تعیین تاریخ دقیق تحولات آغازین عصر بعثت، دشوار به نظر میرسد. دلیل این مسأله کم توجهی صحابه به ثبت دقیق آن وقایع[1] به علاوه اشتباهات غیر عمدی و نیز دخالت اغراض قبیلهای و سیاسی در نقل وقایع میباشد. منابع سیره، تحول اسلام را از دو سوی مورد توجه قرار دادهاند؛ یکی ترتیب اسلام آوردن صحابه و دوم مرحلهای کردن دعوت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از یک مرحلهی سرّی و مخفی به دعوتی آشکار و علنی. علاوه بر این دو جهت، مؤرخان کوشیدهاند تا با نوعی مقطعبندی تاریخی بر اساس روال تاریخگذاری مرسوم که بر پایه محور قرار دادن یک واقعهی خاص بوده، در مجموعه سالهای دورهی بعثت، حدود تاریخی وقایع را نشان دهند. رفتن به خانه ارقم، هجرت به حبشه، شعب ابیطالب و… نمونههای دیگر از آن جملهاند. دربارهی ترتیب اسلام آوردن اشخاص، مشکلاتی وجود دارد، به ویژه وقتی که بر پایه مرحلهای بودن دعوت یا محورهای تاریخی فوق الذکر که خود دچار مشکل تعیین تاریخیاند، مورد بررسی قرار گیرد، ابن اسحاق اولین مسلمان را خدیجه یاد کرده و آنگاه از مردان، نخستین مسلمان را امام علی ـ علیه السّلام ـ میداند. به دنبال آن از زید بن حارثه، ابوبکر، عثمان، زبیر، ابن عوف، سعد بن ابی قاص و طلحه یاد کرده است. او این هشت نفر را نخستین مسلمانان میداند. سپس فهرست نام دیگر مسلمانانِ قدیمی را بدون هیچگونه توضیحی میآورد.[2] دربارهی نخستین مسلمانان بسیاری از مصادر تاریخی بر این باورند که امام علی ـ علیه السّلام ـ اولین مسلمان بوده است. روشن است که آن حضرت در خانهی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ زندگی میکرده[3] و اسلام آوردن آن حضرت به آن سرعت امری طبیعی بوده است. اسلام خدیجه نیز همین شرایط را داشته است. علاوه بر این دو، زید بن حارثه نیز که در شمار موالی آن حضرت بوده، باید به سرعت اسلام را پذیرفته باشد.
این سخن که ابوبکر نخستین مسلمان بوده به هیچ روی نمیتوانسته از لحاظ تاریخی زمینهای داشته باشد و به طور یقین برخاسته از نزاعهای مذهبی میان مسلمانان است. واقدی میگوید: علی ـ علیه السّلام ـ دید که خدیجه با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نماز میگزارد. در این باره از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پرسش کرد و آن حضرت از وی خواست تا به توحید گرویده از لات و عزی که هیچ نفع و ضرری ندارند دوری کند. او اجازه خواست تا با پدر مشورت کند اما رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در آن لحظه نمیخواست تا مسألهی اسلام فاش شود. فردای آن روز، علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آمده اظهار اسلام کرد. این جمع سه نفری یا به تعبیر واقدی چهار نفری، حتی از آن که ابوطالب از اسلام آنان آگاه شود پرهیز داشتند. به نقل ابن اسحاق رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ همراه علی ـ علیه السّلام ـ به کوههای اطراف مکه رفته در آنجا نماز گزارده و شب هنگام به مکه باز میگشتند.
واقدی میگوید:زید بن حارثه نیز همراه آنان بوده است. به نقل واقدی آنان نماز ظهر را در کنار کعبه میخواندند و قریش نسبت به این نماز انکاری نداشت اما وقتهای دیگر در جایی نماز میگزاردند که قریش متوجه آنان نشود. در آن لحظه زید یا امام علی ـ علیه السّلام ـ مراقب اوضاع بودند. پس از چندی ابوطالب که در مقام تحیق از وضع فرزندش علی ـ علیه السّلام ـ بود، متوجه ماجرا شد. وقتی حقیقت ماجرا را شنید از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ خواست تا بر سخن خود پایدار بماند و از علی ـ علیه السّلام ـ نیز خواست تا به حمایت از عموزادهاش ادامه دهد.[4] قاعدتاً باید خبر نبوت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به تدریج در مکه شایع شده باشد. کسانی از مسافران مکه شاهد نمازگزاردن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ همراه علی ـ علیه السّلام ـ و خدیجه در کنار کعبه بودهاند.
این که این وضعیت چه مقدار ادامه یافته روشن نیست، اما به اعتقاد ما باید برای مدتی تنها همین خانواده اسلام را پذیرفته باشند. در این مدت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به تدریج کار دعوت را آغاز کرده اما نه آشکار بلکه بطور پنهانی؛ دلیل این امر باید آن باشد که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قصد ایجاد حساسیت در مشرکان برای مقابله با اسلام را نداشته است. مدت این دعوت را سه سال دانستهاند. واقدی روایت کرده که از آغاز نبوت به مدت سه سال دعوت پنهانی بود تا آن که رسول مکلف به علنی کردن آن گردید.[5] ابن هشام نیز با اشاره به آیهی «و امّا بِنِعّمَه رَبک فَحَدِّث» میگوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دربارهی نعمتی که خداوند به او داده بود، به طور پنهانی برای کسانی از اهلش که مورد اطمینانش بودند سخن میگفت.[6] زهری میگوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به طوری سرّی دعوت کرده از بتها دوری میجست (در همین نقل در طبقات از قول زهری آمده که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به طور سرّی و آشکار دعوت میکرد!) تا آن که شماری از جوانان و ضعیفان از مردم دعوت او را اجابت کرده و تعداد مسلمانان فراوان شد. این در حالی بود که بزرگان از کفار قریش انکاری نسبت به اسلام نداشتند و زمانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از کنار آنان عبور میکرد به او اشاره کرده میگفتند: «فرزند عبدالمطلب» از آسمان سخن میگوید. وضع چنین بود تا آنکه او از خدایانشان عیبجویی کرده و به آنان خبر داد که پدرانشان بر کفر و گمراهی مردهاند و در آتشاند. در اینجا بود که بر وی غضب کرده با او دشمنی نموده و به آزارش پرداختند.[7] ابن اسحاق نیز از این دوره سخن گفته و فاصلهی آن را تا زمانی که دستور به علنی کردن دعوت داده شد، سه سال دانسته است.[8]
در اینجا باید توجه داشت که از آغاز نبوت به بعد، سه مقطع مورد نظر است: یکی مرحلهی آشکار شدن دعوت که گفتهاند پس از سه سال بوده و با آیهی انذار (انذر عشیرتک الاقربین) آغاز شده است. دوم شروع آزار مشرکان است که پس از عیبگیری رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از خدایان آنان آغاز شده و محتمل است که این مرحله نیز منطبق بر همان آغاز علنی شدن دعوت باشد، گرچه به احتمال، پیش از آن نیز ممکن است که نسبت به برخی از مسلمانان سختگیری میشده، گرچه با شخص رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دشمنی نمیشده است. مقطع سوم رفتن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و مسلمانان به خانهی ارقم بن ابی ارقم است که باید پس از آغاز دشمنی مشرکان و سختگیری بر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و مسلمانان باشد اما این که این رفتن دقیاً در چه زمانی بوده نمیتوان اظهار نظر قطعی کرد. آنچه مسلم است این که رفتن به خانهی ارقم حادثهی مهمی بوده و در ذهنیت راویان اخبار سیره، یک مقطع به شمار میآمده، زیرا به عنوان مثال واقدی و ابن سعد در تاریخ گذاری مسلمان شدن صحابهی نخست، از همین مقطع استفاده کردهاند. به هر روی باید گفت که رفتن به خانه ارقم بعد از علنی شدن دعوت و پیش از هجرت مسلمانان به حبشه میباشد؛ یعنی به طور تقریبی در سال چهارم بعثت. البته اگر گفته شد که فلان صحابی پیش از خانهی ارقم مسلمان شده ممکن است که در سه سالهی نخست بعثت و یا اندکی بعد از علنی شدن دعوت تا رفتن به خانهی ارقم باشد.
ابن سعد علی رغم آن که در سیر تاریخی حوادث بعثت، از رفتن به خانهی ارقم به عنوان یک مبحث سخن نمیگوید و همین طور ابن اسحاق که اساساً از آن حادثه یاد نکرده ـ اما در شرح حال صحابهی نخست، از اسلام شماری از آنان با عنوان «اسلم قبل ان یدخل رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دار أرقم بن أبی أرقم و یدعو فیها» یاد کرده است. فهرست این افراد که در طبقات الکبری آمده از این قرار است:
عیاش ابن ابی ربیعه (4/129) ، عثمان بن عفان (3/55) ، ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه، (3/84) عبدالله، عبیدالله و ابو احمد فرزندان جَحْش (3/89) ، عبدالرحمان بن عوف (3/124) ، عبدالله بن مسعود (3/151) ، خباب بن ارتّ (3/165) ، مسعود بن ربیع القاری (3/168) ، عامر بن فهیره (3/230) ، ابو سلمه بن اسد (3/239) ، سعید بن زید بن عمرو (3/382) ، عامر بن ربیعه (3/386) ، واقد بن عبدالله (3/390) ، خُنَیْس بن حذافه (3/392) ، ابو عبیده بن جراح (3/393) ، عثمان بن مظعون (3/393) ، عبیده بن حارث (3/393) ، عبدالله بن مظعون (3/400) ، معمر بن حارث (3/402) ، حاطب بن عمرو (3/405) ، جعفر بن ابی طالب (4/34) ، سلیط بن عمرو.[9]
ابوبکر را نیز در شمار مسلمانان پیش از رفتن به خانهی ارقم یاد کردهاند. شواهدی وجود دارد که اسلام ابوبکر را پس از دورهی سه سالهی نخست دعوت مخفی و زمانی میداند که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به عیبگیری از خدایان مشرکین پرداخته بود.[10] ادعا شده که زبیر نفر چهارم یا پنجم بوده است.[11] سعد وقاص گفته است که قبل از من تنها یک نفر اسلام آورده بود آن هم در همان روزی که من اسلام آوردم![12] گفته شده خالد بن سعید نفر سوم یا چهارم بوده، زمانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دعوت سری میکرده و خالد همراه آن حضرت در نواحی مکه نماز میگزارده است.[13] از ابوذر غفاری نیز نقل شده که پنجمین مسلمان بوده است، برخی او را چهارمین نفر دانستهاند.[14] زمانی که ابوذر برای پذیرش اسلام به مکه آمده، جو مکه بسیار رعب انگیز بوده و امام علی ـ علیه السّلام ـ مجبور شد تا او را بطوری که معلوم نشود همراه اوست، نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ببرد. وقتی نیز مسلمان شد، کنار مسجد الحرام ندای توحید سرداده و کتک مفصلی خورد. تنها از ترس غارت قبیله بنی غفار بود که مشکرین از کشتن او خودداری کردند. پس از آن ابوذر نزد بنیغفار رفت و اسلام را در میانشان نشر داد.[15] او در جاهلیت از بت پرستی دست کشیده و موحد شده است. گفته شده وقتی مسلمان شد زنی به او گفت: تو صابئی شدهای، پس از آن، دستهای از قریشیان او را کتک زدند.[16] عمرو بن عبسه نیز میگوید: چهارمین مسلمان بوده زیرا پیش از او تنها بلال و ابوبکر مسلمان شده بودند![17] آشکار است که یا او از حقیقت امر مطلع نبوده یا از قول او چنین سخنی را جعل کردهاند. زیرا، اگر دربارهی ابوبکر سخنی نباشد که هست، پیش از بلال بسیاری مسلمان شدهاند. نعیم بن عبدالله نیز گفته است که پس از ده نفر مسلمان شده، اما ایمانش را کتمان میکرده است.[18] ارقم بن ابی ارقم نیز طبق گفته فرزندش هفتمین مسلمان بوده است.[19]
ابن سعد از شماری از مسلمانان بااین عبارت یاد کرده است که «کان قدیم الاسلام بمکه و هاجر إلی أرض الحبشه.»[20] از این عبارت به دست میآید که اینان پیش از سال پنجم هجرت به حبشه است مسلمان شدهاند. اینان نیز جمعاً 28 نفر میشوند. بر اینان باید تعدادی زن را نیز افزود و این که به احتمال در سال پنجم بعثت با توجه به آمار مهاجران حبشه ـ هشتاد و اندی ـ اندکی بیش از یکصد نفر مسلمان در مکه بوده است.
اکنون به دوران دعوت سری یعنی سه سال نخست هجرت برمیگردیم و دو مقطع تاریخیِ مربوط به آشکار شدن دعوت و رفتن به خانه ارقم را مورد بررسی قرار میدهیم: گذشت که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در آغاز به دلیل آن که بیتوجه به عقاید مشرکین بوده و آنان را به خود و اگذاشته بود، قریش با او دشمنی نمیکرد. این سیاست که همراه با دعوت غیر رسمی بود، توانست مردمانی را که زمینههای درونی برای گروش به توحید داشتند به سوی اسلام جذب کند. عموم مشرکین از این که کسی از بت پرستی برگشته و به نصرانیت یا و یا حتی اسلام بگرود، نگران نبودند، نگرانی آنان، این بود که نظام ارزشی و قبایلی آنان مورد تردید قرار گیرد. خواهیم دید که مشرکین حاضر بودند محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یک سال خدای آنان را بپرستد و آنان نیز یک سال خدای محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ را بپرستند. درست از زمانی که از یک سو حرکت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای جذب مردم علنی شده و عقاید شرک آلود در معرض انتقاد قرآن و رسول قرار گرفت، مشرکان دشمنی خود را آغاز کردند.
یعقوبی میگوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سه سال دعوت خویش را کتمان کرده و به توحید دعوت میکرد و زمانی که به گروهی از قریش بر میخورد، میگفتند: فرزند عبدالمطّلب از آسمان سخن میگوید؛ تا آن که از خدایان عیبگیری کرد و پدران آنان را به دلیل کفر، گمراه شمرد؛ آنگاه خداوند به او دستور داد تا رسالت خود را با صدای بلند اعلام کند. او نیز دعوت را آشکار کرده، در بطحا ایستاد و فرمود: من رسول خدا هستم، شما را به عبادت خدا و ترک عبادت بتها دعوت میکنم، بتهایی که هیچ نفع و ضرری ندارند، خلق نتوانند کرد و روزی نتوانند رساند و زنده کردن و میراندن نتوانند. از آن زمان قریش استهزای خود را آغاز کرد و از ابوطالب خواست تا مانع از کار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شود.[21]
عموم سیره نویسان گفتهاند که پس از نزول آیهی «اَنْذِر عَشیرَتک الأقربین»[22] و نیز آیهی «فَاصْدَع بما تُؤمَر وَاَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین إنّا کَفَیْناک الْمُسْتهزِئین»[23] دعوت علنی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آغاز شده است.[24] در روایتی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ آمده است که آن حضرت سه سال در مکه کار خویش کتمان کرد، آنگاه خداوند بدو دستور داد تا دعوت خویش را اشکار کند و او چنین کرد.[25]
پس از آن بود که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ طی چندین نوبت در جلساتی که ترتیب داد، رسالت خود را اعلام کرده و ازمردم خواست تا اسلام را بپذیرند. بر اساس آیه مذکور رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مکلف بود تا ابتدا عشیره نزدیک را انذار کند. طبری به نقل از ابن اسحاق دربارهی شأن نوزل آیهی مذکور مینویسد: علی ـ علیه السّلام ـ گفت: وقتی آیهی «اَنْذِرْ عَشیرتکَ الأقْرَبین» نازل شد، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مرا فرا خواند و فرمود: ای علی! خداوند به من دستور داده تا عشیرهی نزدیک را انذار کنم، من در این باره تأمل میکردم تا جبرئیل آمد و گفت: اگر آنچه را که بدان امر شدهای عمل نکنی، عذاب خواهی شد. اینک برای ما طعامی بساز، آنگاه بنی عبدالمطّلب را فراهم آر تا با آنان سخن گویم. علی ـ علیه السّلام ـ میافزاید: من چنین کردم. آن زمان بنی عبدالمطلب را حدود چهل نفر بودند که عموهای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نیز در میان آنان بودند. پس از آن که فراهم آمدند و طعام را خوردند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ خواست سخن بگوید، اما ابولهب مانع شد، فردای آن روز نیز چنین کردم و پس از صرف طعام، رسول خداـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ خطاب به آنان فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! من جوانی را از قومی ندیدهام که بهتر از آنچه که من برای شما آوردهام، برای قومش آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برایتان آوردهام. خداوند به من دستور داده تا شما را دعوت کنم. هر کدام از شما که مرا در این دعوت وزارت کنید همو برادر، وصیّ و خلیفهی من در میان شما خواهد بود؛ (یکون اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم) امام میافزاید: در آن گروه، تنها من پاسخ مثبت دادم. آن حضرت نیز مرا به عنوان وصی و خلیفه خود خوانده و فرمود: سخن او را گوش کرده او را اطاعت کنید. حاضران خندیدند و به ابوطالب گفتند: به تو دستور داد تا از فرزندت تبعیت کنی.[26] طبری همین روایت را در تفسیر خود نیز نقل کرده، جز آن که به جای جملهی بالا، چنین آورده است: «فأیُّکم یُوازِرنی عَلی هذا الأمر علی أنْ یَکون أخی و کذا و کذا.»[27] این تحریفی آشکار در یک خبر تاریخی مهم است.
دعوت عشیرهی نزدیک ناشی از تکلیفی بود که خداوند بر عهدهی رسول خود نهاده بود. از نظر اجتماعی و شرایط حاکم بر مکه، باید گفت دعوت از عشیره در اولویت کامل قرار داشت چرا که:
اوّلاً عشیرهی، از نزدیک با خُلْق و خوی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آشنا بوده و بیش از همهی اعراب دیگر، صداقت او را باور داشتند. طبیعی بود که در شرایط عادی، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میتوانست از این وضعیت بهرهبرداری کند، گرچه موانعی نیز بر سر راه وجود داشت.
ثانیاً ایمان عشیره به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ افزون بر احساس عاطفی قبیلهای آنان نسبت به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بود. بنیعبدالمطلب به جز یکی دو مورد، جانبدار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بودند، اگر آنان ایمان میآوردند در کنار این احساس عاطفی، میتوانستند حامیان بسیار استواری برای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ باشند. نباید تردید کرد که بسیاری از بنیهاشم گرچه در آن محفل با دعوت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ موافقت نکردند، اما به تدریج مسلمان شدند، حتی اگر به ظاهر اسلام خود را اعلام نکرده و بعدها به زور در جنگ بدر شرکت کردند، همواره این گزارش مطرح بوده که بیشتر آنان در باطن اسلام را پذیرفته بودند. کسانی چون ابولهب نیز که در برابر آن حضرت ایستادند، ترس از نابودی بنیهاشم توسط دیگر اعراب را داشتند.[28]
ثالثاً عشیرهی نزدیک انتظار آن را داشتند تا رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آنان را که خویشان نزدیکش بودند، در یک جلسهی خصوصی با رسالت خویش آشنا کند. اگر چنین نمیکرد چه بسا از طرف خویشان متهم بود که به قوم و خاندان خویش بیتوجهی کرده است.
رابعاً باید به این امر توجه کرد که اگر عشیره نزدیک او را بپذیرند، دیگر قبایل به این دلیل اطرافیانش او را پذیرفتهاند، او را متهم نخواهند کرد که دعوت او نارواست، این مسألهای بود که اتفاق افتاد. زمانی مشرکان به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گفتند: خاندان تو، تو را بیشتر میشناختند که از تو تبعیت نکردند.[29] خالد بن ابی جبل از پدرش نقل میکند که وقتی میشناختند که از تو تبعیت نکردند. خالد بن ابیجبل از پدرش نقل میکند که وقتی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سورهی «والسماء والطارق» را میخواند من حفظ کردم؛ ثقیف از من پرسیدند چه چیز از او فرا گرفتی؟ من سورهی مزبور را برای آنان خواندم. مردی قریشی که همراه آنان بود گفت: ما صاحب خود را بیشتر میشناسیم، اگر سخن او حق بود، ما از او پیروی میکردیم.[30] پیر مردی از قبیلهی کلب نیز دربارهی دعوت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گفت: چه نیکوست آنچه که این جوان بدان دعوت میکند، جز آنکه خاندانش از او دوری جستهاند؛ اگر او با قوم خویش مصالحه میکرد تمامی عرب از او پیروی میکردند.[31] قبیله ثقیف نیز در برابر دعوت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به او گفتند: مردم شهر خودت از تو اکراه دارند و دعوت تو را نپذیرفتهاند، اکنون آمدهای ما را دعوت میکنی؟ به خدا ما مخالفت بیشتری با تو داریم.[32] همانگونه که گذشت دعوت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از عشیره چندان نیز بینتیجه نبود. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به دنبال دعوت عشیرهی نزدیک، جلساتی تشکیل داد تا از عموم مردم مکه دعوت کند. سیره نویسان این جلسات را نزدیک کوه صفا دانستهاند. به گزارش واقدی از ابن عباس، آن حضرت در نزدیک کوه صفا قریش را صدا کرده و با استناد به صداقت خود و گرفتن تأیید از مردم در این باره، فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! ای فرزندان عبد مناف! ای بنیزهره! ـ و سپس همه طوایف قریش را خطاب کرد ـ خداوند به من دستور داده تا شما را انذار کنم، خیر دنیا و آخرت شما در گفتن لا اله الا الله است. در این وقت ابولهب برخاسته و گفت: خسران بر تو باد، آیا ما را برای همین سخن گرد آوردی؟ بعد از آن سورهی مسد دربارهی او نازل شد.[33]
ابن معین روایتی را بطور نسبتاً کامل دربارهی تأثیر نخستین دعوت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل کرده که نقل آن مناسب مینماید. همین روایت را بطور ناقص، حاکم نیشابوری نیز آورده است. مِسْور بن مخرمه زهری از پدرش نقل میکند: زمانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دعوت به اسلام را آشکار کرد، تمامی اهل مکه مسلمان شدند و این قبل از آنی بود که نماز، واجب شود، تا آن که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آیات سجده را خواند. در این لحظه همه به سجده افتادند بطوری که از کثرت جمعیت جای سجده نبود، این وضع ادامه داشت تا آنکه رؤسای قریش که سر زدن به سر زمینهای خود در طائف رفته بودند، به مکه بازگشتند. آنان مردم را توبیخ کردند که: آیا دین پدرانتان را رها کردهاید؟ پس از آن مردم کافر شدند.[34] عروه بن زبیر نیز میگوید: زمانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قوم خود را دعوت به نور و هدایت کرد، مردم از او دوری نجسته و نزدیک بود که از سخن او پیروی کنند، تا آن که کسانی از قریش که صاحب مکنت بودند از طائف بازگشتند و با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به مخالفت برخاستند، در اینجا بود که اکثریت مردم از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دوری کردند.[35] این دو روایت تا اندازهای با یکدیگر قابل تطبیق است. بر اساس این روایت باید گفت: تودهی مردم مکه نیز نظیر مردم مدینه، به سرعت به اسلام گرویدند یا زمینهی گرویدن داشتند، اما رؤسای قریش با استفاده از نفوذ خود، مانع از رشد اسلام شدند در حالی که چنین متنفذان مخالفی، در مدینه وجود نداشتند تا مانع از اسلام آوردن مردم شوند.
آشکار شدن اسلام در مکه و گرویدن شماری از جوانان، بردگان و حتی زنان به اسلام، رؤسای قریش را به عکس العمل واداشت. آنان احساس کردند، اگر اندکی در مبارزه با اسلام تأمل کنند، اوضاع یکسره از دست آنان خارج خواهد شد، بدین ترتیب سختگیری آغاز شد. باید دانست که این سختگیری از بعد از علنی شدن دعوت آغاز شده است. دلیل آن نیز این بود که برخی از مسلمانان با جسارت تمام، اسلام خویش را ابراز و علنی میکردند. عبدالله بن مسعود پس از مسلمان شدن، در شهر مکه با صدای بلند قرآن میخواند و همین سبب شد تا مورد اذیت قرار گیرد.[36] گذشت که ابوذر نیز بلافاصله پس از مسلمان شدن، کنار کعبه فریاد توحید سر داده و با آزار و اذیت سخت مشرکان مواجه شد. زید بن عمرو بن نفیل میگوید: ما یک سال به خاطر مسلمان شدن مخفی بودیم و تنها در خانهی در بسته یا شِعْبی خالی از سکنه میتوانستیم نماز بخوانیم که در آن صورت نیز باید برخی مراقب برخی دیگر باشیم.[37] واقدی میگوید که اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نماز ظهر را آزادانه میخواندند اما برای نماز عصر در شعبها پراکنده شده تک نفر یا دو نفر دو نفرنماز میخواندند. زمانی که طُلَیب بن عمیر و حاطب بن عمرو در شِعْب «اجیاد اصغر» نماز میخواندند مورد هجوم ابن اصداء و ابن غیطله قرار گرفتند. آن دو فحاش بودند و با سنگ، آن دو مسلمان را مورد حمله قرار دادند.[38]
بلاذری از سعد وقاص نقل میکند که به همراهی جمعی از صحابه به «شعب ابیدبّ» رفته، وضو ساخته نماز میخواندیم در حالی که در حالت خفا بودیم. در این لحظه جمعی از مشرکان ظاهر شده ما را دنبال کردند. آنان که اخنس بن شریق، و جمعی دیگر از مشرکان بودند ما را ملامت کرده بر ما هجوم آوردند. من استخوان شتری برداشتم و بر یکی از مشرکان زدم، همین سبب شد تا او زخمی شده و مشرکان شکست خوردند![39] راوی این حکایت احتمالاً آخر ماجرا را تغییر داده، زیرا از جای دیگری آگاهیم که از آن پس، به دلیل این برخورد ناصحیح سعد، مسلمانان حتی شعبهای دور را که میتوانستند آزادانه در آنها نماز بگزارند از دست دادند. پیش از آن خود رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نیز همراه برخی از اصحاب در نواحی اطراف مکه نماز میخواندند.[40]
میدانیم که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در طی دوران بعثت از اصحاب خود خواسته بود تا از هر گونه خشونت خودداری کنند. این حادثه سبب شد تا مسلمانان محدودیت بیشتری یافته، در یک خانهی در بسته بر روی کوه صفا که خانهی ارقم بن ابی ارقم بوده پنهان شوند. فرزند ارقم گفته است که پدرش هفتمین کسی بوده که اسلام را پذیرفت، خانهی او بر روی کوه صفا بوده و این همان خانهای است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در «اول اسلام» در آنجا به سر برده، مردم را به اسلام دعوت میکرده و جمعی کثیر در آن مسلمان شدند. این خانه، بعدها به ملکیت منصور عباسی درآمد و مهدی عباسی آن را به همسرش خیزران داد و از آن زمان به عنوان «دار الخیزران» معروف شده است.[41] این محل به صورت مسجدی متبرک درآمد و دلیل آن همین بود که زمانی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در حالی که از مشرکان گریزان بود، به همراه اصحابش چندی را در آن بسر برده است.[42] ابن اسحاق از این رخداد یاد نکرده و بلاذری نیز جز اشاره به نام چند تن که پیش از رفتن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به خانهی ارقم مسلمان شدند (و این نیز قاعدتاً از واقدی است) مطلبی در این باره نیاورده است. اما در سیرههای متأخر همچون سیرهی حلبی و شامی، بدان اشاره شده است. شاید عدم ذکر آن در سیرهی ابن اسحاق، نشانی بر عدم اهمیت این ماجرا باشد.
گذشت (و حلبی نیز تصریح کرده) که رفتن به خانهی ارقم به دنبال مشکلی بوده که در کوههای مکه برای مسلمانان پیش آمده و آن زخمی شدن یکی از مشرکان توسط سعد وقاص بوده است.[43] کسانی گفتهاند که اسلام عمر در این خانه بوده است.[44] اما شامی این مطلب را صحیح نمیداند؛ زیرا قول مشهور میان مؤرخان سنی آن است که عمر پس از هجرت گروهی از مسلمانان به حبشه مسلمان شده، در حالی که رفتن به خانهی ارقم در سال چهارم بعثت بوده است.[45] ابن سعد از چند نفر یاد کرده که در زمانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در دار ارقم بوده، مسلمان شدهاند؛ از جمله چهار فرزند ابوالبُکَیْر بن یالیل در هیمن خانه مسلمان شده و با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بیعت کردهاند.[46] همو گفته است که مصعب بن عمیر شنید که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در خانهی ارقم مردم را دعوت میکند؛ پس بر او وارد شده اسلام را پذیرفت، اما اسلام خود را کتمان میکرد و این به جهت هراس او از مادر و قومش بود تا آن که عثمان بن طلحه او را درآمد و شد با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دیده خانوادهاش را خبر کرد و همین سبب حبس او شد تا آنکه به حبشه هجرت کرد.[47]
طلیب بن عمیر نیز در خانهی ارقم اسلام آورده است. ابن سعد با یاد از این مطلب میافزاید: او سپس نزد مادرش اَرْوی فرزند عبدالمطلب آمد و حکایت اسلامش را باز گفت. مادر نیز او را تشویق کرد که سزاوار است که تو از فرزند دایی خود حمایت کنی، اگر من نیز چون مردان میتوانستم از او دفاع کنم چنین میکردم. فرزند از مادرش خواست تا اسلام را بپذیرد، همانطور که برادرش حمزه بن عبدالمطلب پذیرفت. مادر نیز اسلام را پذیرفت و بعدها با زبان خویش از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ حمایت میکرد.[48] از این نقل چنین به دست میآید که حمزه نیز در همان حول و حوش اسلام را پذیرفته است. از عمار یاسر نیز نقل شده که صهیب را بر در خانهی ارقم دیدم. پرسیدم: به چه قصد آمدی؟ او نیز همین را از من پرسید و من گفتم: میخواهم سخن محمد را بشنوم. او نیز گفت که به همین قصد آمده است. آنگاه هر دو اسلام را پذیرفتیم، پس از آن، آن روز را در آنجا ماندیم تا شب شد و در حالی که مراقب خود بودیم از آنجا خارج شدیم.[49] دربارهی مدت زمانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در خانهی ارقم مانده، آگاهیهای دقیقی در دست نداریم. یک خبر آن است که آن حضرت به مدت یک ماه در آنجا به سر برده است.[50] حلبی آن را در آستانهی علنی شدن دعوت دانسته، اما بر پایهی آنچه گذشت، رفتن به خانهی ارقم پس از علنی شدن دعوت و درگیر شدن مسلمانان و مشرکان بوده است. در آن دوره هر کسی که اسلام را میپذیرفت او را صَبَائی میخواندند،[51] و همین امر کافی بود تا توسط قومش و یا حتی پدر و مادرش[52] و یا اگر برده بود به وسیلهی مولایش، مورد آزار و شکنجه قرار گیرد. خواهیم دید که این وضعیت منجر به هجرت مسلمانان به حبشه شد.
[1] . دکتر جواد علی براین عامل تأکید خاصی دارد و همین را سبب عدم تبیین حدود تاریخی حوادث دورهی بعثت میداند، نکـ :تاریخ العرب فی الاسلام، ص192
[2] . السیره النبویه، ابن هشام، ج1، صص252 ـ 245.
[3] . السیره النبویه، ابن هشام، ج1، صص246 ـ 245 (اشاره به رفتن جعفر و علی ـ علیه السّلام ـ دو فرزند ابوطالب یکی به خانهی عباس و امام علی ـ علیه السّلام ـ به خانهی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ . ابن اسحاق این را از نعمتهای الهی در حق علی ـ علیه السّلام ـ میداند.
[4] . السیره النبویه، ابن هشام، ج1، ص246، 247؛ انساب الاشراف، ج1، ص113 (نقل فوق قسمتی در سیرهی ابن هشام و قسمتی در انساب آمده است).
[5] . طبقات الکبری، ج1، ص199؛ انساب الاشراف، ج1، ص116.
[6] . السیره النبویه، ابن هشام، ج1، ص243.
[7] . انساب الاشراف، ج1، صص117 ـ 115؛ طبقات الکبری، ج1، ص199.
[8] . السیره النبویه، ابن هشام، ج1، ص262.
[9] . انساب الاشراف، ج1، ص219.
[10] . نکـ: البدء و التاریخ، ج5، ص77؛ البدایه و النهایه، ج3، صص30 ـ 29؛ و نکـ: الصحیح من سیره النبی ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ، ج1، صص249 ـ 248؛ طبری نیز (به نقل از الصحیح، ج1، ص248) در یک نقل آورده که اسلام ابوبکر بعد از پنجاه نفر بوده است. دکتر جواد علی نیز با یادآوری این نقل طبری میگوید: مسأله «اَوَل من اسلم» به شدت تحت تأثیر گرایشهای سیاسی و عاطفی بوده است، نکـ: تاریخ العرب فی الاسلام، ص190.
[11] . طبقات الکبری، ج3، ص102.
[12] . طبقات الکبری، ج3، ص139.
[13] . همان، ج4، ص95.
[14] . همان، ج4، ص224.
[15] . همان، ج4، صص225 ـ 224.
[16] . همان، ج4، ص223.
[17] . همان، ج4، ص214؛ السیره النبویه، ذهبی، صص141 ـ 140، به نقل از: کتاب مُسلم، ش832؛ جالب است که یعقوبی از قول او نقل کرده که نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آمد و پرسید: آیا کسی دعوت تو را پذیرفته، آن حضرت فرمود: آری یک زن، یک نوجوان (علی) و یک عبد که مقصودش زید بن حارثه بود. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص23.
[18] . طبقات، ج4، ص138.
[19] . المنتخب من ذیل المذیل، ص519.
[20] . طبقات الکبری، ج4، صص122 ـ 120 (شش مورد)، 124، 128 (دو مورد)، 135، 130 ( دو مورد)، 141، 140، 139، 136 (دو مورد)، 191)، 202، 201، 194، (دو مورد) 203 (دو مورد)، 214، 213 (دو مورد).
[21] . تاریخ الیعقوبی، ج2، ص23.
[22] . شعراء/214.
[23] . حجر/94.
[24] . نکـ : الدر المنثور، ج4، صص107 ـ 106؛ تاریخ الطبری، ج2، صص319 ـ 318؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج1، صص263 ـ 262.
[25] . التفسیر العیاشی، ج2، ص253.
[26] . تاریخ الطبری، ج2، صص321 ـ 320؛ مجمع البیان، ج7، ص206 (خلیفتی فی أهلی) از تفسیر ثعلبی.
[27] . تفسیر الطبری، ج19، ص75؛ ذهبی نیز روایت مزبور را با همان سند آورده اما قسمت اخیر روایت را حذف کرده است؛ نکـ : السیره النبویه، ذهبی، ص145.
[28] . نکـ : انساب الاشراف، ج1، صص119 ـ 118.
[29] . طبقات الکبری، ج1، ص216.
[30] . تاریخ یحیی بن معین، ج1، ص27.
[31] . انساب الاشراف، ج1، ص238.
[32] . انساب الاشراف، ج1، ص237.
[33] . انساب الاشراف، ج1، ص120 (لازم به یادآوری است که برخی سیره نویسان برای نفی حکایت انذار خواستهاند آیهی مزبور را بر این جلسه تطبیق دهند. در حالی که در اصل، آن جلسه اختصاص به بنیعبدالمطلب داشته است، زیرا آنان عشیرهی نزدیک بودند. دربارهی اطلاق عشیره بر خویشان نزدیک، نکـ : البدایه و النهایه، ج2، ص157.
[34] . تاریخ یحیی بن معین، ج1، ص53.
[35] . مغازی رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ، عروه بن زبیر، ص104؛ الطبری، ج2، ص328.
[36] . طبقات الکبری، ج1، ص151.
[37] . انساب الاشراف، ج1، ص116.
[38] . انساب الاشراف، ج1، ص117.
[39] . انساب الاشراف، ج1، ص116.
[40] . طبقات الکبری، ج4، ص95.
[41] . طبقات الکبری، ج3، صص244 ـ 242.
[42] . اخبار مکه، ج2، صص260 ـ 200.
[43] . السیره الحلبیه، ج1، ص283.
[44] . اخبار مکه، ج2، ص200.
[45] . سبل الهدی و الرشاد، ج2، صص429 ـ 248 روایت معروف اسلام عمر نیز منافات با اسلام او در خانهی ارقم دارد. دربارهی تاریخ اسلام عمر و دیدگاههای موجود، نکـ : الصحیح، ج2، صص94 ـ 91.
[46] . طبقات الکبری، ج3، ص388.
[47] . طبقات الکبری، ج3، ص116.
[48] . طبقات الکبری، ج3، ص123.
[49] . انساب الاشراف، ج1، ص158؛ طبقات الکبری، ج3، صص247 ـ 227.
[50] . السیره النبویه، ج1، ص283.
[51] . طبقات الکبری، ج3، ص267؛ ج4، صص220 ـ 100.
[52] . طه/1150.
رسول جعفریان – تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا)، ص235