داستان یوسف؛ درس تجارت با خدا

داستان یوسف؛ درس تجارت با خدا

داستان یوسف؛ درس زندگی

سوره مبارکه یوسف بیانگر ظرف عبرت ها، اشارات، لطایف و عالى ترین مسائل اخلاقى است. در آغاز داستان، خداوند عالم، آن را براى شخص پیامبر اسلام بیان مى کند و در پایان، این داستان را عبرت و درسى براى همه مردم تا قیامت اعلام مى کند، البته براى صاحبان اندیشه و آنان که از انسانیت برخوردارند و اهل دل، موعظه پذیرى و پند گرفتن به حساب مى آید.

«لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لاِءُلِى الاْءَلْبَابِ»[1]

«به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است.»

مجموعه این داستان، درس زندگى است و عالى ترین مسائل انسانى، در آن گنجانده شده است. صاحبان فکر دوست دارند که همواره با این حقایق مأنوس باشند، زیرا این حقایق را به منزله بارانى براى سرزمین خشک وجود مى دانند. اگر باران سرزمین خشک را زنده مى کند و انواع گل ها و گیاهان را در آن مى رویاند، این حقایق نیز باطن و عقل و جان و دنیا و آخرت را طراوت و خرمى مى بخشد و آنها با این سرمایه سنگین، عاشقانه روبه رو مى شوند.

خداوند در آغاز سوره، به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مى فرماید:

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أحْسَنَ القَصَصِ»[2]

«ما بهترین داستان ها را براى شخص تو بیان مى کنیم.»

علت این که داستان یوسف، نیکوترین داستان است، همین است که سراسر آن، بیان مسائل اخلاقى است. با این که صورت یوسف، زیباترین صورت تاریخ بوده است و او نماد زیبایى است و برخى گفته اند که قلم صنع پروردگار، یک سهم از زیبایى را در همه عالم به کار گرفت و نود و نه سهم دیگر را در صورت یوسف؛ اما نیکوتر بودن این داستان، به علت سیماى زیباى یوسف نیست، زیرا این صورت زیبا را سرانجام در کفن پیچیدند و در خاک نهادند بلکه «أحسن القصص» بودن قصه یوسف، به علت «سیرت» زیباى او است. «اخلاق و سیره» او است که ماندگار است. رفتار و کردار و دعا و مناجات او و اخلاق زیباى او در چاه و بر تخت سلطنت، تا کنون هم درس آموز است. به همین علت است که خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مى فرماید: «ما بهترین داستان ها را براى تو بازگو مى کنیم.»

در جمله:

«بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْءَانَ»[3]

«ما بهترین داستان را با وحى کردن این قرآن بر تو مى خوانیم.»

مى فرماید: ما این داستان را از راه وحى، بر تو بازگو خواهیم کرد؛ یعنى آن را کامل و جامع براى تو بیان مى کنیم و همه حقایقش را به فصیح ترین بیان خواهیم آورد.

و حکمت بیان آن در قرآن این است که:

«ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ»[4]

در (وحى بودن و حقانیت) این کتاب (با عظمت) هیچ شکى نیست؛ سراسر آن براى پرهیزگاران، هدایت است.

ما با این داستان مى خواهیم مردم را اهل تقواى باطن تربیت کرده، انسان هاى صاحب عقل را هدایت کنیم. این است که داستان را قرآنى کرده ایم که هر گوشه اى از آن، هدایت گر مردم باشد و اینان را به خدا برساند و از زشتى ها نجات داده، به زیبایى ها بیاراید.

«بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْءَانَ وَ إِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ»[5]

«ما بهترین داستان را با وحى کردن این قرآن بر تو مى خوانیم و تو یقیناً پیش از آن از بى خبران بودى.»

پیش از این که به وسیله وحى، تو را از این قصه آگاه کنم، از آن بى اطلاع بودى، زیرا چند هزار سال پیش قهرمان داستان در مصر از دنیا رفته است و تنها خداوند متعال است که همه جزئیات و لطایف و دقایق این داستان را مى تواند بیان کند، این قصه، نزد پروردگار بود تا امروز که به وسیله قرآن کریم آن را به پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) وحى نمود.

تجارت با خدا؛ پر سودترین تجارت

مسأله مهم در این داستان، روبه رو شدن مخاطبان با آن است که باید آیه به آیه آن را بخوانند، تا آن را درک کنند و در زندگى آن را به عنوان الگو و سرمشقى بکار ببندند. به کار بستن این پندها معامله با خداوند است. به کارگیرى قرآن، پر سودترین تجارتى است که انسان در عمر خود انجام مى دهد. خداوند بر خود لازم کرده است که هر کس با او معامله کند، تجارتش را به زیباترین صورت به سود کلان برساند. ما در جهان، طرف معامله و تجارتى مانند خداوند عالم نداریم. او از تجارت و بهره تجارت، چیزى نمى خواهد و تجارت و بهره را یک جا به تاجر برمى گرداند. این یک تجارت یک طرفه است. در دنیا تجارت دو طرف دارد: یکى خریدار و دیگرى فروشنده، و هر دو مى خواهند سود ببرند؛ ولى خداوند همه سود تجارت را به تاجر مى دهد و خود، شریک تجارت نمى شود و روش تجارت را هم خود به تاجر مى آموزد.

قرآن مجید، چگونگى رفتار خداوند با این تاجران را تشریح مى کند که نمونه هایى از آن را بیان مى کنیم. در آیه اى مى فرماید:

«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»[6]

«هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است.»

یعنى کسى که یک عمل خوب براى من بیاورد و مثلاً بگوید: خدایا! من یک نماز صبح آورده ام، یا انسانى را با زبان نجات داده ام، یا مشکل بنده اى را حل کرده ام، یا با نگاه محبت آمیز، دلى را خشنود ساخته ام، یا با زبان مهر و محبت، غصه کسى را برطرف کرده ام، من دَه برابر به او پاداش مى دهم.

البته «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَهِ» شامل مردم مؤمن است وگرنه غیر مؤمن، طرف معامله خود را خداوند قرار نمى دهد. غیر مؤمن خداوند را باور ندارد به همین جهت با ظاهر دنیاى فانى و زودگذر شراکت و معامله مى کند.

تنها مردمان مؤمن هستند که طرف تجارتشان خداوند است، البته مردم مؤمن هر روز و شب براى او کار خوب انجام مى دهند، در پنج نوبت نماز مى خوانند، برخى نماز شب مى خوانند، به دیدن پدر و مادر مى روند و در زندگى زن و فرزندشان گشایش ایجاد مى کنند. هر کار خوبى حسنه است و خداوند دَه برابر در ازاى آن سود مى دهد و در پرونده او ثبت مى شود، البته این در مراحل عادى است.

زمان و مکان نیز در جزاى اعمال، مؤثر است. در روایات آمده است که مثلاً یک رکعت نماز در مسجد الحرام با صد هزار رکعت نماز برابر است؛[7] یعنى شما ده رکعت نماز در مسجد الحرام مى خوانید اما یک میلیون نماز براى شما ثبت مى شود حتى اگر این نماز، مستحب هم باشد این مطلب صادق است.

خزانه خداوند محدودیت ندارد. خزانه اى نیست که حجم و طول و عرض داشته باشد. اگر شما تا پایان روزگار هم که زنده باشید و این نمازها را به همین شکل بخوانید پاداش آن را به شما برمى گردانند. در مسجد النبی هر یک رکعت نماز، پاداش ده هزار رکعت را دارد. وقتى انسان به زیارت سیدالشهدا(علیه السلام) مى رود حتى اگر با هواپیما و ماشین برود،[8] از درِ خانه تا حرم أبى عبداللّه در برابر هر قدم، ثواب یک حج و عمره قبول شده به او مى دهند. خزانه و کَرم بى نهایت است. این ها در برابر کارهاى مستحب است.

در امور واجب نیز این چنین است. برای مثال درباره روزه مى فرماید:

«الصوم لى»

«روزه مال من است.»

تو این اندازه ظرفیت ندارى که روزه مال تو باشد. روزه مال من است و هیچ کس در این عالم نمى تواند پاداش روزه را حساب کند. «و أنا أجزى»[9] پاداش روزه، در روز قیامت، بر عهده من است که در آن روز، به تو عطا مى کنم.

امام صادق(علیه السلام) در روایتى قطعى ـکه بیشتر زُوّار به آن عمل مى کنندـ مى فرماید: «هر کس در مکه، یک ختم قرآن کند، از دنیا نمى رود مگر این که پیامبر را ببیند و جاى او را در بهشت به او نشان دهد»[10]

این ثواب یک عمل مستحب است؛ اما واجبات که جاى خود دارند.

شما اگر دو رکعت نماز خود را عمداً نخوانید به یقین همه آفرینش را باید به پروردگار خود عوض بدهید که جاى آن دو رکعت نماز را پُر کند؛ اما باز هم پُر نخواهد کرد. ببینید وزن واجبات، چه اندازه است؛ برای مثال پرداخت خمس را در نظر بگیرید که انسان پس از یک سال خوردن و پوشیدن و مسافرت کردن و همه نوع بهره بردن از سرمایه خود، اگر مثلاً صد تومان باقى مانده است باید بیست تومان از آن را بپردازد. این بیست تومان، سهم پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است و باید خرج حوزه ها و مراجع تقلید و مفسران قرآن شود. امام زمان(عج) مى فرماید: «اگر همین بیست تومان به شما تعلق بگیرد و نپردازید ما در قیامت دشمن شما خواهیم بود. چرا؟ چون وزن عمل، بسیار سنگین است و مسامحه در آن باعث دشمنى خدا و پیامبر(ص) است.»

خداوند در سوره مبارکه توبه مى فرماید: «مال و جان، در صورت معامله کردن با من، در برابر بهشت من است.»

این بهشت، جایى است که وقتى آفریده شد، خداوند به آن فرمود: «خوش به حال کسانى که در تو قرار بگیرند. درک این حقیقت ممکن نیست.» هر یک از کرامات و مقامات اهل بهشت، احترام ایشان و شکل نعمت هاى بهشت، در قرآن مجید خود یک رشته و بحث مفصّل است. اجر انسان در بهشت خلاصه نمى شود. خداوند مى فرماید: من براى بندگان شایسته ام چیزى را مقرر کرده ام که نه چشمى آن را دیده، نه گوشى شنیده و نه به خیال کسى خطور کرده است.

من جان و مال شما را در برابر بهشت مى خرم:

«إِنَّ اللّه َ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ»[11]

«یقیناً خدا از مؤمنان، جان ها و اموالشان را به بهاى آن که بهشت براى آنان باشد، خریده است.»

آراستن ایمان در قلب مؤمنین

شهدا عاشق شهادت بودند و تعهد و پیمان و سخن خداوند را باور کرده بودند:

«رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّه َ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»[12]

«از مؤمنان، مردانى هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند (و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود) صادقانه وفا کردند. برخى از آنان پیمانشان را به انجام رساندند (و به شرف شهادت نایل شدند) و برخى از آنان (شهادت را) انتظار مى برند و هیچ تغییر و تبدیلى (در پیمانشان) نداده اند.»

چرا در شب عاشورا ابى عبداللّه (علیه السلام) به یاران خاص خود اصرار مى کرد و مى فرمود که این مردم با شما کارى ندارند و من بیعتم را از شما برداشتم، بروید؛ اما یک نفر هم نرفت؛ چون این مطالب را باور کرده بودند. اگر هم بخواهند بروند، کجا بروند؟ مگر چقدر مى توانند معامله کنند. اینجا الان جاى معامله با خداوند است.

خداوند در سوره مبارکه حجرات مى فرماید:

«حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْءِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِى قُلُوبِکُمْ»[13]

«خدا ایمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل‍هایتان بیاراست.»

کسى که به من دل ببندد، ایمان را محبوب او مى کنم. وقتى ایمان را محبوبش کردم، بسیار خوب مى شود و عاشق پیامبر و امیرالمؤمنین و سیدالشهداء مى شود؛ چون اینان را در دل شما زینت مى دهم. هر چه را دل زیبا بیابد، عاشق آن مى شود. بلال عاشق پیامبر بود؛ چون حُسن ایشان در دل او جلوه کرده بود. کار چشم نیست. پیامبر در چهل سالگى مبعوث شدند. عموى ایشان، ابولهب 53 سال ایشان را مى دید؛ اما آن حضرت را دوست نداشت. قرآن مى فرماید:

«وَتَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ»[14]

«و آنان را مى بینى که به سوى تو مى نگرند، در حالى که نمى بینند.»

تو را مى بینند، اما زیبایى تو را درک نمى کنند. چرا؟ چون دلشان در پرده شقاوت است؛ اما کسى که دل به من داده است، دیگر کارى به چشم او ندارم. در دل او حقایق را مى آرایم.

على(علیه السلام) را در دل خود مى بیند که چه زیبایى بى نهایتى دارد. این، کار خدا است. به من دل بدهید، من نقاش ازل و ابد هستم، ببینید در دل شما چه چیزى نقاشى مى کنم.

پاداش بزرگ در مقابل عمل ناچیز

خداوند در قرآن مى فرماید:

کسى که یک سفر حج انجام دهد، (البته حج مطابق با فقه اهل بیت) در برابر حج او، به او ایمنى مى دهم:

«وَمَن دَخَلَهُ کَانَ ءَامِناً»[15]

«و هر که وارد آن شود، در امان است.»

ایمنى از عذاب را به او مى دهم. در مقابل یک سفر یک ماهه که انسان مى رود و خیلى هم به او خوش مى گذرد، خداوند به او ایمنى مى دهد. اصل تجارت، محدود است، ولى سودش نامحدود. هنگامى که بهشتیان، خدا را مى بینند، آن قدر خدا را شکر مى کنند که قرآن الفاظ شکرگزارى آنان را بیان مى کند:

«وَ قَالُوا الْحَمْدُ للّه ِِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ»[16]

«و مى گویند: همه ستایش ها ویژه خدا است که اندوه را از ما برطرف کرد؛ بى تردید، پروردگارمان بسیار آمرزنده و عطا کننده پاداش فراوان، در برابر عمل اندک است.»

از درون بهشت، جهنم را به آنان نشان مى دهند. لذت احساس نجات از جهنم، از لذت خوردن نعمت هاى بهشت، براى ایشان بیش تر است.

امام صادق(ع) مسأله حج در آیه «وَمَن دَخَلَهُ کَانَ ءَامِناً»[17] را بسیار لطیف بیان کرده، مى فرماید: «کسى که حج بگزارد، خدا او را وارد فضاى ولایت ما مى کند؛ یعنى در دنیا و آخرت دستش را در دست ما مى گذارد و وقتى این گونه شد، از هر فتنه اى در دنیا و از هر عذابى در آخرت، در امان است: «وَمَن دَخَلَهُ کَانَ ءَامِناً».

خداوند به کسى که عبادت و طاعت داشته باشد، مى فرماید: من در برابر این عبادت و طاعت، به او نور معرفت مى دهم. مى فرماید: با نورى که در آخرت به او مى دهم، بهشت را مى بیند و به سوى آن حرکت مى کند نه این که جلوى او را نمى گیرند بلکه به او مژده مى دهند:

«یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ و الْمُؤْمِنت یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»[18]

«(این پاداش نیکو و باارزش در) روزى (است) که مردان و زنان باایمان را مى بینى که نورشان پیش رو و از جانب راستشان شتابان حرکت مى کند.»

روشنایى مؤمنان که در برابر عبادت و طاعت به آنها داده ام، پیش روى ایشان در حرکت است.

نور در قیامت از وجود خود مردم مؤمن طلوع کرده در جلوى ایشان حرکت مى کند:

«بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خالِدین فیها ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»[19]

«(به آنان مى گویند:) امروز شما را مژده باد به بهشت هایى که از زیر (درختان) آن، نهرها جارى است و در آن ها جاودانه اید. این است آن کام یابى بزرگ.»

خداوند مى فرماید: «تو اى بنده من، هنگامى که زکات و صدقه مى دهى، من در برابر آن، پاکى و رشد باطن به تو مى دهم:»

«خُذْ مِنْ أَمْوَلِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم بِهَا»[20]

«از اموالشان زکاتى دریافت کن که به سبب آن، نفوسشان (و اموالشان) را پاک مى کنى و آنان را رشد و تکامل مى دهى.»

من با این اندک پول دادن تو، باطن تو را از بخل پاک مى کنم. من بخیل را دوست ندارم. پیامبر هنگام طواف، به مردى رسید که مشغول دعا کردن بود. حضرت دست خود را روى شانه او زد و فرمود: تو که دعا مى کنى، خدا را نیز قسم بده تا دعاى تو زودتر مستجاب شود. گفت: به چه چیز قسم بدهم؟ حضرت فرمود: بگو: به حق خودم، مشکل من را حل کن. مؤمن به اندازه اى ارزش دارد که مى تواند خدا را به حق خودش قسم بدهد. مرد گفت: یا رسول اللّه ! من یک گرفتارى باطنى دارم و نمى توانم خدا را به حق خودم قسم بدهم. حضرت فرمود گرفتارى تو چیست؟ او گفت: گرفتار بخل هستم. پولدارم، ولى از آن به هیچ کس نمى دهم.

تا گفت: من گرفتار بخل هستم، پیامبر رهایش کرد و به گام هاى خود در طواف سرعت داد و فرمود «البُخل فى النار». این آدم، اهل جهنم است، اما وقتى که انفاق کنى، همین پرداختن، زمینه را فراهم مى کند که بخل بیرون برود. «تُطَهِّرُهُمْ»؛ یعنى با گرفتن زکات و صدقه، ایشان را پاک مى کنى.

خداوند مى فرماید: کسى که قرآن مرا بخواند و به آن عمل کند، من در برابر آن در روز قیامت وزن آن چه در ترازو براى او مى گذارم را سنگین مى کنم:

«وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» [21]

«میزان (سنجش اعمال) در آن روز، حق است.»

ترازوى من در قیامت، قرآن است: «فَمَن ثَقُلَتْ مَوَزِینُهُ». کسى که این کتاب را به کار گرفته است، پرونده او سنگین است: «فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و اهل نجات و رستگارى است. این ها کار خدا در برابر کار ما است.

حجه الاسلام و المسلمین انصاریان

[1] . یوسف:  111.

[2] . یوسف:  3.

[3] . همان

[4] . بقره:2.

[5] . یوسف:  3.

[6] . انعام:  160.

[7] . الکافى، ج  4، ص 526، حدیث 5 و6.

[8] . مستدرک الوسائل، ج  3، ص 426، حدیث 3925.

[9] . الکافى، ج  4، ص 63، حدیث 6.

[10] . المحاسن، ج  1، ص 69، حدیث 134.

[11] . توبه: 111.

[12] . احزاب:  23.

[13] . حجرات:  7.

[14] . اعراف:  198.

[15] . آل عمران:  97.

[16] . فاطر:  34.

[17] . آل عمران:  97.

[18] . حدید: 12.

[19] . حدید:  12.

[20] . توبه: 103.

[21] . اعراف:  8 .

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید