پس از فتح مکه، اسلام به سرعت در قبایل عربی و اعرابی گسترش یافت. اکنون قریش کلیددار حرم، مسلمان شده و مکه تحت سلطهی اسلام درآمده بود. بنابراین، دیگر مشکل چندانی بر سر راه اسلام قبایل عرب وجود نداشت. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به بسیاری از سران قبایل مهم نامه نوشت و از آنان خواست تا اسلام را بپذیرند. بسیاری دیگر نیز تسلیم شرایط جدیده شد و عجالتاً اسلام را پذیرفتند. از برخی از آنها نقل شده که وقتی دیدیم همهی «وفود عرب» مسلمان میشوند، ما نیز برای این که به عنوان «شرّ العرب» شناخته نشویم مسلمان شدیم.[1]
روشن بود که این اظهار اسلام به هیچ روی، و به تمام معنا، صادقانه نبود بلکه بیشتر قبایل با ملاحظهی اوضاع جدید، چارهای جز پذیرش اسلام نداشتند. از سوی دیگر، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نیز «اسلام» آنان را متفاوت از «ایمان» دانست. آنها فقط «تسلیم» شده بودند اما هنوز اسلام را از عمق «عقل» نشناخته، و طبعاً از عمق «قلب» نپذیرفته بودند.[2] ارتداد بسیاری از قبایل پس از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ، شاهد عدم اعرابِ نو مسلمان بود. سال نهم، سال «اسلام قبایل» یا سال «وفود»؛ یعنی حضور نمایندگان قبایل در حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای اظهار اسلام بوده است. سیرهنویسان فهرستی از این «وفدها» یا «هیأتهای نمایندگی» را نوشتهاند. مناسب است که از برخی از آنها وب رخورد اجمالیشان آنان با پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ داشته باشیم.
یکی از مهمترین وفدها، وفد ثقیف است. ثقیف ساکنان شهر طائف بودند که در برابر حملهی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به شهرشان مقاومت کردند. اکنون پس از گذشت چند ماه، چارهای جز پذیرش اسلام نداشتند. آنان احساس میکردند تا وقتی اسلام را نپذیرند یک قدم از حصن خود نمیتوانند خارج شوند،[3] بنابراین باید هر چه زودتر در این باره فکری بکنند. پیش از آنکه سران ثقیف تصمیمی بگیرند، عروه بن مسعود مسلمان شد و به طائف بازگشت، اما چون هنوز جوّ بر ضد او بود، بدست ثیفان کشته شد. با عوض شدن شرایط، هیئتی از ثقیف راهی مدینه شد که مسئولیت آن به عهده عبدیالیل بن عمرو بود. آنان ابتدا به سراغ مغیره بن شعبه که از ثقیف بود رفتند و او آنان را نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برد. حضرت از آمدن آنها اظهار مسرّت کرده از ایشان به گرمی استقبال کرد. برای آنها چند خیمه در کنار مسجد زدند و آنها، چند روزی شاهد اقامهی نماز توسط اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و تهجد شبانهی آنان بودند.
پس از آن، وفد ثقیف چند شرط برای پذیرش اسلام مطرح کرد.[4] یکی حلال شمردن «زنا» بود که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سخت با آن مخالفت کرده آیهی «ولا تَقْرَبُوا الزِّنا إنّه کانَ فاحِشَهً و ساءَ سَبیلاً»[5] را تلاوت فرمودند. پس از آن درخواست حلال شمردن «ربا» را کردند که حضرت با خواندن آیهی 278 سورهی بقره فرمودند که خداوند آن را تحریم کرده و راهی برای حلال شمردن آن وجود ندارد. دربارهی «شراب» همین درخواست را مطرح کردند که آیهی 90 سورهی مائده تلاوت شد. پس از آن اجازه خواستند تا بت آنان که نامش «الربّه» بود بر جای بماند. حضرت فرمود: باید منهدم شود. آنان گفتند: دست کم تا سه سال یا دو سال باقی باشد، اما رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نپذیرفت. آنها گفتند: مشکل زنان و کودکان و عوام مردمند، اگر بناست منهدم شود این کار نباید به دست ما باشد. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پذیرفت تا کسانی را برای هدم «الربّه» به طائف بفرستند.[6] بدین ترتیب طائف یکی دیگر از شهرهای حجاز، اسلام را پذیرفت.
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به رؤسای قبایل که متنفذان قوم و قبیله خویش بوده و در خصلتهای انسانی برگزیدگان قبیله بودند، احترام میگذاشتند. این هیأتها معمولاً شامل همین رؤسای قبیله میشد. آنان چند روزی را که در مدینه میماندند میهمان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بودند، هنگام رفتن نیز، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هدایایی که گاه عبارت از طلا و فضّه[7] بود به آنان تقدیم میکرد. این احترام سبب میشد تا به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ علاقمند شوند. کافی بود رئیس یک قبیله اسلام را بپذیرد، به دنبال آن، گاه تمام افراد قبیله اسلام را میپذیرفتند.[8] برخی از قبایل چندان مورد لطف رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قرار میگرفتند که مرتعی به آنان واگذار میگردید طبیعی بود که پس از آن هیچ کس حق تجاوز به مرتع آنان را نداشت. به عنوان مثال آن حضرت منطقهی عقیق را به طایفهی بنی عقیل داده و سند آن را چنین نوشتند:
«به نام خداوند بخشندهی مهربان. این آن چیزی است که محمد رسول خدا، به سه تن به نامهای ربیعه، مطرَّف و انس بخشیدند. عقیق را به آنان دادند تا آنگاه که نماز بگذارند، زکات بپردازند و مطیع باشند.[9] در متنی که برای وائل بن حجر از وفد حَضْر موت نوشته شد آمده است که من آنچه را از اراضی و حصون در دست توست، برای تو قرار دادم…[10] اقطاع یا بخشیدن زمین به رؤسای طوایف دربارهی بسیاری از وفدها مطرح شده و نامههایی به عنوان سند نوشته شد که تا قرنها نزد خاندان آنان باقی ماند. در وفد بنی البکّاء، معاویه بن ثور از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ خواست تا دست تبرک خویش را بر سر فرزند او بگذارد و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ چنین کرد. بعدها نوادهی او در شعری گفت:
و أبِیَ الّذی مَسَحَ الرّسولُ برأسه و دعا لَه بالخَیر و البَرَکات[11]
در همین وفد، شخصی با نام «عبد عمرو» بود که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نامش را «عبدالرحمن» گذاشت.[12] آنها جدای از گرفتن زمین و هدایا، «امانی» از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میگرفتند. این «امان» بدان معنا بود که قبیلهی مذکور مسلمان شده و از حقوق مسلمانی برخوردار است. جامعهی مسلمان نباید به آنان حمله کرده، بلکه باید در برابر تجاوز دیگران از آنها دفاع کنند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای شماری از این وفدها احکام و شرایع اسلام را مینگاشتند.[13]
وفد خَثْعَم از آن حضرت خواستند تا کتابی برای ایشان بنویسد تا از آنچه در آن آمده، پیروی کنند.[14] یکی از وفدها وفد عامر بن صعصعه بود. عامر بن طفیل رئیس مزبور در همان آغاز گفت: ای محمد! اگر من مسلمان شوم چه چیز در برابر میگیرم. حضرت فرمود: «لک ما للمسلمین و علیک ما علی المسلمین» شما از حقوق یک مسلمان برخورداری. عامر گفت: آیا رهبری پس از خود را به من واگذار میکنی؟ حضرت فرمود: «الامْر لِلّه یَضَعُهُ حَیْثُ یَشاء». عامر بازگشت و ایمان نیاورد، اما پس از هلاکت عامر قبیلهی بنیعامر اسلام آورند.
یکبار نیز وفد بنیتغلب مشتمل بر شماری مسلمان و مسیحی آمد که قرار شد مسیحیان بر نصرانیت خود بمانند، اما از مسیحی کردن فرزندانشان اجتناب کنند.[15] در مدتی که رؤسای وفود در مدینه میماندند به دستور رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برخی از اصحاب به آنان قرآن و احکام شریعت تعلیم میکرد.[16] آن حضرت هر کس که بهتر قرآن میخواند به امامت جماعت آنان میگماشت. زمانی وفد جعفی به مدینه آمد؛ این طایفه خوردن «قلب» را جایز نمیدانستند حضرت فرمود: اسلام شما جز به خوردن قلب کامل نمیشود، آنگاه قلب بریان شدهای را برای آنان آوردند. سلمه بن یزید، رئیس طایفهی مزبور در خوردن اولین لقمه، دستش لرزید، حضرت فرمود: بخور و او خورد و البته در شعری گفت: در حالی که انگشتان دستم میلرزید از روی کراهت قلب را خوردم:
علی أنی أکلتُ القلب کَرْهَا و تُرْعَدُ حین مسَّتْهُ بنانی[17]
یکی از اقدام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نصب رئیس برای قبیله بود که البته از میان همان متنفذان انتخاب میشد. بدین ترتیب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ حاکمیت سیاسی مدینه را بر قبایل تحکیم میکردند. در نامهای که برای وفد جعفی نوشته شده به صراحت تعبیر «انی استعملک علی مُرّان و…» دربارهی قیس بن سلمه آمده است.[18] دربارهی صُرَد بن عبدالله اَزْدی نیز آمده که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ او را حاکم مسلمانان طایفهی خود کرد.[19] قیس بن حُصَین نیز از طرف رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ حاکم قبیله بنیحارث بن کعب شدند.[20]
مسألهی امنیت قبایل که پیش از این بدان اشاره کردیم، برای آنها بسیار مهم بود، آنان طالب «امان الله و امان رسوله» و «ذمّه الله و ذمّه رسوله» بودند. در نامههایی که برای قبایل نوشته شده معمولاً به این مسأله توجه شده است. تعبیر دیگری که در نامهای جهت «وفد مَهره» نوشته شده آمده است که «هذا کتابٌ من محمد و رسول اللهِ لمَهْری بن الابیض علی من آمَنَ به من مَهْره ألاّ یُؤْکَلُوا… و من آمن به فله ذمّه الله و ذمّه رسوله.»[21] دربارهی «لا یؤکلوا» آمده است که: «ای لایغار علیهم»؛ یعنی نباید مورد غارت قرار گیرند. این همان امنیتّی است که قبایل نو مسلمان خواستار آن بودند.
[1] . طبقات الکبری، ج1، ص338.
[2] . خداوند در آیهی 14 در سورهی حجرات دربارهی اعراب نو مسلمان فرمود: «اعراب بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاند، بگویید که تسلیم شدهایم، و هنوز ایمان در دلهایتان داخل نشده است. و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از ثواب اعمال شما کاسته نمیشود، زیرا خدا آمرزنده مهربان است. مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبر او ایمان آوردهاند و شک نکردهاند و با مال و جان خویش در راه خدا جهاد کردهاند. اینان راستگویانند.»
[3] . المغازی، ج3، ص962.
[4] . و این همان است که خداوند در سورهی حجرات از آن یاد میکند که با اسلام آوردن بر سر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ منت میگذارند، در حالی که خدا به خاطر هدایتشان، باید بر ایشان منت بگذارد.
[5] . اسراء/32.
[6] . المغازی، ج1، صص968 ـ 963؛ امتاع الاسماع، ج1، صص493 ـ 490؛ طبقات الکبری، ج1، صص313 ـ 312.
[7] . طبقات الکبری، ج1، ص298 (وفد ثعلبه).
[8] . همان، ج1، ص299 (وفد سعد بن بکر).
[9] . همان، ج1، ص302، و نکـ : صص317، 319، 324.
[10] . همان، ج1، ص349.
[11] . همان، ج1، ص304؛ و نمونهی دیگر ص310 و نمونهی دیگر 350؛ بدین ترتیب معلوم میشود که مسح کردن و تبرک به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ جستن سنت مرسوم بوده است.
[12] . یکی دیگر نیز نامش «غاوی بن عبدالعزی» بود که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ او را «راشد بن عبدالله» نامیدند؛ طبقات الکبری، ج1، ص308 کما این که طایفهی «بنوغیان» را «بنورَشْدان» خواندند؛ طبقات، ج1، ص333.
[13] . طبقات الکبری، ج1، ص307.
[14] . همان، ج1، ص348.
[15] . طبقات الکبری، ج1، ص316.
[16] . طبقات الکبری، ج1، ص324.
[17] . طبقات الکبری، ج1، صص325 ـ 324؛ اینان نتوانستند طاقت بیاورند مخصوصاً وقتی در مورد مادرشان از حضرت سئوال کردند که علیرغم خیرات فراوان دخترانش را زنده بگور کرده جایگاهش کجاست؟، حضرت فرمودند: جهنم است؛ آنها در بازگشت مرتد میشدند.
[18] . همان، ص325 و نیز نکـ : ص327.
[19] . همان، ج1، ص338.
[20] . همان، ج1، ص340.
[21] . همان، ج1، ص355.
رسول جعفریان ـ تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا)، ص653