زن در اسلام (2)

زن در اسلام (2)

نویسنده: لبیب بیضون

فصل سوم:مقایسه صفات زن و مرد
(1)مقایسه میان شخصیت زن و شخصیت مرد:
زنان علی رغم تفاوتهایی که از حیث استعداد و عواطف با یکدیگر دارند-چنان که مردان نیز این گونه اند-امّا این امکان وجود دارد که ما گروه از صفاتی را که متمایزکننده زنان از مردان است، برای آنها مشخّص کنیم. البته این مطلب که زنی وجود داشته باشد که از صفات مردان برخوردار بوده یا برآنها برتری جوید، ناممکن نیست؛ امّا از نوادری است که قیاس ناپذیر است. این مورد ما را برآن داشت تا برآنچه که میانگین ویژگیهای مردان است، «شخصیت مردانه»و برآنچه که میانگین ویژگیهای زنان است،«شخصیت زنانه»اطلاق کنیم. با این سنجش و مقایسه، معمولاً میان این دو شخصیت توصیفی در می گیرد.
براین اساس، در می یابیم که عنصر زنانه از ویژگیهایی برخوردار است که به طور کلّی با شخصیت و عنصر مردانه متفاوت است. این تفاوت مطابق با وظیفه ای است که برعهده هر یک از آنها نهاده شده است. این تفاوت در کیفیّت نیست؛ بلکه در کمیّت است.(1)
هر صفتی در مرد، در زن هم موجود است؛ امّا تفاوت در شدّت و ضعف است.

(2)تباین نیروهای روحی:

همان طور که زن با مرد، در صفات و خصوصیات بدنی و عضوی اختلاف دارد، از نظر صفات روحی و روانی نیز با او متفاوت است . این صفات و خصوصیات است که ساختار روحی و روانی انسان را می سازد، که این ساختار از درون، مرکّب از چندین نیروست که از جمله آنها نیروی تشخیص، علم و اراده، نیروی شهوت، شجاعت و خشم است. این نیروها دارای مراکزی هستند؛ از جمله :عقل، قلب و نفس ، با اقسام مطمئنّه، لوّامه و امّاره[امر کننده به بدی ها].

(3)قوای روح:

گروهی از فلاسفه براین اعتقادند که نیروهای روحی و روانی خارج از جسم است؛ در حالی که برخی دیگر عقیده دارند که این نیروها داخل جسم قرار دارد. همچنین برخی برآنند که عقل، قلب، نفس و روح یک چیزند، و بعضی دیگر میان آنها تفاوت قائل شده اند و معتقد به وجود ارتباط سازمان یافته ای در بین آنها هستند. اینان می گویند، روح در وجود انسان در قالب تعدادی قوای مرتبط با یکدیگر تجلّی می یابد که عبارتند از :
1ـ نفس :که مرکز امیال و غرایز خیر و شر است.
2ـ قلب: که مرکز اراده و تصمیم گیری است.
3ـ عقل:که مرکز تشخیص و تمییز میان خیر و شر و زشت و زیباست.
4ـ حواس:که مرکز اتّصال و ارتباط میان جسم و محیط خارج است.
این نیروها برحسب تربیتی که گذشت، در ارتباط با یکدیگر طبقه بندی می شوند. نفس که مرکز تمایلات است، انجام کاری را به قلب الهام می کند؛ قلب که مرکز اراده است، از عقل راهنمایی می خواهد تا خیر این کار را از شرّ آن تشخیص دهد و بعد یا تصمیم به انجام آن کار می گیرد، یا مانع از انجام آن می شود. در صورتی که تصمیم به انجام کار گرفته باشد، حواس از طریق مدیر خود-یعنی عقل-فرمان را دریافت کرده و آن را اجرا می کنند، و به همین جهت است که گفته می شود: عقل خدمتگزار قلب است و استاد حواس.
درباره برخی از این نیروها در ذیل سخن خواهیم گفت:

(4)عقل:

اوّلین چیزی که خداوند به واسطه آن، موجود جدیدی را که از روح خود خلق کرد و او را برکائنات برتری داد، از دیگر موجودات ممتاز ساخت، عقل بود. پیامبر صلی الله علیه و اله فرموده اند:«همانا اوّلین آفریده ای که خداوند -عزّ و جلّ-آن را خلق کرد، عقل بود. به او گفت:پیش آ !پیش آمد. سپس به او گفت:باز گرد، و او بازگشت. پس گفت:به عزّت و جلالم که آفریده ای که در نزد من محبوب تر از تو باشد، خلق نکرده ام!به واسطه تو می گیرم و به واسطه تو عطا می کنم و به واسطه تو پاداش و کیفر می دهم».
علماء، عقل را چنین تعریف کرده اند:عقل، معرفت و شناخت به کار گرفته شده در جهت دستیابی به منفعت و پرهیز از ضرر است. بنابراین عقل، صاحبش را برآن می دارد تا برطبق حکمت و مصلحتی که او را از اطاعت خداوند خارج نسازد، رفتار کند. معنای عقل، از «عقل النّاقه»مشتق شده که به معنای بستن و محکم کردن شتر ماده است؛ چنان که عقل نیز انسان را از پیروی هوای نفس و انجام اعمال زشت باز می دارد. برخی از
علماء نیز، عقل را قوّه آماده سازی برای فراگیری علم معرفی کرده اند.امّا براساس تعریف اوّل، عقل به کسب علم محدود نمی شود؛ بلکه به عنوان عامل و انگیزه ای برای عمل به مقتضای علم محسوب می شود. پس هنگامی که عقل نسبت به خیر و خوبی علم پیدا کرد، صاحبش را به سمت آن سوق می دهد و چون نسبت به شر شناخت حاصل کرد، صاحبش را از آن باز می دارد. این همان معنایی است که شارع، قصد آن را نموده و حدیث مذکور نبوی در بردارنده همین معناست و امام علیه السلام نیز در سخنشان که فرموده اند:«عقل ، همان است که به واسطه آن، بهشت به دست آورده می شود»،این معنا را اراده کرده اند.
پس هر عقلی، چنانچه از امکانات و توانایی هایی در زمینه علم، فهم، تشخیص و ذکاوت برخوردار باشد و صاحبش را به انجام عمل خیرو اکتساب فضایلی که وی را به بهشت وارد می سازد، و اندارد، عقل نیست.
دو معنای ذکر شده عقل در قرآن و حدیث آمده است. حدیث نبوی پیشین به اوّلین معنای عقل باز می گردد و پیامبر صلی الله علیه و اله با این سخن خود، به مفهوم دوم عقل اشاره می کنند:«هیچ کس چیزی برتر از عقل کسب نخواهد کرد. عقلی که او را به راه رستگاری هدایت کند، یا از گمراهی و هلاکت باز دارد.»امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرموده است:«تو را از عقلت همین بس که راههای گمراهی تو را از راههای رستگاری ات مشخص و آشکار نماید.»
امّا در قرآن، در هر قسمتی که به جهت بی عقلی تکلیف از بنده برداشته شده، اشاره به معنای اوّل عق دارد، و در هر جایی که خداوند کافران را به خاطر بی عقلی نکوهش کرده، به معنای دوم آن اشاره داشته است…مانند این سخن خداوند متعال که می فرماید:«اینها، مثل هایی است که ما برای مردم می زنیم و در آن تعقّل و اندیشه نمی کنند مگر عالمان»(2)؛ و نیز مانند این فرموده خداوند سبحان که :«همانا بدترین چهارپایان نزد خدا، کران و لالانی هستند که تعقّل نمی کنند».(3)
در موارد بسیاری، قران کافران را نکوهش می کند که عقل دارند امّا از آن استفاده نمی کنند. خداوند بزرگ می فرماید:«یا گمان می کنی که بیشترشان می شنوند یا تعقّل می کنند آنان جز چهارپایان نیستند؛ بلکه حتّی گمراه ترند.»(4)
و خداوند سبحان فرموده است:«به درستی که بسیاری از جنّیان و انسانها را برای جهنّم آفریدیم [سرانجامشان دوزخ است].آنان را قلبهایی است که با آن تعمّق نمی کنند؛ چشمهایی است که با آن به بصیرت نمی نگرند و گوشهایی است که به واسطه آنها نمی شنوند. آنان همچون چهارپایان، بلکه گمراه ترند. آنان همان گروه غافلانند.»(5)
مقصود از این آیه آن است که اینها، قلب و چشم و گوش دارند، ولی آنها را در راه خیر و منفعت به کار نمی گیرند و از غایت و هدفی که به خاطر آن به وجود آمده اند، باز مانده اند.
برخی حکیمان گویند:عقل، جوهر بسیط است و برخی دیگر برآنند که :عقل، جسمی شفّاف است که جایگاه آن مغز است و برخی علماء معتقدند که جایگاه عقل و اندیشه قلب است. چنان که خداوند متعال می فرماید:«آیا در زمین به سیر و سیاحت نمی پردازند، تا آنان را قلبهایی باشد که با آن تعقّل کنند و گوشهایی که با آن بشنوند؟ به درستی که دیدگان آنها نابینا نشده، بلکه قلبهایی که در سینه هاست، کور و نابینا گشته است.»(6)سخن امام علیه السلام نیز مؤیّد همین معناست که فرموده اند:«عقل در قلب و رحمت در کبد است.»
می توان میان دو معنای پیشین عقل نوعی همسازی و سازواری ایجاد نمود؛ به این صورت که برای عقل دو معنا و دو مرکز در نظر بگیریم:
اوّل :عقل به معنای معرفت و علم، که مرکز آن مغز است.
دوم: عقل به معنای اراده و فرمان که مرکز آن قلب است.
عقل اوّل مرکز علم، و عقل دوم مرکز حکمت شمرده می شود، و تعریف حکمت، قرار دادن هر چیز در موضع صحیح آن است. چه بسیار عالم فرزانه ای که قادر به رفتار سلیم نبوده و عواقب کارها را نمی سنجد و براساس منفعت و مصلحت خویش عمل نمی کند. پس قلب سلیم آن است که صاحبش را به سعادت دین و دنیا، آخرت و این جهان برساند. به همین خاطر خداوند سبحان فرموده است:«مگر کسی که با قلب سلیم به نزد پروردگار بیاید».(7)به دلیل اینکه قلب مرکز اراده و تصمیم گیری است، برترین عضو انسان به شمار می آید؛ البته در صورتی که در یک جهت درست که طریق حکمت است، حرکت نموده و تحت سیطره شهوات و تمایلاتی که آن را از راه حکمت باز می دارد و از جاده اعتدال خارج می سازد، قرار نگیرد.

تباین میان عقل زن و عقل مرد:

هنگامی که ما در صدد بحث درباره تباین میان عقل زن و عقل مرد برمی آییم، در می یابیم که این تباین در یک سری سطوح و عرصه ها وجود دارد که عبارتند از :
1)در زمینه تشخیص خیر و شر و تفع و ضرر:قدرت تشخیص از جمله امور اساسی ای است که در میان انسانها به طور مساوی وجود دارد. چنان که خداوند متعال فرموده است:«قسم به نفس و آنکه آن را راست و درست ساخت؛ پس بد کاری و پرهیزگاری اش را به وی الهام کرد».(8)امّا در امور فرعی و دقیق[موشکافانه]،سطح تشخیص و تمییز هر انسانی با دیگری متفاوت است. در اخبار و روایات آمده است که خداوند عقل را در میان مردان تقسیم کرد؛ برخی از آنها یک مرتبه، برخی دو مرتبه، بعضی سه و بعضی دیگر چهارمرتبه از عقل را دارا هستند. انبیاء از این نظر در بالاترین درجات قرار دارند. همچنین خداوند عقل را میان زنان براساس رتبه و درجه تقسیم کرد و این مطلب مصداق سخن خداوند متعال است که فرموده:«ما رتبه و درجه برخی از آنها را برتر از برخی دیگر قرار دادیم و بالا بردیم».(9)
می بینیم که عنصر و شخصیت مرد، اندکی برعنصر و شخصیت زن در این زمینه برتری دارد. این مسئله مانع از آن نمی شود که برخی از زنان بر برخی از مردان برتری یابند و ممتاز شوند. چنان که متنبّی در رثاء مادر سیف الدوله حمدانی چنین سروده است:«اگر زنان، همانند این زنی بودند که ما او را از دست دادیم، هر آینه زنان برمردان برتری می یافتند.»
2)اختلاف و تباین در زمینه استفاده از این قدرت تمییز در جهت انجام کار خیر و پرهیز از شر و عدم تسلیم در برابر تمایلات نفس امّاره به بدیهاست که ما از آن با عنوان اراده ای یاد می کنیم که مرکزش قلب است.بنابراینکه زن، فطرتاً عاطفی است، در پی تمایلات و هواهای خود به سرعت پیش می رود، بی آنکه از طریق عقلش در هر امری که رخ می دهد، محکم کاری کرده و آن را بر محک شرع عرضه دارد و با ترازوی حکمت بسنجد. به همین سبب، قلب او به سمت جریان شهوات بیش از تسلیم در برابر ندای عقل گرایش دارد. در نتیجه این اختلاف عقل میان زن و مرد، در می یابیم که مردان به واسطه دوراندیشی و صلابت در مورد بنیادی که آن را می سازند، با زنان متفاوتند؛ در حالی که زنان با دگرگونی سریع فکری و عدم دقت در بیان و شدّت حساسیت و ضعف تحمّل و بردباری متمایز می شوند.
زنان با کوچک ترین امر ناگهانی ای به سرعت متأثّر شده و با کم ترین محنت و سختی ای عزم و اراده شان از بین می رود و به جای اینکه عقل خود را به کار گیرند تا از تنگنایی که در آن گرفتار شده اند، رهایی یابند، شروع به گریه و آه و ناله می کنند. به جهت عاطفی بودن زن به این شکل، شاعر حکیم، شهادت دو زن را معادل شهادت یک مرد قرار داده است.
3)عقل حفظ کنند و عقل نوآفرین:امّا هنگامی که از بُعد ذکاوت به عقل می نگریم، در می یابیم که تفاوتی اساسی از این جهت میان مرد و زن هست. این مطلب براساس تحقیقاتی است که در علم روان شناسی جدید صورت گرفته است. در حالی که هر دو جنس از لحاظ ذکاوت عمومی با یکدیگر برابرند، از جهت طبیعت این ذکاوت با یکدیگر تفاوت دارند. نظریه ای وجود دارد که می گوید عقل دو قسم است :قسمی حفظ کننده و قسمتی نوآور. بخش نوآور از بخش حفظ کننده مطالبی را می گیرد تا نوآوری و ابداع کند. دیده می شود که طبیعت عقل در زنان به قوای حفظ کننده متمایل تر است. در حالی که طبیعت عقل مردان به قوای نوآوری و ابداع نزدیک تر است. از بُعد ذکاوت و هوش می بینیم که زنان قدرت بیشتری برای حفظ دانسته ها دارند؛ در حالی که مردان به واسطه قدرت تفکّر، در زمینه ابداع واختراع برزنان برتری دارند. امّا از جهت روحی و اجتماعی، طبیعت حفظ کننده عقل زن، در تمسّک جستن او به عادات و آداب گذشتگان و عدم تجاوز از آنها یا تغییرشان متجلّی می شود. همچنین سعی زن براین است که خود را با لباسی بپوشاند که حقیقی نبوده و از واقعیت فاصله دارد، تا همیشه به شکل مظهر فضیلت و حسن رفتار جلوه کند؛ و حال آنکه طبیعت نوآور مرد در مزیّن شدن او به عقاید و اخلاق و بهره گیری از حکمتهای جدید در زندگی و حرکت او در راه کشف دانشهای نظری و تطبیقی متجلّی می شود؛ بدون اینکه اهمیتی به شهرت و دیدگاه مردم نسبت به خود دهد. به همین جهت است که گفته شده:تمدّن، ساخته مردان است، نه زنان.
براین اساس در کشورهایی که تمامی فرصتها را به طور مساوی در اختیار هر دو جنس قرار می دهند، می بینیم که تعداد زنانی که در ریاضیات و فیزیک نسبت به مردان برتری می یابند، بسیار اندک است. در مورد فلسفه، سیاست، موسیقی، سرودن شعر، نقاشی، پزشکی ، مهندسی و طراحی لباس نیز وضع چنین است.
4)تحوّل عقل و پختگی آن:دانشمندان تفاوتی چشمگیر میان فعالیت عقلی مردان و زنان در خلال مراحل زندگی ملاحظه کرده اند. پس اگر عقل مرد در زمینه کامل شدن، از عقل زن در خلال دوره بلوغ، دو سال عقب تر است ، موجب می شود که فعالیت او تا سطح وسیع تری ادامه یابد. این فعالیت عقلی با فعالیت جنسی که پس از پنجاه سالگی محدود می شود، تناسب دارد.
5) نفس: نفس-مرکز عواطف و عاطفه-ویژگی مقابل عقل محسوب می شود. انسان به جهت ساختار روحی اش از عقل و عاطفه ترکیب یافته است. این دو، در زن و مرد موجود است؛ امّا شدّت و ضعف در زن و مرد متفاوت است. هنگامی که خداوند سبحان عقل و عاطفه را میان مردان و زنان تقسیم می کرد، عقل مرد را نسبت به عاطفه اش بیشتر قرار داد و عاطفه زن را نسبت به عقلش فزونی بخشید و این بدان جهت بود که هر یک از آنها با نقشی که در زندگی به او موکول شده، سازگاری پیدا کند و این تباین و اختلاف سببی برای انس و الفت و گرایش آنها به یکدیگر باشد. این مطلب به معنی برتری مرد نسبت به زن یا برعکس نمی باشد. برتری به سبب وجود شیئی خاص در انسان نیست؛ بلکه فقط به میزان به کارگیری نیروها در جهت خیر است. بنابراین، همانگونه که مرد ممکن است عقلش را در جهت حیله و نیرنگ به کار گیرد و مرتکب جرایم و فحشاء شود، این امکان را نیز دارد که عقل خود را در راههای خیر برای حمایت از کیان خود و مساعدت دیگران به کار گیرد. در مورد عاطفه نیز وضعیت همین گونه است. زن می تواند آن را در جهت نیرنگ و کینه به کار گیرد و در زمین فساد کند؛ همین طور می تواند آن را در جهت عطوفت نسبت به همسر و فرزندانش و خدمت به آنها به کار گیرد و زمین را از سعادت و محبّت پر کند.
چنان که پیش تر ذکر کردیم، خداوند سبحان هنگامی که در مورد تقسیم عقل و عاطفه و دیگر استعدادها و قابلیت ها میان مرد و زن تفاوت قایل شد، بدان جهت بود که هر یک از آنها بتواند نقش خود را در زندگی به درستی ایفا کند و به وظیفه اش در این هستی به نحو احسن و اکمل عمل کند ، و میزان برتری، به میزان عمل فرد به این وظیفه و به کار گیری نیروها و توانمندی های فطری خود در جهت تحقّق آن بستگی دارد.

اهمیّت تربیت مادر:

از جمله ثمرات عاطفی بودن زن این است که می تواند فرزندش را تربیت و اداره کند و بذر هر آنچه از خیر و خوبی را که بخواهد، در وجود آنها بکارد. پس اگر ما زن را از کودکی به خوبی توجیه کنیم، به سرچشمه لبریزی از نیروهای خیر دست می یابیم که با آن می توانیم جامعه با فضیلتی را بنیان گذاریم. به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و اله براهمیّت آموزش و تعلیم و تربیت دختران تأکید می کردند، تا آنجا که فرمودند :«هر کس دو دختر داشته باشد و تربیت آنها را به خوبی انجام دهد، من بهشت را برای او ضمانت می کنم.»در این موضوع، امام خمینی -رضوان الله تعالی علیه -نیز فرموده اند:«زن نیمی از جامعه است و تربیت کننده نیمی دیگر از آن.»این به خاطر ارزش زن در جامعه و اهمیّت تربیت او و توجّه به اوست. و ما از این منظر، استمرار بزرگداشت و اکرام مادر و سفارش درباره او را تفسیر می کنیم.
پیامبر صلی الله علیه و اله نسبت به مادر سفارش بسیار کرده و فرموده اند: «بهشت زیر پای مادران است.»و این جز به جهت فضیلت بسیار زن نسبت به انسان و بشریّت نیست. او حامل، به دنیا آورنده و تربیت کننده(فرزند)و تحمّل کننده انواع دردها و عذابهاست.

پی نوشت ها :

1- برخی تفاوتهای نوعی و کیفی نیز وجود دارد که در مورد نقشی که زن شایستگی انجام آن را دارد، لحاظ می شود…این مطلب در سخنان بعدی خود مؤلّف نیز دیده می شود.
2ـ عنکبوت،43.
3ـ انفال،22.
4ـ فرقان،44.
5ـ اعراف،179.
6ـ حج،46.
7ـ شعراء،89.
8ـ شمس،8-7.
9ـ زخرف،32.

منبع: سالنامه النهج شماره 10 – 9

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید