وصف ساقی

وصف ساقی

کاش ساقی دوباره برمی گشت
سودابه مهیجی
آه اگر دست های عاشق سرو، درهجوم خزان نمی افتاد
صبرآغوش بی ادامه نبود..، ماه از آسمان نمی افتاد
بعداز آن دست های شهرآشوب، آبرویی برای آب نماند
کاش ساقی دوباره بر می گشت تا شراب از دهان نمی افتاد
ساقی سبزماه پیشانی منعکس شد درآب، امّا نه
دردل تنگنای کینه نهر، مهر اوبی گمان نمی افتاد
مشک دلواپس غرور تو بود، عشق دلواپس سه شعبه تیر
کاش بالا بلند دریا را لرزه بر زانوان نمی افتاد
رد پای تو بر جبین فلک،دست ها در کویر جا مانده…
خون اگر سرنوشت عشق نبود، اتفاقی چنان نمی افتاد
برخیز از آب
سودابه مهیجی
با آن لب چاک چاکِ پرهیز از آب
تو:سوره شکوه های یکریز از آب…
بال و پرطفلان عطش شعله ور است
ققنوس نفس بریده،برخیزازآب!
چون تیغ دو دم
مهدی رحیمی
تیغ دربین دو ابروش به هم برگشته
آن که ابروش چنان تیغ دو دم برگشته
بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
پیش بالاش بلندای علم برگشته
رد پایش طرف آب چرا این گونه ست؟
یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته
خوب دقت کنی از طرز قدم ها پیداشت
که به کرات سرش سمت حرم برگشته
چقدر تیر که تا سینه او آمده و
دختری خورده به عباس قسم برگشته
ازسر یوسف تا آخر قرآن تنش
آیه کوتاه دست قلم برگشته
تیغ واکرده دو ابرو وسط پیشانیش
آن که ابروش چنان تیغ دو دم برگشته
دو دست دلیر
سودابه مهیجی
کبود حنجره ها بغض پیر من بودند
سراب ها همگی در مسیر من بودند
عطش عطش،دلم از خیمه گاه سر می رفت
وبچه ها عطش ناگزیر من بودند
خدا به خاطر پروانه ها مرا می خواست
که گریه هاشان بغض اخیر من بودند
به نام نامی دریا به قلب آب زدم …

فرشته های پریشان در آستان خدا
دعا برای دو دست دلیر من بودند
کسی نبود بنالد ز آب های جهان
که مهر مادر تنها اسیر من بودند
هجوم خیرگی تیرهای لاجرعه
جواب تشنگی سربه زیر من بودند.

چقدر شرم من ازخیمه ها نگفتنی است
چقدر چشم به راه سفیرمن بودند…
آبروداری
علی خیری
درکرب وبلا، حسین را یاری کرد
با دست بریده هم علمداری کرد
لب تشنه، ولی به یاد لب های حسین
ازآب گذشت وآبروداری کرد
لاله عباسی
بیژن ارژن
ای لاله! تواز سلاله عباسی
خون نامه ای از رساله عباسی
برکتف بدون دست او سبز شدی
زان، نام تو گشت لاله عباسی
ابالفضل
احمد چگینی
ستون خیمه مولا، اباالفضل
علمدار سپاه«لا»اباالفضل
درون هر دلی با ذکر نامت
قیامت می شودبرپا، اباالفضل!
جوانمردی ، وفا، غیرت، شجاعت
گرفته از تو رونق یا اباالفضل!
درآن سو لشکری از تیغ و خنجر
در این سو یکه وتنها اباالفضل
فرات ای تشنه جاوید تاریخ!
بگوآخر چه کردی با ابالفضل؟
برادر
جعفر رسول زاده
خورشید بود وعلقمه، فصل دمیدنش
چشم زمانه تاب نیاورد دیدنش
بی دست ماند وشد علم عشق سرنگون
خون خدا گریست به در خون تپیدنش
ازپانشست برسر بالین او حسین(ع)
آسان نبود داغ برادر چشیدنش
سرتابه پا خدا شد و چشمش به خون نشست
توحید ناب بود، دل از خود بریدنش
مظلوم آن شهید که وقتی به خون تپید
مظلومه ای چو فاطمه آمد به دیدنش
سقایی
محمود شاهرخی
ای روی دل افروزت آیینه زیبایی
وی عشق جهان سوزت سرمایه شیدایی
رخسار بدیع تو، دیباچه نیکویی
اخلاق شریف تو، مجموعه زیبایی
ای مهر سپهر حُسن، ای ماه بنی هاشم
کی ماه کند هرگز با روی توهمتایی
درسوگ تو می گریم وز درد تومی نالم
داغ تو به دل دارم چون لاله صحرایی
درعقل نمی گنجد این نکته که درعالم
لب تشنه کسی ماند با منصب سقایی
عمو
عباس سودایی
بیا خواهر، ببین آن روبه رو را
پدر را، التهاب جست وجو را
مگر جای شهیدان آسمان نیست
که روی خاک می جوید عمو را؟
داغ آب
حمید رضا شکارسری
درسوگ تو داغ، بر دل آب افتاد
اشک از دل چشم وچشم ، از خواب افتاد
ای کاش که من عصای دستت بودم
آن لحظه که زانوانت از تاب افتاد
عَلَم با دست افتاد
محمد رضا سهرابی نژاد
در آن هنگامه پرشور پیکار
جوانمردی تجلی کرد و ایثار
بنازم استقامت را که آن روز
علم افتاد با دست علمدار
روسیاهی فرات
محمدرضا سهرابی نژاد
درآتش بی پناهی گریه می کرد
گل گم کرده راهی گریه می کرد
کناره نقش سقای عطشناک
فرات از روسیاهی گریه می کرد
آیینه احساس
محمد رضا سهرابی نژاد
توفان شد و شاخه گل یاس شکست
در دیده مرد، اشک الماس شکست
برسینه مشک تیر جانسوزی خورد
یک علقمه آیینه احساس شکست
لرزه برتن آب
محمد رضا سهرابی نژاد
تکبیر تو چون به گوش مرداب افتاد
صد رعشه زخوف در دل خواب افتاد
وقتی که قدم به شط نهادی ای مرد!
ازترس تو لرزه بر تن آب افتاد

منبع: اشارات شماره128

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید