تو ای مقری مگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نیی آگه که مرد صوت و الحانی
برهنه تا نشد قرآن ز پرده حرف پیش تو
ترا گر جان بود عمری نگویم کاهل قرآنی
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کن
ترا رهبر بود قُران به سوی سر یزدانی
رسن دادن زقرآن تا زچاه تن برون آیی
که فرمودت رسن بازی ز راه دیوِ نفسانی
یکی خوانی است پر نعمت قُران بهر غذای جان
و لیکن چون تو بیماری نیابی طعم مهمانی
سنائی