دعوت سران و طوائف به اسلام

دعوت سران و طوائف به اسلام

پس از آن‌که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تجاوزات قریش را در پشت عهد نامه حدیبیه متوقف کرد، در اندیشه نشر دعوت اسلامی، به خارج از مرزهای حجاز افتاد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مصداق «رحمه للعالمین»[1] بوده و به عنان «خاتم النبیین»[2] رسالتی برتر از قوم عرب و حجاز بر عهده‌اش بود. این مسأله امری نبود که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در دوره مدینه، آن هم پس از صلح حدیبیه مطرح کرده باشد، بلکه، از همان آغاز نبوّت، وعده دستیابی مسلمانان را به گنج‌های قیصر و کسری داده و در همان مکه، مشرکان، مسلمانان پا برهنه را به تمسخر وارثان و جانشینان قیصر و کسری می‌خواندند. به هر روی پس از حدیبیه، کار دعوت آغاز شد، در برابر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ چند گروه متنفذ قرار داشت. یکی شاهان و ملوک کشورهای بزرگ، دوم مقامات مذهبی مسیحی و سوم رؤسای قبایل معروف و بزرگ در نواحی مختلف جزیره العرب و شامات، در اینجا به اجمال درباره این نامه‌ها سخن خواهیم گفت. لاجرم منبع اصلی ما اثر با ارزش «مکاتیب الرسول» خواهد بود.
یکی از مخاطبان، خسرو پرویز ازجمله شاهان ساسانی بود که در سال 628 م (مطابق سال هفتم هجری) در زندان کشته شد. او از شاهان تجمل گرای ساسانی بودکه در جنگ‌های متعدد خود با هَرقْل شکست‌های سختی خورد. با توجه به سال کشته شدن او می‌بایست نامه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در سال آخر حکومت وی، به دستش رسیده باشد. در نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از شاه ایران به «کسری، عظیم فارس» تعبیر شده و از وی خواسته شده تا شهادت به وحدانیت خداوند و نبوت آن حضرت دهد. در غیر این صورت «گناه مجوس بر عهده او خواهد بود.»
درباره برخورد کسری آمده است که او نامه را پاره کرده و از سوی دیگر، به حاکم دست نشانده خود در یمن که نامش «باذان» بود، نامه‌ای نگاشت و دستور داد تا «فردی قریشی را که در مکه ادعای نبوت کرده وادار به توبه کند، در غیر این صورت، سر او را برای وی بفرستد.» در نقلی از یعقوبی ـ بر خلاف دیگر نقل‌هاـ آمده است که او نامه را مطالعه کرد و هدایایی برای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرستاد![3] حامل نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عبدالله بن حذافه سهمی بوده است.
نامه دیگر به مُقَوْقِس حاکم مصر بود که در نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از او با عنوان «عظیم القبط» و در نقلی دیگر با عنوان «صاحب مصر» یاد شده است. در آن زمان، مصر زیر سلطه روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه بود و حاکمی با نام کروس در اسکندریه حکمرانی می‌کرد. حاکم مزبور مسیحی بود. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ او را به اسلام دعوت کردند و در نهایت آیه «قُلْ یا أهلَ الْکِتاب تَعالَوا اِلی کَلِمَه سَواء بَیننا و بَیْنکُم ألاّ نَعْبُد اِلاّ الله و لا نُشْرِکَ به شَیْئاً و لا یَتَّخِذ بَعضُنا بَعْضاً اَرباباً مِن دُونِ الله» را برای او نوشتند. این نامه توسط حاطب بن ابی بلتعه به دست مقوقس رسانده شد.
منابع تاریخی گفتگوی حاطب را با مقوقس نقل کرده‌اند. حاطب با اشاره به سرنوشت فرعون که پیش از او بر مصر حکمرانی می‌کرده، از دعوت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و دشمنی مشترک قریش و یهود با او سخن گفته تأکید کرد که نصارا نزدیکترین گروه به اسلام هستند. مقوقس با احترام فراوان نامه را خواند و از حاطب استقبال کرد. یک بار نیز او را خواست درباره محتوای دعوت آن حضرت پرسش کرد. به علاوه، از حاطب خواست تا قیافه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را برای او ترسیم کند. سپس گفت: او انتظار ظهور پیامبری را داشته، اما گمان می‌کرده که او باید از شامات باشد، زیرا شامات سرزمین انبیاء پیشین بوده است. او گفت: مردم مصر دراین باره از او پیروی نخواهند کرد. زمانی که او در سایر بلاد غلبه یابد، قدرتش به اینجا نیز خواهد رسید. پس از آن نامه‌ای برای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نوشت و به همراه آن دو کنیز برای آن حضرت فرستاد. یکی از آن دو ماریه قبطیه است که آن حضرت او را آزاد و به همسری برگزید. او مادر ابراهیم فرزند رسول خداست. دیگری سیرین خواهر ماریه بود که به همسری حسّان بن ثابت درآمد. حاطب پنج روز در دربار مقوس توقف کرد و پس از آن به مدینه بازگشت.[4] نامه دیگر آن حضرت به «هلال» حاکم بحرین بود. از او آگاهی چندانی در دست نیست و جز ابن سعد کسی به او و نامه اشاره نکرده است.[5] خواهیم دید که در بحرین از کسان دیگری نیز دعوت به اسلام شده است.
نامه دیگر به قیصر روم نوشته شد. نوع این نامه‌ها با تعبیر «سلام علی من اتبع الهدی» آغاز می‌شود. این ترکیب صرفاً جهت کافران بکار می‌رفت. اعراب قیصر روم را با عنوان «هرقل» می‌شناختند. حامل نامه برای قیصر دحیه بن خلیفه کلبی صحابی زیبا روی بود که در روایات آمده است که جبرئیل در قیافه وی ظاهر می‌شد. برخی گفته‌اند: قرار بر این بود تا دحیه نامه را به حاکم شهر بُصری بدهد، تا او،آن را به قیصر روم برساند.
متن نامه به چند صورت نقل شده است. در یکی تنها دعوت به اسلام شده و سپس آیه «قل یا أهل الکتاب تعالوا… » آمده است.[6] اما در متنی دیگر از او خواسته شده تا اسلام را بپذیرد، در غیر این صورت، جزیه بپردازد،آنگاه آیه جزیه[7] آورده شده است.[8] گفته‌اند زمانی که هرقل روم، برای پیروزیش بر قوای ایران، جهت شکرگزاری به زیارت بیت المقدس می‌رفت و در شام بود، نامه به دستش رسید. در آنجا خواست تا اگر کسانی از مردمان مکه حضور دارند درباره محمد اطلاعاتی در اختیار او بگذارند. در آن زمان ابوسفیان که هنوز بر شرک خود باقی بود، در شام به سر می‌برده و برای دادن توضیحاتی نزد هرقل برده شد. در منابع اسلامی برخورد هرقل به گونه‌ای وصف شده است که گویی تنها از ترس از دست رفتن پادشاهی خود نخواسته اسلام را بپذیرد، در حالی که در اصل، انتظار ظهور چنین پیامبری را داشته است، همچنین آمده است که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ، زمانی که در منطقه تبوک بودند، نامه‌ای به قیصر نوشتند. به هر روی، پاسخ‌های قیصر که در منابع موجود اسلامی آمده، همراه با تلطف و ارسال هدایا گزارش شده است.[9] علاوه بر قیصر، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامه‌ای نیز به اسقف اعظم روم نگاشت و در آن با اشاره به مریم و عیسی ایمان خود را به جمیع انبیاء گذشته بیان نمود.[10] یکی دیگر از مخاطبان رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نجاشی حاکم حبشه بوده است. حامل این نامه عمرو بن امیه ضمری است. در متن نقل شده که نسبت به برخی ا ز نامه‌های دیگر مفصل است، آمده است که عیسی بن مریم روح الله و کلمه‌ای است که بر مریم القا شده و مریم به او باردار گشته، درست همان‌گونه که آدم به دست خداوند و نفخ روح در او خلق شد. اینها مضمون آیات قرآنی بود. در ادامه نامه آمده:«من عمو زاده‌ام جعفر را به همراه چند نفر فرستاده‌ام. زمانی که نزد تو آمدند از تجبّر دوری گزین.»
از این قسمت نامه چنین بر می‌آید که گویا این نامه در همان سال هجرت مسلمانان به حبشه، یعنی سال پنجم بعثت نوشته شده است، در حالی که دعوت ملوک و امراء مربوط به پس از حدیبیه بوده و روات نیز نامه مزبور را همان نامه‌ای دانسته‌اند که عمرو بن امیه به حبشه برده است. این ممکن است قسمت اخیر نامه، در اصل، توصیه جدیدی در برخورد ملایم با مهاجران بوده است. باید توجه داشت که مهاجران در سال هفتم بازگشته‌اند، و بنابراین با توجه به آنچه در آخر نامه آمده، ممکن است که سفارشات عمرو بن امیه و نامه مزبور پس از بدر باشد، زمانی که قریش تلاش جدیدی را برای بازگرداندن مهاجران داشته‌اند.
درباره این‌که نجاشی حبشه، در سال‌های نخست بعثت و بعدها در اواخر دوره هجرت چه کسانی بوده‌اند، اختلاف نظر وجود دارد. گفته‌اند که یکی از نجاشی‌ها، همان است که مهاجران را به گرمی پذیرفته و دعوت به اسلام را قبول کرده و حتی پس از درگذشت او، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از مدینه بر او نماز خوانده است. اما نجاشیِ پس از وی، در برابر دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پاسخ رد داده و حتی نامه آن حضرت را پاره کرده است.[11] اخبار فراوانی درباره نجاشی مسلمان شده و رفتار او با مهاجران و علاقه‌مندیش نسبت به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مصادر اسلامی آمده است. او در پاسخ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ هدایای زیادی برای آن حضرت ارسال کرد.
حارث بن ابی شمر حاکم غسانی شام که از طرف قیصر روم بر دمشق و نواحی آن حکومت می‌کرد و محل استقرارش در جولان بود، یکی دیگر از ملوکی است که به اسلام دعوت شده است:«بسم الله الرحمن الرحیم، الی الحارث بن ابی شمر، سلام علی من اتبع الهدی و آمن به و صدق، و انی ادعوک ان تؤمن بالله وحده لاشریک له، بیقی ملکک».[12] مضمون نامه آن بود که اگر ایمان آوری پادشاهیت بر جای می‌ماند. شجاع بن وهب اسدی نامه را به حارث رساند، اما وی از تعبیر آخر نامه به شدت عصبانی شد و گفت که با سپاهی به سراغ او خواهد آمد حتی اگر در یمن باشد.
نامه‌ای نیز به هوذه بن علی حنفی (قاعدتاً از بنی حنیفه) حاکم یمامه نگاشتند. آن حضرت او را به قبول اسلام فرا خوانده و با اشاره به غلبه دین او در آینده، از وی خواستند تا اسلام را بپذیرد و آنچه را تحت سلطه دارد حفظ کند. سلیط بن عمرو، حامل نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود. او در برابر دعوت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ضمن نامه‌ای با اشاره به قوت ادبی خود، به آن حضرت نوشت: عرب احترام فراوانی به من می‌گذارد، بهتر است مرا در کار خود شریک گردانی تا از تو پیروی کنم.[13]شرکت مورد نظر بر اساس تصور نادرست هوذه نسبت به نبوّت بود، چیزی که بعد‌ها مسیلمه کذاب با مطرح کردن «شرکت در نبوّت» خواستار آن شده بود.
منذر بن ساوی از اشراف بحرین، یکی دیگر از مخاطبین رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود که علاء بن حضرمی نامه دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را به وی رساند. او متأثر از دین مجوسی بوده است، وی در پاسخ نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نوشت:«من نامه شما را برای مردم بحرین خواندم، برخی از آنها اسلام را دوست داشته و آن را پذیرفتند و برخی آن را قبول نکردند. در سرزمین من یهودیان و مجوسیانی هستند، درباره آنها دستوری دارید بفرمایید.» به هر روی منذر از معدوده کسانی است که دعوت رسول خداـ صلی الله علیه و آله ـ را پذیرفته است.
جیفر و عبد فرزندان جلندی حاکمان عمان، در سال هشتم هجرت دعوت به اسلام شدند. ابوزید یا عمرو بن عاص حامل نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای دعوت آنها به اسلام بوده است. نقل مفصلی از مذاکره عمرو بن عاص با آنها نقل شده و در انتهای آن آمده است که اسلام را پذیرفتند. از نقل مزبور چنین بر می‌آید که آنها قصد داشتند تا موضع قریش را نسبت به اسلام بدانند. در آنجا عمرو گوید:آنها برخی از روی علاقه‌مندی و گروهی نیز به اجبار اسلام را پذیرفتند و مقاومت قریش در هم شکسته شد.[14] در جزیره العرب نظام ملوکی وجود نداشت، بلکه در مناطق مختلف، رؤسای برخی از قبایل در حکم حاکم محل بوده‌اند، به ویژه اگر از ناحیه دولت ساسانی نیز موردتأیید و تقویت بودند. نوع نامه‌هایی که به این افراد نوشته شده با واکنش مثبت همراه بوده و محتمل است که آنها از قدرت اسلام اخبار قابل توجهی داشته و دست کم خواسته‌اند تا احتیاط را حفظ کنند. این مسأله در مورد برخی حاکمان عرب نواحی شامات نیز صادق است.
یکی از آنها فروه بن عمرو جذامی حاکم شهر معان است، او اسلام را پذیرفت و هدایایی برای آن حضرت فرستاد. از متن نامه چنین بدست می‌آید که قبل از آنکه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامه‌ای به او بنویسد، او نماینده‌ای نزد آن حضرت فرستاده بود. متن نامه پیامبر به او چنین است:«من محمد رسول الله الی فروه بن عمرو؛ أما بعد، فقد قدم علینا رسولک و بلغ ما به، خبر عما قِبلکم، و اتانا باسلامک، و ان الله هداک بهدی ان اصلحت و اطعت الله و أقمت الصلاه و آتیت الزکاه.»[15] نامه‌ای نیز برای اسقف نجران نوشته شد:«باسم اِله ابراهیم و اسحق و یعقوب؛ من محمد النبی رسول الله الی اسقف نجران، اسلم انت، فانی احمد الیک اله ابراهیم و اسحق و یعقوب، اما بعد: فانی ادعوکم الی عباده الله من عباده العبّاد و ادعوکم الی ولایه الله من ولایه العباد،و ان ابیتم فالجزیه، فان ابیتم اَذنتکم بحرب و السلام.»[16] ارسلت شمار فراوانی هم نامه دعوت برای قبایل مهم و اشخاص صاحب نفوذ نوشته شد. یکی از آنها اکثم بن صیفی از رؤسای بنی تمیم است.[17]زیاد بن جهور از لخمیان شام که از متنفذان آن دیار بود به اسلام دعوت شد.[18] قبیله بکر بن وائل نیز نامه دعوتی دریافت داشت جز آنکه به دلیل بی‌سوادی عمومی کسی نتوانست آن را بخواند تا آنکه مردی از بنی ضبیعه آن را خواند! بعدها نسل این فرد را «بنوالکاتب» گفته‌اند! از این نامه یک جمله کوتاه نقل شده که شاید همه نامه همین بوده است:من محمّد رسول الله بکر بن وائل: اسلموا تسلموا.[19]


[1] . انبیاء ، 107.
[2] . احزاب، 40.
[3] . مکاتیب الرسول، ج1، صص 93ـ 90.
[4] . مکاتیب الرسول، ج1، صص 101ـ 97.
[5] . طبقات الکبری، ج1، ص 275.
[6] . مکاتیب الرسول، ج1، ص 105.
[7] . توبه، 29.
[8] . مجموعه الوثائق السیاسیه، ص 82.
[9] . مکاتیب الرسول، ج1، صص 105ـ 114.
[10] . طبقات الکبری، ج1، ص276.
[11] . مکاتیب الرسول، ج1، صص128، 118؛ در ادامه نامه‌های دیگری نیز از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به نجاشی نقل شده است.
[12] . السیره الحلبیه، ج3، ص286؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص134.
[13] . مکاتیب الرسول، ج1، ص138.
[14] . مکاتیب الرسول، ج1، صص 151ـ149.
[15] . طبقات الکبری، ج1، ص 281؛ مکاتیب الرسول،ج1، صص 153، 152.
[16] . البدایه و النهایه، ج5، ص53، مکاتیب الرسول، ج1، ص157.
[17] . مکاتیب الرسول، ج1، ص 155.
[18] . همان، ص 165.
[19] . همان، ص 166.
رسول جفعریان – تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا) ، ج 1، ص 595

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید