الکتاب». [10] بسیاری از تمنیات ما حاصل نشده و نمی‏شود. ما در راه به ثمر رسانیدن بسیاری از کارها تلاش و کوشش می‏کنیم ولی به مقصد نمی‏رسیم، ولی در بهشت، خواستن همان و تحقق مقصود، همان. خواسته خداوند همیشه محقق است؛ زیرا هیچ مانعی در برابر حکم او نیست:
«لا راد لقضائه» [11]
و در بهشت چون مؤمنان، مظهر «هو الملیک» و «هو المالک» و مظهر
«تبارک الذی بیده الملک» [12]
و «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی‏ء» [13]
هستند، ملک و ملکوت هر چیزی به دست آنهاست. چنین عالمی در انتظار ماست. آنگاه ما خود را به زباله دنیا، سرگرم می‏کنیم!
مرداری که در گوشه‏ای افتاده، شامه‏ای را نمی‏رنجاند، ولی شامه‏ای رهگذر از بوی بد مرداری رنجور می‏شود که بادی وزیده، بوی بد آن را به شامه رهگذر می‏رساند. فرستادن بادها به دست خداست:
«و هو الذی یرسل الریاح» [14]
و ذات اقدس اله گاهی در جوامع انسانی تحولی پیش می‏آورد که مانند باد بوی بد مردار درون انسان ریاکار و سمعه‏گرا را آشکار می‏کند و چنین انسانی، یکباره بی حیثیت می‏شود. قرآن کریم می‏فرماید: غیبت، خوردن گوشت برادر مرده است. انسان وقتی مردار خوار شد، در درون او انباشته می‏شود. آنگاه بادی می‏وزد و آن بوی بد را ظاهر می‏کند و شخص مردارخوار رسوا می‏شود. با همه بدیهایی که داریم خدا آبروی ما را نمی‏برد.
امیرالمؤمنین – علیه السلام – می‏فرماید:
انسان بد، لحظه‏ای از لطف خدا بیرون نیست: «بل لم تخل من لطفه مطرف عین فی نعمه یحدثها لک، أو سیئه یسترها علیک أو بلیه یصرفها عنک». [15]
این کلام کسی است که درون‏بین است و از باطن ما خبر دارد.
حضرت امیرالمؤمنین – علیه السلام – می‏فرماید:
«و الله لو شئت أن اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت»[16]
به خدا سوگند اگر بخواهم همه اسرار شما، یعنی سرگذشت و سرنوشت، ورود و خروج و آغاز و انجام هر یک از شما را بگویم، می‏توانم. گاهی انسان بر اثر احضار و ارتباط با ارواح یا حشر با جنیان خبرهایی می‏شنود. البته این خبرها قطعی نیست و کذب و اشتباه در آنها فراوان است؛ اما گاهی انسان از زبان مطهر معصوم علیه‏السلام، سخنی می‏شنود که یقین‏آور است. او که از درون انسانها باخبر است، می‏فرماید: با این‏که شما بد هستید، لحظه‏ای از لطف خدا بیرون نیستید ولی از او حیا نمی‏کنید.
انسان در بسیاری از موارد بر اثر نعمت بسیار خوب حیا بدی را ترک می‏کند، چنانکه فرزند جوان به مادر و پدر پیر خود احترام می‏گذارند و از آنان اطاعت می‏کنند با این که از آنان ترسی ندارند. حوادث تلخ بسیاری در کمین ماست و ما نمی‏توانیم آنها را برطرف یا کنترل کنیم؛ اما به لطف خدا از ما برداشته می‏شود ولی ما احیانا خود را طلبکار تلقی کرده و می‏گوییم کار خیری کرده‏ایم که فلان حادثه پیش نیامده، در حالی که آن کار خیر هم مشمول لطف خدا بوده اما خودخواهی نمی‏گذارد که بگوییم خدا ما را حفظ کرده است. اگر ذات اقدس اله ما را این گونه مشمول نعمتهای خاص خود قرار داده است که هر آن، لطفی نسبت به ما روا می‏دارد برخلاف حیا و ادب است که انسان از لطف عمیم و ستر صمیم او غفلت کرده گناه کند.
در کتابهای اخلاقی بابی با عنوان «الادب مع الله» هست که از رعایت ادب با خدا در خلوت و جلوت بحث می‏کند.
امیرالمؤمنین – علیه السلام – می‏فرماید:
دنیا شما را فریب نداده و راستگوست؛ زیرا آنچه را دیگران داشتند به شما عرضه و آنگاه تهدید کرده که: نیروی چشم، گوش، بازو، پست و میز و مقام را از شما می‏گیرم و گرفت و انسان هر چه بر عمرش افزوده می‏شود قوای خود را یکی پس از دیگری از دست می‏دهد، ولی متوجه نمی‏شود که این قوا عاریه است و چون می‏گیرند معلوم می‏شود از آن او نیست:
«أم متی غرتک؟ أبمصارع آبائک من البلی، أم بمضاجع أمهاتک تحت الثری؟ … إن الدنیا دار صدق لمن صدقها ودار عافیه لمن فهم عنها ودار غنی لمن تزود منها ودار موعظه لمن اتعظ بها… فمن ذا یذمها وقد آذنت ببینها ونادت بفراقها ونعت نفسها وأهلها فمثلت لهم ببلائها البلاء..». [17]
«و حقا أقول: ما الدنیا غرتک ولکن بها اغتررت ولقد کاشفتک العظات وآذنتک علی سواء ولهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک والنقص فی قوتک، أصدق وأوفی من ان تکذبک أو تغرک… ولئن تعرفتها فی‏الدیار الخاویه والربوع الخالیه لتجدنها من حسن تذکیرک وبلاغ موعظتک بمحله الشفیق علیک والشحیح بک..». [18]


[1] . اصول کافی، ج 1، ص 183.
[2] . شرح الأربعین، ص 44.
[3] . نهج‏البلاغه، حکمت 133.
[4] . مفاتیح الجنان، تعقیب نماز عصر.
[5] . سوره یونس، آیه 31.
[6] . سوره طه، آیه 118.
[7] . سوره ملک، آیه 1.
[8] . سوره یس، آیه 83.
[9] . سوره ق، آیه 35.
[10] . سوره‏نساء، آیه 123.
[11] . بحار، ج 4، ص 160.
[12] . سوره ملک، آیه 1.
[13] . سوره یس، آیه 83.
[14] . سوره اعراف، آیه 57.
[15] . نهج‏البلاغه، خطبه 223، بند 9.
[16] . نهج‏البلاغه، خطبه 175، بند 3.
[17] . نهج‏البلاغه، حکمت 131.
[18] . نهج‏البلاغه، خطبه 223، بند 10.
آیت الله جوادی آملی – مراحل اخلاق در قرآن، ص 57

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید