غیبت

غیبت

بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزى نسبت به شخصی که شیعه باشد ذکر کنى که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد، خواه آن نقص، در بدن او باشد، مثل این که بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد و امثال اینها است، یا در نسب او باشد مثل این که بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است. یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل این که بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبّر، یا ترسو، یا ریا کار، یا دروغ‏گو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بى‏وقت به خانه مردم مى‏رود، و نحو اینها است، یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب. چنان که بگویى: جامه فلان کس چرکین است. یا خانه او چون خانه یهودیان است. یا عمامه او مثل گنبدى است، یا بقدر گردویى است. یا کلاه او دراز است. یا مرکب او (جلف) است. و امثال اینها.
و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید.
همچنان که حدیث نبوى به آن دلالت مى‏کند، فرمود: (آیا مى‏دانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى). و روزى اسم زنى مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است. جناب رسول – صلّى اللّه علیه و آله – فرمود: او را غیبت کردى). و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: (فلان شخص بسیار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احادیث وارد شده که پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – یا بعضى از ائمّه – علیهم السّلام – مذمّت بعضى از اشخاص معیّنه را فرموده‏اند، یا از براى بیان احکام الهى بوده یا از طوایفى بوده‏اند که غیبت آنها مستثنى است، چنانچه ذکر آن خواهد آمد.
غیبت به غیر زبان
مخفى نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعى که نقصى از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن.
مروى است که (زنى بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عائشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است. حضرت فرمود که غیبت او را کردى). و فرقى نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح. بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد. و غیبت به کنایه، مثل این که گویى: الحمد للّه که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینى ظلمه. یا به حب ریاست. یا سعى در تحصیل مال. یا بگویى: نعوذ بالله از بى‏شرمى. یا خدا ما را محافظت کند از بى‏شرمى. و غرض از اینها کنایه به شخصى باشد که مرتکب این اعمال باشد. و بسا که چون خواهد که غیبت کسى را کند از راه ریا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مى‏کند و مذمت خود را نیز مى‏کند چنانچه مى‏گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصى بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصى نیافت.
و بعضى از غیبت کنندگان هستند که چون مى‏خواهند غیبت مسلمانى را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مى‏کنند و حال این که در دل خود، هیچ اندوهى ندارند، چنان که مى‏گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بى‏آبرو شد. یا فلان عمل از او سرزد. یا به او اهانت رسید. خدا امر او را به اصلاح آورد. و این منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمی کرد و دعایى که به او مى‏کند در خلوت می کرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او مى‏خندد. و حسنات او را به باد مى‏دهد. و او چنان پندارد که خوب مى‏کند. و نمى‏داند که تیز بینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک مى‏نمایند.
حمد گفتى کو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشک کان بوى پیاز از دم تو مى‏کند مکشوف راز و بسیارند که غیبت مسلمانى را مى‏کنند و بعضى از حضار نمى‏شنوند بلند مى‏گویند سبحان اللّه امّا عجب نیست چنین چیزى. تا او خوب متوجّه شود و این هر چه مى‏خواهد بگوید.
شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد
بدان که آن که غیبت را مى‏شنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است. و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنین‏اند، زیرا آن کسى که در حضور او غیبت مسلمانى مى‏شود یا به آن خوشحال نمى‏شود و بدش هم نمى‏آید و به این جهت منع نمى‏کند. یا خوشحال مى‏شود ولى از راه ریا و اظهار زهد تصدیق نمى‏کند، بلکه گاه است منع مى‏کند اما در قلب طالب آن است که منع او را نشنوند. و بسا باشد حیله‏ها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل این که اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمى‏دانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند. و به این سخنها او را به غیبت وا مى‏دارد. و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریک‏اند.
خلاصه آن که گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر این که در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند. یا از مجلس برخیزد. و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد. و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است. پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانى را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند و الا مستوجب نکال مى‏گردند.
حضرت رسول – صلّى اللّه علیه و آله – فرمود که (هر که مؤمنى را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یارى او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل مى‏سازد). و فرمود: (هر که ردّ کند از غیبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود که (هیچ مردى نیست که بدى برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمایت کند – اگر چه به یک کلمه باشد – و نکند مگر این که خداى – تعالى – او را در دنیا و آخرت ذلیل مى‏کند. و هر که بدى برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یارى او کند خدا یارى او کند در دنیا و آخرت). و فرمود: (هر که حمایت کند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قیامت ملکى را مى‏فرستد که او را حمایت کند).
و فرمود: (هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتى از او که در مجلسى بشود و آن را رد کند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنیا و آخرت از او دور مى‏کند. و اگر بتواند و ردّ غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسى است که غیبت کرده است).
آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت
چون حقیقت غیبت را شناختى بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب ربّ العزه و احادیث پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – و ائمّه اطهار- علیهم السلام – حرمت آن ثابت است.
خداوند عزّت مى‏فرماید: ( وَ لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ [1] یعنى: (باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوست مى‏دارد یکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مى‏دارید شما آن امر را). و از رسول خدا – صلّى اللّه علیه و آله – مروى است که فرمود: (زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستى که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا مردى که زنا مى‏کند و توبه مى‏کند خدا او را قبول مى‏فرماید ولى غیبت کننده را خدا نمى‏آمرزد تا آن که غیبت او را که کرده است از او بگذرد). و فرمود که (در شب معراج به قومى گذشتیم که روهاى خود را با ناخنهاى خود مى‏خراشیدند. از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان‏اند؟ گفت: غیبت کنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه‏اى در نهایت بلندى خواندند – به نوعى که زنان در خانه‏ها آواز آن سرور را شنیدند – و فرمودند که اى گروهى که به زبان، ایمان آورده‏اید و دل شما از ایمان خالى است غیبت مسلمین را مکنید. و عیب‏جویى ایشان منمائید، که هر که عیب جویى برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر مى‏سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز دیگر آن سرور بر بالاى منبر خطبه‏اى أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: (یک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، یک یک مى‏آمدند و اذن گرفته افطار مى‏کردند تا مردى آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفته‏اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت روى مبارک گردانید. آن مرد ثانیا عرض کرد. باز حضرت روى گردانید. و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته‏اند و چگونه روزه بودند و حال آن که در همه روز گوشت مردم را به غیبت مى‏خوردند، برو ایشان را بگو تاقى کنند.[1] . سوره حجرات ،آیه12.
@#@ آن مرد باز گشت و ایشان را خبر داد پس آنها قى کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد. چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدایى که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقى مى‏ماند آتش جهنم آن را مى‏خورد.
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد که (هر غیبت کننده‏اى که با توبه از دنیا برود آخر کسى است که داخل بهشت خواهد شد. و هر غیبت کننده‏اى که بى‏توبه از دنیا برود اول کسى است که داخل جهنم خواهد شد). و از حضرت رسول – صلّى اللّه علیه و آله – مروى است که (هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمى‏کند، مگر این که آن کسى که غیبت او شده از او عفو کند). و فرمود: (هر که غیبت مسلمانى را بکند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه او نخواهد بود). و در حدیثى دیگر از آن سرور منقول است که (دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت مى‏خورد).
و از امام جعفر صادق – علیه السّلام – مروى است که (هر که در حق مؤمنى بگوید امر قبیحى را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که : إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ [1] یعنى: (به تحقیق کسانى که دوست مى‏دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه‏اى که ایمان آورده‏اند از براى ایشان است عذاب دردناک). و نیز از آن حضرت مروى است که (هر کس روایت کند از مؤمنى چیزى را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروى او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند متعال او را از تحت امر خود بیرون مى‏کند و داخل در تحت امر شیطان مى‏کند. و شیطان او را قبول نمى‏کند). و آن حضرت فرمود: (هر که غیبت کند برادر مؤمن خود را بى‏آن که عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او). و فرمود که (غیبت، حرام است بر هر مسلمانى. و آن مى‏خورد حسنات را. و باطل مى‏سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را مى‏خورد). و اخبار در این خصوص بسیار است. و ذکر همه آنها متعسّر، بلکه متعذّر است. و همین قدر که مذکور شد کفایت مى‏کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلى بوده باشد مى‏داند که این صفت، خبیث‏ترین صفات، و صاحب آن، رذل‏ترین مردمان است. و بزرگان پیش، بندگى خدا را در نماز و روزه نمى‏دانسته‏اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروى عیب مردم مى‏دانسته‏اند. و آن را افضل اعمال مى‏شمرده‏اند. و خلاف آن را صفت منافقین مى‏دیدند. و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت مى‏دانسته‏اند.
چون از حضرت رسول – صلّى اللّه علیه و آله – وارد است که (هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت). و چقدر قبیح است که آدمى از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید. خارى را در چشم دیگران ملاحظه کند ولى شاخ درختى را در دیده خود برنخورد.
پس اى جان برادر چون خواهى که عیب دیگران را بگویى، اول عیوب خود را یاد کن و در صدد اصلاح آن برآى.
یاد آور، قول پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – را که فرموده است: (خوشا به حال کسى که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد). علاوه بر این، هرگاه عیبى را که ذکر مى‏کنى امرى باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق – سبحانه و تعالى – باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزى را مذمت مى‏کند سازنده او را مذمت کرده است.
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن مى‏شود که اعمال خیر آن کسى که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصى که غیبت او شده ثبت مى‏شود و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل مى‏شود. و چه احمق کسى باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگرى را متحمّل گردد.
مروى است که در روز قیامت بنده‏اى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزى در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمى‏بینم. خطاب رسد که اى بنده پروردگار تو خطا و سهو نمى‏کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگرى را مى‏آورند و دیوان او را به دست او مى‏دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بى‏شمار مشاهده مى‏کند، عرض مى‏کند که این کتاب من نیست. این اعمال از من به وجود نیامده. خطاب مى‏رسد که فلان شخص غیبت تورا کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است). پس عاقل باید تأمّل کند که آن کسى را که غیبت او مى‏کند اگر دوست و صدیق اوست چه بى‏مروّتى و بى‏انصافى است که زبان به غیبت او گشاید و بدى او را در نزد مردمان گوید. و اگر دشمن اوست چه بى‏عقلى و سفاهتى است که کسى متحمّل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.
معالجه اجمالى مرض غیبت
بدان که از براى مرض غیبت کردن دو نوع معالجه است: یکى بر سبیل اجمال. و دیگرى تفصیل.
اما معالجه آن بر سبیل اجمال آن است که دیده بصیرت بگشایى و ساعتى در آیات قرآنیّه و احادیث متکثّره – که در باب مذمت این صفت خبیثه وارد شده – تتبّع نمایى. و از غضب حق – سبحانه و تعالى – و عذاب روز جزا یاد آورى. و بعد از آن، مفاسد دنیویّه آن را به نظر در آورى، زیرا گاه است که غیبت آن کسى را که مى‏کنى به او برسد و این منشأ بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت یا غیبت یا اذیت تو برآید. و بسا باشد که امر به جایى منجر شود که چاره آن نتوان کرد. پس از اینها تأمّل کنى که اگر کسى غیبت تورا در نزد غیر بکند چگونه آزرده و خشمناک خواهى شد. و مقتضاى شرف ذات و نجابت طبع آن است که راضى نباشى در حق غیر، آنچه از براى خود نپسندى. و بعد از همه اینها متوجّه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى که آن را به غیبت نگشایى. و هر سخنى که خواهى بگویى ابتدا در آن تأمّل کنى اگر آن را متضمن غیبتى یافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت کنى.
معالجه تفصیلى مرض غیبت
و امّا معالجه تفصیلى آن، آن است که باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنى و سعى در قطع آن نمایى. و بیان این مطلب، آن است که از براى غیبت کردن، اسبابى چند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گیرى و او حاضر نباشد، در این وقت به مقتضاى طبع، زبان به مذمّت او مى‏گشایى تا به آن وسیله غیظ خود را فرو نشانى.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او را ذکر کنى.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسى را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایش گویند و تو از راه حسد متحمّل آن نتوانى شد و به این سبب مذمّت او کنى و عیوب او را ظاهر سازى.
چهارم: محض مزاح و (مطایبه) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانیدن.
پنجم: قصد سخریّت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه در حضور است غایبانه نیز متحقق مى‏شود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنى: اراده کنى که فضل و کمال خود را ظاهر سازى به وسیله پست کردن غیر. چنان که گویى: فلان کس چیزى نمى‏داند، یا رشدى ندارد. یا به خیال حاضران اندازى که تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفت خبیثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امرى قبیح از کسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهى از خود دفع کنى، گویى: من نکرده‏ام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که بدانى که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهى مى‏شوى.
پس اگر قول تو را قبول مى‏کنند این عمل را از خود نفى کن و چه کار به نسبت دادن به دیگرى دارى. و اگر قول تو را قبول نمى‏کنند نسبت دادن آن به دیگرى را نیز از تو نخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحى و خواهى قبح آن را برطرف کنى، از این جهت مى‏گویى: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده. چنان که اگر چیز حرامى خورده باشى یا مال حرامى قبول کرده باشى گویى: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است. و چنانچه متعارف است که مى‏گویند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نیز گرفت. و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد. و شکى نیست که این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایده‏اى از براى رفع گناه اول نمى‏کند، مرتکب گناهى دیگر – که غیبت باشد – نیز شده‏اى. و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نموده‏اى، زیرا که هرگاه کسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البته با او موافقت نخواهى کرد. و اگر موافقت کنى در کمال حماقت و سفاهت خواهى بود. و طایفه‏اى از اشقیاى عوام که دلهاى ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیت پروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده که امید استخلاص به جهت ایشان نیست. به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد و حساب و حشر و نشرى نباشد. و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمین بیرون آمده. و به وسوسه ایشان پرداخته. و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته.[1] .سوره نور، آیه 19.@#@ و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته. و به این جهت در معاصى پروردگار بى‏باک گردیده‏اند. چون معصیتى از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمى‏توانند که آنچه در باطن ایشان (مخمر) است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویرى هم که دارند نمى‏خواهند تن به اعتراف دردهند. شیطان ایشان را بر آن مى‏دارد که از اعمال ناشایست خود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کرده‏ایم کرده، و آنچه را ما مرتکب شده‏ایم مرتکب شده. غافل از این که این عذر نیست مگر از جهل و حماقت، زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد تورا از معاد و حساب روز جزا بر طرف کرد پس تو کافر گشته‏اى دیگر چه عذر مى‏خواهى. و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از براى تو چه فایده‏اى دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضى از کسانى که خود را داخل علما کرده‏اند و نام عالم بر خود نهاده‏اند باعث اقتداى تو به ایشان مى‏شود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز در شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشى؟ و چرا اقتدا نمى‏کنى به علماى آخرت و طوایف انبیا و اولیا، و حال آن که ایشان اعلم و اکمل‏اند و سرچشمه علم و معرفت‏اند؟ نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانى با رفیقان است، یعنى: چون هم صحبتان خود را مشغول (خبث) بینى، تصور کنى که اگر ایشان را منع کنى یا با ایشان در آن خبث، موافقت نکنى از تو تنفر کنند و تو را (بدگل) شمارند. و به این جهت تو نیز با ایشان هم مشربى کنى تا به صحبت تو رغبت نمایند. و شبهه‏اى نیست که در این صورت، عجب احمقى خواهى بود که راضى به این مى‏شوى که امر پروردگار خود را ترک کنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى. و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا و اولیا بیفتى، که جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند. بلکه این دلالت مى‏کند بر این که (عظم) ایشان در نزد تو بیشتر از (عظم) خدا و پیغمبران است. و چه شک که چنین کسى مستحق و سزاوار لعن بى‏شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنى که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، یا شهادتى که از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر این، صلاح خود را در آن بینى که
پیش دستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمایى، یا دشمن خود قلم دهى. که بعد از این، سخن او در حق تو بى‏اثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد. و چنین کسى خود را نزد پروردگار جبّار، ضایع و بى‏اعتبار خواهد کرد، به مظنّه این که کسى او را در پیش مخلوقى بى‏اعتبار خواهد کرد. و خدا را دشمن خود مى‏کند، به گمان این که دیگرى بنده‏اى را دشمن او خواهد کرد.
پس زهى سفاهت و بى‏خردى که به مرض توهّم و خیال خلاص از غضب مخلوقى در دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت مى‏اندازد، و حسنات خود را نقد از دست مى‏دهد به توقّع دفع مذمت مخلوقى به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن است بر کسى، زیرا مى‏شود که شخصى چون دیگرى را مبتلا به نقصى یا عیبى بیند دل او بر او محزون گردد و اظهار تألّم و حزن خود را نماید، و در آن اظهار صادق باشد. چنان که شخصى در نزد بعضى پست و بى‏اعتبار شده باشد و تو، به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمایى.
دوازدهم: اگر معصیتى از کسى مطّلع شوى، از براى خدا بر او غضبناک گردى، و به محض رضاى خداى – تعالى – اظهار غضب خود نمایى، و نام آن شخص و معصیت او را ذکر کنى. و بسیارى از مردم، از مفسده این دو قسم غافل‏اند و چنان پندارند که ترحم و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد. و این، خطا و غلط است، زیرا همچنان که رحم و غضب از براى خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است، و مجرّد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمى‏گردد.
و بسا باشد که از براى غضب کردن، بواعث دیگرى نیز باشد که نزدیک به یکى از اینها که مذکور شد بوده باشد. و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم مى‏شود.
برگرفته از معراج السعاده- ملا احمد نراقی، ص399 و اخلاق شبر – عبدالله شبر،ص233

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید