ترادف در نهج البلاغه (2)

ترادف در نهج البلاغه (2)

نویسنده: طیبه یوسفی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات عرب

‌ 4- ابن ابی الحدید (ولادت. 656ه.ق)

شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، شرحی تاریخی است، نه لغوی و بلاغی. بنابراین او در مقدّمه شرح خود، از فصاحت و بلاغت سخن به میان نیاورده، و در نتیجه از ترادف نیز بحث نکرده است. امّا در شرح بعضی از مفردات نهج البلاغه، به وجود ترادف در آن اعتراف می کند. مثلاً در شرح دو کلمه “انشا” و “ابتدا” می گوید: «این دو کلمه به شیوه فصحا و بلغا مترادف هستند» (1). یا اینکه می گوید: «”” کسبتُ الشّیء و “اکتسبه” (2) و “وقت” و “اقت” بر یک معنا دلالت می کنند، و “ریش” و “ریاش” نیز یک معنا دارند و آن عبارت است از لباس». (3) و در جای دیگر می گوید: «”اغامت” و “غامت” و “اغیمت” و “تَغَیَّمَتْ”، همگی به یک معنا هستند، (4) و “اسْتَحَرَّ” و “حَرّ” نیز به یک معنا می باشند». (5)و مثالهای دیگری از این قبیل که شاید دلالت دارند بر اینکه او از معتقدان به ترادف در نهج البلاغه می باشد؛ اگر چه خود صراحتاً به این مسئله اشاره نکرده است. علاوه بر این، ابن ابی الحدید، اوّلین کسی است که اصطلاح ترادف را در نهج البلاغه به کار گرفته و شارحان قبل از او این اصطلاح را به کار نگرفته بودند.

‌ 5- ابن میثم بحرانی (ولادت.679ه.ق)

شاید بتوان ابن میثم را در راس معتقدین به ترادف در نهج البلاغه قرار داد؛ چرا که او شرحی بر نهج البلاغه نوشته و در آن، ضمن سخن درباره دلالت الفاظ، به تفصیل از ترادف سخن گفته است. او سخن درباره ترادف را با بحث از ماهیّت ترادف آغاز کرده و می گوید: «ترادف، عبارت است از اینکه دو لفظ مفرد یا بیشتر، از یک وضع و به یک اعتبار بر یک معنا دلالت کنند». (6) سپس درباره اسباب وقوع ترادف سخن گفته، با این بیان که وقوع الفاظ مترادف، به دو دلیل است؛ اوّل اینکه یک واضع این الفاظ را وضع کرده باشد؛ که این اندک است؛ دوم اینکه دو واضع این الفاظ را وضع کرده باشند، و این بسیار است؛ زیرا جایز است که یک قبیله بر یک شیء اسمی را غیر از اسمی که قبیله دیگر بر آن وضع کرده است، وضع کند، سپس هر دو اسم شهرت پیدا کنند». (7)
علاوه بر این، ابن میثم در شرح بعضی از مفردات نهج البلاغه نیز به وجود ترادف در کلام امیرالمؤمنین(ع) اشاره می کند. مثلاً در شرح دو کلمه “مَشرَع” و “مورد” می گوید: «مترادف یا قریب به مترادف هستند» (8)؛ یا اینکه می گوید: “اختدام” و “استخدام” به یک معنا هستند» (9)؛ و در جای دیگر می گوید: «”شوری” مترادف “مشاوره” می باشد» (10). و مثالهای دیگری که نشان می دهد ابن میثم وجود ترادف در نهج البلاغه را می پذیرد.

‌ 6- علّامه میرزا حبیب الله هاشمی خویی (ولادت. 1324ه.ق)

علّامه خویی نیز شرحی لغوی- تاریخی بر نهج البلاغه انجام داده و آن را منهاج البلاغه فی شرح نهج البلاغه نامیده است. این شارح نیز از معتقدان به وجود ترادف در نهج البلاغه به شمار می آید؛ چنان که خود او هنگامی که لفظ را به نسبتِ معنی به چهار قسمت تقسیم می کند، در قسمت سوم به این مطلب اشاره می نماید و می گوید: «… سوم آنکه چند لفظ بر یک معنا دلالت کنند، که این الفاظ، مترادف هستند؛ خواه از یک زبان باشند، مانند لیث و اسد، یا از دو زبان باشند» (11). بعد از آن، تعدادی از آرایه های بدیعی را آورده، سپس می گوید” «من تعدادی از انواع بدیع را آوردم و مثالهایی هم برای آنها از کلام امام (ع) ذکرکردم و این مقدّمه را به شما تقدیم نمودم. با وجود این، اعتراف می کنم که تنها گوشه ای از زیباییهای سخنان امام (ع) را آورده ام؛ چراکه تعداد آنها از قطرات باران و از عدد ستاره های آسمان بیشتر است» (12).
این شارح، علاوه بر اعتراف به وجود ترادف در مقدّمه شرح خود، در تفسیر مفردات نهج البلاغه نیز به وجود ترادف در آن اعتراف می کند؛ مثلاً در تفسیر کلمه “فطرت” می گوید: «”فطرت” از نظر لفظ و معنی، مانند “خلقت” است» (13). و یا اینکه می گوید: «”بلوی” و “بلا” به یک معنا هستند (14)، و “صدیان” از نظر لفظ و معنی، مانند “عطشان” است (15)، و “ضنک” و “ضیق” هم معنا هستند» (16)؛ که نمونه های آن در شرح او بسیار است.
امّا علّامه خویی، علی رغم اعتراف به وجود ترادف، گاهی همانند شارحان قبل از خود – بیهقی و راوندی- تفاوتهایی میان الفاظ به ظاهر مترادف قایل می شود. مثلاً در شرح کلمه “ماتح” می گوید: « “ماتح” مانند “مایح” است». بدین ترتیب، او این دو لفظ را مترادف می داند؛ اما در ادامه می گوید: «اما تفاوت این دو کلمه در این است که “ماتح” یعنی کسی که بالای چاه می ایستد و از چاه آب می گیرد، امّا “مایح” کسی است که به داخل چاه می رود و سطل را پر از آب می کند» (17) . یا در جای دیگر، در تفاوت بین هر دو کلمه “جِدّ” و “اجتهاد” می گوید: «شاید تفاوت این دو کلمه در این است که “جد” صفت عزم و اراده، و “اجتهاد” صفت عمل می باشد، و تفاوت بین “تاهّب” و “استعداد”، مانند تفاوت بین “جدّ” و “اجتهاد” است. پس “تاهّب” صفت عزم و اراده، و “استعداد”، صفت عمل می باشد».(18) و مثالهای دیگری از قبیل که نشان می دهد علّامه خویی نیز همچون شارحان قبل از خود، معتقد به ترادف غیرتام یا شبه ترادف در نهج البلاغه است.

7- محمّدجواد مغنیه

مغنیه نیز شرحی بر نهج البلاغه با نام فی ضلال نهج البلاغه نوشته، که به نظر می رسد شرحی لغوی است. اگر با دقّت به این شرح بنگریم، در می یابیم که مغنیه نیز همچون شارحان دیگر، به نوعی وجود ترادف در کلام امام علی (ع) را می پذیرد؛ مثلا می گوید: «”جزع” و “فزع” و “هل” و “خوف” به یک معنا هستند» (19). و نیز می گوید: “حری” و “جدیر” و “خلیق” و “اولی” هم معنی اند، (20) و “ارج” و “ارجف” به یک معنا هستند، (21) و “کنود” و “جحود” نیز هم معنایند، (22) و “نجده” و “شجاعه” یک معنا دارند و همچنین است “سخاء” و “سماجه” (23)». شاید این مثالها که در شرح مغنیه بسیار آمده، دلیل اعتقاد وی به وجود ترادف در نهج البلاغه باشد.
محقّقان معاصر دیگری نیز به وجود ترادف در کلام امام (ع) اشاره کرده اند، که از میان آنها می توان جورج جرداق را نام برد که در کتاب خود، روائع نهج البلاغه، در ضمن سخن درباره اسلوب خطابی امام علی (ع)، به وجود ترادف در کلام آن حضرت اعتراف می نماید: «اسلوب او متمایز می شود با تکرار به منظور اثبات تاثیر گذاشتن در مخاطب و با استعمال مترادفات و انتخاب کلمات خوش آهنگ و روان (24)». امّا این محقّق به اجمال و بدون اینکه مثالهایی از متن نهج البلاغه ذکر کند، به این مسئله اشاره کرده است.

انکار ترادف

تعداد کمی از شارحان نهج البلاغه، وجود ترادف در این کتاب را انکار کرده اند. امّا آراء و نظرات این دسته از شارحان نیز متفاوت است. بعضی از آنها ترادف را به طور کامل انکار کرده اند؛ از آن جمله می توان سیّد محمدتقی نقوی، صاحب مفتاح السّعاده فی شرح نهج البلاغه را نام برد، که اگر چه نظر خود را آشکارا بیان نکرده و در مقدّمه شرح خود نیز به این مطلب اشاره نمی کند، امّا در تفسیر بعضی از مفردات نهج البلاغه که ظاهرشان ترادف است، آراء او در انکار ترادف بر ما روشن می شود. مثلاً در تفسیر دو کلمه “انشاء” و “ابتداء” نظرات ابن میثم و علّامه خویی، می گوید: «این شارحان، کاربرد لفظ را تنها برای جلوگیری از تکرار دانسته اند؛ در حالی که چنین نیست؛ بلکه “انشاء” غیر از “ابتداء” است؛ همان طور که “ابتداء” غیر از “انشاء” است و هر یک، از حیث استعمال، اختصاص به چیزی خاص دارند و تفاوت این دو در جلوگیری از تکرار نیست». (25) و در جایی دیگر درباره تفاوت بین “ریب” و “شک” می گوید: «تفاوت بین “ریب” و “شک”، تفاوت بین وجود شیء و زمان وجود آن می باشد. اگر تردید در اصل وجود شی ء باشد، با تساوی دو طرف در وجود و عدم، پس، از آن تعبیر به “شک” می شود؛ امّا اگر تردید در زمان و وقت حصول شیء و کیفیّت حصول آن باشد، از آن تعبیر به “ریب” می شود.» و همچنین مثالهای دیگر که دلالت می کند بر اینکه سیّد محمّد تقی نقوی ترادف را به طور کامل انکار می کند.
یکی از شارحان نهج البلاغه در قرن هشتم نیز، که نام خود را ذکر نکرده، وجود ترادف در نهج البلاغه را انکار می کند. این شارح علی رغم اینکه در مقدّمه شرح خود، از علم معانی و بدیع به تفصیل سخن گفته و به وجود مشترک لفظی در نهج البلاغه اعتراف کرده، اما از وجود یا عدم وجود ترادف سخنی نگفته است، و هنگامی که در شرح او بر مفردات کلام امام علی (ع)، دقت می کنیم، می بینیم که وجود ترادف را انکار می کند. مثلاً این شارح ترادف بین دو لفظ “تلاوت” و “قرائت” را رد کرده و بین این دو، فرق قایل شده و می گوید: «”تلاوت” اعمّ از “قرائت” است. هر قرائتی، تلاوت است، امّا هر تلاوتی قرائت نیست؛ چراکه تلاوت، مختصّ کتاب خدا می باشد.»(26) همچنین در تفاوت بین “دهر” و “زمان” می گوید: «”دهر”، در اصلْ اسم است برای مدّت زمان این جهان، از آغاز پیدایش آن تا آخر آن، و سپس از آن برای هر مدّت زیاد تعبیر می شود؛ و “زمان” از آن خاص تر است؛ چراکه “زمان” بر مدّت زمان کم و زیاد- هر دو- دلالت می کند» (27). این گونه مثالها در شرح او بسیار است.
امّا این شارح، علی رغم انکار ترادف در بعضی از الفاظِ به ظاهر مترادف، گاهی به وجود ترادف اعتراف می کند. مثلاً در شرح کلمه “تراث” می گوید: «اصل تاء در آن، واو است و اصل “میراث”، “موراث” است، که واو به خاطر کسره ماقبلش، قلب به یاء شده؛ در حالی که این دو اسم، مترادف هستند» (28). و در جای دیگر می گوید: “اِرْتَوَیْتُ” و “تَرَوَّیْتُ” به یک معنا هستند» (29). و همچنین می گوید: “نذیر” و “منذر” نیز یک معنا دارند». (30)
در هر حال، این شارح را از اعوان و اصحاب انکار ترادف در نهج البلاغه می دانیم. امّا او ترادف در نهج البلاغه را به طور کامل انکار نمی کند؛ بلکه به وجود ترادف بین بعضی از الفاظ اعتراف می نماید.

خاتمه

با توجّه به آنچه گذشت، دریافتیم که ظهیرالدّین بیهقی، اوّلین کسی است که به وجود ترادف در کلام امام علی (ع) اعتراف کرده است. شارحان دیگر بعد از او، همچون راوندی، ابن میثم، ابن ابی الحدید، علّامه خویی و دیگران نیز به نوعی وجود ترادف را در نهج البلاغه پذیرفته اند. امّا ابن ابی الحدید اوّلین کسی است که این اصطلاح را در شرح نهج البلاغه به کار برده است. همه این شارحان مُقّر به ترادف، تفاوتهایی نیز میان برخی دیگر از الفاظِ به ظاهر مترادف قایل شده اند و از آراء و نظرات ایشان چنین برمی آید که وجود ترادف تام را در نهج البلاغه نمی پذیرند. دیدگاه آنها نسبت به الفاظ به ظاهر مترادف این است که این الفاظ، هرچند معنای مقارب و نزدیکی دارند، امّا فرقهایی نیز بین آنها وجود دارد؛ به گونه ای که نمی توان یکی را جایگزین دیگری کرد. بنابراین می توان چنین نتیجه گیری کرد که امام علی (ع) کلمات کاملاً مترادف را در کلام خود به کار نبرده؛ بلکه میان کلمات به ظاهر مترادفی که در کلام امام علی (ع) بسیار زیاد به کار رفته است، فرقهایی دقیق وجود دارد. همین امر بیانگر حکمت خردمندانه آن حضرت در انتخاب واژگان نهج البلاغه می باشد و شکّی نیست که شناخت تفاوتهای دقیق میان الفاظِ به ظاهر مترادف، باعث شناخت بهتر و دقیق تر کلام آن حضرت می شود.

پی نوشت ها :

1- ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق از محمّد ابوالفضل ابراهیم، ج1، ص80.
2- همان، ج6، ص172.
3- همان، ج6، ص244.
4- همان، ج7، ص 23.
5- همان، ج8، ص216.
6- بحرانی، کمال الدّین میثم بن علی میثم، شرح نهج البلاغه، ج1، ص13.
7- همان، صص 14-13.
8- همان، ج1، ص102.
9- همان، ج1، ص 171.
10- همان، ص 253.
11- هاشمی خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعه، تحقیق از سیّد ابراهیم میانجی، ج1، ص11-10.
12- همان، ج1، صص 216-215.
13. همان، ص 308.
14- همان، ج2، ص 175.
15- همان، ج4، ص 312.
16- همان، ج6، ص 313.
17- همان، ج3، ص 161.
18- همان، ج14، ص 418.
19- مغنیه، محمّدجواد، فی ضلال نهج البلاغه، ج1، ص 155.
20- همان، ج1، ص 324.
21- همان، ج2، ص 152.
22- همان، ج3، ص 61.
23- همان، ج4، ص 70.
24- جرداق، جرج، روائع نهج البلاغه، ص 28.
25- نقوی قاینی خراسانی، سیّدمحمّدتقی، مفتاح السّعاده فی شرح نهج البلاغه، ج1، ص 62.
26- شرح نهج البلاغه، تحقیق از شیخ عزیزالله العطاردی، ص221.
27- همان، ص 383.
28- همان، ص 61.
29- همان، ص 217.
30- همان، ص 437.
منابع:
1- کیذری بیهقی، قطب الدین، حدائق الحقایق فی شرح نهج البلاغه، تحقیق عزیزالله عطاردی خبوشانی، موسسه نهج البلاغه، قم، 1416ق/1375ش.
2- جرداق، جرج، روائع نهج البلاغه، تهران، انتشارات مصطفوی.
3- ابن ابی الحدید، عزالدین عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق از محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء التراث العربی للطباعه و النشر، 1965.
4- بحرانی، کمال الدین میثم بن علی بن میثم، شرح نهج البلاغه، قم، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی، 1362ه.
5- شرح نهج البلاغه، تحقیق از شیخ عزیزالله عطاردی، بنیاد نهج البلاغه و انتشارات عطارد، قم، چاپ اول، 1375ه.
6- مغنیه، محمدجواد، فی ضلال نهج البلاغه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1978م.
7- نقوی قاینی خراسانی، سیدمحمدتقی، مفتاح السعاده فی شرح نهج البلاغه، مصطفوی، تهران.
8- بیهقی، ظهیرالدین، معارج نهج البلاغه، تحقیق و مقدمه از محمدتقی دانش پژوه، با نظارت سیدمحمودمرعشی، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، قم، چاپ اول، 1409ق.
9- راوندی، قطب الدین ابوالحسین سیعدبن هبه الله، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تحقیق از سید عبداللطیف کوهکمردی، قم،‌نشر کتابخانه آیه الله مرعشی، 1409م.
10- هاشمی خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تحقیق از سید ابراهیم میانجی، تهران، کتابخانه اسلامیه، 1364.
منبع: نشریه النهج شماره 13-14

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید