تولد
یکی از پرآوازه ترین شاعران ایران زمین و یکی از بزرگترین حماسه سرایان جهان در قرن چهارم و پنجم هجری، حکیم ابوالقاسم فردوسی است. وی در سال 329 هجری، همزمان با آغاز غیبت کبری در روستای «باژ» که یکی از قریه های طوس است، دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی و جوانی را در خانواده ای که همه دهقان و ایرانی پاک نژاد و صاحب آب و زمین بودند در فضایی سرسبز و آرام به تحصیل علم و ادب پرداخت. وی در این روستا شوکتی تمام داشت و گهگاه طبع خود را در سرودن تاریخ ایران قدیم آزمایش میکرد. در آن زمان هیچ کس باور نمیکرد که این سروده های پراکنده ادامه یابد و به یک اثر عظیم حماسی به نام «شاهنامه» تبدیل شود.
شاهنامه سرایی
در عهد سامانیان یعنی در قرن چهارم هجری، جمع آوری و تألیف سرگذشت پادشاهان قدیم ایران رونق به سزایی یافت. این کتابها که به شاهنامه معروف بودند به نثر نوشته شده بود و پیش از آن که از میان بروند، منبع و مأخذ برخی از کتابهای منثور و منظوم تاریخی در زبان فارسی و عربی قرار گرفت. جامع ترین آنها شاهنامه منثور ابومنصوری نام داشت که به فرمان «ابومنصور محمّد بن عبدالرزاق» حاکم طوس، در حدود سال 346 ه . ق به دست جمعی از مورخان و نویسندگان جمع آوری و تدوین گردید. این کتاب، مأخذ مهم فردوسی در نظم شاهنامه است.
آغاز سرودن شاهنامه به خواهش همسر
اگر کسی بخواهد نقش زنان را در آفرینش آثار ارزشمند ادبی و علمی مردان بررسی کند، مثنوی، هفتاد من کاغذ شود. از جمله این آثار، کتاب گران سنگ «شاهنامه» است. فردوسی پیش از آن که به طور رسمی به نظم شاهنامه بپردازد، داستان «بیژن و منیژه» را به خواهش همسرش به نظم درآورد. بدین ترتیب اگر بگوییم آغاز این اثر عظیم هنری و این شاهکار بزرگ جهانی مرهون و مدیون یک زن خوش ذوق و «یک مهربانْ جفتِ نیکی شناس» است، سخنی به گزاف نگفته ایم.
حکایت آغاز سرودن شاهنامه
فردوسی در مقدمه داستان «بیژن و مَنیژه» میگوید: در یکی از شب های بسیار تاریک، در باغ خانه ام، جهت خواب به بستر رفتم؛ اما خواب بر پلک هایم نمی نشست، سکوت و سیاهی همه جا را فرا گرفته بود، از جای برجستم و بر بستر نشستم به همسر مهربانم که در اتاقی دیگر مشغول مطالعه بود گفتم: برایم شمع و چراغی بیاور، او علاوه بر شمع و چراغ مقداری میوه و نوشیدنی نیز آورد، کتابی نیز در دست داشت و گفت: میخواهم برایت داستانی از گذشتگان بخوانم، اما به شرطی که پس از شنیدن آن، تمامی آن را به شعر درآوری، شرط او را پذیرفتم و سپس آن را به شعر درآوردم.
مرا گفت کز من سخن بشنوی
به شعر آری از دفتر پهلوی
بگفتم بیار ای مه خوب چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
مگر طبع شوریده بگشایدم
شب تیره ز اندیشه خواب آیدم
ز تو طبع من گردد آراسته
ایا مهربان یار پیراسته
چنان چون ز تو بشنوم در به در
به شعر آورم داستان سر به سر
بگویم پذیرم ز یزدان سپاس
ایا مهربان جفت نیکی شناس
دقیقی، اولین شاهنامه سرا
پیش از آن که فردوسی، به شاهنامه سرایی بپردازد، «دقیقی» که از شاعران بزرگ و هم سال فردوسی است به نظم شاهنامه روی آورده بود. وی تنها هزار بیت از داستان گُشْتاسبْ و اَرْجاسْب تورانی را سروده بود که در سن کمتر از چهل سالگی به دست غلامش کشته شد. فردوسی علت قتل او را «خوی بَد» یاد میکند و چنین میگوید:
جوانیش را خوی بد یار بود
همه ساله تا بُد به پیکار بود
بدان خوی بد جان شیرین بداد
نبود از جهان دِلْش یک روز شاد
یکایک از او بخت بر گشته شد
به دست یکی بندهبر کُشته شد
منابع شاهنامه
«دقیقی» شاعر معاصر فردوسی، ابتدا دست به نظم شاهنامه زد، اما در میانه راه به دست غلامش به قتل رسید. پس از قتل دقیقی، دوستان فردوسی که قوت طبع شاعری او را پیش از این آزموده بودند نزد وی آمده و او را به ادامه کار تشویق کردند؛ اما وی منبع و مأخذی در اختیار نداشت که بتواند از روی آن به نظم شاهنامه بپردازد؛ از اینرو این شاعر خستگی ناپذیر و سخت کوش برای تهیه این منابع به شهرهای بخارا، مرو، بلخ و هرات سفر کرد و با یک تحقیق میدانی و گسترده، داستانهای باستان را از سینه پیران جهان دیده بیرون کشید و آن را به نسلهای پس از خود تقدیم کرد.
بپرسیدم از هر کسی بیشمار
نترسیدم از گردش روزگار
و این در حالی بود که آتش جنگ همه جا شعله ور و راه ها پر خطر بود.
زمانه سرای پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
نگرانی فردوسی
بزرگترین لذّت بزرگان علم و ادب زمانی است که بتوانند نتیجه تلاش های علمی و ادبی خود را ببینند و آثاری گران سنگ و ارزشمند از خود به یادگار گذارند. همچنین بزرگترین نگرانی آنان هنگامی است که موانع و مشکلاتی خواسته یا ناخواسته در این راه پیش آید و نتوانند کار بزرگی را که آغاز کردهاند به پایان برند. فردوسی نیز چنین بود. او همیشه این نگرانی و دغدغه خاطر را داشت که مبادا او هم همانند دقیقی که در چهل سالگی از دنیا رفت با مرگی نا به هنگام رو به رو شود، و نتواند کار بزرگی را که با عشق و علاقه آغاز کرده به فرجام رساند؛ از این رو از خداوند میخواست که آن قدر زنده بماند که بتواند شاهنامه را که خود آن را «نامه شهریاران پیش» نامیده بود به نظم درآورد.
همی خواهم از دادگر یک خدای
که چندان بمانم به گیتی به جای
که این نامه شهریاران پیش
بپیوندم از خوب گفتار خویش
دعای او مستجاب شد و در 71 سالگی، شاهنامه را به پایان رساند و در 82 سالگی نیز جهان فانی را وداع گفت.
حامی قدرشناس
اگر چه فردوسی در خانواده ای به دنیا آمد که به قول نظامی عروضی صاحب آب و زمین بودند و او بدین سبب از امثال خود بی نیاز بود؛ اما هر چه داشت همه را در راه تدوین شاهنامه خرج کرد و خود گرفتار فقر و تهی دستی گردید. در این زمان یکی از امرای قدرشناس طوس او را از نگرانی معاش و اندوه فقر رهایی بخشید و تحت حمایت خود قرار داد؛ اما دیری نپایید که این حامی قدرشناس به وضع نامعلومی ناپدید شد. بعد از آن بود که دیگر فردوسی روی آسایش ندید و فقر، سایه سیاه و سنگین خود را تا پایان عمر بر سر او انداخت.
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
رنج سی ساله
«هر چه زود بر آید، دیر نپاید».
این سخن از سعدی شیرازی است یعنی چیزی که با شتاب انجام یابد ماندگار نمی ماند. بعضی از شاعران و نویسندگان که بیتأمل و اندیشه، سخن می سرایند، به قدری آثارشان بی پایه و بی مایه است که به قول نظامی عروضی «پیش از خداوند خود بمیرد»؛ اما فردوسی این شاعر توانمند ایران، از کسانی بود که عشق و تلاش را به هم آمیخت و با فقر و تنگدستی در آویخت و سی سال رنج برد و دود چراغ خورد تا توانست اثری پایدار و ماندگار از خود به یادگار گذارد.
بسی رنج بردم در این سالْ سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
فردوسی در سن کهولت نیز خود را بازنشسته نپنداشت و هستی خود را در این راه گذاشت و تا دستانش توان نوشتن داشت قلم را کنار ننهاد و حاصل رنج سی ساله خود را در سال 400 هجری و در سن 71 سالگی به جامعه ادبی و هنری ایران زمین تقدیم کرد و تا سن 82 سالگی نیز به پیرایش و آرایش آن پرداخت.
دربار سلطان محمود
فردوسی پس از تکمیل شاهنامه و بازنگری در آن، تصمیم گرفت آن را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند، تا با پاداشی که از این راه میستاند هم خود را از فقر و تهیدستی برهاند و هم کتاب را از گزند حوادث مصون دارد. وی بدین منظور از طوس به غزنین آمد، و به دربار محمود بار یافت، اما برخلاف انتظار، مورد بی مهری سلطان قرار گرفت. فردوسی خشم آلود از کاخ بیرون شتافت و به گرمابه رفت و همه درهم هایی را که دریافت کرده بود بین کارکنان حمام تقسیم کرد و شبانه به هرات گریخت. فردوسی مدتها به هجو سلطان محمود پرداخت و در مذمّت او شعر سرود.
علت بی توجهی سلطان محمود به فردوسی
درباره این که چرا سلطان محمود، به فردوسی بی اعتنایی کرد گفته اند: فردوسی از پیروان اهل بیت بود و سلطان محمود را با شیعیان میانه ای نبود. نظامی عروضی میگوید: سلطان محمود مردی متعصّب بود و اطرافیان وی که با فردوسی دشمنی داشتند به سلطان گفتند که او مردی رافضی (شیعه) است و این بیتها دلیل رَفْضِ (و شیعه بودن) اوست.
خردمند گیتی چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی درو ساخته
همه بادبانها برافراخته
میانه یکی خوب کِشتی عروس
برآراسته همچو چشم خروس
پیمبر بِدو اندرون با علی
همه اهل بیت نبّی و وصی
اگر خُلد خواهی به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بَد آید گناه من است؟
چنین دان و این راه، راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
یقین دان که خاک پیِ حیدرم
حب علی علیه السلام
فردوسی، از دوستان خاندان اهلبیت عصمت و طهارت و شیفته مقام حضرت علی علیه السلام بوده است. این معنا در اشعار بسیاری از فردوسی تجلی یافته است:
مرا غَمْز کردند کان بد سخن
به مهر نبّی و علی شد کهن
هر آن کس که در دلْش بُغض علی است
از او خوارتر در جهان گو که کیست
منم بنده هر دو تا رستخیز
اگر شَه کند پیکرم ریز ریز
من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد از سرم
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
نترسم که دارم ز روشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیام در است
دُرست این سخن گفت پیغمبر است
فردوسی، شاعری آزاده
یکی از دلایلی که فردوسی مورد بی مهری سلطان محمود قرار گرفت این بود که او شاعر درباری نبود.سلطان محمود انتظار داشت که او هم مانند دیگر شاعران، جیره خوار درگاه او باشد و جز به ستایش او به کار دیگری نپردازد. او انتظار داشت که فردوسی هم همانند فرّخی، عنصری و عَسجَدی در مدح او قصیده ها بسراید و زندگانی او را به نظم درآورد، اما فردوسی نه تنها شاعر مدیحه سرای مزد بگیر نبود بلکه به عکس گاه بیت هایی گفته بود که به سلطان محمود کنایه میزد. از جمله از زبان «رستم فرخزاد»، قرن او را که قرن چهارم هجری است اینگونه پیش بینی کرده بود:
بَداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
بر این سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد
شود بنده بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
وفات فردوسی
سلطان محمود غزنوی، ابتدا فردوسی را مورد بی مهری قرار داد و دل او را رنجاند، اما سالها بعد درصدد برآمد از این شاعر دل شکسته دل جویی کند؛ از این رو هدایایی فراهم کرد و گفت با شتر سلطانی به طوس برند و از او عذرخواهند؛ اما اقبال با این شاعر بخت برگشته همراه نبود. نظامی عروضی گوید: هدایای سلطان به سلامت به شهر «طَبَران» رسید، وقتی شتر از دروازه «رودبار» وارد میشد، جنازه فردوسی از دروازه «رزان» بیرون میرفت. گویند از فردوسی دختری ماند سخت بزرگوار، خواستند هدایای سلطان را بدو سپارند، قبول نکرد و گفت بدان محتاج نیستم.فردوسی پس از 82 سال زندگی شرافتمندانه و افتخارآمیز در سال 411 ه . ق غریبانه وفات یافت و دخترش عزت و بلند طبعی او را کامل کرد و این چنین مقتدرانه از هدایای مادی سلطانی چشم پوشید و افتخاری بر افتخارات پدر افزود.
کاخ بلند فردوسی
وقتی خبر مرگ فردوسی و رد هدایای او توسط دخترش به گوش سلطان محمود غزنوی رسید، دستور داد تا با آن هدایا کاروانْسرا و آب انباری در بین راه نیشابور و مرو بنا کنند.امروز پس از گذشت هزار سال که از مرگ فردوسی میگذرد نه از کاروانسرا اثری است و نه از «سلطان سرا»؛ نه از کاخ نشانی است و نه از کاخ نشین؛ اما کاخی که فردوسی بنا کرد نه تنها با گذشت روزگاران ویران نگردید بلکه بر آبادی و استحکام آن افزوده گشت.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
فردوسی خود در شاهنامه آورده است:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامهبر سالها بگذرد
بخواند همی هر که دارد خِرد
نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
پندهای اخلاقی
فردوسی در نظم شاهنامه تنها به بیان تاریخ گذشتگان اکتفا نکرده، بلکه در جای جای هر داستان به نتیجه گیری اخلاقی میپردازد و با بیانی آرام و دلپذیر و کلامی شیوا و لطیف، زبان به پند و اندرز گشوده و به خواننده شناخت و معرفت میدهد، پندهای او آن چنان شیرین و دلنشین است که خواننده و شنونده هر چند سنگدل باشد، نرم دل میشود و از جان و دل آن را میپذیرد.
برای مثال، فردوسی پس از نقل داستان «ضَحّاک و فریدون» میگوید:
بیا تا جهان را به بَد نسپَریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همه نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنجِ دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدَن مر تو را سودمند
سخن مانَد از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی…
شاهنامه و سخنان امام حسین علیه السلام
از داستانهای بسیار آموزنده و خواندنی شاهنامه، داستان رستم و اسنفدیار است. قسمتهایی از این داستان، یادآور سخنان حماسی سرور آزادگان و سالار شهیدان حسین بن علی علیه السلام است. از آن جمله، آن جا که رستم میگوید:
مگر بند، کز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود
اشاره به این شعر امام حسین در روز عاشورا دارد که:
القَتلُ اَولی من رُکوبِ الغاری؛ کشته شدن بهتر از ننگ تسلیم است.
رستم: مرا کشتن آسان تر آید ز ننگ
امام حسین علیه السلام : مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق چه آسان است.
رستم: و گر باز مانمبه جایی ز جنگ
امام حسین علیه السلام خطاب به برادرش محمّد حنفیه میفرمایند: ای برادر، به خدا قسم، اگر در زمین پناهگاه و چارهای نداشته باشم، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.
تسلیم ناپذیری قهرمانان شاهنامه
فردوسی از زبان قهرمانان و پهلوانان شاهنامه به همه آزاد مردان و ستم ستیزان جهان می آموزد که در برابر بیگانگان سر تسلیم و تعظیم فرود نیاورند و مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح دهند و این همان مضمون سخنان سید و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام در کربلاست.
مرا مرگ خوشتر از آن زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
بزرگی که انجام آن تیرگی است
بر آن مهتری بر بباید گریست
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن، مرگ راست
امام حسین علیه السلام : موتٌ فی عزٍّ، خیرٌ من حیاهٍ فی ذُلٍّ؛ مرگ با عزت بهتر از زندگانی با ذلت است.
چنین گفت کامروز مُردن به نام
به از زنده، دشمن بدو شادکام
امام حسین علیه السلام : مرگ در راه عزت، جز زندگانی جاوید نیست و زندگانی با ذلت جز مرگی که از زندگی تهی است نخواهد بود.
مرا مرگ خوشتر به نام بلند
از این زیستن با هراس و گزند
امام حسین علیه السلام : من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمیبینم.
نیک نامی
فردوسی نام نیک و افتخارآمیز را بهترین و با ارزشترین یادگار انسان میداند و از زبان پهلوانان شاهنامه میگوید:
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
این بیت ها یادآور اشعاری است که امام حسین در برابر سپاه «حُر» خواند:
من میروم و مرگ بر جوانمرد، ننگ نیست؛ آن جوانمردی که اندیشه خیر داشته باشد و در راه اسلام جهاد کند و نیز در راه شایستگان از جان بگذرد و از هر ناشایستی دوری گزیند و با هر تبهکاری ناسازگاری کند. من این زندگانی را نمیخواهم. و چه زنده بمانم یا بمیرم کسی مرا سرزنش نمیکند، تو مورد ملامتی که با ذلت زندگی کنی.
مرا مرگ نامیتر از سرزنش
به هرجای بیغاره بدکنش
همان نیک نامی به و راستی
که کرد ای پسر سود برکاستی؟
یکتا پرستی
حکیم ابوالقاسم فردوسی همانند دیگر شعرای نام آور ایران نه تنها در آغاز شاهنامه خداوند یکتا را به زیبایی وصف کرده است؛ بلکه در سراسر این کتاب، نام خدا را، زینت بخش داستان های ایرانیان قدیم نموده است.
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیهان و گَردانْ سپهر
فروزنده نام و ناهید و مهر
ستودن نداند کس او را چو هست
میانْ بندگی را ببایَدْتْ بست
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانْش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر، برنا بود
سخن هیچ برتر ز توحید نیست
به ناگفتن و گفتن ایزد یکی است
پوشش زنان در ایران قبل از اسلام
از داستانهای شاهنامه چنین برمیآید که در ایران قبل ازاسلام، زنان و دختران پادشاه دارای موقعیّتی ممتاز و همه دارای حجاب و پوشش بودهاند و فردوسی هنگامی که صفتی برای آنها می آورده از کلمه «پوشیده» و «پوشیده روی» استفاده میکرده است. از جمله در داستان بیژن و منیژه در چند جا برای دختران تورانی این تعبیر را به کار برده است.
به پرده درون دُخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بپوشید موی
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیدی مرا آفتاب
همه دُخت ترکان پوشیده روی
همه سرو قد و همه مُشک موی
وزان پس بفرمود شاه جهان
که آرید پوشیدگان را نهان
همان دختر شاه پوشیده روی
کسی کو نیاید ز پرده به کوی
تهمینه دختر شاه سَمنگان زمانی که خود را به رستم معرفی میکند چنین میگوید:
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پُشت هُژَبرو پلنگان منم
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ بلند اندکی است
کس از پرده بیرون ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا
سخنان اخلاقی شاهنامه
– درباره دانش اندوزی:
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
– مبارزه با هوای نَفْس و شهوت رانی
اگر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا، کس رها
خردمند کآرد هوا را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر
– مبارزه با حرص و آز
بخور آن چه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهَد همی آبروی
– راستگویی و پرهیز از دروغ
به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژّی تَبَر هیچ اندیشه نیست
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی به جز خوبی و خرّمی
– تلاش و کوشش
به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
– بیآزاری
به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان
– نیکی و احسان
مکن بَد که بینی به فرجامْ بد
ز بد گردد اندر جهان نامْ بد
نگر تا چه کاری، همان بِدْروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
تو تا زندهای سوی نیکی گرای
مگر کامیابی به دیگر سرای
– بردباری و پرهیز از غرور
سَرِ مردمی بردباری بود
سبکسر همیشه به خواری بود
سایر مقالات
تقی پور
سلام. دست مریضاد.ازاینکه به معرفی بزرگترین شاعرحماسه سرای جهان همت گماشته اید،درجایگاه دبیرادبیات فارسی و ازآن مهمتربه عنوان یک ایرانی ازشما سپاسگزارم.توفیقات روزافزون شما راازدرگاه ایزدمنان خواستارم.