نویسنده:محسن آلوستانىمفرد
منبع:روزنامه رسالت
شناخت فرهنگى – اجتماعى ملاصدرا، یکى از ضرورتهاى فرهنگى و تاریخى ایران است، چون مرکز فرآیندهاى اجتماعى که منجر به تولید شخصیت ملاصدرا و تفکرات او شده است، شناسایى نشدهاند و جریانهاى اجتماعىاى که ملاصدرا به وجود آورده است نیز بررسى نشدهاند؛ پس ملاصدرا باید در یک چارچوب ساختارى – معرفتى بررسى شود. ملاصدرا یک تقلیل و تحویل قوى و رکنى انجام داده است و آن تقلیل و تحویل فلسفه و دین به عرفان است؛ به عبارتى او عرفان را ظرف و فلسفه و دین را مظروف آن قرار داده است پس یک تفسیر عرفانى از دین و فلسفه به وجود آورده است. بنابراین، آنچه مشهور است که ملاصدرا جمع میان فلسفه و دین و عرفان کرده است. اگر به معناى فوق گرفته نشود، معناى دقیق از این جمع ارائه نشده است. او فلسفه مشایى ارسطو و سپس فارابى و بوعلى سینا را به عنوان محل و موضوع اصلى فلسفه خود مىگیرد و در آن مانور مىدهد، یعنى نقطه شروع بحث او فلسفه مشایى بازتولید شده در جهان اسلام است ولى در نهایت به عرفان ابن عربى مىرسد و فلسفه را به عرفان تحویل مىبرد ؛ وى این کار رادر یک بستر فرهنگى – معرفتى ایرانی، یعنى تصوف و عرفان ایرانى به انجام مىرساند. ملاصدرا با این ترکیب و سنتز، به یک سنتز دیگر رسید و آن سنتز جنگ ایران در دوران جدید (بعد از صفویه) بود یعنى انسجام بخشیدن به فرهنگ ایرانى پس از اسلام در بعد معرفتی، یعنى اگر فلسفه ملاصدرا نبود هرگز این انسجام معرفتى در ایران انجام نمىشد، در هر فرهنگى اگر انسجام معرفتى انجام نشود انسجام فرهنگى به وجود نمىآید. اگر انسجام فرهنگى به وجود نیاید، پویایى فرهنگى به وجود نخواهد آمد و اگر پویایى فرهنگى به وجود نیاید آن فرهنگ خواهد مرد.
این سنتز داراى یک سیر تاریخى است که از فردوسى آغاز شده است و در میانه راه به سهروردى مىرسد و در نهایت توسط ملاصدرا به اوج مىرسد و این در یک بستر تاریخى – اجتماعى رخ مىدهد و آن حکومت وحدتبخش ایران در عصر صفویه است؛ حکومتى که توانست پس از هزار سال به ایران به عنوان یک کشور تشخص ببخشد. نقطه مرکزى نظریه ملاصدرا نیز وحدت وجود است که از عرفان گرفته شده است و این وحدت وجود مىتواند وحدتبخش کنشهاى امتهایى باشد که مىخواهند در یک جهت حرکت کنند و کشورى نو با دین رسمى تشیع بنا کنند. از این رو ملاصدرا به تفسیر قرآن و عترت باتوجه به وحدت وجود پرداخت و سعى کرد مبناى وحدتى از دین استخراج کند که وحدتبخش باشد. با این مبنا، ملاصدرا توانست “میراث گذشته ایرانى ما قبل اسلام” (اشراقیت و فهلویون) و “میراث گذشته ایرانى پس از اسلام” یعنى تصوف از یک طرف و مذهب فلسفى یونانى با تفسیر ایرانی، یعنى مذهب سینوى از طر ف دیگر و عرفان استدلالى ابن عربی، به عنوان میراث خارجى معرفتى و مذهب تشیع را به هم پیوند دهد و رهیافتى معرفتى- فرهنگى ایجاد کند تا بتواند ایران آینده را ترسیم کند، پس ملاصدرا جمع کننده میراثهاى چندگانه داخلى و خارجى ایران بود تا بتواند به آن مقطع تاریخى ایران انقلابى نو ببخشد و زمانه جدیدى را براى ایران و جهان ترسیم کند. این میراث سنتزى ملاصدرا در آینده ایران نقشهاى بزرگى ایفا کرده است؛ این میراث توسط ملاهادى سبزوارى خلاصه و نظم یافت و به شکل شعر درآمد، تا هر چه خلاصهتر شود و بتواند وارد معادلههاى فکرى و معرفتى جامعه گردد و نقش فرهنگى خود را باز نماید. میراث خلاصه شده ملاهادى سبزواری، به فلسفه اعتبارى یا اصول فقه، توسط شاگرد او، آخوند خراسانى وارد مىشود و به یک دوره اصول فقه جامع و کامل تبدیل مىشود که منبع تفسیر روش شناختى علوم حوزوى مىشود و از طرف دیگر، منشا تفسیرهاى اسلامى انقلابى مشروطه، توسط معاصرین و شاگردان او مىشود. پس فلسفه ملاصدرا در مشروطه ظهور مىیابد و چارچوب معرفتى آن را مىسازد. شاگرد دیگر، تحصیلکرده نجف با الهام از فلسفه ملاصدرا انقلاب دیگرى به وجود مىآورد. آیتالله کاشانى در نهضتاستقلال عراق در مقابل انگلیس جنگید و سپس با تجربه انقلاب عراق، به جنگ با انگلیس در ایران رفت و این اولین رویارویى بود که با غرب صورت مىگرفت؛ چرا که سردمدار استعمار غربى انگلیس بود. انقلاب سومى که ملهم از فلسفه ملاصدرا بود انقلاب اسلامى ایران بود که تجلى اعظم ملاصدرا و اندیشه او بود، چون سردمدار فکرى این انقلاب، کاملا بر اندیشه ملاصدرا استوار بود و خود مدرس و محقق این فلسفه بود و دیگر، با مشارکت دیگر فلسفهها انجام نشد به عبارت دیگر انقلاب اسلامى ایران کاملا برخاسته از حافظه تاریخى ایران بود و شعار آن نیز بازگشت به خویشتن خویش بود و استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى نیز حاوى همین تفکر بود چون جمهوریت، یعنى مردمى که در یک فرهنگ خاص خود زندگى مىکنند، در همان حوزه فرهنگى خود استقلال و آزادى دارند و چون مردم داراى فطرت الهى هستند و در ایران نیز مسلمان هستند پس از آن جمهورى اسلامى تفسیر شد و در غیر صورت اسلامیت دیگر جمهوریتى نخواهد بود. در مقابل اندیشه ملاصدرا فیلسوفى در غرب (یعنى هگل) با یک قرن تاخیر به وجود آمد که همانند ملاصدرا، با یک صیرورت همراه بود. هرچند صیرورت ملاصدرا جوهرى بود و صیرورت هگل تاریخى ملاصدرا صیرورت جوهرى خود را به طرفى هدایت کرد که نمایانگر هویت حیاتى جهان اطراف ما بود و اینکه موجودات حصهاى وجودى و حیاتى دارند که با امتها در حال زیست هستند و این حیات با یک پویایى جوهرى همراه است که مصداق اکمل آن شعر مشهور فردوسى است:
میازار مورى که دانهکش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است
صیرورت هگلى یک صیرورت تاریخى است و جهت این صیرورت، پیشرفت انسانى در طول تاریخ است و این پیشرفت براساس تضاد ایدهها (تز و آنتىتز) صورت مىگیرد که مجرى آن پیشرفت انسان کامل، به معناى هگلى آن است (که مظهر واقعى و فعلى آن ناپلئون است) پس صیرورت او به تضاد بنا مىشود، پس او فیلسوف جنگ مىشود و قلم را به اسلحه تبدیل مىکند (انسان کامل بعدى او هیتلر بود.) انقلاب اسلامى که براساس فلسفه ملاصدرا به وجود آمده بود صیرورت جوهرى و گوهرى را به تاریخ تبدیل کرد؛ یعنى باتوجه به انقلاب اسلامى رخ داده در تاریخ، صیرورت گوهرى به صیرورت تاریخى تبدیل مىشود که هرگز صیرورت گوهرى خود را نیز از دست نمىدهد؛ پس هرگز به خشونت تبدیل نمىشود و شعار آن تبدیل اسلحهها به قلم بود لذا رویارویى انقلاب اسلامى ایران با آمریکا ، اساسا تقابل فلسفى ملاصدرا و هگل است.