مقامات الهی؛ حاصل تربیت نفس

مقامات الهی؛ حاصل تربیت نفس

معنای «سبحان الله»

سوره مبارکه یس از سوره هاى بسیار مهم قرآن مجید است که در مکه معظم نازل شده و حاوى بسیارى از مثال هاى مهم الهى است. اهمیت این سوره به دلیل مطالب موجود در آن است. پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) از این سوره به قلب قرآن تعبیر کرده اند. همان طور که قلب براى بدن، مرکز حیات است، سوره مبارکه یس هم خزینه معلومات قرآن مجید است که تمام گنج هاى معارف الهى را مى توان در این سوره مبارک یافت. آنچه انسان از معارف الهى و انسانى لازم دارد، خداوند تبارک و تعالى، در ضمن این سوره مبارک بیان فرموده است.

خداى تبارک و تعالى در این سوره مى فرماید: «سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ»[1]؛ منزّه [از هر عیب و نقصى] است؛ آنکه همه زوج ها را آفرید از آنچه زمین مى رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمى دانند.

در این آیه شریفه نکاتى وجود دارد که مى تواند به عنوان مقدمه براى بحث مهمى باشد که مورد نظر است. خداوند تبارک و تعالى در قسمت اول آیه شریفه، خود را با کلمه سبحان اللّه از آنچه غیر خودش درباره او گفته، منزه و پاک دانسته است.

سبحان اللّه ، یعنى خدا از هر جهت پاک، بى عیب، بى نقص و داراى صفات ثبوتى مطلق است. صفات بى نهایت در بى نهایت که عبارت اند از: علم، اراده، قدرت، حکمت، عدل، خالقیت، رزاقیت و آنچه در قرآن مجید به عنوان صفات خداوند آمده یا در دعاهاى مهم اسلامى، مانند دعاى جوشن کبیر بیان شده که نزدیک به هزار اسم و صفت از اسما و صفات الهى است. با دقت در صفات خدا در قرآن و دعاها و روایات و اخبار، تاحدّى معرفت و شناخت انسان به خداوند بزرگ تأمین مى شود و با تأمین شناخت و معرفت انسان به خدا، قسمت عمده مشکلات دنیا و آخرت انسان حل مى شود. بنا به فرموده امیرالمؤمنین(علیه السلام): «انسان با معرفت خودش به تنهایى تبدیل به کلید حلّ بسیارى از مشکلات و قفلى بر بسیارى از درهاى گمراهى و ضلالت مى شود»؛

به تعبیر قرآن مجید، به موجودى مبارک تبدیل مى شود؛ یعنى وجودى که همانند چشمه هایى در دامن صحرا است که از همه جوانبش خیر مى بارد و همانند سدّى در برابر هر شرّ و گمراهى و پستى و بدبختى که متوجه جامعه اوست، مى ایستد یا مانند قفلى است بر تمام درهایى که مى خواهد از آن ها به طرف جامعه بدبختى سرازیر شود. هر انسان مؤمنى در دنیا وظیفه واجب دارد که به فرموده امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدى باشد براى حلّ مشکلات خلق خدا، سدى باشد علیه دشمنان و هجوم آن ها و قفلى باشد بر تمام درهایى که گمراهان به روى مردم باز مى کنند. این حالت در دنیا، حالت انبیا، اولیا، امامان، عاشقان الهى، مردان راه حق و حالت عارفان بود. تمام دقت آن ها در تمام دوره عمر این بود که کلیدى براى حلّ مشکلات خلق خدا بوده و سدّى براى دفاع از حقوق مردم و بندگان پروردگار بزرگ عالم باشند.

چنانکه در قرآن مجید خوانده اید، وقتى در کنار گهواره عیسى(علیه السلام) از مادر بزرگوارشان حضرت مریم(سلام الله علیها) مى پرسند که این طفل را از کجا آورده اى؟ خداوند متعال به ایشان فرموده بود که در برابر این پرسش بگذار خود طفل جواب بدهد. طفل یک روزه در گهواره بود؛ مریم(سلام الله علیها) به سؤال کنندگان اشاره کرد که از بچه در گهواره سؤال کنید. سؤال کنندگان به مریم(سلام الله علیها) گفتند:

«کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِیّاً»[2]؛ چگونه با کودکى که در گهواره است، سخن بگوییم؟

با بچه یک روزه در گهواره چگونه مى توان سؤال و جواب کرد، که وجود حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) به فریاد آمدند: «إِنِّى عَبْدُ اللّه َ»[3]؛ بى تردید من بنده خدایم.

من از طرف خدا آمده ام و موجودى صددرصد الهى هستم. «إِنِّى عَبْدُ اللّه َ» یعنى موجودى تسلیم حق، معرفت دار به حق و انسانى که خدا را به ربوبیت شناختم و موضع خود را نیز در برابر خدا شناختم. خداى من اسمش اللّه است؛ یعنى موجودى که مستجمع جمیع صفات کمالیه است و من خود را موظف مى بینم که در برابر چنین وجودى یک بنده به تمام معنا باشم. من عقلاً باید فرمان بر او باشم؛ چون غیر از او کسى مستجمع جمیع صفات کمالیه نیست؛ لذا غیر از او کسى شایستگى اطاعت و فرمان بردارى را نخواهد داشت.

پاکی نفس و الهامات الهى

اینکه ما از انبیا و اولیا فرمان مى بریم، در حقیقت، فرمان بردن از آن ها نیست. بلکه فرمان بردارى از خداست. در قرآن مجید آمده است: «هرکه از پیامبر اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده»[4]. یا کسى که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمان مى برد و قال علىٌ(علیه السلام) به گوش او مى خورد، با همان قال علىٌ (علیه السلام) یا قال حسن(علیه السلام) یا قال حسین(علیه السلام) فرمان خدا برده یا اگر مرجع تقلید واجد الشرایط فرمان مى دهد با همان فرمان خودش را مى سازد. در واقع، او فرمان شخص مرجع یا امام یا پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را نمى برد؛ بلکه فرمان خدا را مى برد. گلوى پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، امام و مرجع واجدالشرایط، ابلاغ کننده حکم خداست و در حقیقت، این سه گلو به منزله بلندگوى پروردگار است تا صداى خدا به گوش ما برسد؛ چراکه ما بدون واسطه شایستگى شنیدن صوت مقدّس او را نداریم؛ چنانکه دیدن وجود مقدّس او را هم شایستگى نداریم؛ چون این شایستگى در ما نیست که صداى محبوب را، به صورت صوت بشنویم؛ هرچند به صورت الهام مى توانیم در ارتباط با حضرت حق قرار بگیریم.

قرآن مجید هم بر این معنا دلالت دارد؛ اگر ما روى نفس کار کنیم و به فرموده امیرالمؤمنین(علیه السلام) اگر نفس را در میدان ریاضت هاى الهى قرار دهیم، این قابلیت را پیدا مى کنیم که از راه نفس زکیه، تهذیب شده و پاک شده، الهاماتى را از جانب آن وجود مقدّس در حدّ پاکى نفس بگیریم:

«وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»[5]؛ و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود؛ پس بزه کارى و پرهیزکارى اش را به او الهام کرد.

همه نوشته اند که این الهام بر دو قسم است: گاهى به صورت وحى است که ابتدا به انبیا نازل مى شود و بعد، آن ها به ما مى رسانند و گاهى هم خود انسان شایستگى درک یک سلسله مسائل الهى را پیدا مى کند. چنانکه در دوره تاریخ بشریت، پاکانى از بندگان الهى بودند که راه گرفتن الهام از جانب خدا براى آن ها به دلیل پاکى نفس شان باز بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به وضع آن ها در روایات و خطبه هاى گوناگون و گاهى در نامه هاى نهج البلاغه اشاره مى فرمایند و چون این یاران پیش از خودشان از دنیا رفته بودند، حضرت در نبود آن ها غصه مى خوردند و اشک مى ریختند؛ چون آن ها باارزش ترین انسان هاى جامعه و والاترین بندگان الهى بودند.

تسلیم ؛ شرط بند گی

اللّه که تنها مستجمع جمیع صفات کمالیه است، قابل اطاعت است و غیر از او باید در برابر وجود مقدّس او تسلیم باشد. نه تنها ما این وظیفه را داریم، بلکه از راه قانونى که خودش به ما ابلاغ کرده، این وظیفه به عنوان یک وظیفه تکوینى برعهده تمام موجودات عالم قرار داده شده است که در برابر محبوب و معبود خودشان سر تسلیم فرود آورند و این حالت تسلیم تا زمانى که موجود هستند، با آنان همراه است.

قرآن مجید هم بر این معنا دلالت دارد؛ در سوره الرحمن آمده است:

«وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ»[6]؛ و گیاه و درخت همواره [براى او] سجده مى کنند.

تمام درختان عالم و نه فقط درختان زمین و تمام ستارگان عالم، در برابر وجود اقدس او حالت سجده دارند؛ یعنى تسلیم محض او هستند و هرکجا اطاعت محض باشد، نظم محض هم حکم فرماست و موجودى هم که مطیع محض باشد، به سوى میوه دادن و نتیجه دادن در حرکت خواهد بود و حتماً نتیجه اش را آشکار مى کند. بنده محض، ثمرات وجودش را آشکار مى کند؛ چون هر ثمرى براى هر موجودى در همین حالت تسلیم، عبودیت و در همین حالت خضوع اوست.

از اخبار رادیو و تلویزیون شنیدید در اصفهان خانمى که در سنّ 97 سالگى از دنیا رفته است، به دلیل اینکه از ابتداى تکلیف واقعاً خود را ملزم به بندگى خدا دانسته بود، در مسیر این بندگى حرکت خود را ادامه مى دهد تا جایى که به درجه رفیع اجتهاد مى رسد و چهل کتاب در معارف عالى الهى تألیف مى کند و نزدیک به صد هزار زن و دختر را در اوج نهایى با خدا آشتى مى دهد.

«إِنِّى عَبْدُ اللّه َ اتَانِىَ الْکِتَابَ»[7]؛ بى تردید من بنده خدایم؛ به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است. من قدرت نفس و پاکى نفسم به جایى رسیده که خداوند متعال به من کتاب عنایت کرده؛ «وَجَعَلَنِى نَبِیّاً» و هرجا که باشم، موجود مبارکى هستم. موجود مبارک همان موجودى است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) [در این جمله دقت فرمایید] مى فرماید: «شما، به خصوص شما که دم از ما مى زنید، شما که دم از خدا مى زنید، شما که دم از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مى زنید، شما که دم از ایمان و دم از اسلام مى زنید، باید نسبت به مشکلات کلید باشید». اگر به یتیم برمى خورید باید مشکل یتیم را حل کنید. به همسایه برمى خورید، باید مشکل همسایه در برخورد شما حل شود. با پدر و مادر هستید، با بودن شما، پدر و مادرتان، نباید مشکل داشته باشند. در اداره هستید، باید مشکل مراجعه کننده با وجود شما حل شود و مانند کلید مشکل او را حل کنید. در مقابل دشمن قرار گرفته اید باید همانند قفل درى باشید که دشمن مى خواهد بر روى مردم براى ریختن شر خود باز کند. این انسان، انسان مبارکى خواهد بود.

به یکى از بیداران راه خدا گفتند براى چه زنده اى؟ گفت: براى سه کار: شب را به عبادت خدا تمام کنم؛ البته منظور از شب در اصطلاحات عاشقان خدا از اول غروب تا اذان صبح نیست، چراکه قرآن مجید به نخستین انسانى که عشق او را احدى نداشته است، یعنى پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور داده که شب را سه قسمت کند: دو قسمت آن را بخوابد و بقیه شب را بیدار باشد. منظور از شب در کلام عاشقان خدا همان است که در کلام مردم معمولى است، یعنى ثلث آخر شب. خدا دستور داده مردم را که دو قسمت شب بخوابند:

«وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً»[8]؛ و خوابتان را مایه استراحت و آرامش [و تمدّد اعصاب] قرار دادیم.

براى اینکه آنچه از اعصاب در روز خرج شده، به واسطه خواب بازگردد و نیروى مصرف شده تأمین شود. اما بقیه شب بیدار باشد و این بیدارى شب، در آبرو پیدا کردن در پیشگاه خدا فوق العاده مؤثر است. در وسعت روزى، در پیداکردن حالات عالى نورى، در قلب و نفس بسیار مؤثر است. افرادى بوده اند که در این زمینه عجیب بانشاط بودند. در احوالات ابوعبداللّه سبیعى که از یاران نزدیک امام چهارم حضرت زین (علیه السلام) است، نوشته اند: ایشان چهل سال تمام نماز صبح خود را با وضوى نماز شب و گریه و بیدارى شب خواند.

یک علت زنده بودن من به دلیل شب هاى عمر من است؛ چون شب، زمان پر قیمتى است؛ اما دلیل دیگر زنده بودن من هم این است که روز فرمان بر برنامه هاى خدا باشم؛ برنامه هایى که به روز مربوط است، مانند سرکشى به یتیم، کسب روزى حلال و غیره. یک علت زنده بودن من هم این است که در اختیار مردم باشم و هر مشکلى که دارند تا جایى که توان داشته باشم، مشکلاتشان را حل کنم. اگر این سه برنامه نبود، هیچ علاقه اى به بودن و ادامه حیات نداشتم.

تربیت نفس

در توران مردى بود که عاشق این بود که موجود مبارکى باشد. باید گفت که این اصطلاحات و حقایق را شخص تنها مى تواند از راه وحى و الهامات الهى بگیرد و خود را به این واقعیات تبدیل کند. صبح که از منزل بیرون مى آمد، مى گفت: همواره در گوشم این سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) طنین مى داد:

«مَن أصبَحَ ولَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ»[9]؛ از خانه که بیرون مى روى همت، اراده و نیت تو بر این باشد که هر مشکلى را مردم داشتند، با شوق و نشاط حل کنى، اگر نه از ما مسلمان ها نیستى. شبى به منزل آمد، همسرش دید که خیلى ناراحت است. از او پرسید: به حادثه اى برنخوردى؟ گفت: نه. پرسید: امروز کاسبى نکردى؟ خوب کاسبى کردم. پرسید: پس چرا گرفته اى؟ شام نمى خورى؟ نمى خوابى؟ گفت: از صبح امروز تا الان که وارد منزل شدم کار خیر انجام ندادم. بسیار روز بدى بود. امروز بعضى ها روز بسیار گرم را روز بدى مى دانند. روزى را که پروردگار به خاطر زمین، نباتات و رسیدن میوه ها گرم مى کند، روز بدى مى دانند. دوستش را خواب دید، پرسید: چه خبر از برزخ؟ گفت: فعلاً اوّلین مسئله اى که براى من مطرح شده این است که در تمام دوره عمرم، یک روز گفتم: عجب هواى گرمى. از من مى پرسند که کدام یک از سرما و گرماى ما، بى حکمت و بدون عدالت بود؟ ماکه به حکمت کار مى کردیم، چرا گفتى که عجب هواى گرمى! البته اگر درجات روحى انسان قوى شده، بالا برود، تکالیف فرق مى کند و برنامه ها گسترده مى شود. به تناسب اوج گیرى انسان، توقعات وجود مقدّس پروردگار هم در مورد انسان اوج مى گیرد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرمودند: «سیر نمى خوابم، چون تکلیف ندارم سیر بخوابم. ممکن است همسایه سیر بخوابد و قیامت به او نگویند، چرا؛ اما اگر من سیر بخوابم و در مرز کشور گرسنه اى باشد، در قیامت مسئول او مى شوم».

یکى از مردان بزرگ تهران مى فرمودند: «یک شب ساعت دوازده بیدار شدم تا براى وضو گرفتن آماده شوم؛ اما پله هایى را که چهل سال مى رفتم و مى آمدم، همان شب از پله اول تا آخر با سر به حیاط پرت شدم و پیشانى ام شکست. هرچه فکر کردم که امروز از وجود مقدّس تو چیزى کم گذاشتم که جریمه ام کردى، چیزى به نظرم نیامد. خداوند متعال جریمه عاشقانش را به پس از مرگ محوّل نمى کند، بلکه همین جا بیدارشان مى کند و خیلى هم زود بیدار مى کند، چون عاشق این هاست و نمى خواهد حسابشان پس بیفتد و همیشه مى خواهد حسابش با اینها پاک باشد. وضویم را گرفتم. نماز شبم را خواندم، خیلى گریه کردم. نزدیکى هاى صبح به خواب سنگینى فرو رفتم. پیش از اذان صبح چرت مختصرى مرا فرا گرفت، در خواب شخصى به من گفت: شیخ امروز بعد از ظهر به مجلس عروسى رفته بودى، تو را چه به بستنى خوردن؟ امیرالمؤمنین تکلیفى داشت. البته به یارانشان مى فرمودند: «شما که در حدّ من نیستید، این تکالیف را ندارید». هزاران نفر ممکن است بستنى بخورند، خداوند هم بگوید: نوش جانتان. اما ممکن است یک نفر هم بستنى بخورد و پروردگار بفرماید تو چرا؟ ممکن است کسى لباسى را بپوشد، حلال حلال هم باشد، اما پروردگار بفرماید: محبوب من، بنده من تو چرا؟ این لباس، لباس تو نیست. من این توقّع را از تو ندارم.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام مجتبى(علیه السلام) فرمود: «حسن جان، 365 شبانه روز است هوس کرده ام یک مقدار جگر گوسفند پخته (نه کباب شده) بخورم. این یک ساله دائم به نفسم گفتم: صبر کن، صبر کن». امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرمود: فقط در دنیا خودم را آماده کردم که نفسم را تربیت کنم. فقط صبر کن. خدا ماه رمضان را براى چه آفریده؟ براى اینکه ما هم رنگ خودش شویم، نه اینکه خودش نمى خورد! نمى آشامد! هیچ کار مادى ندارد. دلش خواسته یک ماه هم رنگ خودش باشیم و تا سال دیگر این رنگ روى ما باشد. حال بگذریم از اینکه هر سال پس از ماه رمضان این رنگ ها را شستیم و پاکش کردیم و دوباره بى رنگ شدیم. در همین بى رنگى شیطان به ما رنگ زد و ما شیطانى شدیم. اکنون دوباره ما را زنده گذاشته، ماه رمضان آمده و ما را پذیرفته که دو مرتبه رنگ او به ما بخورد:

«صِبْغَهَ اللّه ِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَهً»[10]؛ رنگ خدا را [که اسلام است، انتخاب کنید] و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟

بندگان من، من عاشق شمایم، شما هم بیایید رنگ من شوید، نخورید، نیاشامید، نپوشید، نگویید، نبینید، ما به خدا چه مى گوییم، مى گوییم:

«هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَهِ»[11]؛ او سزاوار است که از وى پروا کنند، و سزاوار است که به آمرزشش امید بندند.

«اى خدایى که اهل تقوا و مغفرتى». ما این رنگ را باید بگیریم. ما باید کلید حل مشکلات شویم، باید بر درهاى گمراهى قفل باشیم.

امام مجتبى(علیه السلام) عرض کرد: بابا جگر را فراهم کنم؟ فرمود: بله. ابتدا امام مجتبى(علیه السلام) وارد اتاق شد. خواهرها و برادرها را صدا زد. مى خواست خبر خوشحال کننده اى بدهد، چون بچه ها 63 سال مى بینند که امام چند نان جوین را در یک دانه جعر مى گذارد، درش را مى بندد و مُهر مى کند؛ مبادا اهل خانه به این نان جو آب بپاشند تا نرم شود. بالاترین خورش سفره على(علیه السلام) هم یا نمک و خرماست یا شیر؛ صدا زد: برادرها، خواهرها پدر امروز مى خواهد غذاى خوشمزه اى بخورد. به مغازه قصابى رفت و مقدارى جگر خرید. آب پز کردند و وسط یک نان نرم گذاشتند. امام مجتبى(علیه السلام) برداشت و حرکت کرد. وقتى با ترس و لرز جلوى امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذاشت، بچه ها همه نگاه مى کنند. امام مجتبى(علیه السلام) مؤدب گوشه اتاق ایستاده اند. این نان را گرفت و از روى جگر بلند کرد. یک نگاهى کرد و فرمود: حسن جان! در کوفه خانه اى را مى توان سراغ گرفت که از این غذا نخورده باشد؟ عرض کرد: پدر جان! ممکن است. فرمود: حسن جان! به جان من، این غذا را بردار و به محله فقرا ببر و ببین چه کسى از این غذا تاکنون نخورده، به آن ها بده تا بخورند؛ زیرا در روز قیامت طاقت محاکمه خدا را ندارم.

عزیزان از این محبتى که به خدا داشتید، از خدا بخواهید تا از این دریایى که به شما چشاند، قطره اش را هم به ما بچشاند؛ چون ما عمرى بى معرفت و ظالمانه زندگى کردیم. اکنون این بى خبرى را مى فهمیم، خیلى به ما سخت مى گذرد که ما این مدت عمرمان را چه قدر بد گذراندیم. اى خدا، از عبادتمان اصلاً راضى نیستیم. حال، گناهش در جاى خودش محفوظ.

بر در کعبه سائلى دیدم که همى گفت و خوش مى گفت:

من نگویم که تو حرفم بپذیر

قلم عفو به گناهانم کش

کدام عبادت، کدام اطاعت. بدون شناخت که انسان نمى تواند عبادت و بندگى کند. حالا مهمان تو هستیم. با مهمان چگونه باید معامله کرد. از مهمان چگونه باید پذیرایى کرد. چنین افرادى شب که به منزل مى آمدند، ناراحت بودند، مى گفتند: امروز کار خیر نصیب ما نشده است و مشکلى را حل نکردیم. امروز دردى را دوا نکرده ایم. امروز کارى براى خدا نکردیم. این درباره اهل معرفت. پروردگار در ابتداى آیه خودش را تعظیم مى کند: «سبحان» پاک و منزه از هر عیب و نقصى است و دنباله آیه مسائل بسیار مهمى است که در بحث آینده خواهد آمد.

حجت الاسلام و المسلمین  انصاریان

[1] . نبأ: 9.

[2] . مریم: 29.

[3] . مریم: 30.

[4] . «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّه َ» نساء : 80 .

[5] . شمس : 7 ـ 8.

[6] . الرحمن : 6.

[7] . مریم : 30.

[8] . نبأ: 9.

[9] . مکاتیب الرسول : 3/275 الکافى : 2/163؛ در کتاب الکافى «لا» بدل «ولم» آمده است.

[10] . بقره: 138.

[11] . مدثر : 56.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید