مقامات و اختیارات پیامبران در قرآن

مقامات و اختیارات پیامبران در قرآن

در قرآن کریم، غیر از مقام نبوت و رسالت، برای پیامبران الهی اوصاف و مقامات دیگری برشمرده شده است. این اوصاف را می توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول اوصافی است معنوی و روحانی که مربوط به شخص آنان است و در پی صلاحیتها و ویژگیهای خاصی که دارند و در اثر عبادتهایی که انجام می دهند، به آنان اعطا می شود. دسته دوم، مقامات اجتماعی پیامبران است که از رابطه خاص آنان با مردم حکایت می کند. در میان دسته نخست، می توان به صفت «مخلَص» (کسی که خدا او را برای خود خالص گردانیده است) اشاره کرد. برای مثال، قرآن در مورد موسی ـ علیه السّلام ـ می فرماید:
«واذکر فی الکتاب موسی انه کان مخلصاً و کان رسولاً نبیّاً؛[1] و در این کتاب از موسی یاد کن، زیرا که او مخلص و فرستاده ای پیامبر بود.»
در این آیه، افزون بر مقام رسالت و نبوت، موسی ـ علیه السّلام ـ به وصف «مخلص بودن» توصیف شده است و این همان مقامی است که شیطان، از ابتدا، اضلال خود را نسبت به صاحبان آن بی ثمر دانست.
َ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ـ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ؛[2] … و همه را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان خالص (شده) تو از میان انان را.»
گروهی از بندگان شایسته هستند که خدا آنان را برای خویش خالص گردانیده و وجود آنان از هر آنچه غیر خدایی است، پیراسته شده است. قرآن این مقام را برای شماری از پیامبران الهی ذکر کرده است.[3] یکی دیگر از مقامات معنوی انبیا، «صدیق» بودن است. درباره ادریس ـ علیه السّلام ـ می خوانیم:
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا؛[4] و در این کتاب از ادریس یاد کن که او راستگویی پیامبر بود.»
«صدیق» که در روایات نیز آمده است، صیغه مبالغه از «صدق» است و به معنای کسی است که رفتار او کاملاً مطابق گفتار اوست و هیچ گونه تناقضی بین گفتار و کردار او نیست؛ از یک سوره به همه حقایق معتقد است و از سوی دیگر، به همه آنها عمل می کند. این وصف، در مورد ابراهیم ـ علیه السّلام ـ نیز به کار رفته[5] و صیغه مؤنث آن (صدیقه) بر مریم ـ علیه السّلام ـ اطلاق شده است.[6] برای ذکر نمونه ای از دسته دوم، می توان به مقام «امامت» اشاره کرد. خداوند درباره ابراهیم ـ علیه السّلام ـ می فرماید:
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً…»[7] «و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیاموزد، و وی آن همه را به انجام رسانید، (خدا به او) فرمود: من ترا پیشوای مردم قرار دادم…»
«امامت» مقامی است که پس از مقام نبوت و رسالت به ابراهیم ـ علیه السّلام ـ اعطا گردید. این مقام، مقامی است اجتماعی که با مردم در ارتباط است «للناس اماماً» و از این رو، این مقام حقوقی را بر مردم ایجاب می کند مانند آنکه به رفتار ابراهیم ـ علیه السّلام ـ اقتدا کنند و به دستورات او عمل نمایند.
شایان ذکر است که اوصاف مورد بحث الزاماً از ویژگیهای اختصاص انبیا نیست، بلکه بسیاری از این اوصاف در غیر پیامبران نیز یافت می شود. مؤید این مطلب آیه ذیل است.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً؛[8] و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته (یعنی) با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.»
در این آیه،‌صدیقان،‌شاهدان و صالحان در کنار انبیا قرار گرفته اند. بنابراین، مقصود از سه گروه اخیر، غیر پیامبرانند و از اینجا روشن می شود که این سه مقام اختصاص به پیامبران ندارد (مقصود از شهدا در این آیه، کسانی اند که شاهد اعمال مردم اند). در برخی آیات، وصف صالحان بر مؤمنان اهل کتاب اطلاق شده است:
«… وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ؛[9] … و در کارهای نیک شتاب می کنند، و آنان از شایستگانند.»
و همان گونه که اشاره کردیم، قرآن وصف «صدیقه» را درباره مریم ـ علیه السّلام ـ به کار برده است. به هر تقدیر،‌ بحث اصلی ما در اینجا بر سر اوصاف شخصی (غیر اجتماعی) پیامبران، که برخی در غیر جماعت انبیا نیز یافت می شوند، نیست،‌بلکه بیشتر درصدد بررسی مقامات اجتماعی پیامبران ایم. اینک به بررسی این مقامات، از دیدگاه قرآن،‌می پردازیم.
تبیین و تفسیر وحی
مقتضای نبوت و رسالت انبیا بیش از این نیست که پیام الهی را به مردم برساند و نقش واسطه ای امین را در میان خلق و خالق ایفا کنند. نتیجه برهان عقلی بر لزوم بعثت پیامبران نیز اسلام” است که باید کسانی باشند که پیام خدا (وحی) را دریافت کنند و به مردم منتقل سازند. پس اصل نبوت و رسالت اقتضایی بیش از این ندارد. مردم نیز موظف اند پیام الهی را از انبیا بگیرند و آن را بپذیرند و به دستورات خدا عمل کنند. در واقع، پیروی از انبیا در این پیامها همان اطاعت از خداست، چون آنان در این میان نقشی جز پیام رسانی ندارند:
«ما علی الرسول الا البلاغ…؛[10] بر پیامبر (خدا، وظیفه ای) جز ابلاغ (رسالت نیست…»
با این حال،‌از آیات قرآن به دست می آید که به دنبال مقام نبوت و رسالت، پیامبران، مقام دیگری نیز دارند که عبارت است از تبیین و تفسیر وحی. تفاوت است بین اینکه کسی پیامی را دریافت و عیناً به شخص گیرنده ابلاغ کند و اینکه اسلام” پیام را برای مخاطب آن تفسیر نماید. اصل نبوت بیش از این اقتضا ندارد که پیامبر، پیام خداوند را دریافت کند و آن را به امت خویش برساند. برای مثال، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ آیات قرآن را از طریق وحی دریافت می کرد و سپس آنها را برای مردم تلاوت می نمود. تا اینجا، کار ایشان ابلاغ پیام بود، ولی مردم به بیش از این نیاز داشتند؛ یعنی، در بسیاری از موارد لازم بود که مفاد وحی برای آنان تفسیر و مواضع اجمال آنها” تبیین گردد و مسائل جزئی مورد نیاز آنان تعلیم داده شود. مثلاً قرآن می فرماید: «اقیموا الصلاه» (نماز را بپا دارید). هر چند از این تعبیر، اصل وجوب نماز فهمیده می شود، اما چگونگی آن مشخص نیست. در اینجا مردم به کسی نیاز دارند که از جانب خدا، شرایط، احکام و کیفیت نماز را بیان کند.
بنابراین، انبیا ـ پس از رسالت و نبوت ـ دارای مقام تبیین و تفسیر وحی اند و شاید بتوان از اطلاق بعضی آیات استفاده کرد که مردم موظف بوده اند که در این بعد نیز از پیامبران اطاعت کنند و تمام مطالبی را که پیامبر به منظور تبیین و تفسیر وحی بیان می کند، بپذیرند:
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله…؛[11] و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق الهی از او اطاعت کنند…»
با استناد به اطلاق آیه، می توان نتیجه گرفت که سخنان پیامبران، چه در ناحیه ابلاغ اصل وحی و چه در بخش تبیین آن باید مورد پیروی مردم قرار گیرد،‌به دیگر سخن، اگر بخواهیم بر مردم، اطاعتی فراتر از اطاعت از اصل وحی فرض کنیم، اولین مرتبه آن اطاعت از پیامبران در تفسیر وحی است.
این مقام، علی الاصول، در میان همه پیامبران مشترک بوده است، زیرا کسی که از جانب خدا پیامی می آورد، طبعاً خود حقیقت آن را دریافته و به مراد اصلی فرستنده وحی پی برده است. بنابراین، اگر چنین کسی (پیامبر) کلام خدا را معنا کند و به تفسیر و تبیین آن بپردازد، قطعاً تفسیر او مطابق واقع خواهد بود و از همین رو، مردم موظف اند که به سخن او اتکا کنند و از آن پیروی نمایند.
البته نیاز مردم به همین جا پایان نمی پذیرد، بلکه نیازهای دیگری نیز مطرح است. هر چند این نیازها در حدی نیست که برهان عقلی، رفع آن را از سوی خداوند الزام کند، خدا از باب تفضل و احسان، و ازطریق پیامبران آن را برطرف می سازد. این نیازها، زمینه ساز دیگر مقامات اجتماعی انبیا می گردند.
2. قضاوت و داوری
گاه مردم نیاز دارند که در مواقع بروز اختلاف و مشاجره، مرجعی از طریق تطبیق قوانین کلی الهی بر مورد اختلاف،‌به آن فیصله بخشد و حکم قطعی صادر کند. به عبارت دیگر، آشنایی با احکام و قوانین کلی، مردم را از داوری که بتواند آن احکام را بر مصادیق خاص خود تطبیق کند، بی نیاز نمی کند. در اینجاست که مردم به قاضی احتیاج پیدا می کنند. قاضی به حکم کلی آگاه است و بر اساس ادله، امارات و شواهد معتبر مصداق آن را تشخیص می دهد. البته موقعیت قاضی باید به گونه ای باشد که طرفین نزاع، به حکم او تن دهند و مطابق رأی او عمل کنند تا مشاجره و اختلاف خاتمه یابد. این چیزی است که در همه جوامع بشری وجود داشته است و در آینده نیز، مورد نیاز خواهد بود.
خداوند متعال، از باب لطف بر بندگان، به پیامبران خویش مقام قضاوت داده است. حال آیا همه پیامبران دارای این مقام بوده اند؟ بر این مسئله آیه صریحی نداریم. و تنها ممکن است بر اساس اطلاق برخی آیات، همچون آیه زیر، عمومیت این مقام را نسبت به همه انبیا ثابت کرد:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله…؛[12] هر کس از پیامبر فرمان برد، در حقیقت، خدا را فرمان برده.


[1] . مریم، 51.
[2] . حجر، 40 ـ 39.
[3] . برای مثال، در مورد یوسف ـ علیه السّلام ـ آمده است: «… انه من عبادنا المخلصین، یوسف، 24.
[4] . مریم / 56.
[5] . مریم / 41.
[6] . مائده / 75.
[7] . بقره / 124.
[8] . نساء / 69.
[9] . آل عمران / 114.
[10] . مائده/99.
[11] . نساء/ 64.
[12] . نساء/80.
@#@..»
از اطلاق چنین آیاتی که بگذریم، دلیل صریحی بر اینکه همه انبیا دارای مقام حکم و قضاوت بوده اند در دست نیست. در برخی آیات، سخن از اعطای این مقام به پیامبران خاصی است، برای مثال در مورد داوود آمده است که:
«یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق…؛[1] ای داود، ما تو را در زمین خلیفه (و جانشین) گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن، و زنهار از هوس پیروی مکن…»
از همین آیه می توان استفاده کرد که مقام حکم و قضاوت از لوازم نبوت نیست، زیرا داوود ـ علیه السّلام ـ ابتدا به مقام پیامبری رسید و سپس از سوی خداوند مأموریت یافت که بر مسند قضاوت تکیه زند و در میان امت خویش داوری کند. پس، قضاوت منصبی است که به صورت جداگانه برای پیامبران جعل شده است و قدر مسلم، برخی از پیامبران دارای این مقام بوده اند.
3. حکومت
از دیگر نیازهای اساسی مردم آن است که مرجع صالحی زمام امور جامعه را به دست گیرد و بر آنان حکومت کند. بر این اساس، خداوند برخی از پیامبران خویش را به مقام «حکومت» رساند تا این نیاز اصلی بی پاسخ نمی ماند و حکومت انبیا، به مثابه الگویی برای شایسته ترین انحای حکومت، در زمین محقق شود. البته می توان قضاوت را، که در بخش قبلی مورد بحث بود،‌یکی از شؤون حکومت به شمار آورد، ولی به هر تقدیر این دو مقام با یکدیگر متفاوت اند. قضاوت در مواردی است که دو یا چند نفر در مسائل حقوقی با یکدیگر اختلاف می کنند. اما در مواقعی جامعه نیاز دارد که دستور و حکم قاطعی از سوی یک مقام صالح صادر شود به گونه ای که فصل الخطاب آرای متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پیروی از آن ببینند. در اینجاست که مسئله حکومت ضرورت می یابد.
برای مثال، در مواقع حمله دشمن به مرزهای کشور و لزوم دفاع در مقابل آن، مسائل متعددی درباره نحوه این دفاع، مطرح می شود که گاه درباره آن اختلاف رأی فراوانی وجود دارد. در این حالت، اگر رأی قاطعی در میان نباشد، غالباً نتیجه مطلوبی به دست نمی آید؛ سپاهی که در آن هر کس به رأی خود عمل کند، هرگز طعم پیروزی را نخواهد چشید. البته مسئله ضرورت حکومت اختصاصی به دوران جنگ و دفاع ندارد، اما موقعیت جنگی یکی از مواردی است که بخوبی این ضرورت را آشکار می سازد.
حاصل آنکه بنابر دلایل متعددی، جامعه نیاز به یک حکومت صالح و توانمند دارد. حال آیا لازم است هر پیامبری دارای منصب حکومت نیز باشد؟ ظاهراًبرای اثبات این مطلب نه دلیل عقلی در دست هست و نه دلیل نقلی کافی. آنچه می توان از قرآن به دست آورد این است که بعضی از پیامبران از مقام حکومت نیز برخوردار بوده و در میان امت خود حکم می رانده اند. اما آیه ای نداریم که بیانگر عمومیت این مقام در میان همه پیامبران باشد، بلکه چه بسا بتوان مدعی شد که مسلماً برخی از پیامبران چنین مقامی نداشته اند.
برای مثال، از داستان «طالوت» که در قرآن آمده، می توان دریافت که پیامبر آن زمان فاقد مقام حکومت بوده است؛ سران بنی اسرائیل نزد یکی از پیامبران خود آمدند و از او خواستند که از خدا بخواهد برای آنان حاکم و سلطانی تعیین کند.
«… إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ… ـ وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً…,[2] … آنگاه که به پیامبری از خود گفتند: پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم… و پیامبرشان به آنان گفت: در حقیقت،‌خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته است…»
از ظواهر این داستان پیداست که آن پیامبر، خود حاکم نبوده است، و اولا اگر از جانب خدا به حکومت رسیده بود، جا داشت در پاسخ به درخواست آنان بگوید: من خود از جانب خدا دارای منصب حکومت ام و دیگر نیازی به تعیین حاکم دیگری نیست. اما طبق نقل قرآن، او به سران بنی اسرائیل گفت: آیا اگر خدا حاکمی را تعیین کند، از او پیروی می کنید؟ و چون آنان پاسخ مثبت دادند خدا طالوت را حاکم آنان قرار داد. پس پیامبر مذکور در این آیات، مقام حکومت نداشته است و ظاهراً‌ دلیلی نداریم که طالوت پیامبر بوده باشد، بلکه کسی بود که خدا او را برای سلطنت و حکمرانی بر بنی اسرائیل برگزید.
پس دلیلی در دست نیست که تلازم نبوت و حکومت را ثابت کند،‌بلکه از برخی آیات قرآن استفاده می شود که تفکیک بین این دو مقام امر ممکن است. آنچه که از پاره ای آیات و روایات، به طور قطع آشکار می شود که برخی از پیامبران دارای مقام حکومت نیز بوده اند.
از آنچه گذشت، می توان نتیجه گرفت: برخی از پیامبران، در کنار مقام نبوت و رسالت، از مقاماتی همچون تبیین و تفسیر وحی،‌قضاوت و حکومت برخوردار بوده اند. برخی از این مقامات اجتماعی در میان همه انبیا وجود داشته است و برخی دیگر تنها به دسته ای از پیامبران اختصاص داشته است.


[1] . ص/26.
[2] . بقره / 247 ـ 246.
آیت الله مصباح یزدی- راهنما شناسی, ص 189

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید