1) مقدمه
یکى از مباحث هرمنوتیک به معناى عام کاوش در مسائل روان شناختى و تاثیرشخصیت مفسر در فهم متون است. روشن است که هر متنى مبتنى بر چند رکن است:خود متن، شنونده و مخاطب متن و تفسیر کننده متن. از متن و ویژگیهاى آن در اصول فقهو علوم قرآن و کتاب مقدس گفتگو مىشود. درباره شنونده متن یعنى مخاطب و مردمىکه مؤلف و گوینده با آنان سخن گفته، مسائل گوناگونى مطرح است و از آن جملهمخصوص بودن متن به مخاطبان حاضر یا اعم بودن از مخاطبان حاضر، ضرورتها وپرسشهاى شنوندگان، جامعهشناسى عصر مخاطبان، مسائل و مشکلات عصر نزولوحى،افق سطح مخاطبان، مصبوغیت فهم آن به عوامل اجتماعى.
اما از همه اینها مهمتر تفسیرکننده متن است که در عرضه فهمى از متن نقش مهمىایفا مىکند; زیرا مفسر با ذهن خالى به مانند صفحه سفید کاغذ به سراغ متن نمىرود تاآنچه از متن در صفحه ذهن او مىتابد، در آن نقش بندد و دستگاه ذهن در آن دخالتىنداشته باشد. ذهن مفسر خالى نیست; بلکه انباشته از دانستهها و گرایشها و منشهایىاست که بدون شک در تفسیر او تاثیر مىگذارد.
2) جنبههاى مختلف شخصیت مفسر
جنبههاى مختلفى که در تفسیر تاثیر دارند، به چند وجه مهم قابل تقسیم هستند:
1-2) دانستههاى مفسر
بخشى از برداشتهاى مفسر ناشى از دانستههاى وى است. این دانستهها اشکالمختلف دارد. برخى از آنها مبادى و مقدمات علمى مفسر است; مانند ادبیات، منطق،کلام و فلسفه. در این موارد هرچه مفسر به این علوم احاطه بیشترى داشته باشد، فهم اواز متن قرآن شفافتر است. به عنوان نمونه آگاهى مفسر از مسائل روان شناسى،جامعهشناسى، تاریخى، فلسفه و عرفان و مباحث جدید فلسفه دین و کلام جدید میدانگستردهترى را بوجود مىآورد و مفسر با آگاهى از آنها و پرسش هایى که در این علوممطرح است، در برخورد با متون نقش کاملا متمایزى ایفا مىکند و تفاوت آشکارى درگرایش ها و برداشت هاى تفسیرى او بوجود مىآورد. مثلا در آنجا که آراى علمى و کلامى رابا آموزههاى دینى سازگار بیابد و آنها را در برنامههاى ارشادى و تبلیغى خویش مفیدانگارد، به آنها اقبال مىکند و آنها را به منزله مبادى و مقدمات ادله کلامى خود در تفسیرجاى مىدهد و در آنجا که مفسر با آن آموزهها نظر مخالف داشته باشد و آنها را مبایندستگاه فهم خود ببیند، باز به گونهاى متاثر خواهد شد و مباحث را با نگاه شبهه و نقدشبهه مىبیند و کلمات متن را به گونهاى تحلیل و تفسیر مىکند که آن شبهات را پاسخگوباشد.
به همین جهت این معلومات از دیرباز، دست کم نوعى موضعگیرى مثبت و منفى رادر مجموع دانشهاى بیرونى مفسر فراهم ساخته است.
2-2) اعتقادات مفسر
اعتقادات و باورهاى مفسر گاه جنبه مذهبى و نحلهاى دارد; مانند اشعرى، اعتزال،شیعى و سنى و مانند آن و گاه جنبه علمى; مثلا چنانچه مفسرى از پیش نسخ را در قرآننپذیرفته یا در باب محکم و متشابه مقوله تشابه را از مجمل و مبهم جدا دانسته و یا درباب اسباب نزول تئورى خاصى را پذیرفته باشد، رفتار او نسبتبه مجموعهاى از آیاتمتفاوت از کسانى است که این باورها را نداشته و نظریه دیگرى را پذیرفتهاند و نوعبرداشت او با دیگر مفسران تفاوت خواهد کرد.
3-2) تئوریهاى مفسر
تئوریهاى مفسر آنهایىاند که در ذهن او جاى گرفته، ولى مانند اعتقادات و باورهاىکلى نیست. به عنوان نمونه آن کس که در بحث معاد جسمانى تئورى خاص دارد، نگرشاو به این دسته از آیات با همان نگرش خواهد بود. مثلا صدرالمتالهین کوشش داشت کهمیان شریعت و طریقت و حقیقت آشتى برقرار کند و مفاهیم دینى را عقلى کند.کوششهاى آشتىجویانه و در عین حال تاویلى وى از عقل و وحى و اثبات عقلانى اصولاعتقادى بر این فرض مبتنى بود که یافتههاى دین با عقل در تعارض نیست. لذا در جلدنهم اسفار در بحث معاد جسمانى با مقدمهاى مفصل تئورى خود را شرح مىدهد وتجسم اعمال و ثواب و عقاب را به درون انسان مىکشد و از او جدا نمىداند یا در بابتفسیر وحى، عرش، کرسى، لوح، قلم یا روح و نفس آیات را بر معانى غیر مادى و مجردتطبیق مىکند. در مباحث جدید کلام مانند نظریه حداقلى یا حداکثرى در فقه، مسالهانتظارات انسان از دین، مساله کمال و جامعیت دین، بیان روشى یا بیان ارزشى در احکامو دهها مساله دیگر از تئورىهایى است که حضور آن در ذهن مفسر مىتواند نگرشمفسر را نسبتبه حجم انبوهى از آیات کاملا متفاوت کندو نگرش و استنباط او رادگرگون سازد.
4-2) روحیات مفسر
بدون شک ویژگیهاى تربیتى، روحى و اخلاقى مفسر یکى از موارد تاثیر و تاثر ذهنمفسر نسبتبه تفسیر است. روحیات مفسر در تفسیر نقش بسزایى دارد، مثلا مفسرىکه دقت نظر دارد و در پى دلیل استیا شجاعت علمى دارد و یا به دنبال نوآورى ونواندیشى استیا روحیه جنجالى دارد، همه اینها مىتواند تاثیر بسزایى در گرایشها وبرداشتهاى مفسر داشته باشد. در دانش تفسیر این نظر همواره تاکید مىگردد که فهم وتفسیر یک متن باید به دور از مسبوقات ذهنى و تمایلات فکرى مفسر باشد،[1] و تعصباتمذهبى و گرایشهاى نحلهاى در تفسیر بروز و ظهور نکند، حتى تاکید مىشود که تفسیرباید از عقاید عرفى زمان خود به دور باشد و مادام که مفسر در بند این عقاید باشد، ازفهم حقایق قرآن باز مىماند. راه رسیدن به فهم کامل مرهون آزادى از عقاید و ارزشهاىشخصى مفسر است.
اما باید پرسید اولا آیا منظور از این باید همان تفسیر به راى نیست؟
ثانیا، مرز راى چیست و آیا میان هواها و هوسها و تمایلات فکرى مفسر وگرایشهاى تفسیرى چگونه مىتوان جدایى افکند؟
ثالثا، چنین تلاشى تا چه اندازه عملى است; به ویژه در آن گرایشهایى که به طورناخودآگاه و بر اثر تربیت و آموزش و زندگى در محیط مذهبى خاص حاصل آمده است;چرا که صرفنظر از اصول و قواعدى که مفسر خود رابه مراعات آن مصمم مىداند،مساله گزینشى عمل کردن مفسر در تمام این موارد بسیار مهم است.
واقعیت این است که ما در تاریخ تفسیر به سلیقهها و گرایشهاى متنوعى در افقتاریخى و مذهبى مفسران برخورد مىکنیم. لازم نیست که مقایسهاى میان تفسیر معتزله،اشاعره، سلفیه و دیگر مذاهب داشته باشیم تا با ذهنیتخاص و نقد مذهبى این تنوع راملاحظه کنیم و ریشه اختلاف را در نوع روش آنها ببینیم. حتى این تفاوتها در تفاسیرشیعه نیز در شکل گسترده آن مشاهده مىشود. کافى است که به تفاسیر گوناگون فلسفى،عرفانى، ماثور و غیر ماثور نظر افکنده شود و گوناگونى برداشتهاى تفسیرى ملاحظهگردد.
نا گفته نماند که سخن از ترجمه و دلالت ظاهرى کلام نیست; بلکه سخن از تفسیراست و تفسیر پردهبردارى و کشف پیچیدگیهاى کلام است; به ویژه آنجا که به استنباط وبرداشت در حوزه جهان بینىها و اصول عقاید و نگرش به مساله عام احکام بازگردد.
آنچه که در این مقال بررسى مىشود، این است که شخصیت مفسر در تفسیر قرآنکریم چه جایگاهى دارد و تاثیر آن تا چه حدى مقبول و طبیعى است و در این بارهمفسرین بزرگ و قرآن پژوهان چه نظرى دارند و اصولا پذیرفتن این تئورى که شخصیتمفسر در تفسیر نقش تعیین کننده دارد چه مشکلاتى را بوجود مىآورد. هدف این مقالهکاوش در یکى از مباحث مهم هرمنوتیک و تفسیر و معرفتشناسى اندیشه مسلماناندرباره قرآن است و طرح آنها مىتواند ریشههاى جزمیتگرایى را در اندیشه پیشینیان بهنقد بکشد.
3) طرح مساله
با نگاهى به تفاسیرى که درباره قرآن یا حتى برخى از دیوان اشعار شعراى نامدارچون مولوى و حافظ نگاشته شده، این حقیقت را درمىیابیم که تفسیرهایى که از اینسخنان شده یکسان نیستند و مفسران این متون برداشتهاى مختلفى عرضه کردهاند. ماکه آنها را مىخوانیم نیز با برخى از تفسیرها موافق و با برخى از تفسیرها مخالفمىشویم. منشا این اختلاف چیست و چه عاملى موجب آن شده که تفسیرهاى مختلفىعرضه شود و هر روز که مىگذرد بر حجم این تفسیرها افزوده مىشود و دیدگاههاى جدیدترى عرضه مىگردد. آیا ریشه اختلافها در متن استیا مفسر متن یا هر دوى آنها؟در این باره نظریات مختلفى مطرح شده و درباره معنادارى متن و نیت مؤلف و زبانگوینده بحثهاى فراوانى شده است; اما بدون شک اگر متنى برداشتهاى گوناگون بپذیرد،مفسر متن در این گوناگونى بىنقش نیست.
برخى خواستهاند، مساله را ساده جلوه دهندو ریشه این اختلاف را مربوط به هواهاى نفسانى و علیل بودن ذهن و مریض بودن دلمربوط کنند; اما این عامل پیدایش تمام تفسیرهاى مختلف نمىتواند باشد; زیرا بسیارىاز آنها از سر آگاهى و عناد و مرض نیست. به عنوان نمونه اگر مقایسهاى میان تفاسیرشیخ طوسى (تبیان)، طبرسى (مجمعالبیان)، فیض کاشانى (صافى)، ملا صدراىشیرازى (تفسیر القرآن الکریم)، علامه طباطبایى (المیزان) و سید محمدحسینفضلالله (من وحى القرآن) انجام گیرد، مىبینیم دیدگاههاى مختلفى در تفسیر عرضهکردهاند; در حالى که همگى شیعه هستند، از منبع حدیث اهل بیتعلیهم السلام استفادهکردهاند، قواعد و اصول را رعایت کردهاند و هواى نفسانى و مرض و غرض نداشتهاند.
بنابراین همه اختلافات تفسیرى ناشى از هواهاى نفسانى یا اختلافات مذهبى نبودهاست و حتى نمىتوان گفت: طبیعت متن چنین بوده که موجب اختلاف و تشتت آرا شدهاست; زیرا اصولا در صورتى مىتوانیم این فهمهاى متفاوت را در شخصیت مفسردخیل ندانیم که چند مساله در نظر ما حل شده باشد:
1- سؤالات و مسائلى را که مفسر به دنبال پاسخ آنهاست و در ذهن او مشکلسازشده در تفسیر او مؤثر ندانیم. در حالى که در هر عصرى دین و معارفش از سوى گروهىمورد هجوم قرار مىگیرد و مفسرى که این شبهات را مىبیند، در پى پاسخ آنهاست. حالفرقى نمىکند که این شبهات مربوط به مسائل کلامى و اعتقادى دیرین باشد یا شبهاتىباشد که در عرصه مباحث جدید مطرح مىشود; مانند حقوق بشر، موقعیت زن، کارکرددین، فلسفه احکام و اخلاق. در این صورت بسیار طبیعى است که مفسرین براساسدانشها و برداشتهاى بیرونى متفاوتى که دارند، به سراغ متن قرآن روند و سؤالات خودرا مطرح کنند.
2- هر تفسیرى همواره به زمان خود تعلق دارد و بر مبناى دیدگاهى که مفسر بهاقتضاى شرایط تاریخى خود پیدا کرده، به سراغ متن مىرود. چنانچه در دورهاىتحولات علمى و فرهنگى بسیار سریع و گسترده باشد، موضوعات منعکس شده، درتفسیر هم گسترده خواهد بود و اگر آهنگ این تحولات کند و طولانى باشد، موضوعاتمحدودترى در تفسیر آن دوره انعکاس مىیابد.
3- نکته دیگر معلومات آکادمیک مفسر است. بىتردید براى دریافت درست مرادخداوند نیاز به آگاهى از علوم و ابزارى است که مفسر را به فهم آن یارى رساند. در اینعلوم و ابزار اختلاف و تشتت اقوال است. این اختلاف در عمل تاثیر مستقیمى در تفسیرمفسر مىگذارد و هر مفسرى اقوال مختلف ادیبان، واژه شناسان، قاریان و راویان اسبابنزول را در دستگاه ذهنى خود مورد ارزیابى قرار مىدهد و براساس احاطه و اجتهادخود از میان آنها قولى را گزینش مىکند و آن طبعا در برداشتهاى تفسیرى او اثرمىگذارد.
نکته مهم و قابل توجه در این زمینه گزینش گرى مفسر است. مثلا کسى که دربحث واژهشناسى به این نظریه معتقد است که قرآن مجاز را بکار نگرفته و آنچه رااستعمال کرده حقیقتبوده است. نوع تفسیر او در جاهاى مورد اختلاف نسبتبه تفسیرکسى که خلاف آن نظریه را عقیده دارد، متفاوت خواهد بود.
بدین جهت ما ناگزیریم به تاثیر شخصیت مفسر در تفسیر قرآن اذعان کنیم و بپذیریمکه دانستهها، باورها، خلقیات و شرایط خاص روانشناختى مفسر موجب گوناگون شدنتفسیر مىشود و معناى متن یک حقیقت تغییرناپذیر و قائم به لفظ نیست; بلکه هموارهدر پرتو روشناییهاى ذهن مفسر تصحیح و شفاف مىگردد; اما با همه اینها مراد ایننیست که معنایى که ما از یک متن مىفهمیم، اصول ثابتى ندارد و نسبیت مطلق همه ابعادکلام را فراگرفته و آنچه خوانندگان پیشین از آن مىفهمند با آنچه بعدىها مىفهمند،تفاوت کلى دارد.
بحث و بررسى شخصیت مفسر دست کم این فایده را دارد که ما بهتر بتوانیم به پیامواقعى کلام شناخت پیدا کنیم; زیرا شناخت آن به رعایت قواعد فهم و رفع موانع آن نیازدارد. بدون شک یکى از عوامل بازدارنده هویتهاى شخصى مفسر است. او بر پایهدانستهها و باورهاى ذهنى خود به سراغ متن مىرود و این گاه بدون آن است که بداندکدام یک از آنها عقلانى و منطقى و مبتنى بر اصول پذیرفته شده است [2] و کدام یک از آنهاداراى این ویژگى نیست; به همین دلیل دچار تعارض شده، تفاسیر ناهمسانى را عرضهمىکند.
به هر حال با نگاهى به مجموعهاى از تفاسیر مذاهب و نحلهها تاثیر این پیشفرضهاآشکار مىگردد. این واقعیت گرچه در کل موجب تکامل دانش تفسیر و تعمیق فهم قرآنشده; اما در جاهایى مایه انحراف و کژ فهمى شده است. نفس این آگاهى به ما کمکمىکند که بدانیم باید در چه راهى گام برداریم و چه عواملى را در فهم دخیل بدانیم و چهچیزهایى را نقد کنیم. آگاهى از گرایشها ما را از خوشخیالى و شگفتزدگى و اعجابنسبتبه فهم خود باز مىدارد و ما را واقعبین و متواضع مىکند. لذا فهم صحیح در گروآن نیست که ذهن ما از هر پیش فرضى تهى باشد; زیرا این ممکن نیست. فهم صحیح آناست که بدانیم معلومات پیشین ما چیست که آنها را منقح و مستند و معقول کنیم و از اینمعلومات به نحو احسن استفاده کنیم و در نهایتبرداشتخود را از قرآن عین کلاموحى ندانیم و نگوییم قرآن چنین مىگوید; بلکه بگوییم برداشت ما از قرآن چنیناست.
4) شخصیت مفسر و نقش آن در اندیشه متفکران مسلمان
بحث تاثیر مفسر در اندیشه متفکران مسلمان بطور مستقل مطرح نشده; اما درلابلاى سخنان آنان نکاتى آمده است که نشان مىدهد اندیشوران مسلمان به فهمهاىمختلف به عنوان واقعیتى اجتنابناپذیر اذعان داشته و پذیرفته بودند. همانطور کهدانستن قواعد و کاربرد واژهها و توجه به نکات بیرونى همچون تشخیص عام و خاص،مطلق و مقید، حقیقت و مجاز و ناسخ و منسوخ لازم است، داشتن تئورى نیز براى تفسیرضرورى است. روشن است که این اصول و مبانى به مفسر جهت مىدهد تا براساستئورى خاصى به سراغ متن برود و به تفسیر آن بپردازد. تئورىهاى مفسر گاه از قبیلمبانى پایه در علوم اسلامى است; مانند: اصالت ظهور، حجیتیک دسته از مفاهیم وعدم حجیت، دسته دیگر از مفاهیم، محدوده استناد به اطلاق کلام، و گاه اصولموضوعهاى است که بیشتر در عصر جدید مطرح شده است; مانند: نظریه حداقلى وحداکثرى در فقه، محدوده انتظار از دین و چگونگى زبان دین. تمام این پیشفرضها بطورآشکار نمود خود را در تفسیر قرآن نشان مىدهد و نقش مفسر را آشکار مىسازد.
اما افزون بر نقش این تئورىها در تفسیر، مسائل دیگرى براى مفسر مطرح است کهقاعدتا نباید در مقوله فهم تاثیرى داشته باشد; ولى مشاهده مىشود که در فهم مفسرتاثیر مىگذارد; مانند دانستههاى علمى مفسر، نکات روان شناختى و زیستى مفسر.
بنابراین چگونگى فهم پیام از متن با عنایتبه پیشفرضها و عقاید مخاطبان تفاوت پیدامىکند. به عنوان نمونه یکى از مفسران معاصر که به جاذبه زمین و مسائل مختلف آنآگاه است و در تفسیر به آن توجه دارد، در ذیل « اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا »[3] (رعد 2)، برخلاف فخر رازى که در تفسیر آیه با بیان عقلى استدلال مىکند براینکه ممکن نیست چنین آسمان بزرگى در فضا معلق بماند( 1)، مىگوید: «این آیه خبر ازقوهاى مىدهد که به سبب آن اجرام بدون پایه هم مىتوانند، در فضا بمانند; زیرا قانونجاذبه ستارگان و اجرام سماوى را در آسمان نگه مىدارد و این غیرطبیعى نیست; بلکهبر اساس قوانین ثابتخداى به وجود آورنده آن است»( 2).
مفسر دیگرى که به نقش زن در جامعه اسلامى اهمیت قایل است، برخلاف روایاتىکه در باب مشورت با زن آمده و حتى تصریح شده است که با آنان مشورت نکنید و یا اگرمشورت کردید، با آنان مخالفت کنید ( 3)، چون به تفسیر آیات قرآن مىپردازد، بهاقتضاى باورهاى پیشین مىگوید: آیات « فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا »[4] (بقره 233) و « قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأمِینُ »[5] (قصص 26) دلالت دارند بر اینکه نه تنها مشورت با زنان جایز، که در مواردىپسندیده و مطلوب است. زیرا در آیه نخستخداوند مىگوید: اگر زن و شوهر در پىمشورت با یکدیگر راضى شدند که کودک را قبل از دو سال از شیر بگیرند و به جهتىاین کار را مصلحتبدانند، مانعى ندارد و در آیه دوم زمانى که یکى از دختران شعیب بهپدر پیشنهاد مىدهد و در مقام مشاورت به پدر مىگوید: این جوان امین را براى کارهاىما به خدمتبگیر! پدر با اینکه پیامبر است، این پیشنهاد را مىپذیرد و به نظر دخترشاهمیت مىدهد. لذا از این دو آیه مىتوان استفاده کرد که مشورت با زنان ممدوح شناختهشده است( 4). نظریه مورد بحثشواهدى نیز در گفتههاى پیشینیان دارد; براى مثال ابن عربى دلایلکافى ارائه مىدهد مبنى بر اینکه هر کس مطلوب خود را در قرآن مىیابد( 5). حتى اگرآن فراتر از معانى الفاظ و صرفا ناشى از گرایشهاى عرفانى باشد. البته گاه این تفسیرها واشارات با قواعد تفسیر انطباق ندارد و نمىتوان آنها را از مقوله تفسیر برشمرد. جالبتوجه آنکه همو به تفسیر عقلى خرده مىگیرد و مىگوید: «نمىتوان به تفسیر عقلىمحض بسنده کرد; چون همواره اسیر و محکوم تعصبات و پیشفرضهاى عصرى وفضاى فکرى شخص مفسر است»(6).
باز یکى از کسانى که به شخصیت مفسر و تاثیر وى در برداشتهاى تفسیرى اشاره والبته انتقاد کرده است، ملاصدراى شیرازى (ت 1050 ق.) است. وى به مناسبتبحثمحکم و متشابه، صاحبان روشهاى تفسیر کتاب خدا را بر چهار دسته تقسیم مىکند ویکى از آنها را متفلسفین و طبیعیون و اطبا مىشمارد و مىگوید که آنها به حسب ذائقه وپیش فرضهاى خود به توجیه و تاویل آیات مىپردازند(7).
فیض کاشانى در همین زمینه معتقد بود که مفسر در حکم شخص نائم است که بعد ازبیدارى به حقیقت کلام الهى پى برده و به مصداق «الناس نیام فاذا ماتوا انتهبوا»[6]، بعد ازعروج به مقام ملکوت تاویل کلام حق را درک مىکند(8).
علامه طباطبایى نیز متشابه را به نزول باران تشبیه مىکند که به محیطهاى مختلفنازل مىشود و با آنکه در اصل یک حقیقت است و هیچ محدودیتى ندارد، اما همینکهنازل شد و در مسیلها و گودالها قرار گرفت، شکل مىگیرد و محدودیت مىپذیرد.القاى معنایى از معانى به انسان اینچنین است. مسبوقات ذهنى نقش بسیار مهمى در نوعبرداشت و فهم معناى الفاظ دارد. اگر این مسبوقات رنگ خاصى پذیرفته باشد، مانندتعصبات قومى، مذهبى و سیاسى یا گرایشهاى حسى، آن معنا هم به همین رنگ درمىآید(9).
امامخمینى نیز بر این نکته تاکید دارند که در میان مفسران مشربهاى گوناگونى وجوددارد و هر مفسرى براساس دانستهها و گرایشهایى که داشته، به تفسیر پرداخته است وهر کدام روى آن تخصص و فنى که داشته، یک پرده از پردههاى قرآن کریم را تفسیر کردهاست(10). حتى در جایى تصریح مىکنند که همین باورها و دانشها موجب شده کهبرخى مفسران یکسونگر شوند و تنها از ابعاد خاصى به تفسیر قرآن بپردازند. به عنواننمونه در جایى مىگویند:
«بسیارى از زمانها بر ما گذشت که یک طایفهاى فیلسوف، عارف و متکلم و امثالذلک که دنبال همان جهات معنوى بودند، اینها گرفتند معنویات را. هر کسى به اندازهادراک خودش و قشریون را تخطئه کردند. تمام ماعداى خودشان را قشرى حسابکردند; بلکه وقتى تفسیر قرآن کردند، اکثر آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانى وفلسفى و جهات معنوى و (از جهات دیگر) به کلى غفلت کردند. از حیات دنیایى وجهاتى که در این دنیا به آن احتیاج داشتند و تربیت هایى که در اینجا باید باشد از این غفلتکردند برحسب اختلاف مسلک شان، و در همین اوان و همین عصر یک دسته دیگرى کهاشتغال به امور فقهى و تعبدى داشتند، نیز (گروه مقابل) را تخطئه کردند یا حکم به الحادکردند یا حکم به تکفیر کردند و این هر دو روش خلاف واقع بوده است»(11).
وى تاکید بر نقش شخصیت مفسر در تفسیر را به این محدود نمىسازد. ایشانگرایشهاى فردى و اجتماعى و شرایط تاریخى را در فهم و برداشت مفسر دخیلمىداند(12).
از این صریحتر در تبیین نقش شخصیت مفسر در تفسیر، کلام شهید مطهرى در باب فقهاست. گرچه کلام ایشان درباره تفسیر نیست، اما به طور غیرمستقیم به آن مرتبط است;چون فقیه با استنباط احکام از متون قرآن و حدیث در حقیقتبه نوعى تفسیر دستمىزند. ایشان مىنویسد: «اگر کسى فتواى فقها را با یکدیگر مقایسه کند و ضمنا بهاحوال شخصیت و طرز تفکر آنها در مسائل زندگى توجه کند، مىبیند که چگونه سوابقذهنى یک فقیه و اطلاعات او از دنیاى خارج در فتواهایش تاثیر داشته; به طورى کهفتواى عرب بوى عرب مىدهد و فتواى عجم بوى عجم. فتواى دهاتى بوى دهاتى وفتواى شهرى بوى شهرى»(13).
اینها نمونههایى از دیدگاههاى متفکران مسلمان در زمینه نقش شخصیت مفسر درتفسیر بود و در این باره استقصا نشده است وگرنه شواهد بسیارى را مىتوان به دستآورد که علماى اسلامى به اهمیت ذهن و نقش مفسر توجه داشته و معلومات و باورهاىاو را در برداشتهاى تفسیرى دخیل مىدانستهاند و حتى تاثیر آنها را گریزناپذیر و غیرقابلاجتناب شمردهاند.
البته تمام عوامل روان شناختى و تاریخى و جغرافیایى علت تامه برداشتهاى تفسیرىنیست; اما نباید نقش عوامل یاد شده را نادیده گرفت. به دلیل تاثیر این عوامل تفسیرهاىمتون دینى قابل تحول و تکامل هستند; بعلاوه بشرى و غیرمقدس به شمار مىروند; لذاانتساب دادن این تفسیرها به شریعت و دین از سر ناآگاهى از عوامل پدیدآورندهآنهاست.
5) عوامل گرایش مفسر به تفسیرى خاص
براى اینکه به اهمیت جایگاه مفسر و نقش شخصى وى در تفسیر پى ببریم، بایدریشهها و علل گرایش مفسر را مورد توجه قرار دهیم. ببینیم چه عواملى موجب مىشودکه مفسرى به معنایى روى آورد و برداشتى را ترجیح دهد. به نظر مىرسد ریشههاىگرایش مفسر دو دستهاند:
1-5) کسب معلومات جدید
گاه مفسر مستقلا یا به تبع جامعه تحول فکرى پیدا مىکند و آگاهی هاى جدیدى را اززندگى، نیازها و مشکلات انسان، بدست مىآورد و از رهگذر آن بینش او نسبتبهمذهب، معنویت و کتاب وحى در مواردى تغییر مىیابد و تئورىهاى مختلفى را درزمینه شکل اداره جامعه، برخورد با مسائل اجتماعى و حاکمیت معنویت و اخلاقبرمىگزیند و تفسیرى خاص از آیات مربوط به دست مىدهد. این تئوریها مىتواندمعقول و مستند به دلایل علمى یا فرضیههاى ناتمام در عرصه علم و فرهنگ باشد. مفسربا این تئوریها و فرضیهها به سراغ آیات قرآن مىرود و برداشتهایى را از آنها ارائهمىدهد. تاکید بر روى موضوعات جدید، مانند حکومت، آزادى، حقوق بشر، حقوق زندر تفسیر قرآن به خاطر قرب ذهنى و توجه به تحولات معاصر است. اگر این تحولاتعلمى و طرح بحثهاى جدید نبود، هرگز مفسران به این مباحث و تفسیر عصرى از اینآیات اقبال نمىکردند.
به عنوان نمونه علامه طباطبایى به مناسبتبحث نظام سیاسى اجتماعى اسلام باعنایتبه تحولات معاصر این شبهه را مطرح میکند که آیا اسلام در شرایط دنیاى جدیدقابل اجراست. او گوید: «برخى مىپندارند که سنت اجتماعى اسلام در دنیا و در شرایط تمدن فعلى دنیا قابل اجرا نیست و اوضاع حاضر دنیا با احکام اسلامى نمىسازد. ما نیزاین را قبول داریم; لیکن این سخن چیزى را اثبات نمىکند; چون ما نمىگوییم با حفظ شرایط موجود در جهان، احکام اسلام بدون هیچ مشکلى اجرا مىشود. هر سنتى در هرجامعهاى زمانى نبوده و سپس به وجود آمده است. البته شرایط حاضر با آن ناسازگاربوده و آن را طرد کرده است»(14). آنگاه ایشان راهکار ایجاد حکومت را مطرح مىکند.روشن است که اگر تحول ذهنى مفسر و اجراپذیر دانستن احکام نبود، این مباحث مطرحنمىشد. به همین دلیل ما در تفسیر علامه طباطبایى شاهد مباحثبسیارى در زمینهاجتماع، حکومت و عدالت اجتماعى، آزادى و تفسیر آیات مناسب با آنها هستیم. چیزىکه در تفاسیر پیشین سابقه نداشته است.
2-5) طرح اشکالات جدید
مفسر اگر به گفتمانهاى دانشوران جدید آگاه باشد، از شبهات و اشکالات آناندرباره دین و قرآن آگاهى خواهد یافت و آنها را به تفسیر مىکشاند و به مناسبت تفسیرآیات به پاسخگویى و دفع آن شبهات مىپردازد. کافى است که به یکى از آیات متناسببا شبهه برخورد کند تا تفسیر خود را به سوى دفع اشکال سوق دهد. طرح اشکالاتجدید در ذهن مفسر تاثیر قابل توجهى در شکل تفسیر و تبیین موضوع دارد. مثلا وقتىمفسرى مىبیند کسى آیات جهاد ابتدایى را با آزادى اندیشه در تضاد مىشمارد، ممکناست درصدد برآید این آیات را به معناى دفاع بگیرد; نه تهاجم براى ایمان آوردن و یانابودى مشرکان و گوید: اگر در قرآن آیاتى آمده است که به قتال با مشرکین دستورمىدهد، ناظر به فتنهجویى و توطئه چینى آنهاست. همانطور که در آیه 39 سوره حجآمده است و یا ممکن استبگوید: این آیات در مقام جهاد ابتدایى است و سیره پیامبرهم دلالتبر این واقعیت دارد و اصلا ما مقولهاى به نام آزادى اندیشه نداریم. به اینترتیب تفسیر او از این آیات با تفسیر قبلى تفاوت پیدا مىکند. در هر صورت مفسر اینشبهات و اشکالات را بر اساس تئورى خود پاسخ مىدهد.
از همین قبیل است آیاتى که ناظر به مسائل علمى و تکوینى جهان است. مثلا درقرآن آمده است: « اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ »[7] (سجده4).مفسرى که از معلومات روز باخبر است و مىداند که برابر تئورىهاى علمى زمین وآسمان در زمانى بسیار طولانى و طى میلیاردها سال بوجود آمدهاند، قهرا آن را با این آیهکه مىگوید، خدا آسمان و زمین را در شش روز آفرید ناسازگار مىبیند; زیرا معنا ندارددوران پیدایش زمین و آسمان که با فعل و انفعالهاى بسیار کند و تدریجى بوده است، درشش روز باشد; لذا در تفسیر آن آیه مىگوید: منظور از این روزها در پیش خدا هزار سالاز سالهایى است که آدمى حساب مىکند(15); همانطور که درباره عروج به سوى خداچنین آمده است: « ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ »[8] (سجده 5).
مفسر دیگر حل شبهه را از زاویه دیگر مىبیند و مىگوید: «منظور از شش روز ششدوره از مراحل آفرینش است و روز در اینجا به معناى مراحل خلقت است. یا مقولهشمارش آنها از مقولههاى زمینى نیست. حتى به شمارش عالم دنیا ارتباطى ندارد»(16).البته هر یک از این پاسخها بر اندیشه و باورى خاص متکى است; اما مجموع این نوعبرخوردها حکایت از آگاهى مفسر از شبهات و حساسیت او به رفع آنها دارد.
6) نقش و جایگاه مفسر
وقتى از مفسر و نقش وى در تفسیر سخن گفته مىشود، به این معنا نیست که اومىخواهد واژهها را معنا کند و ترجمهاى از کلام را به دست دهد یا مدلول مطابقى کلامروشن را شرح دهد. البته مفسر این کار را انجام مىدهد; اما منظور از تفسیر همانپردهبردارى از کلام و پیام است که گاه از آن به تاویل تعبیر مىشود و گاه تفسیر و تاویل بهیکسان بر آن اطلاق مىگردد. به همین جهتبسا گفته مىشود که آیا در نقش مفسرمبالغه نشده و آیا مفسر بیش از اندازه مهم جلوه داده نشده است. آیا این معنا بهنسبیتگرایى مطلق کشیده نمىشود که همه چیز در دست مفسر دستخوش عدم ثباتشود؟ اینکه مفسر با پیش داورى و پیش فرضها به سراغ تفسیر مىرود، موجب نمىشودکه تردید و نسبیت در همه چیز افکنده شود. معانى آشکار و تفاسیر مورد اتفاق وتردیدناپذیر و مشترک و مورد پذیرش همگان وجود دارد. اما در کنار آنها آیات مشکل،غریب، متشابه و تفسیرپذیر هم هست. آیاتى وجود دارد که تفسیر آنها در برههاى اززمان مورد اتفاق و تردید ناپذیر بوده، اما در اثر تکامل دانشها و دگرگونى درعلوم دچارتغییر شده و برداشتهاى گوناگون به همراه آورده است. از نمونههاى جالب توجه، آیاتمربوط به خلقت انسان استدر عصر رسالتخلقت انسان و چگونگى پیدایش وى ازخاک به این تفصیل مورد سؤال و بحث نبوده و قطعا از آنچه در نظریات جدید دربارهتحول انواع و مسائل دیگر مطرح استسخن نرفته است; در حالى که این سؤالات اکنونمطرح است که خلقتبشر چگونه بوده است; آیا به طور ناگهانى بوده استیا تحولانواع یا تکامل انواع؟ آیا قبل از بشر طایفههاى دیگرى در روى زمین بودهاند؟ درصورتى که بودهاند، رابطه آنها با بشر کنونى چگونه بوده است؟ آیا انسانهاى اولیه بدونشعور بودهاند; چنانکه درباره آیه « هَلْ أَتَى عَلَى الإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا »[9] (دهر 1) طى روایتى از امام باقرعلیه السلام به این معنا اشاره شده است .(17)
وهمانطورکه در داستان هابیل و قابیل مشاهده مىکنیم که حتى قابیل از پنهان کردن جنازه برادرعاجز است و کلاغى به او یاد مىدهد: « فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَهَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ »[10] (مائده 31).
منظور ازاسمایى که خداوند به آدم آموخت چیست؟ چرا آنها را به آدم تعلیم داد و به فرشتهها یادنداد؟ اگر یاد مىداد آنها هم عالم مىشدند. این چگونه موجب برترى آدم بر فرشتگانمىشود و دهها سؤال دیگر. ملاحظه شود که در این بحث چه معرکه آرائى در میانمفسرین است و با تحولات علمى که در این دو قرن پدید آمده، چه مسائل گوناگونى درمیان مفسرین مطرح شده است(18)؟
از نمونههاى دیگر بحث در خلقت آسمان و زمین است که مفسرین پیشین با پذیرفتنهیات بطلمیوسى آیات را متناسب با آن تفسیر مىکردند; مثلا در آیه شریفه « الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ ٍ »[11] (ملک 3) و آیه « أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا »[12] (نوح 15 و 16) سمواترا به معناى طبقه طبقه مىگرفتند و در توضیح آن ماه را در آسمان اول و عطارد را درآسمان دوم و زهره را در آسمان سوم و خورشید را در آسمان چهارم و مریخ را در آسمانپنجم و مشترى را درآسمان ششم و زحل را در آسمان هفتم مىدانستند(19) و در اینزمینه تردیدى روا نمىداشتند، اما با تحولات علمى و بطلان هیات بطلمیوسى مفسریندر معناى هفتگانه و طبقه طبقه بودن آسمانها تردید کرده و توجیهات نجومى دیگرىمناسب با این تحولات ارائه دادهاند(20).
نمونه دیگر تلقى مفسرین پیشین از آیاتى است که در آنها تعبیرات مد، بسط و فراشنسبتبه زمین بکار رفته است (رعد 3، بقره 22، نوح 19) و مفهوم آنها این است که اینزمینى که ما در آن زندگى مىکنیم، کشیده و بسط یافته و همسطح است; در نتیجه بیانگرآن است که زمین نمىتواند کروى شکل باشد(21).
اما باز با تحولات علمى تفاسیر پیشین از آیات مذکور نادرست تشخیص داده شد ومفسران گفتند: کشیده شدن و بسط یافتن و فراش بودن آن به کرویت زمین ربطى ندارد.این آیات ناظر به این جهت است که زمین با اینکه کروى است، به گونهاى آفریده شده که قابل سکونت و استقرار و بهرهبردارى است و فراز و نشیب آن مانع فعالیت و استفادهنمىشود(22).
بنابراین ذهن تاویل و تفسیر کننده در آغاز پاک و خالى نیست تا نسبتبه متن هیچنظرى نداشته باشد و دانستهها و پیش داورىها و فرضهاى آغازین هیچ تاثیرى در فهم وبرداشت و ارائه معناى کلام نداشته باشد. مفسر با دانستههاى خود به سراغ متن مىرودو آنچه را در عصر خود آموخته است، به طور آگاهانه یا ناخودآگاه به منظور رفعناسازگاری هاى متن به خدمت مىگیرد و متن را چنان بررسى مىکند که با آن اندیشهها وتئورىها همخوان باشد. البته همانطور که تاکید شد، الزاما این تحولات به معناى نسبیتو عدم ثبات در تمام معارف دینى و تشکیک در اصول معارف و کلیات عقاید نیست; زیرادر فهم کلى آنها نوعى ثبات و تداوم است، بلکه حتى تفصیل و تبیین برخى از جزئیاتمسائل اعتقادى و اجتماعى و اخلاقى تغییر ناپذیر است که البته این منافاتى با تئورى یادشده ندارد.
7) شبهاتى درباره نقش مفسر
برخى گفتهاند: درست است که فهم مفسر تا حدى در شکلگیرى و گوناگون شدنتفسیر نقش دارد، اما درباره آن مبالغه شده و اصولا تحلیلهایى که درباره جایگاه وریشههاى این نقش ارائه شده مورد مناقشه و انتقاد است. ما در طى بحثهاى گذشته بهدور از افراط و تفریط مبنا را به گونهاى مطرح کردیم که این شبهات مطرح نشود; اما باهمه اینها آشنایى با شبهات در ترسیم و تحدید بحث مؤثر است و موجب آن خواهد شدکه جایگاه مفسر روشنتر شود.
1-7) مناقشه در جایگاه تئوریها
گفتهاند: اینکه تا مفسر پیش فهمى نداشته باشد، نمىتواند متنى را تفسیر کند،درست نیست; زیرا این استدلال کافى نیست که گفته شود: مفسر بدون پیشفهم یاپیشفرض در طلب مجهول مطلق است و مسلم است که نمىتواند طالب مجهول مطلقباشد. حتما باید در مورد مجهول از پیش دانستهاى داشته باشد تا به آنچه نمىداند علمپیدا کند و صرف اینکه درباره چیزى یک معلوم و یک مجهول داشته باشد، مشکل حلنمىشود. مشکل هنگامى حل مىشود که معلوم بتواند مجهول را روشن کند; چون اینربطى به این ادعا ندارد که براى رسیدن به یک مجهول تصورى همواره نیاز به پیشدانسته تصورى و براى رسیدن به یک مجهول تصدیقى نیاز به پیشدانسته تصدیقىداریم. ما براى طرح سؤال جز تصور موضوع و محمول به چیز دیگرى نیاز نداریم. پساینکه طالب مجهول مطلق نیستیم، به این معناست که تا از شىء در ذهن تصورى نداشتهباشیم، به جستجوى محمولات آن نمىپردازیم. آن هم نه محمولاتى که در ذهن مانیست و به اصطلاح مجهول مطلق است; بلکه محمولاتى که قبلا تصور آنها را در ذهنفراهم کردهایم. اگر ما هیچگونه تصورى از هیچ محمول یا موضوعى در ذهن نداشتهباشیم، طالب هیچ چیزى نمىتوانیم باشیم; چرا که طالب مجهول مطلق بودن محالاست.
نکتهاى که در این اشکال مورد توجه قرار نگرفته، این است که پرسشگر مفسر است.اگر مفسر از متنى طالب پاسخى نباشد، متن به او جواب نمىدهد و لازمه پرسشگرىوجود تئورىها، پیشفرضها و باورها در ذهن مفسر است. ممکن است مفسر دربارهموضوعى در آغاز تصورى نداشته و کمکم برایش پدید آمده باشد; اما پیدایش همینتصور بدون زمینه نیست. به این معنا که مفسر نسبتبه هر یک از تصورات تابع گرایش هاو فرضیاتى است که درباره فهم کلام و جهت گیرى عام آن دارد. به همین دلیل به دنبالتطبیق تئورى خود با کلام است. گفته نشود: مفسر هیچ فرضیه و تصدیقى نسبتبه کلامندارد. این حالت در مرحله نخست مراجعه به متن است. اما با اندکى توجه به احتمالاتو معانى گوناگون، ارزش همه آنهابراى او یکسان نیست; بلکه در ذهن خود نسبتبه آنهانوعى داورى دارد و برخى را بر برخى رجحان مى دهد وگرنه کار او تفسیر تلقى نخواهدشد.
به عنوان نمونه یکى ازمسائل بسیار اختلافى در تفسیر و کلام مساله امامت است. اینمساله در اهل سنت ازمنظرى مورد بحث قرار گرفته و در شیعه از منظر دیگرى و از اینرهگذر ابعاد مختلفى یافته است. یکى از ابعاد این مساله این است که آیا امامت از اصولاستیا فروع و نصب آن از جانب مردم استیا از سوى رسول خدا؟ براى مفسرین ومتکلمین اهل سنت چون در خصوص خلافت مسائل حکومت و سیاست و اداره جامعهو تامین معاش مردم و نظایر آنها مطرح است، طبعا آن را از فروع احکام قرار داده و برهمین اساس بسیارى از آیات را تفسیر کردهاند; اما شیعه چون از این تئورى که امامت وولایت معصوم ادامه راه انبیا و براى تبیین و تفسیر وحى است، جانبدارى مىکند، لذاهمانطور که نبوت را منصب الهى و از اصول مىداند، امامت را هم منصب الهى و ازاصول مىشمارد; نه از فروع(23). بر همین اساس تفاسیر شیعه بر این تئورى مبتنى استو آیات مربوط را بر اساس آن تفسیر کردهاند. قرطبى که از مفسران اهل سنت است، آیه« یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الأرْضِ»[13](ص 26)، یا آیه « إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَهً »[14](بقره30) را بر اساس همان تئورى اهل سنت تفسیر مىکند(24) و طبرسى که از مفسران شیعهاستبر پایه تئورى شیعه(25). این امر در مورد عصمت و تنصیص امام نیز کاملا مطرحاست(26) و نقش داشتن تئورىهاى پیشین را در تفسیر به روشنى نشان مىدهد.
در همین زمینه بر این سخن که ما پیش از تفسیر باید نسبتبه پاسخ هر سؤالى حتماچیزى درباره آن بدانیم، اشکال گرفته و گفتهاند: این سخن درست نیست; چون لازمنیست قبل از سؤال چیزى درباره آن بدانیم. پیش دانسته براى پاسخ سؤال ضرورىاست; نه طرح سؤال. مادام که ما درباره سؤال به هیچ تصدیقى بدیهى یا نظرى دستنیافتهایم، نمىتوانیم هیچگونه پاسخى به آن بدهیم(27).
اما اشکال گیرنده باید بداند که سؤال ممکن است دو گونه باشد; بسیط و مرکب.گاهى نسبتبه موضوعى هیچ نمىدانیم و مىخواهیم درباره آن چیزى بدانیم; در اینصورت سؤال مربوط به آن بسیط خوانده مىشود و صرف انگیزه دانستن علت طرحسؤال است و در آنجا بحث تفسیر و کشف مطرح نیست. اما گاهى درباره موضوعآگاهىهایى داریم; ولى نمىدانیم کدامیک درست است. در این صورت سؤال مربوط مرکب نامیده مىشود.
در سؤال مرکب جواب هاى مختلف آن را مىدانیم و حتى ممکناستیک جواب را به دلایل عقلى و دانستههاى بیرونى ترجیح دهیم. بنابراین در سؤالمرکب در حقیقت از وجود چیزى آگاه هستیم; اما خصوصیات و ترکیبات آن رانمىدانیم; مثلا یکبار مىپرسیم: آیا خدا وجود دارد و بار دیگر مىپرسیم: آیا خدا قادراست و آیا این صفتش ذاتى اوستیا نه؟ در دو سؤال اخیر اصل وجود خدا را مىدانیم;اما قدرت داشتن و ذاتى بودن آن را آگاه نیستیم. به همین دلیل هم طرح سؤال و هم پاسخناشى از نوعى علاقه و انتظار و داشتن تئورى و پیشفرض است. در اینجا اجتهاد مفسربه کار مىافتد; زیرا مىخواهد از متن باتوجه به فرضیههاى مختلف پاسخ را استنباط کند.
2-7) پراکندگى و انحراف در تفسیر
اشکال دیگرى که در باب جایگاه شخصیت مفسر شده، این است که اگر بنا باشد کههر کسى آیات قرآن را در آیینه علائق و انتظارات خود ببیند و برحسب ذوقیات و سلایقو انتظارات خود به تفسیر آن بپردازد، البته که تفسیرها مختلف و حتى متناقض مىشود;اما اولا چنین تفسیرهایى پدید نمىآید; ثانیا به فرض آنکه پدید آید، نتیجهاى جزضلالت و انحراف در پى نخواهد داشت(28)، وانگهى این دیگر تفسیر و کشف معناىعبارت نخواهد بود.
این اشکال هم درست نیست، زیرا اولا برخلاف تصور اشکال کننده، تفسیر هموارهمبتنى بر این امور است و نمىتوان مفسرى را پیدا کرد که تفسیرهاى او برهنه از باورها،دانستهها و پیش داورىهاى او باشد. ممکن است ذهن مفسر محدود باشد و میدان هاىفراخ علوم را در نوردیده باشد یا مرزهایى میان تطبیق و تفسیر پیدا کرده باشد و سعىکند با آگاهى از لغزشهاى تفسیرى به سراغ دریافت کنه پیام متن رفته باشد، اما به هر حالتفسیر حسب اختلاف درجات آگاهى مفسر خواهى نخواهى مشحون از اینواقعیت هاست. کافى است که به گوناگونى تفسیرها توجه شود و ریشههاى آن موردبررسى قرار گیرد; آنگاه روشن خواهد شد که اجتهاد و کوشش براى پردهبردارى وکشف مراد متن مبتنى بر همین واقعیتهاست و تفسیر هر مفسرى در آینه دانشها، علایقو انتظارات خودآگاه و ناخودآگاه او چهره مىنمایاند.
ثانیا در پاسخ اینکه گفتهاند: اگر دانشها و علایق مفسر در تفسیر او مؤثر باشد بایداین امر پیدایش انبوهى از آراى متناقض و پراکنده را به همراه داشته باشد، مىگوییماتفاقا چنین است و اگر دیده مىشود که در مسائلى اشتراک و وحدت نظر و همدلى درمیان جمعى از مفسران وجود دارد، به دلیل آن است که علائق، انتظارات و دانشهاىآنان مشترک است. آرى در کلیات و اصول عامه اختلافى وجود ندارد; اما در تفصیلهمین اصول مثل صفات ذاتى و فعلى، ثبوتى و سلبى، پدیده وحى، کیفیت وحى، معادجسمانى و روحانى و مسائل برزخ و قیامت و دهها مساله فرعى آن تفسیرهاى مختلفىارائه شده است. بنابراین، نمىتوان انبوه آراى متناقض و پراکنده در تفسیر و فقه را نادیدهگرفت.
اما اینکه گفتهاند: لازمه این دیدگاه نتیجهاى جز ضلالت ندارد، این در صورتى استکه آرا گمراهکننده باشد; اما اولا مگر اختلاف در علوم غیر دینى که در مسائل معاش وامور محسوس و مورد ابتلاى بشر است موجب گمراهى است تا در علوم دینى مانندفلسفه، عرفان، حدیث، رجال، فقه و تفسیر که اختصاص به اهل نظر و عدهاى خاصدارد، اختلافشان گمراه کننده باشد؟ اختلاف امت رحمت است(29). این اختلافها وبرداشتهاى متفاوت نه تنها گمراه کننده نیست، بلکه در کل مایه تکامل و رشد فکر بشرىو رونق و خلاقیت معارف دینى خواهد بود.
براى مثال مفسرین درباره این آیه « إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ »[15] (آل عمران 55) اختلاف نظر پیدا کرده و تفسیرهاى مختلفى ارائه دادهاند.
عدهاى گفتهاند:این آیه دلیل بر این است که حضرت عیسى پس از به اشتباه افتادن مامورین قیصر وعوضى گرفتن دیگرى به جاى او فوت کرد و خداوند روح او را به آسمانها برد; همانطورکه قرآن در جاى دیگر مىفرماید: « قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُم »(1[16] (سجده 11)و گروهى دیگر معتقدند که عیسى هرگز فوت نکرد و توفى در این کلام به معناى فوتنیست; بلکه به معناى گرفتن و اخذ کردن است; همانطور که در آیه « اللَّهُ یَتَوَفَّى الأنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا »[17] (زمر 42) به همین معنا آمده است. حتى بعضى از مفسرین کلمه «متوفیک»رابه معناى «منومک»(خوابانده توام) گرفتهاند و در همین زمینه گفتهاند: خداوند روح وجسم عیسىعلیه السلام را نجات داده به آسمانها برد و آخرالزمان از آسمانها فرود مىآید(30).اگرچه هر یک از این تفسیرها براساس پیشفرضها و دیدگاه هاى بیرونى است، اما اقوالمختلفى که ارائه شده، در تفسیر مشکلى ایجاد نمىکند و مایه گمراهى نخواهد شد. البتهرعایت قواعد تفسیر و دورى از هواهاى نفسانى در جاى خود مورد تاکید است. توجه بهشخصیت مفسر یکى از راههاى جلوگیرى از گمراهىهاست.
ثالثا، تفسیرهاى مختلف که به قصد پردهبردارى از کلام انجام مىگیرد و بر علائق وانتظارات مفسر مبتنى است، اگر جزو وجوه و بطون معانى نباشد، حداکثر ممکن استغلط باشد; نه اینکه تفسیر نباشد. تفسیر با مبانى غلط هم مىتواند تفسیر باشد. به علاوهغلط بودن باید از رهگذر عدم انطباق با قواعد و قوانین عقلى مشخص شود; نه از طریقمخالفتبا دیدگاه شخصى. چه بسا در این باب آنچه نزد مستشکل غلط است، نزددیگرى درستباشد. در خصوص نقد تفسیرها نیز همین تئورىها و پیشداورىها نقشتعیین کننده دارند.
3-7) انتظارات مفسر
گفتهاند: لازمه این سخن که مىگویید: بخشى از تفسیرها زاییده انتظارات مفسراست، به معناى هرج و مرج در فهم و تفسیر قرآن است. اگر ملاک، مقصود خودفرستنده وحى باشد، در تفسیر وحدت و انسجام به وجود مىآید; ولى اگر انتظاراتمفسر بر تفسیر وحى حاکم گردد، پیام وحى گوناگون مىگردد. مستشکل از یک متنبشرى مثالى مىزند و مىگوید: حافظ از غزلیات نغز و معماگونه خود پیامى را قصد کردهاست; لذا درست نیست، بگویید: مفهوم پیام حافظ متکى به انتظاراتى است که مفسراندیوان حافظ از کلمات او دارند. ما باید انتظارات حافظ را در نظر بگیریم; نه انتظاراتافراد را در مورد کلمات وى. باید اشعار حافظ را براساس انتظارات و شخصیت و سخناناو تفسیر کرد; نه براساس انتظارات و تمایلات مفسر. در تفسیر کلمات وحى مقصودخود فرستنده و ابلاغ کننده وحى ملاک است; نه دیگران و گرنه تفسیر سر از هرج و مرجو تشتت آرا درخواهد آورد(31).
قبل از پاسخ دادن به این اشکال لازم است توضیح دهیم، منظور از انتظارات مفسرچیست؟ باید دانست که دین براى انسان است; نه انسان براى دین، و لذا پیش از رجوعبه دین باید دید که انسان چه انتظارى از دین دارد و چه نیازى او را به سوى دینمىکشاند، و دین در برآوردن کدام نیاز بىبدیل و بىرقیب است. درباره متن آسمانى اینمعنا مورد توجه قرار مىگیرد که آن، دستور و هدایتى براى انسان است و مناسب ومطابق با فاهمه انسان نازل شده است و اگر بر موجودات دیگرى چون جن و ملائکه نازلشده بود، ممکن بود مطالب و بیان آن متفاوت بشود و از آنجا که خداوند حکیم و رحیماست، توجه داشته است که سخنى معقول بگوید تا مقبول طبع آدمیان واقع شود. ناگزیرمفسر انتظاراتى را که سراغ مىگیرد و از متن طلب مىکند، به دور از خواستههاى گویندهمتن نیست. مخاطب قرآن ، انسان عارى از عقل و علم و عاطفه و نیاز و انتظار و احساسنیست; به همین جهت طبیعى است که مفسر با این ویژگى به سراغ متن مىرود وانتظارات مفسر در واقع از خواستههاى صاحب متن پرده برمىدارد و آنها را در آینهگرایشهاى خود شناسایى مىنماید و چنین نیست که رابطهاى میان انتظارات گویندهمتن و تفسیر کننده متن برقرار نباشد.
حال به پاسخ اشکال مىپردازیم. در اینکه ما به دنبال کشف پیام و مقصود گوینده وصاحب وحى هستیم، تردیدى نیست و نیز در اینکه متن یکى از راههاى کشف مقصوداست، بحثى نیست; اما آنچه مورد بحث است، این است که مفسرى که در جستجوىمقصود صاحب پیام است، با چه انتظارى به سراغ متن مىرود و چه نیازى او را به سوىمقولههاى متن مىکشاند. اگر مفسر در تفسیر متن به طور ناخودآگاه به انگیزهها وانتظارات مخاطبان خود توجه کند و بخواهد از رهگذر استنباط احکام به رفع نیازهاىمعنوى آنان پردازد، در حقیقت نوعى از انتظارات را در تفسیر دخالت مىدهد. نیز اگرمفسر با این دیدگاه که قرآن عرضه کننده ایدئولوژى جامع استیا به مسائل علمى جهان آفرینش در شکل گسترده و عام آن پرداخته و یا افزون بر تبیین ارزشها، روشها وراهکارهاى کلى و جزیى را تبیین مىکند و نظام حکومتى براى جامعه معین مىسازد،نوعى از انتظار از دین را پذیرفته است. مفسر به دنبال چنین استنباطى به سراغ متنمىرود و به ترسیم نظام حکومت دینى براى جامعه مىپردازد و یا تفسیرهاى علمى ازجهان آفرینش عرضه مىکند. همچنین آن کسى که براى احکام ثابت و متغیر، و براىموضوعات حقیقى و خارجى قایل است، این تقسیمبندى را در قرآن نیز اعمال مىکند وقصههاى انبیا یا پارهاى از وقایع عصر پیامبر را خارج از مدار استنباط قرار مىدهد و آنهارا جزو وقایع احکام خارجیه مىشمارد; نه قضایاى حقیقیه. چنین برخورد و انتظارى درتفسیرهاى اجتماعى و علمى مفسران کاملا مشهود است. ابن مسعود صحابى پیامبر (ت32 ق.) که مىگفت: «کسى که علم اولین و آخرین را مىخواهد، باید قرآن رابکاود»(32)، انتظار خاصى را در دل داشت. اگر سیوطى در کتاب علوم قرآنى خودشمىگفت: «کتاب خداى عزیز هر چیزى را در بردارد. در هیچ باب و مسالهاى از علومىنیست، مگر آنکه آیهاى در قرآن بر آن دلالت مىکند»(33)، مناسب با این انتظار قرآن راتفسیر مىکرد و لذا مىخواست همه علوم را از قرآن کشف کند.
اگرچه مفسرین پیشین درباره انتظارات خود از قرآن سخن نراندهاند، این لازمنیست; چون هر مفسرى در ژرفناى ضمیر خویش به این سؤال که انتظار او از متن وحىاجمالا یا تفصیلا چیست، پاسخ داده است; به همین جهت وقتى به متن مراجعه مىکند،از رمزى بودن کلمات قرآن گفتگو نمىکند و نمىگوید: این کلمات کلا رمز میان خدا ورسول است; چون انتظارش معنادار بودن کلمات وحى است و گرنه، به سراغ قرآن وتفسیر نمىرفت. ممکن استحروف مقطعه را رمز بداند یا برخى جملات را از بابتمثیل بشمارد; اما در مجموع پذیرفته که قرآن با زبان انسانها سخن مىگوید.
بنابراین، چنین نیست که نقش انتظارات براى قدما مطرح نبوده و متجددان به خاطربرخى شبهات و در واکنش به پیشرفتهاى علمى به طرح آن پرداخته باشند. بلکه براىآنان هم مطرح بوده است; اما بدان تصریح نمىکردند. گرایش دانش هرمنوتیک بهانتظارات مفسر، نه از این رو است که به قواعد و ضابطههاى تفسیر بىتوجه استیامقصود صاحب وحىرا ملاک نمىداند، بلکه از آن رو است که میان نقش انتظارات درتفسیر و کشف مقصود گوینده و میان انسانى که خواستههایى دارد و صاحب وحیى که بااین انسان سخن گفته و از او انتظاراتى مناسب با ویژگى روحى او برقرار است. به همینجهت و در یک کلام فایده بحث از شخصیت مفسر و کندوکاو در انتظارات وى، تتمیم وتصحیح قواعد و ضابطههاى تفسیر است. لذا انتظارات مفسر به هرج و مرج در تفسیرنمىانجامد. درست است که ملاک براى فهم متن مقصود خود فرستنده و ابلاغ کنندهوحى است; اما آن در آینه فهمهاى مفسرین و انتظاراتى که آنان از دین دارند، انعکاسمىیابد. البته این به آن معنا نیست که انتظارات مفسران همان انتظارات صاحب وحىاست; بلکه به معناى نقش داشتن انتظارات در تفسیر قرآن است.
4-7) عصرى شدن تفسیر
برخى گفتهاند: یکى از اشکالات دخالت دادن شخصیت مفسر در تفسیر عصرىشدن تفسیر است. در حالى که هدف مفسران در تفسیر متون کشف معانى و رسیدن بهمقصود مؤلف است و نه تفسیر عصرى; زیرا زبان یک نهاد اجتماعى است و توسط واضعان لغت میان الفاظ و معانى اقتران ایجاده شده و با این اقتران تفسیر صحیح از سقیمباز شناخته مىشود; از این رو جایى براى تفسیر دیگرى باقى نمىماند. البته اگر به دنبالکشف معانى مناسب با عصر باشیم، پیشفرضها و علوم زمان باعث تحول معانى و تبدلتفاسیر مىشود(34). لذا در صورتى مىتوان بر تاثیر شخصیت مفسر تاکید کرد که بهتفسیر عصرى پرداخته باشد; اما اگر طبق صناعت کلام و قواعد تفسیر به تبیین کلامپردازد، جایى براى نقش مفسر باقى نمىماند و از عصرى بودن خبرى نیست.
این اشکال هم وارد نیست; زیرا چنین گمان شده است که مىتوان تفسیرى را یافتکه بدون هیچ فهمى و پیشدانستهاى باشد. اینان از نقش معلومات و اطلاعات بیرونى درگرایش به تفسیر و روى آوردن به موضوعات ملائم با عصر غافلند و نمىدانند که تکیه بههمین اطلاعات و معلومات عصر است که تفسیر را عصرى مىکند. اصولا گرایش بهتفسیر جدید براى هر مفسرى عمدتا زاییده نوعى اعتراض به تفاسیر پیشین است و گرنهاگر همه مفسران پیشین در رسیدن به مقصود صاحب وحى موفق و کامیاب بودند، دیگرجاى روى آوردن به تفسیر جدید نبود. تفسیرهاى جدید عمدتا در اثر تحولات فکرى ودگرگونى در فهمهاى پیشین انجام مىگیرد. اینکه بسیارى از مفسرین گفتهاند که ما بایدهر از گاه به تفسیر جدید روى آوریم و یا کسانى قائل بودند که تفسیر قرآن باید هر دوسال عوض شود(35)، به این جهت نبوده که متن قرآن عوض مىشود یا معانى واژههاعوض مىشود یا مدلول مطابقى آن تغییر مىکند; بلکه به جهت دگرگونى در فهم متنبوده است. نمىتوان این واقعیت را نادیده گرفت که معلومات و پیشفرضها در نوعتفسیر تاثیر مىگذارد و اگر اندیشمندان مسلمان در این دو سه دهه اخیر به این فراستافتادهاند که تفسیر نو شده و مباحث جدیدى به آن راه یافته و شکافى نمایان میان تفاسیرگذشته و تفاسیر حاضر به وقوع پیوسته است، دلیل بر این نیست که عصرى شدن تفسیرداستان تازهاى است. سیر تطور تفاسیر این حقیقت را براى ما نمایان مىسازد کهتفسیرها از آغاز تکون خود همواره به رنگ علوم عصر خود درآمدهاند.
البته معناى این کلام این نیست که در تفسیر همه چیز عوض مىشود و هیچ چیزمشترک و ثابتى باقى نمىماند; بلکه به این معناست که متون با آنکه هیچگونه تغییرى درآنها پدید نمىآید، چون فهم و تفسیر متون صرفا مبتنى بر خود متون نیست و قرائن لبى وبیرون از متن نیز در آن دخالت دارد، با تغییر این قرائن فهم و تفسیر متون نیز دگرگونمىشود.
5-7) غیر ضابطهمندى تئورى
گفتهاند: بنابراینکه پیش فرضها و انتظارات در فهم مفسران اثر گذارد، تفسیرهاىمتفاوتى پدید خواهد آمد و هیچ ملاک و ضابطهاى جهت مقابله با تفاسیر دل بخواهىوجود نخواهد داشت(36). این نظریه توجه را از ساختار متن منصرف ساخته است; ولىمعیار و ملاک مشخصى براى تفسیر ارائه نکرده است.
در پاسخ به این اشکال، ذکر چند نکته لازم به نظر مىرسد:
1- معناى توجه به شخصیت مفسر بىتوجهى به قواعد زبانى نیست. براى صیانت ازغلط فهمى باید نکات بسیارى را مورد توجه قرار داد که قواعد دلالت و زبان یکى ازآنهاست. توجه به باورها و پیشفرضهاى مفسر یکى دیگر از آنهاست. اگر مفسر مبانىخود را منقح نکند، متوجه نخواهد شد که تفسیرى براساس پیشفرضهاى خود ارائهمىدهد و ما که از بیرون به گفتههاى مفسران توجه مىکنیم، به خوبى درخواهیم یافت کهمنشا آن گفتهها اصول موضوعه و پیشفرضهاى مفسر است. به این ترتیب منقح کردنتئورىها و پیشفرضهاى مفسر براى قاعدهمند کردن نقش شخصیت مفسر است.
2- همانطور که رعایت قواعد دلالت ما را به فهم صحیح پیام متن نزدیک مىکند،کشف و منقح کردن پیشفرض ها، انتظارات و علایق مفسر ما را به شناختبهتر متننزدیک مىکند.
3- نظریه اثرگذارى شخصیت مفسر در تفسیر براى بیان معیار و ملاک عینى تفسیرنیست; بلکه براى تفطن به این نکته است که مفسر بر پایه انبوهى از دانستهها، باورها وعلایق به تفسیر مىپردازد که اگر آنها نوعى دیگر بود، تفسیر متفاوتى عرضه مىکرد. بههمین دلیل آگاهى مفسر از این واقعیت او را نسبتبه گزینشى عمل کردن او در بابمدلولات کلام حساس مىکند و ما هم که از بیرون به تفسیر او نگاه مىکنیم، این معرفتبراى ما حاصل مىشود; لذا هر آنچه را مىگوید، کلام آخر و برداشت وحیانىنمىدانیم، بلکه برداشتى بشرى و خطاپذیر و ناقص مىشماریم.
مثلا مىدانیم فرقههاى گوناگون مثل معتزله و اشاعره، هر کدام به چه جهت دربارهاراده و اختیار و خلقت افعال به آیاتى خاص استدلال مىکردند که نظریه خود را اثبات ونظریه مقابل را نفى کند. اشاعره که به جبر معتقد بود، آیاتى مانند « یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ »[18] (فاطر 8) را به میان مىکشید و با آنها بر جبرى بودن هدایت و ضلالت انساناستدلال مىکرد و معتزله که به تفویض معتقد بود، به آیاتى نظیر « کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ »[19] (طور 21) استدلال مىنمود و در حقیقت هر دو گروه در تفسیر به طور گزینشىعمل مىکرد و بر برخى از آیات تاکید مىورزید و آیات دیگر را مورد تغافل قرار مىداد.توجه به اثرگذارى تجربههاى پیشین و شخصیتخود، به مفسر این رهنمود را مىدهدکه به قرآن نگاهى همه جانبه بیاندازد و از گزینشى عمل کردن بپرهیزد; به همین روعلماى اصول و قرآن پژوهان در مورد جامعنگرى نداشتن و عدم رعایت عام و خاص،ناسخ و منسوخ و همچنین برخورد ظاهرگرایى با متون هشدار دادهاند، اما ناگفته نماند کهبرخى از تاثیرپذیرىهاى مفسر ناخودآگاهانه است و با تحلیلهاى بیرونى نسبتبهشخصیت مفسر و انگیزههاى او کشف مىشود.
8) خاتمه
پس از آنکه ابعاد شخصیت مفسر را مورد بررسى قرار دادیم، مناسب استبه اصولو پیشفرضهاى مهم و لازم براى تفسیر قرآن اشاره کنیم و از این نکته غافل نشویم کهاگر بر نقش کلیدى مفسر تاکید مىشود، پس از پذیرفتن این اصول است.
1- همانطور که معانى قرآن وحى است، الفاظ و کلمات آن نیز وحى است. برخى ازآیات دلالت صریح دارد بر اینکه همین الفاظ و کلمات عربى، وحى است; نظیر: « وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا»[20](شورى 7) و « وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ » [21](نحل 103).
2- مخاطب قرآن عقلا و انسان هایند و عقل در فهم متن نقش اساسى دارد و قرآن باهمین انسانها به روش عقلانى سخن گفته است; لذا معارف دینى با معارف عقلانىسازگارى دارد.
3- احکام دین ابدى است و به محیط و جغرافیاى خاص محدود نیست.
4- پذیرفتن وحى مستلزم پذیرش پیش فرضهاى آن است; نظیر: خبر دادن از وجودعالم غیب، جهان آخرت، میزان، ملائکه، جن و…
5- معانى الفاظ مسبوق به تئورىهاست; زیرا فهمیدن زبان هر عصر در گرو فهمیدنتئورىهاى علمى و فلسفى آن عصر است; بدین لحاظ ثبات الفاظ و عبارات به هیچ روىتضمین کننده ثبات معانى نیست; چون خطاست، اگر کسى تصور شود که با ذهن خالىمىتوان الفاظ را فهمید. اذهان همچنانکه به مرور زمان از معلومات و مایههاى تازه آکندهمىشوند، معانى تازهاى از متون دینى استفاده خواهند کرد.
6- باید نوع زبان قرآن را معین کرد که عقلى استیا عرفى تا مدلولات آن را مناسببا همان زبان تفسیر کرد و در چارچوب همان زبان معانى الفاظ را طلب کرد; براى مثالاگر زبان مبناى عرفى داشته باشد، باید بهمانند روش عرف دقتهاى عقلى وکندوکاوهاى فلسفى را در تفسیر معمول نکرد.
7- قرآن از زبان خاصى تبعیت نمىکند و زبانش زبان مردم است; به همین جهتتفسیر قرآن روش خاصى ندارد و همان قواعد عام تفسیر متون در مورد قرآن صادقاست. برخلاف کسانى که زبان قرآن را زبان اختصاصى مىشمارند و مىگویند: قرآنبراى مخاطبان خاصى سخن گفته و کلید فهم آن در دست همان عده است.
اینها نمونههایى بود از مبناهایى که مفسر با برگزیدن یا برنگزیدن آنها تفسیرهاىمتفاوتى را عرضه مىکند. با همه اینها یادآورىهایى در پایان این بحث ضرورى است.
اولا مطالعه آنچه در باب فرآیند فهم و تفسیر متون دخالت آگاهانه و ناآگاهانه دارد،مثل پیشفهمها، علایق، دانستههاى قبلى مفسر، در حقیقت نوعى پیشگیرى از انحرافدر تفسیر و قاعدهمند شدن آن است و مفسر را از علایق مضر و باورهاى تعصبآمیز و ازدانستههاى خارج از انتظار برحذر مىدارد. به عبارت دیگر هدف از این مباحثتشخیص سرهها از ناسرهها در برداشت مفسر است.
ثانیا توجه به این مباحثبه معناى نفى مقدمات دیگر فهم قرآن مانند لغت، ادبیات،اصول فقه و منطق و آراستگى به فضائل نیست. هر کدام از اینها در جاى خود ضرورى ودر خور توجه است.
ثالثا آنچه در باب نقش شخصیت مفسر آمد، افزودن بابى به بابهاى علم تفسیر استو نه چیز دیگر و به این معنا نیست که آن انقلاب ماهوى را در فهم متون در پى دارد.
منابع:
1) فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 23، 167.
2) صادقى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن ، ج 12 و 13، 246.ابوحجر، التفسیر العلمى فى المیزان، 241.
3) در این باره نک : مجلسى، بحارالانوار، ج 52، 193، حدیث 26 و ج 74، 165، حدیث 2 و ج 100، 262، حدیث 25.
4) یزدانى، عباس، مجله مبین، شماره 12، 42.
5) ابن عربى، فتوحات مکیه، ج 3، 94.
6) چتیک ویلیام، هرمنوتیک در عرفان ابن عربى، کتاب نقد، شماره 5 و 6، 249-248.
7) آشتیانى، سید جلالالدین، رسائل فلسفى ملاصدرا، 92، رساله محکم و متشابه.
8) همان، 183.
9) طباطبایى، محمدحسین، المیزان، چاپ بیروت، ج 3، 62.
10) خمینى، روحالله، تفسیر سوره حمد، 95-93.
11) خمینى (امام)، صحیفه نور، ج 1، ص 235.
12) همان، ج 10، 274.
13) مطهرى، مرتضى «مقاله اصل اجتهاد در اسلام»مجله حوزه، سال اول، شماره چهارم، ص 61.
14) طباطبائى، المیزان، ج 4، ص 156.
15) خلیل، عمادالدین، معالقرآن فى عالمه الرحیب، 44-38.
16) صدر، محمدباقر، المدرسه القرآنیه، 120-119.
17) بحرانى، تفسیر البرهان، چاپ بعثت، ج 5، 544، حدیث 2 (11258)، به نقل از کافى، ج 1، 114.
18) به عنوان نمونه نک: مباحث تفسیرى آیتالله موسوى اردبیلى، مقاله «تعارض علم و دین در خلقت انسان»مجله مفید، شماره 9، بویژه در بخش پاورقىها و نقل اقوال مفسرین، ص 34-20.
19) از این جمله نک : طبرسى، مجمعالبیان، ج 1 / 362 ذیل آیه 15 نوح، ابن کثیر،ج 4/ 425، قرطبى، الجامع لاحکام القرآن ، ج 18 / 208 و 304 (چاپ جدید) ذیل آیه 3 سوره ملک.
20) نک ابوحجر، احمد عمر، التفسیر العلمى للقرآن ، 387-381، شکرى آلوسى، مادل علیه القرآن ، 73.
21) طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، 61. ذیل آیه 22 سوره بقره به نقل از ابوعلى جبایى، طوسى، تبیان، ج1،102. فخر رازى، تفسیرالکبیر، ج 2 / 336، (چاپ قدیم مصر/102) ذیل آیه 22 سوره بقره، و تفاسیر دیگرى که در ذیل این آیات این مساله را مطرح و شبهه کرویت را آوردهاند.
22) زحیلى، وهیه، تفسیر المنیر، ج 1 / 96، سبزوارى، محمد، الجدید فى تفسیر القرآن المجید، ج 1/48، صادقى، الفرقان، ج 1/ 218، همچنین شکرى آلوسى، مادل علیه القرآن مما یعضده الهیئه الجدیده / 74.
23) سبحانى، جعفر، الهیات فىالکتاب و السنه، ج 2 / 515.
24) قرطبى، الجامع لاحکام القرآن ، ج 1/ 264، ذیل آیه 30، سوره بقره25) طبرسى، مجمعالبیان، ج 3 / 65-63، ذیل آیه 58 و 59 سوره نساء.
26) در باب عصمت نک در ذیل آیه 124 بقره، در تفاسیر شیعه و سنى و در مساله نصب ذیل همین آیه و آیه تطهیر (احزاب) و آیه اکمال (مائده / 6).
27) همان، 70.
28) همان، 72.
29) مجلسى، بحارالانوار، ج 1، 227، حدیث 19، ج 74، 164، حدیث 2.
30) رشیدرضا، تفسیرالمنار، ج 3 / 317-316.
31) همان، 75-73.
32) ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، بیروت، دارالقلم، ج 2 / 503.
33) سیوطى، الاتقان، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، افست قم، انتشارات رضى، ج 4 / 38.
34) خسروپناه، عبدالحسین، کتاب نقد، شماره 5 و 6 / 102.
35) تفصیل این اقوال را من در کتاب قرآن و تفسیر عصرى / 63-52 آوردهام.
36) همان، 102.
پی نوشت ها:
[1] . این اندیشه و توصیه به دورى از تمایلات فکرى در عوامل متعددى ریشه دارد که مهمترین آنها روایاتى است که در باب تفسیر به راى رسیده و کسانى خواستهاند بگویند: تفسیر به راى جایز نیست; بلکه باید براساس ماثورات و منصوصات از ناحیه معصوم باشد.
[2] . اصول پذیرفته شده مفسر گاه دستخوش تغییر مىشود و نظریات جدیدى جایگزین نظریاتپیشین مىشود. این موارد افزون بر آنکه نقش شخصیت مفسر را روشن مىکند، به ما مىآموزاند که دایرهتوقعاتخود را محدود کنیم و با احاطه بیشترى به تجربیات مفسرین پیشین به سراغ متن برویم. مثلا اگر مفسرینبراساس نظریه هیئتبطلمیوسى به سراغ تفسیر بخشى از آیات مىرفتهاند، متوجه شویم که این تا چهاندازه لرزان و خطرناک است و در این موارد چگونه باید برخورد کرد.
[3] . خدا کسى است که آسمانها را بدون ستون برافراشته است.
[4] . پس اگر (زن و شوهر) خواستند، (کودک را) با رضایتیکدیگر و مشورت همدیگر از شیر بگیرند، بر آنان گناهى نیست.
[5] . یکى از آندو (دختر شعیب) گفت: اى پدر مزدورش گیر که او از بهترین کسانى است که به مزدورى گرفتهاى.او نیرومندى امین است.
[6] . مردم خوابند، چون بمیرند، بیدار شوند.
[7] . خدا کسى است که آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست، آفرید.
[8] . سپس به سوى او بالا مىرود، در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهایى است که مىشمارید.
[9] . آیا بر انسان برههاى از زمان گذشت که چیز یادشدنى نبود؟
[10] . آنگاه خداوند کلاغى را که در زمین مىکاوید، برانگیخت تا به او نشان دهد که چگونه پیکر برادرش را نهان سازد. گفت: اى واى بر من! آیا ناتوان شدم از اینکه مانند این کلاغ باشم.
[11] . آنکه هفت آسمان را طبقه طبقه آفرید. هیچ تفاوتى درآفرینش (خداى) رحمن نمىبینى.
[12] . آیا ننگریستى چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفرید و ماه را در میان آنها روشنى و خورشید را چراغ قرار داد؟
[13] . اى داود ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم.
[14] . من در زمین جانشین قرار مىدهم.
[15] . (به یاد آر) زمانى را که خدا فرمود: اى عیسى تو را مىگیرم و به سوى خود بالا مىبرم.
[16] . بگو ! فرشته مرگ که بر شما گماشته شده است، شما را مىگیرد.
[17] . خدا جان ها را هنگام مرگشان مىگیرد.
[18] . هرکه را خواهد، گمراه کند و هرکه را خواهد، راهنمایى کند.
[19] . هرکسى در گرو چیزى است که کسب کرده است.
[20] . و این چنین به تو قرآنى عربى وحى کردیم.
[21] . این (قرآن) به زبان عربى روشن است.
سید محمدعلى ایازى/صحیفه مبین،19