تشخیص اعجاز

تشخیص اعجاز

معجزه باید به گونه‏اى انجام گیرد تا کارشناسان همان دوره به خوبى تشخیص دهند که آن چه ارائه شده به درستى نشانه ما وراى جهان طبیعت و بیرون از توان بشریت است و هیچ گونه ظاهر سازى و رویه کارى در کار نیست [1] و این واقعیت باید براى همیشه محفوظ بماند. لذا انبیا کارهایى انجام دادند که از توان ماهرترین‏کارشناسان آن دوره بیرون بوده تا این که به خوبى این تشخیص صورت گیرد و برای همیشه این برترى و تفوق روشن باشد.
از همین رو معجزه اسلام قرآن است که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد، در حالى که یگانه مهارت عرب آن‏دوره در زبان و بیان آنان بوده و به خوبى تشخیص دادند که این سخن نمى‏تواندساخته بشر باشد که این گونه آنان را از هم آوردى ناتوان سازد. البته این بلنداى شیوه‏قرآنى-چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا-هم چنان پا بر جا است.
ولید بن مغیره مخزومى که سخن‏ورى نیرومند و از سران بلند پایه و سرشناس‏عرب به شمار مى‏رفت درباره قرآن چنین مى‏گوید: «یا عجبا لما یقول ابن ابی کبشه [2] ، فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن کلام الله. . . ، آن چه فرزندابن ابى کبشه مى‏سراید، به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویى بى‏خردان، بى‏گمان گفته او سخن خداست. . . ».
هم او-موقعى که از کنار پیامبر مى‏گذشت و آیاتى چند از سوره مؤمن را که درنماز تلاوت مى‏فرمود شنید-گفت: «و الله لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو من‏کلام الانس و لا من کلام الجن، و الله ان له لحلاوه، و ان علیه لطلاوه، و ان اعلاه‏لمثمر، و ان اسفله لمغدق. و انه یعلو و ما یعلى، به خدا سوگند!چندى پیش ازمحمد صلى الله علیه و آله سخنى شنیدم که نه به سخن آدمیان مى‏مانست و نه به سخن پریان. به‏خدا سوگند!سخن او شیرینى ویژه‏اى و رویه زیبایى دارد. هم چون درختى برومند و سر بر افراشته، که بلنداى آن پر ثمر و اثر بخش و پایه آن استوار است و ریشه‏مستحکم و گسترده دارد. همانا بر دیگر سخنان برترى خواهد یافت و سخنى دیگربر آن برتر نخواهد گردید» [3] .
طفیل بن عمرو دوسى که مردى شاعر پیشه و با اندیشه و از اشراف قریش‏به شمار مى‏رفت، عازم خانه خدا گردید. کسانى از قریش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنیدن سخن پیامبر باز دارند، گوید: «محمد صلى الله علیه و آله را در مسجد یافتم و سخن‏او را شنیدم، خوش آیندم آمد. به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم: واى بر تو، گوش‏فرا ده، اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست‏بود ناشنیده بگیر. در خانه به‏خدمت او شتافتم و عرضه داشتم: آن چه دارى بر من عرضه کن. او اسلام را بر من‏عرضه کرد و آیاتى چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند!چنین سخنى‏شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبى ارجمندتر از آن نیافته بودم. از این‏رو اسلام‏آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جارى ساختم‏». آن گاه به سوى قوم‏خود شتافت و سر گذشت‏خود را بر ایشان بازگو کرد و همگى اسلام را پذیرفتند و اویکى از داعیان بلند آوازه اسلام شناخته شد [4] .
نضر بن حارث بن کلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته مى‏شد که باپیامبر اسلام صلى الله علیه و آله دشمنى آشکار داشت. لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن ونیرومندى آن در پیش رفت دعوت، قابل توجه است. «و الفضل ما شهدت به‏الاعداء، بزرگى همان بس که دشمنان بر آن گواه شوند».
او از در چاره اندیشى درباره پیامبر صلى الله علیه و آله با سران قریش چنین گوید: «به خداسوگند!پیش آمدى برایتان رخ داده که تا کنون چاره‏اى براى آن نیاندیشیده‏اید.
محمد در میان شما جوانى بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن راست‏گوترین‏و در امانت دارى بزرگ وارترین شما بود. تا هنگامى که موى‏هاى سفید در دو طرف‏گونه‏اش هویدا گشت و آورد آن چه را که آورد، آن گاه گفتید: ساحر است. نه به خداسوگند! هرگز به ساحرى نمى‏ماند. گفتید: کاهن است. نه به خدا سوگند!هرگز سخن‏او به سخن کاهنان نمى‏خورد. گفتید: شاعر است: نه به خدا سوگند!هرگز سخن اوبر اوزان شعرى استوار نیست. گفتید: دیوانه است. نه به خدا سوگند!هرگز رفتار اوبه دیوانگان نمى‏ماند. پس خود دانید و درست‏بیاندیشید، که رخ داد بزرگى پیش‏آمد کرده که نباید آن را ساده گرفت‏» [5] .
ابو الولید عتبه بن ربیعه، که بزرگ قریش محسوب مى‏شد، روزى با سران قریش در مسجد الحرام نشسته بود. پیامبر اسلام نیز در گوشه دیگر مسجد نشسته بود. عتبه‏رو به اشراف قریش کرده و گفت: «آیا روا مى‏دارید که اکنون محمد صلى الله علیه و آله را تنها یافته بااو سخن گویم، باشد تا او را قانع سازم، او را تطمیع نموده از دعوت خویش دست‏بردارد؟»البته این موقعى بود که امثال‏«حمزه بن عبد المطلب‏»و جمعیت انبوهى به ‏پیامبر اسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونى بودند!همگى به او گفتند: «اگرمى‏توانى با او سخن گو و به هر گونه‏اى مى‏توانى او را قانع ساز».
عتبه نزد پیامبر آمده گفت: «اى فرزند برادر!-عرب را چنین عادت بود که افرادهر قبیله به افراد قبیله دیگر«یا ابن اخى‏»اى فرزند برادر خطاب مى‏کردند- تو داراى‏شرف خانوادگى هستى، ولى چیزى را مدعى هستى که موجب برخورد و تفرقه‏میان قوم خود گردیده است. اکنون گوش فرا ده تا مطلبى را بر تو عرضه دارم!»پیامبرفرمود: «بگو، گوش فرا مى‏دهم‏». عتبه گفت: «اى فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن‏ثروت است، آن اندازه اموال براى تو فراهم مى‏سازیم تا ثروت مندترین مردم قریش‏گردى. اگر تشنه مقامى، تو را رئیس خود مى‏گردانیم. و اگر خواسته باشى تو رافرمان رواى خود مى‏سازیم‏». سپس گفت: «آن که بر تو ظاهر مى‏گردد و چیزهایى باتو زمزمه مى‏کند، خللى است که بر اعصاب تو اثر گذارده، حاضریم تو را با خرج‏خود کاملا مداوا کنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم. . . »عتبه مى‏گفت وپیامبر کاملا ساکت، به تمام گفته‏هایش گوش فرا داد. آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله به او گفت: «آیااز گفتن مطالب خود پایان یافتى؟»گفت: «آرى‏». فرمود: «پس اکنون به سخن من‏گوش فرا ده‏»عتبه گفت: «با جان و دل آماده‏ام‏» پیامبر صلى الله علیه و آله در این هنگام لب به‏تلاوت قرآن گشود و از ابتداى سوره فصلت‏شروع به خواندن نمود: بسم الله‏الرحمان الرحیم. . . کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون. بشیرا و نذیرا. . . [6] و هم چنان‏ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا مى‏داد، دست‏ها را به عقب سر بر زمین تکیه‏داده، مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود، تا موقعى که به آیه سجده رسید وپیامبر صلى الله علیه و آله سجده نمود. سپس گفت: «اى ابو الولید!شنیدى آن چه را که بر تو تلاوت‏کردم، اکنون این تو و اندیشه خود تا چگونه قضاوت نمایى!»در این هنگام عتبه از حالت جذبه روحى که به او دست داده بود، بیرون آمد و بدون آن که چیزى بگوید به‏سوى دوستانش روانه گشت. او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند: عتبه با آن‏حالتى که رفت‏با حالتى دیگر مى‏آید. موقعى که نزد آنان نشست گفتند: «چه خبرآورده‏اى؟»گفت: «آن چه آورده‏ام آن است که سخنى شنیدم، به خدا سوگند!هرگزچنین سخنى شیوا نشنیده بودم، به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه‏کهانت، آن گونه که شما مى‏پندارید. اى گروه قریش!از من بپذیرید و به من واگذارکنید. این مرد را به حال خود رها سازید و با او کارى نداشته باشید. به خدا سوگند!
سخنى که من از وى شنیدم پى آمد کلانى به دنبال دارد. اگر عرب با دست‏دیگران (جز قریش) کار او را ساختند از دست او آسوده شده‏اید و اگر بر عرب پیروزآید-که آینده چنین مى‏نماید-پس پیروزى او پیروزى شماست و فرمان روایى اوفرمان روایى شما و عزت و آبروى او عزت و آبروى شماست. آن گاه شما به وسیله اوخوش بخت‏ترین مردم جهان خواهید گردید». بدو گفتند: «اى ابو الولید! محمد صلى الله علیه و آله‏تو را با بیان خود سحر کرده است. »گفت: «آن چه به شما گفتم نظر من است، اکنون‏هر گونه خواهید رفتار کنید» [7] .
ابوذر غفارى، جندب بن جناده، برادرى داشت‏به نام‏«انیس‏»که شاعرى توانا وهم آورد طلب بود و در مسابقات شعرى شرکت مى‏نمود و بر اقران(هم آوردان)
خود هم واره برترى داشت. ابوذر گوید: «نیرومندتر از برادرم انیس شاعرى را نیافتم، با دوازده شاعر نامى در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برترى یافت. او عازم‏مکه بود، به او گفتم: تو از سخن و سخن‏ورى سر رشته دارى، باشد از پیامبرى که درآن جا به دعوت بر خواسته خبرى برایم بیاورى. مدتى طولانى گذشت و از سفر آمدبه او گفتم: چه کردى؟گفت: مردى را در مکه دیدم که بر شیوه تو بود-ابوذر بیش ازسه سال بود که خدا را عبادت مى‏کرد و از بتان بیزارى مى‏جست-و بر این گمان بودکه خداوند او را به پیامبرى فرستاده است. ابوذر گوید: به او گفتم: مردم چه‏مى‏گویند؟گفت: مى‏گویند شاعر یا کاهن یا ساحر است. ولى من سخنان ناهنجارکاهنان را شنیده‏ام و اوزان شعرى را خوب یاد دارم، هرگز بدان نمى‏ماند، به خدا سوگند!او راست مى‏گوید و مردم درباره او دروغ مى‏گویند» [8] .
از این گواهى‏ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره قرآن فراوان است که تاریخ‏آن را ضبط کرده و در بستر تاریخ این گواهى‏ها زنده بوده و براى همیشه جاویدان‏خواهد ماند [9] .


[1] . البته این بدین معنا نیست که این تشخیص مخصوص همان دوره باشد، زیرا ضرورت دارد که در طول تاریخ‏روشن باشد آن چه بر دست انبیا انجام گرفته از توان بشریت‏به طور مطلق خارج است و با فعل و اراده ما فوق‏الطبیعه انجام گرفته و اگر فرضا امروزه ثابت گردد که آن چه در آن روزگار انجام گرفته از ابزاری استفاده شده که‏کاملا طبیعی ولی از دید کارشناسان آن روزگار پوشیده بوده است، لازمه‏اش آن خواهد بود که‏«العیاذ بالله‏»انبیانیرنگ باز ماهری بوده‏اند و در رسالت الهی دروغ گفته‏اند. چنین احتمالی هرگز درباره انبیای عظام نشاید وساحت قدس ایشان از هر گونه دغل بازی و تزویر به دور است.
[2] . مشرکان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را با این عنوان یاد می‏کردند و او را به‏«ابو کبشه‏»نسبت می‏دادند. او مردی از قبیله‏«خزاعه‏»بود که در دیانت‏با قریش مخالفت ورزید. گویند او جد مادری پیامبر بود که او را به وی نسبت‏می‏دادند.
[3] . ر. ک: تفسیر طبری، ج 29، ص 98. سیره ابن هشام، ج 1، ص 288. سهیلی، الروض الانف، ج 2، ص 21. ابن‏اثیر: اسد الغابه، ج 2، ص 90. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج 1، ص 412. ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 410. قاضی عیاض، الشفا، چاپ سنگی، ص 220. ملا علی قاری، شرح شفا، ج 1، ص 316. غزالی، -احیاء العلوم، ج‏1، ص 281، ط 1358 ه. سید هبه الدین شهرستانی، المعجزه الخالده، ص 21. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج‏2، ص 507. سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 283.
[4] . سیره ابن هشام، ج 2، ص 25-21. اسد الغابه، ج 3، ص 54.
[5] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 321-320. الدر المنثور، ج 3، ص 180.
[6] . فصلت 41: 4-3.
[7] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 314-313.
[8] . قاضی عیاض، الشفا، ص 224. شرح آن، چاپ اسلامبول سال 1285، ج 1، ص 320. صحیح مسلم، ج 7، ص‏153. مستدرک حاکم، ج 3، ص 339. اصابه ابن حجر، ج 1، ص 76 و ج 4، ص 63.
[9] . ر. ک: التمهید، ج 4.
محمد هادى معرفت _ علوم قرآنى، ص351

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید