آرمان هاى حکومت از دیدگاه امام على (ع) (1)

آرمان هاى حکومت از دیدگاه امام على (ع) (1)

مقدمه
دولت[1] و حکومت[2]، همواره یکى از اصلى ترین مباحث علوم سیاسى بوده است، تا جایى که سیاست به عنوان «هنر حکومت کردن یا حکمرانى» تعریف گشته است. یکى از سؤالات شایع در این حوزه، هدف یا وسیله بودن دولت و حکومت است. برخى ایده آلیستها دولت را یک هدف و واحدى فوق مردم و فرد مى دانستند و برخى دیگر از مکاتب و اندیشه گران سیاسى، دولت و حکومت را وسیله اى براى عمل به برخى اهداف مورد نظر جامعه انسانى به شمار مى آوردند و ارزش ذاتى را مختص فرد دانسته و دولت را ابزارى مکانیکى و مصنوع دست بشر براى دستیابى به اهداف خویش محسوب مى نمودند.
همچنین متفکران سیاسى از منظرهاى مختلفى به آرمانها و اهداف دولت نگریسته اند. به عقیده ارسطو، هدف راستین حکومت تحقق زندگى خوب است. «جان لاک» معتقد بود هدف حکومت «خیر عمومى» یا «خیر نوع بشر» است. «آدام اسمیت» بر این نظر بود که دولت سه هدف بزرگ دارد؛ نخست: حفظ حکومت و مملکت از تجاوز خارجى یا خشونت بین المللى؛ دوم: حمایت از افراد در برابر بى عدالتى یا سرکوب از سوى اعضاى دیگر جامعه ؛ سوم: ایجاد و حفظ آثار خاص و نهادهاى عمومى که هیچ فرد یا گروهى تمایل به ایجاد و حفظ آنها ندارند.
به گمان «هولزندورف[3]» اندیشه گر آلمانى، دولت سه هدف دارد؛ نخست: توسعه قدرت ملى؛ دوم: حفظ آزادى فرد؛ سوم: پیشبرد ترقى اجتماعى و رفاه عمومى.
«گارنر» ضمن رتبه بندى اهداف و آرمانهاى حکومت بر این باور است که هدف اصلى و اولیه و بلاواسطه دولت، حفظ صلح و نظم و امنیت و عدالت در میان افرادى است که آن را به وجود مى آورند؛ هدف دوم ـ که فراتر از خواستهاى فردى است ـ توجه به تأمین رفاه عمومى در راستاى پیشرفت و ترقى ملى است، اما هدف نهایى و آرمان عالى دولت، اعتلاى تمدن بشرى است.[4] به عقیده «ویلسون»، از مؤلفه هاى جدید براى دولت، این اهداف را مى توان بر شمرد:
1ـ ترضیه اراده ها و پاسخگویى به خواسته ها؛
2ـ کسب ترقى اخلاقى؛
3ـ تحقق بیشترین سعادت براى بیشترین افراد؛
4ـ رشد شخصیت فرد؛
5ـ حفظ حقوق؛
6ـ متوازن کردن و نیز حمایت از منافع[5].
به عقیده «پنوک» هدفهاى اصلى «دولت نو» در مفهوم عام عبارتند از: تأمین امنیت؛ عدالت؛ آزادى و رفاه. این هدفها و آرمانها توجیه کننده موجودیت دولت و نیز فراهم آورنده زمینه هاى تکلیف سیاسى اند.[6] مبحث مهم دولت و حکومت و همچنین آرمانها و مقاصد عالیه آن در منابع اسلامى، از جمله نهج البلاغه، به وفور مورد اشاره است و امام على(علیه السّلام) با فطانت و درایت در این مقوله چنان سخن گفته اند که از عالیترین و نابترین اندیشه هاى سیاسى قدیم و جدید، گوى سبقت را ربوده اند.
از دو منظر مى توان به دیدگاههاى امام(علیه السّلام) در آرمانهاى حکومت نگریست؛ منظر عام و منظر خاص. در بخشهایى از نهج البلاغه همانند عهدنامه مالک اشتر، ایشان در بخشهایى، اهداف عالیه حکومت را برشمرده اند و در منظرهاى خاص به صورت مباحثى فرعى، مقاصد و آرمانها را تصریح کرده اند. در این جا از این دو زاویه به بحث نگریسته مى شود:

گفتار اول: آرمانها و اهداف عالیه حکومت از دیدگاه کل نگر
مباحث مستقلى از نهج البلاغه مختص ترسیم اهداف و آرمانهاى عالیه و کلى تشکیل حکومت و دولت است. به عنوان مثال امام(علیه السّلام) در یکى از سخنان خویش، ضمن تضرع با خداوند، عرض مى کند:
«اللهم اِنّک تعلم اَنّه لم یکن الذى کان مِنّا منافسهً فی سلطان و لَاالتِماس شى ءٍ من فضول الحُطام و لکن لنَرُدَّ المَعالم مِن دینک و نُظهِر الاِصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون مِنْ عبادک و تقامُ المعطَّلهُ مِن حدودک[7]؛
بارالها! تو آگاهى که هدف ما از قیام، عشق به قدرت و دستیابى به فزونى متاع دنیا نیست و تنها بدان منظور است که نشانه هاى دین تو را به جایى که بود، بازگردانیم و اصلاح را در شهرهاى تو ظاهر سازیم، تا بندگان ستمدیده ات در امان باشند و حدود ضایع گشته تو اقامه شود».
آنچه حاکمان فاسد از ریاست و حکومت مى خواهند، اشباع غریزه تفوق طلبى، سلطه جویى، کامیابى و لذت پرستى است، در حالى که این اهداف در نظر انسانهاى وارسته و رجال ربانى بى ارزش بوده و جهان با تمام محتواى مادى اش در پیش آنان بى اعتبار است. با لحاظ مضمون کلى این بیان و سایر دیدگاههاى حضرت، اهداف عالیه حکومت را مى توان چنین دسته بندى نمود:
1ـ احیاى دین و حاکم ساختن شعائر و احکام و قوانین الهى و فراهم نمودن زمینه هاى دیندارى؛
2ـ برچیدن آثار فتنه و فساد و مستقر ساختن صلاح و پاکى و صلح و صمیمیت و طرد عناصر فاسد و مفسد؛
3ـ حمایت از بندگان مظلوم و محروم، که رمق جانشان توسط خداوندان زر و زور و تزویر پایمال و کاهیده شده است؛
4ـ اقامه حدود الهى که بر اثر توطئه و لجام گسیختگى حکام ستم پیشه و بى اعتقاد به تعطیل کشیده شده است.
امام على(علیه السّلام) در خطبه چهلم که بعد از جنگ صفین و خطاب به خوارج ایراد شده، به مباحث مهمى در باره حکومت و ضرورت آن و از جمله هفت وظیفه حاکم عادل الهى اشاره مى کند[8]، که به سهولت مى توان آرمانهاى حکومت را در این هفت تکلیف ملاحظه نمود. امام(علیه السّلام) نخست از مغالطه خوارج، با شعار «لا حکم الا لله» پرده بر مى دارد و مى فرماید: سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است. سپس به ضرورت تشکیل حکومت مى پردازد و براى اثبات این مدعا چند دلیل روشن را در عباراتى کوتاه و پرمعنا بیان مى فرماید. به بیان ایشان، مردم نیازمند امیرى هستند؛ نیکوکار یا بدکار، و اگر توفیق پیروى از حاکم نیکوکارى نصیبشان نشود، وجود امیر فاجر از نبود حکومت بهتر است. سپس به فواید و برکات حکومت اشاره مى کند، که بعضى جنبه معنوى دارد و بعضى جنبه مادى؛
نخست: در سایه حکومت او، مؤمن به کار خویش ادامه مى دهد؛ یعنى راه خود را به سوى «قرب الى الله» مى پیماید (یَعملُ فى إِمَرتِهِ المؤمن).
دوم: کافر نیز در حکومت او از مواهب مادى بهره مند مى شود و به زندگى دنیوى خود ادامه مى دهد (و یستمتع فیها الکافر)[9].
سوم: خداوند به مردم فرصت مى دهد در دوران حکومت او زندگى طبیعى خود را تا پایان ـ در سلامت نسبى ـ طى کنند (و یُبَلِّغُ اللهُ فیها الاجَلَ).
چهارم: به وسیله او اموال بیت المال جمع آورى مى گردد، تا هزینه هاى دفاعى و عمرانى و انتظامى فراهم شود (و یُجْمَعُ به الفی ءُ).
پنجم: به کمک او با دشمنان مبارزه مى شود (و یقاتلُ به العدوُّ).
ششم: به وسیله او جاده ها امن مى گردد (و تأمَنُ بِهُ السُّبُلُ).
هفتم: حق ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته مى شود (و یُؤْخَذُ به للضعیف من القوىِّ).
در سایه انجام این وظایف هفتگانه توسط حکومت، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران در امان مى باشند[10] (حتى یستریحَ بَرٌّ و یُسْتراحَ من فاجِرٍ).
از این بیان مى توان برخى از آرمانهاى حکومت را چنین برشمارد:
1ـ بسترسازى و تمهید حیات مادى و معنوى مؤمنان.
2ـ تأمین حقوق شهروندان و در امان بودن غیر مؤمنان و تأمین حیات مادى ایشان.
3ـ تأمین امنیت و استیفاى حقوق مردم به ویژه مظلومان.
4ـ به سامان نمودن نظام اقتصادى جهت اداره صحیح و توانمند جامعه و کشور.
امام(علیه السّلام) در عهدنامه مالک اشتر، اصول و ضوابط و اهداف عالیه حکومت را مشخص کرده است. این عهدنامه، منشورى براى آرمانها و مقاصد حکومت علوى است. امام در شرح وظایف مالک در استاندارى مصر، چنین بیانى دارند:
«جبایَهَ خَراجِها و جِهادَ عدّوها و استصلاحَ اهلها و عمارهَ بِلادها[11]؛
جمع آورى خراج مصر، جهاد با دشمنان آن، اصلاح اهل آن و عمران و آباد نمودن مصر».
بنابراین مالک اشتر، به عنوان والى و حاکم مصر، نباید براى خود عنوان و قدرتى کسب کند، یا به دنبال سود و بهره مادى باشد، بلکه باید اداره امور کشور را به عهده گیرد و مالیات بستاند و با دشمنان مردم مبارزه کند و ملت را در مقابل دشمنانشان مصونیت بخشد و آنها را به صلاح مادى و معنوى نزدیک کند و شهرها و حیطه حکومت را آباد کند؛ یعنى انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند و اخلاق و ارزشهاى معنوى را ارتقا دهد.
با استناد به این فرمان[12] مى توان بخشى از آرمانهاى اساسى حکومت را: انتظام اقتصادى جامعه، تأمین امنیت، توجه به رشد و اصلاح و تربیت و بالندگى افراد، آبادانى مملکت و تأمین رفاه عمومى دانست. امام على(علیه السّلام) در مبحث جمع آورى مالیات و اخذ خراج، در عهدنامه مالک، تأکید بسیارى بر اهتمام حکومت به تولید و عمران دارد. دیدگاههاى ایشان در مورد اهمیت عمران، این فرض را که «ابن خلدون» مباحث خود را در مورد عمران و آبادانى از امام(علیه السّلام) به عاریت گرفته باشد، تقویت مى کند. امام(علیه السّلام) مى فرماید:
«اى مالک! به عمران زمین بیشتر بیندیش تا به خراج. باید بدانى خراج جز به عمران حاصل نمى شود و هر که بى عمران، به خراج کمر بندد، بلاد را ویران مى کند و مردم را به نابودى مى کشاند و خود دیرى نمى پاید که از پاى در مى آید[13]».

گفتار دوم: آرمانها و اهداف عالیه حکومت از دیدگاه جزء نگر
امام على(علیه السّلام) علاوه بر موارد پیش گفته، در سایر مباحث خود، به آرمانها و مقاصد عالى حکومت، اشاره داشته اند که ذیل هر کدام از عناوین زیر تشریح مى گردد:

1ـ تأمین سعادت مادى و معنوى و توجه به رشد و بالندگى مردم
تفاوت حکومت على(علیه السّلام) و حکومتهاى دیگر این است که حکومت براى حضرت، هدف نیست، بلکه وسیله اى براى رسیدن به آرمانهاى معنوى است. امام براى حکومت شأن واقعى قائل نیست، اما بنا به حق شرعى خویش و اشتیاق و نیاز فوق العاده مردم به حکومت ایشان، این امر را به عنوان وظیفه الهى مى پذیرد و با پایدارى از آن دفاع مى کند:
«… لو لا حضور الحاضر و قیام الحُجّه بوجود الناصر … لاَلقیتُ حَبْلها على غاربها و لَسقیتُ آخرها بکاس اَوّلها[14]؛
اگر وضع موجود و حجت اینکه یارانى هستند، وجود نداشت … مهار خلافت را بر پشت آن افکنده و رهایش مى ساختم، و پایانش را چون آغازش مى انگاشتم».
شایان ذکر است در نهج البلاغه از حاکم جامعه اسلامى، به عنوان مَلک یا سلطان ـ که به معناى تملک یا سلطه گرى است ـ یاد نشده است، بلکه با کلماتى مانند «امام» (پیشوا و رهبر) و «والى» روبه رو هستیم. رهبر و امام کسى است که جمعیت و امتى را به دنبال خود مى کشاند و خود پیش قراول و طلایه دار حرکت است. والى و ولایت، به معناى پیوستگى است. والى امت و رعیت، کسى است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است. وقتى در نهج البلاغه در مفهوم حکومت تأمل مى شود، مى بینیم آن که در رأس حکومت است، ولىّ امر و متصدى کارهاى مردم است و مکلف به تکلیف الهى مهمى مى باشد. او انسانى است که بیشترین بار و سنگین ترین مسؤولیت بر دوش اوست. در سوى دیگر، مردم قرار دارند که باید با همه ارزشهاى مادى و معنوى و آرمانهایشان مورد احترام قرار گیرند و دین و دنیاى آنها با هم و در تعامل، ملاحظه شود. در حکومت علوى، مفهوم سلطه گرى و زورمدارى و افزون طلبى وجود ندارد و مقصد اصلى امام(علیه السّلام) آخرت است که از گذرگاه دنیا مى گذرد و وظیفه اصلى حکومت تمهید بستر زمینى این حرکت براى آدمیان است. آخرت خواهى و توشه برگیرى دنیوى براى سراى باقى از دید امام چنین بیان شده است:
«و انَّما الدنیا منتهى بَصَر الاَعمى، لا یُبْصِرُ ممَّا ورائَها شیئاً و البَصیر ینفذها بصره و یعلم اَنّ الدار ورائها، فالبصیرُ منها شاخص، و الاَعمى الیها شاخص، و البصیر منها متزوِّد و الاَعمى لها متزوِّد[15]؛
دنیا آخرین نقطه پایانى دید کوردل است، کوردل چیزى از ماوراى دنیا نمى بیند، ولى دید انسان بینا، دنیا را مى نوردد و مى داند منزلگه نهایى در پس آن است. انسان بینا از دنیا به حرکت مى افتد و مقصد را پیش مى گیرد، و انسان کوردل به سوى دنیا [به عنوان مقصد نهایى] حرکت مى نماید! انسان بینا از دنیا توشه مى گیرد و شخص کوردل توشه را براى به دست آوردن دنیا تحصیل مى نماید».
امام على(علیه السّلام) در حکومت خویش عُلُو مادى و معنوى مردم را بیش از هر چیز واجد اهمیت مى دانست و به استانداران خویش، از جمله مالک اشتر این امر را توصیه مى نمود. مرحوم علامه جعفرى در شرح بند مزبور از عهدنامه مالک، سخن مولا را چنین ترجمه کرده است:
«… من تو را براى اداره کشور مصر مى فرستم که چونان باغبانِ عاشق نهالهاى باغ خود، مردم آن سرزمین را احیا نمایى و شخصیت آنان را در این گذرگاه معنادار که دنیا نامیده شده است، به ثمر برسانى، و از بدبختیها و رذالتهاى اخلاقى و ناگوارى هاى جانکاه نجاتشان بدهى، نه چونان درنده اى خون آشام که قدرت حکومت مستت کند و زندگى و مرگ مردم را به بازى بگیرى و براى رسیدن به خواسته هاى جاه طلبانه خود حیات مردم را که شعاعى از اشعه الهى در روى این کره خاکى است، طعمه اى لذیذ براى خود تلقى نمایى. آن کس که با تکیه بر قدرت، انسانها را طعمه خود بداند، پیش از آن که انتقام ماوراى طبیعى بر سرش تاختن بیاورد، دیر یا زود لقمه اى ناچیز در دهان گرگهایى مانند خودش خواهد گشت، زیرا مردم بر دو صنفند: یا در دین برادر تو هستند، یا در خلقت نظیر تو[16]».
در این فرمان که قابل تعمیم بر جوامع و حکومات بشرى است، زمامدارى که مدیریت جامعه را بر عهده مى گیرد، اداره همه ابعاد جامعه را، از تنظیم حیات طبیعى افراد و گروهها گرفته تا امکان پذیر ساختن ورود به حیات معقول و رهسپار نمودن اشخاص به عظمت و کمال ربوبى، متعهد مى شود. امیرالمؤمنین(علیه السّلام) مالک اشتر را که اجراکننده فرمان و مورد تعلیم و تربیت آن بزرگوار قرار گرفته است، در بیش از شانزده مورد مخاطب قرار داده و او را براى مدیریت جامعه آماده مى سازد. در این فرمان حقایقى را امام(علیه السّلام) جهت مالک بیان مى فرماید و از وى مى خواهد افراد جامعه تحت زعامت خود را با آن حقایق تربیت نماید.[17] بدین ترتیب اصلاح، رشد و بالنده کردن مردم، در جنبه مادى و معنوى، روحى و جسمى از وظایف و آرمانهاى حکومت است و امر الهى به پیامبر براى تزکیه مردم، دائر بر همین مطلب است. امام(علیه السّلام) در خطبه 34 مى فرماید:
«ایها الناسُ! اِنَّ لى علیکم حقاً و لکم علىَّ حقٌ فأَمّا حقکم علىَّ فالنصیحهُ لکم و توفیرُ فَیْئکم علیکم و تعلیمکم کیْلا تجهلُوا و تَأدیبکم کیْما تعلموا؛
اى مردم! براى من و شما حقوق متقابلى است. حق شما بر من، خیرخواهى و پرداخت حقوق شما از غنائم و آموزش دادن است، تا نادان نمانید و تأدیب و پرورشتان، تا آگاه شوید[18]».
ضرورت بینش دهى به امت، توسط پیشوا، در نامه 45 امام(علیه السّلام) به عثمان بن حنیف ـ فرماندار بصره ـ اشاره و تأکید شده است:
«ألا و اِنّ لکلّ مأمومٍ اِماماً یقتدى به و یستضیى ءُ بنور علمه[19]؛
بدان هر پیروى، پیشوایى دارد و به او اقتدا مى کند و از نور علم وى منور و آگاه مى شود».
و نیز فرمود:
«و على الامام اَنْ یُعلّم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان[20]؛
بر امام است که به اهل ولایت خویش، حدود اسلام و ایمان را تعلیم دهد».
آرمان حکومت اسلامى و علوى آن است که حاکم و رهبر، معلم و مقتداى مردم باشد. امام(علیه السّلام) مى فرماید:
«ایها الناس! اِنّى و الله ما اَحثُکُم على طاعهٍ اِلّا وَ أَسْبِقُکم اِلیها و لا اَنهاکُم عن معصیهٍ اِلّا و أَتناهى قبلکُم عنها[21]؛
اى مردم! شما را به هیچ طاعتى دعوت نمى کنم، مگر این که خودم قبلاً آن را انجام داده ام و از هیچ کار خلافى نهى نمى کنم، مگر این که پیش از آن خودم آن را ترک گفته ام».
واقعیت آن است که اکثر مردم زمان على(علیه السّلام)، فاقد فهم و انگیزه کسب سعادت و فرزانگى بودند، تا امام(علیه السّلام) به آنان تعلیم دهد و به دلیل جهالتشان، به دنبال هوى و هوس بودند. به همین خاطر امام(علیه السّلام) از آنان این گونه شکایت مى کند:
«اللهم انى قد مَلِلتُهم و مَلُّونى، و سئِمتُهم و سَئِمونى فاَبْدِلنی بهم خیراً منهم و اَبدِلْهم بى شراً منى[22]؛
پروردگارا! من آنان را خسته کردم. آنان نیز مرا خسته کردند! از من به ستوه اند و من از آنان دلشکسته. پس اى خدا! به جاى آنان بهترشان را به من عنایت فرما، و بدتر از من را نصیبشان فرما!».

2ـ احیا و اقامه حق و دفع باطل
اقامه و احیاى حق و دفع باطل، از بزرگترین آرمانهاى حکومت از دید على(علیه السّلام) است و امام(علیه السّلام) بارها مبنا و دلیل پذیرش حکومت را اقامه حق و ممانعت از باطل و مبارزه با آن اعلام نموده است.
عبدالله بن عباس مى گوید:
«در منطقه «ذى قار» در گذرگاه جنگ بصره، شرفیاب محضر امیر مؤمنان(علیه السّلام) شدم. دیدم نعلین خود را وصله مى زند. در این حال رو به من کرد و گفت: این نعل چقدر ارزش دارد؟ در پاسخ گفتم: قیمتى ندارد. على(علیه السّلام) فرمود: به خدا قسم! این نعل کهنه در نظر من ارزشمندتر از حکومت بر شماست، مگر آن که بتوانم حقى را بر پا دارم یا جلوى باطلى را بگیرم[23]».
بدین ترتیب امام(علیه السّلام)، اقامه حق و دفع باطل را اساسى ترین وظیفه خویش مى شناسد و حکومت را براى تحقق حق به دست گرفته است. در سایه این وظیفه است که وظایف اصلى دیگر سامان مى یابد و زمینه هاى سیر به سوى اهداف متعالى در دولت حق فراهم مى شود و امنیت لازم به دست مى آید و دیندارى، معنایى حقیقى مى یابد. شایان ذکر است «حق» در نهج البلاغه به دو طریق استعمال گشته است؛ یکى: حق در برابر ناحق به معناى «عدل» در برابر «ظلم»؛ دیگرى حق به معناى «صحیح» در برابر باطل (ناصحیح). عدم رعایت و ترک این دو جهت توسط مردم، منشأ پیدایش جنگهاى دوران حکومت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) شد. امام(علیه السّلام) پایه حکومت خویش را بر اساس اقامه عدل و بازگرداندن امور اجتماعى به مجارى اسلامى بنا نهاد. ایشان در مورد حق مدارى پیامبر(ص) مى فرماید:
«و کان عوناً بالحق على صاحبه، و المعلنِ للحقَّ بالحقِّ؛[24] [پیامبر] کمک و یاور حق بود و با حق، صاحب حق را کمک مى کرد، اما نه به هر روشى، حتى باطل و ناصحیح، بلکه به وسیله حق، حق را آشکار مى ساخت».
از دید امام(علیه السّلام) نظر اکثریت همواره موافق و مقارن با حق و حقیقت نیست، امام پایه حکومت خود را بر پیروى از حق و اقامه آن نهاده بود و خود، محور و مفسر حق بود. از این رو هرگاه اکثر جامعه، از حق پیروى مى کردند، پیشرو آنان بود، ولى اگر از حق سر باز مى زدند، او همچنان با حق بود و از جدایى اکثریت باطل، بیم نداشت.
همچنانکه به عمار مى فرماید:
«اى عمار! اگر دیدى على از راهى رفت و همه مردم از راه دیگر، تو با على برو و سایر مردم را رها کن. یقین بدان على هرگز تو را به راه هلاکت نمى برد و از شاهراه رستگارى خارج نمى سازد».[25]

پی نوشت ها:

1 ـ state .
2 ـ Government
3 ـ Holtzendorff
4 ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نشر نى، 1373، ص239 ـ 241.
5 ـ F.G. wolson, The Elements of Modern Poletics, New York, Mcgraw Hill, 1936, P. 141 _ 159
6 ـ بنیادهاى علم سیاست، ص241.
7 ـ نهج البلاغه فیض الاسلام، خ131، ص406 ـ 407.
8 ـ همان، خ40، ص125.
9 ـ برخى جمله «یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر …» را به گونه نادر دیگرى ترجمه کرده اند: گرچه ممکن است این مدیر صالح یا ناصالح باشد. اگر این مدیر صالح بود، افراد صالح و مؤمن مسؤولیتهاى اداره کشور را بر عهده خواهند گرفت و اگر مدیر ناصالح و فاجر بود، وسیله بهره گیرى کفار خواهد شد، تا خداوند عمر این حاکم را به سر آورد. ر.ک: اکبر هاشمى رفسنجانى، مجموعه مقالات اصول و شیوه هاى حکومت در نهج البلاغه، ص40، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1368.
10 ـ ناصر مکارم شیرازى، پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السّلام)، ج دوم، ص430 ـ 444، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1379.
11 ـ نهج البلاغه، نامه 53، بند 1، ص991.
12 ـ محمدتقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام، اطلاعات، 18/2/79، ش21903؛ ابوالقاسم خزعلى، مجموعه مقالات اصول و شیوه هاى حکومت اسلامى، ص79 ـ 91؛ محمد فاضل لنکرانى، آیین کشوردارى از دیدگاه امام على(علیه السّلام)، ص58 ـ 60، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ سوم، 1370.
13 ـ نهج البلاغه، نامه 53، بند 47، ص1013.
14 ـ همان، خ3، بند 17، ص52.
15 ـ همان، خ133، بند 7، ص413.
16 ـ اطلاعات، 24/2/79، ش21908.
17 ـ همان، 24/3/79، ش21932.
18 ـ نهج البلاغه، خ34، بند 10، ص114.
19 ـ همان، نامه 45، بند 2، ص966.
20 ـ عبدالواحد التمیمى الامدى، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص318، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت 1407.
21 ـ نهج البلاغه، خ174، بند 6، ص564.
22 ـ همان، خ25، بند 4، ص89.
23 ـ همان، خ33، ص111.
24 ـ سیدابراهیم علوى، مجموعه مقالات اصول و شیوه هاى حکومت اسلامى، ص160.
ادامه دارد ……

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید