نویسنده:دکتر جلیل تجلیل
و دکتر احمد خاتمی
بلاغت در نهج البلاغه در گفت و گو با آیه الله نقوی خراسانی
دکتر خاتمی: واقعاً اگر بلاغت، سخن گفتن به اقتضای حال باشد، مخاطبان امیرالمؤمنین، به اقتضای حالشان این بوده است؟ اگر رعایت اقتضای حال شرط بلاغت است، خوانندگان و شنوندگان کلام آن حضرت، قابلیت فهم این مطالب را داشته اند؟
آیه الله نقوی: البته اگر همه آنها نداشته اند، برخی داشته اند. در خطبه شقشقیه مطلبی دارد که جواب حرف شما در آنجا گفته می شود. خطبه وقتی به اواخر می رسد، «وَ قَامَ اِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهلِ السَّوادِ». شخصی حرکت کرد و نامه ای به دست حضرت داد. حضرت نامه را که نگاه کرد، دیگر به خطبه ادامه نداد. حالا آن نامه چه بوده، معلوم نیست. عبدالله بن عبّاس که مرد دانشمندی هم بوده، آنجا نشسته بود؛ عرض کرد یا امیرالمؤمنین چه خوب بود که از همین جا کلامتان را ادامه می دادید! چرا قطع کردید؟ این سؤال خوبی است. ابن عبّاس اهلش است. دیگران اصلاً نگفتند چرا کلام را قطع کردید.
عبدالله بن عباس بعدها گفت: هیچ گاه بر چیزی ناراحت نشدم آن طور که امروز از اینکه حضرت نتوانست به حرفش ادامه دهد، ناراحت شدم. حضرت در جواب فرمود: هیهات یا ابن عبّاس که من ادامه بدهم! «تِلْکَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ» معلوم می شود زمان اقتضای اینکه حضرت بخواهد پرده را خیلی عقب بزند، نبوده است. “شقشقه” ناله شتر است. عجیب استعاراتی حضرت دارد! شتر وقتی زانویش را می بندند، صدایی می کند که عرب به آن شقشقه می گوید. حضرت می فرماید ناله ای بود که از جگر سوخته من در آمد. اینجا نگفتند که آن نامه چه بوده. ابن میثم یک چیزهایی نوشته که اصلاً به نامه من مربوط نیست. من در شرح نهج البلاغه از پیش خودم یک احتمال دادم که این نامه محتوی تهدید بوده؛ چراکه این خطبه علیه خلفا ایراد شده و خیلی تند است. فکر می کنم یکی از طرفداران خلفا بوده که حضرت را متوجّه کرده که آقا چه حرفهایی می زنید!؟ اقتضای زمان به گونه ای نبوده که حرفها را صریح بزنند و حتّی امیرالمؤمنین در آن پنج سال خلافت هم تقیّه می کرد. شریح قاضی را عوض کرد؛ مردم در کوفه اعتراض کردند؛ حضرت علی، شریح را برگرداند. حضرت مبسوط الید نبود. گفتند شریح را عمر منصوب کرده؛ چرا علی می گوید شریح صلاحیت ندارد. این هم یکی از دردهای همیشگی اجتماع است که اهل فهم نتوانسته اند حرفهایشان را آن طور که باید و شاید، بزنند.
دکتر خاتمی: مستحضرید که این مجموعه که به عنوان نهج البلاغه در دست ماست، همه سخنان و خطبه ها و نامه های حضرت نیست. از ایشان چندین برابر نهج البلاغه مطلب به جای مانده داریم که در کتب مختلف موجود است. آیا همه بیانات حضرت در این سطح است؟
آیه الله نقوی: همه آنها در یک سطح نیست. قطعاً بدانید که حضرت در تمام فرمایشات خود مقتضای حال را رعایت کرده اند. این طور نیست که برای عوام در سطح بالا صحبت کند.
دکتر خاتمی: حضرت به اقتضای حال صحبت کرده اند؛ ولی آنچه سیدرضی در نهج البلاغه جمع آوری کرده، خطبه ها و سخنرانیهای ادیبانه حضرت است؛ بلاغت به معنای رعایت مقتضای حال را در کلّ بیانات ایشان احساس می کنیم. یک نکته دیگر اینکه در دوره امیرالمؤمنین و ظهور اسلام، اوضاع و احوال عربستان اقتضای این نوع بلاغت و سخنرانیهای ادیبانه را داشته است و به این نتیجه می توان رسید که قرآن، پیامبر(ص) و حضرت علی در صددند تا از این جنبه نیز مردم را تحت تاثیر کلام خود قرار دهند و به اسلام جذب و دعوت کنند. آیا می توان گفت که احادیث نبوی و کلمات پیامبر و حضرت علی (ع) نوعی معارضه و مجادله علمی با خطبای زمان خود بوده است؟ یعنی تعمّدی داشته اند که حرفها را این گونه بیان کنند تا کسان دیگری که در آن دوران مشهور به کلام فصیح بودند، در تابش کلمات قرآن و پیامبر و حضرت علی، تحت الشّعاع قرار بگیرند و آن جاذبه های عمومی و مردمی خود را از دست بدهند؟
آیه الله نقوی: این نکته در خود قرآن مسلّم هست. برای اینکه معجزات انبیاء در هر زمان مطابق با همان زمان و علم رایج در آن است. مثلاً حضرت عیسی(ع) زمانی بود که یونان مهد تمدن بود و دانشمندان و فلاسفه در یونان زندگی می کردند. معجزات ایشان نیز از سنخ مرده زنده کردن و کور مادرزاد شفا دادن بود که اطبّا عاجز ماندند. زمان فرعون علم سحر در جامعه حاکم بود و معجزات حضرت موسی (ع) سحرشکنی بود. زمان حضرت رسول (ص) فنّ بلاغت رواج داشت و معلّقات سبح مشهور بود، که واقعاً داد سخن داده اند و بهترین قصاید عرب از نظر فصاحت و بلاغت و محتوا در آن است و اینها را در خانه کعبه آویخته بودند. قرآن نظر دارد به اینکه این مسئله را بشکند و بلاغت آنها را گم کند. لذا نشستند که با قرآن معارضه کنند، امّا نتوانستند. برنامه این بوده که فصاحت قرآن طوری باشد که نتوانند مثل آن را بیاورند.
قرآن قطعاً ناظر به این است. امّا درباره کلمات ائمه نیز می توان گفت که در برخی مواقع در سطح بالایی قرار دارند و ایشان می خواسته اند که طرف بفهمد که سطح خودش چقدر است (اگر استعداد فهم را داشته باشد). وقتی حضرت رضا (ع) درباره توحید می فرمایند: «من عبدالله فقد کفر و من عبدالاثم فقد کفر…»، برای آدم بیابانی عرب که این گونه حرفها را نمی زنند. طرف اهل فضل بوده. همان طور که امام صادق می فرماید به حسن بصری بگویید هر جا بروی، اگر علم می خواهی، بالاخره باید به اینجا بیایی. امّا نمی شود گفت در همه روایات این نظر بوده. نه، نمی شود این گونه استنباط کرد.
حضرت در بسیاری موارد بدون فکر و فوری صحبت کرده اند؛ نه اینکه از قبل خطبه ای آماده کرده باشد. در نهج البلاغه خطبه توحیدیه دیگری دارد که خیلی عمیق است. کسی حرکت کرد و گفت یا امیرالمؤمنین، مخلوق نمی تواند این گونه صحبت کند؛ آن هم بدون مقدّمه. حضرت فرمودند: اُسکُت… من بنده خدا هستم. دیدند از حرفهایش بوی شرک می آید. امّا نوعاً مثل نامه های حکومتی به مالک اشتر، اینها را باید همه بفهمند و همه بدانند. اینها غیر از خطبه های فوق العاده امیرالمؤمنین است.
دکتر خاتمی: حضرت مشهور به سجع گویی بوده است. در دربار عبیدالله، حضرت زینب که سخن می گفت، عبیدالله گفت او مثل پدرش سجع گوست.
آیه الله نقوی: حتّی این شهرت به سجع گویی نیز ریشه اش قرآن است. سوره های قرآن را نگاه کنید، می بینید که آیات مسجّع آمده اند.
دکتر خاتمی: نکته دیگری که مطرح می شود، این است که برخی مطالب نهج البلاغه نشان می دهد که حضرت به ادبیات جاهلی هم توجّه داشته است. شعر جاهلی را گاهی اوقات مورد استشهاد قرار داده یا مَثَل جاهلی را به کار برده و اشاراتی به تاریخ جاهلی هم داشته است. بخشی از اشعار نهج البلاغه هم متعلّق به خود حضرت است. بعضی اشعار هم مربوط به شعرای همعصر یا شعرای گذشته است. نقش و کاربرد شعر در نهج البلاغه و استشهاد حضرت به آن، حتّی در حدّ یک مصراع، به چه قصد و غرضی است؟ وقتی در یکی از خطبه ها درباره شعر از حضرت سؤال می کنند، می فرماید شعر با شعر فرقی می کند. یعنی ممکن است کسی در وصف طبیعت، در وصف بیابان یا موضوع جنگ شعر خوبی بگوید. ولی در جمع بندی خود، امرؤالقیس را به عنوان شاعر موفّق ارزیابی می کند. آیا امیرالمؤمنین بنا به احترام به شعرا و بر اساس علاقه خود به شعر و ادبیات، این اشعار و امثال را در کلام خود گنجانده، یا استشهادات ایشان علاوه بر جنبه های ادبی می تواند وجوه دیگری هم داشته باشد؟
دکتر تجلیل: اشعار نهج البلاغه دو دسته اند؛ دسته ای به دلیل شیاع و رواج در السنه و قلمها صورت مثل دارند و این اندازه را عوام هم می فهمد. این را در نهج البلاغه می بینیم. بعضی از کلمات و اشعار دوران جاهلی هم هست؛ بر حسب اینکه بلاغت دوره جاهلی در حدّی بوده که می خواستند با قرآن معاوضه کنند. در آثار جاحظ می بینیم که در برخی آیات قرآنی استدلال می کند. مثلاً اگر در «تلک اذا قسمت عزیرا» “قسمت جائره” می گفتند، اشمل و اوقع بود؛ و بعداً جواب به او می دهند که برابر عزیرا سجع همه آیات با الف مقصوره یا ممدوده بوده و اگر جائره بود، این بخش می لنگید.
«کَانِّی بِکِ یَا کُوفَهٌ تُمَدِّینَ مَدَّ الْاَدِیمِ الْعُکَاظِیِّ تُعْرَ کِنَ…»: این کوفیان! [خطاب به کوفه می کند، ولی اهل کوفه را صدا می زند] بدانید که چه خطری می کنید. بترسید از کردارهایتان! تحذیری دارد. یعنی روزی می رسد که شما «تمدّین» کشیده می شوید و بی رهرو و بی سامان و بی برنامه می مانید و شما را از این طرف به آن طرف و از حق به سوی باطل می کشند. و بعد یک تشبیه آورده و کشیده شدن آنها را به کشیدن سفره ها و چرمهای بازار عکاظ مانند کرده که می آمدند معرکه می گرفتند و بازارهای مردم آزاری درست می کردند، وقتی کارشان تمام می شد، می رفتند به چهار سوق دیگر. با دقّت در اینجا درمی یابیم که کاف در مدک، ایجاز می شود و تاکیدی هم از بلاغت قرآنی گرفته می شود. در “تمدّین” که یک تشبیه معقول به محسوس است، مبنی بر سرگردانی امّت اسلامی است در حالتی که بی رهبر باشد و با باد به این طرف و آن طرف کشیده شود. و بعد می گوید «وَ تُرْکَبِینَ بِالزَّلَازِلِ»؛ و بالاخره سوار می شوید بر زلزله ها. از قرآن کریم «اذا زلزت الارض زلزالها» گرفته شده و اشراف علی (ع) بر ما تقدّم من الشّعر و الادب و الحکمه و التّمثیل را نشان می دهد. در بحث “تمدّین”، که از «مدّ الظّل» قرآن کریم است که در نهج البلاغه چند با ذکر شده است. مولانا در مثنوی می گوید:
اندر این وادی مرو بی این دلیل
لا احبّ الافلین گو چون خلیل
روز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
و سنایی می گوید:
لطف حق افکند سایه ات بر دل
پس بگوید که کیف مدّ الظّل
آیه الله نقوی: شعر اصلاً اوقع در قلب است برای فهم مطلب. یکی از محسّنات شعر این است که مطلب با شعر بهتر جا می افتد. یکی از دلایل استفاده حضرت از شعر همین بوده است.
دکتر تجلیل: خود نبیّ اکرم (ص) بعضی شعرا را نواخته بود. مقاله ای نوشته بودم با عنوان شعر از دیدگاه پیامبر که چاپ شد. ایشان جایزه داده به یکی از شعرا به نام کعب بن زهیر که طرد شده و به حبشه رفته بود. پیامبر اکرم فرمود: «احسن الشّعر قالته العرب». حتی ایشان وقتی در حالت احتضار بود، حضرت فاطمه وارد شد و شعر حضرت ابوطالب را خواند و پیامبر فرمود قرآن بخوان. این بود که ایشان شعر را تشویق می کردند؛ البته جامه و برد خود را در قبال شعر مبلّغ و مشوّق اسلام بخشیدند.
(بانت سعاد و قلب الیوم … مسلولُ)
از اشعار کعب بن زهیر است که ترک ادب کرده و مهدور الدّم بود، امّا پس از توبه وارد مسجد نبی شد و پیامبر (ص) پرسید این آقا کیست؟ گفتند کعب بن زهیر است که عمامه را به صورتش پیچیده و خجالت می کشد. گفت: من کعبم. بدی کرده ام. آیا توبه ام را قبول می فرمایید؟ بلاغت رسول اکرم اینجا بود که فرمود: «هرکس توبه کند، خدا توبه اش را می پذیرد»؛ یعنی به خودشان نسبت ندادند. کعب گفت حالا که من خجالت می کشم، اجازه دهید قصیده ای بخوانم.
این از برکات نهج البلاغه در ادب فارسی ماست شاعرانی مثل سنایی، مولوی، سعدی و حافظ غوغا می کنند و الآن چه برکاتی در منابر و مجالس و اینها منتشر می کند.
دکتر خاتمی: بحث تاثیر نهج البلاغه در ادبیات تشکیل جلسات دیگری را می طلبد و آثاری هم در این زمینه منتشر شده است. اکنون این پرسش مطرح است که از میان وجوه مختلف ادبی، نهج البلاغه به کدام وجه بیشتر تمایل داشته و حضرت از میان علوم ادبی از کدام یک بیشتر استفاده کرده و کارایی کدام یک در نهج البلاغه بیشتر است؟
دکتر تجلیل: عصر ما زمان مناسب برای دادن یک پاسخ علمی به این سؤال است. با استفاده از نرم افزارها می توان بسامدها را یک به یک استخراج و بعد سرشماری کرد و این سخن و نسبتی را که مدّنظر است، در آنجا بررسی نمود. امّا برخی از گرایشهای نهج البلاغه شنیداری است؛ مثل سجعها و اوزان و حتّی ایجاز و اطناب. ولی آن مسئله عمده عبارت است از تلاقیات ذهنی؛ یعنی آفرینشهای تصویری و صورتگریها، که خلاصه می شود در انواع طبقات استعاره که آن را علمای اسلام، مخصوصاً عبدالقادر جرجانی در اسرارالبلاغه که ترجمه فارسی آن هم موجود است، طبقه بندی کرده اند. اگر اینها در کلاسهای درسی برای این منظور بررسی شود، می توان جواب دقیقی به آن داد. الآن با حدس نمی شود پاسخ علمی داد؛ چراکه انّ الظّنّ لا یغنی من الحقّ شیئاً.
آیه الله نقوی: فرمایش ایشان درست است. در این شکّی نیست که اساس نظر رسول خدا(ص) و ائمه (ع) در القای کلمات، تفهیم معانی بوده در قالب الفاظی در حدود فهم متکلّم؛ چون اصل قاعده، “کلّم النّاس علی قدر عقولهم” بوده است. رسول خدا مامور نبوده در همه جا در سطح خودش صحبت کند و شکی نداریم که هدف ایشان تنها این بوده که مردم به خدا و قیامت و آخرت و عواقب کار متوجّه باشند. نگفتند که در دنیا کار نکنید. این گونه دستوری ندادند؛ چون برای دنیا هم باید کار کرد. بیشتر می خواستند مردم را سوق بدهند به آخرت که دار باقی است. حالا فهماندن این مسائل باید در خور استطاعت و فهم مستمع باشد. اینکه در سبک کلّی نظرشان به کدام جنبه توجّه بوده است، نمی شود زود قضاوت کرد و جواب داد.
دکتر خاتمی: جنبه دیگری که می شود در نهج البلاغه بررسی کرد وجوه شاعرانه بودن نثر امیرالمؤمنین است. به این معنی که بعضی از عبارات نهج البلاغه قابل تطبیق با اوزان عروضی هم هست. ما می توانیم به خوانندگان نهج البلاغه آمار تشبیهات و استعارات و انواع سجع و جناس به کار رفته را نشان دهیم و علاوه بر آن بگوییم نثر آن حضرت یک نثر شاعرانه است و نشان دهیم که مثلاً این بخشهای از نهج البلاغه قابل تطبیق با اوزان عروضی شعر عربی یا فارسی است.
آیه الله نقوی: و عجب اینکه وقتی انسان این نهج البلاغه را در کنار خطبه حضرت رسول در غدیر خم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، الّلهمّ انصر من نصر و اخذل من خذله» قرار می دهد، همه چیز در این دو کلمه هست. وقتی خطبه های حضرت علی را در کنار خطبه رسول الله می گذاریم، آن وقت متوجّه فرق بین امیرالمؤمنین و رسول خدا در فصاحت و بلاغت می شویم. کلمات امیرالمؤمنین سنگین است؛ ولی در خطبه ایشان از کلمات سنگین اثری نیست و بایک نفس می شود یک صفحه را خواند «معاشر الناس، ان الله جعل ذرّیّه کلّ نبیّ…»؛ مرتب و دسته بندی شده که آدم حظ می کند. خطبه حضرت زهرا را نگاه کنید. واقعاً اینها در کدام مکتب درس خوانده اند؟ مقدّمه این خطبه مرد تحصیل کرده را می خواهد که بفهمد در توحید حضرت چند سطر صحبت می کند.
دکتر تجلیل: در نهج البلاغه مضامینی هست که برای عوام خیلی جذّاب است. آن جایی است که به تمثیل گرایش می کند. تمثیلهای معقولی که می کند؛ مثلاً دنیا یکی از مسائلی است که در دیوان حضرت غلبه دارد و بیشتر دنیا را معرّفی می کند و اینکه چه بدیهایی دنیا به سر ما می آورد. می فرماید: «مَثَلُ الدُّنْیا مَثَلُ الْحَیَّهِ لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا». همه این را می فهمند.
مقدّمه نهج البلاغه، بلاغت رسول اکرم است. در اسرارالبلاغه بابی است که می گوید بلاغت رسول اکرم بسیار آسان و ملموس بود، آن طور که عوام می فهمیدند و خواص می پسندیدند. مثال این است که یک روز حضرت در جمعی می فرمایند:
«افش الصلاه و اطعم الطّعام و قوموا لله و النّاس قیام و السّلام» در این جملات طبیعی ترین سجعها و جناسها دیده می شود.
آیه الله نقوی: رسول اکرم به بهترین نحو خودشان را معرّفی کرده اند: «انا افصح العرب» حضرت علی هم داخل است: «بید انّی من قریش»؛ یعنی من از قریش هم هستم که فصیح ترین قوم عرب است. خیلی عجیب است. حضرت فاطمه با 18 سال عمر فرموده: «جعل الله الایمان لکم تطهیراً من الشرک و اصلاه… و الزّکوه…» و چقدر زیبا فلسفه احکام را بیان کرده است. در شرح خطبه فدک یک صفحه روی کلمه تنسیق بحث کردم؛ یعنی مثل دانه های تسبیح چیدن و مرتب کردن. یعنی اگر می خواهید قلوب مرد در یک نسق باشد، بالا و پایین نباشد، بغض و کینه از دل مردم بیرون برود، عدالت را در جامعه پیاده کنید. آخرش زیباست. یعنی اگر دنیا را می خواهید هم از ما اطاعت کنید.
منبع: نشریه النهج شماره 13-14