قرآن مجید و تغذیه سالم نفس
وجود مبارک و مقدّسى که بدن، نفس، عقل، قلب و روح را آفرید، براى هر کدام روزى خاص خودش را قرار داد. اگر با روزى و رزق پاک، هر کدام از این نواحى انسان تغذیه شوند، رشد صحیح، و درستى خواهند کرد و براساس آیات قرآن مجید، انسان از این طریق به منبع جامع و کاملى از خیر، خوبى و نیکى تبدیل خواهد شد که هم در دنیا به او سود مى دهد، هم در برزخ و هم در عالم آخرت.
اما اگر این نواحى با لقمه هاى آلوده و ناپاک، تغذیه نامشروع شوند، رشد نامناسبى پیدا خواهند کرد و به فرموده امیرالمؤمنین (علیه السلام) شکل و صورتى براى آنها پدید خواهد آمد که هیچ تناسبى با انسان، انسانیت و هدف پروردگار از آفرینش و خلقت او نخواهد داشت.
براى نمونه به جمله اى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره افرادى که تمام نواحى وجود خود را تغذیه نامناسب مى کنند توجه مى کنیم که مى فرمایند: «الصوره صوره انسان و القلب قلب حیوان»[1] ظاهر آنها، ظاهر جنس دوپا و انسان است، اما باطن آنها، باطن انسان نیست، بلکه باطن حیوان است. قرآن کریم در آیات متعدّدى این حقیقت را بیان مى کند: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَایَعْقِلُونَ»[2] «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّایَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّایُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَّایَسْمَعُونَ بِهَآ أُوْلئِکَ کَالأْنْعمِ»[3]
از نواحى بسیار مهم وجود انسان، ناحیه نفس و باطنى که پروردگار عالم در قرآن مجید و ائمه معصومین در روایات، در ارتباط با نفس، مطالب و مسائل بسیار مهمى را مطرح کرده اند. نتیجه حرف قرآن مجید این است که اگر انسان در باطن بیدار نباشد و باطن را رها کرده، مواظب باطن نباشد و در مقام تغذیه سالم باطن با غذاهاى سالمى که در قرآن و روایات بیان شده است برنیاید نفس گرفتار حالات خطرناکى خواهد شد.
آیاتى در باب تسویل نفس
در این زمینه سه آیه از قرآن را ذکر مى کنم که دو آیه اش در سوره مبارکه یوسف است و آیه دیگر در سوره مبارکه طه. قرآن مجید مى فرماید: یکى از حالات خطرناکى که براى باطن به وجود مى آید، حال «تسویل» است.
تسویل یعنى انحراف خطرناکى که در نفس پیش مى آید که باعث مى شود تا نفس، زشتى ها را در نظر انسان زیبا جلوه دهد و ارتکاب زشتى ها براى او آسان شود؛ چون اگر کسى در حال توجه و بیدارى باشد، زشتى را مانند عذاب الهى و سبب نفرت پروردگار مى بیند. آن وقت براى او خیلى سخت است که مرتکب زشتى شود.
امیرالمؤمنین(ع) ، مصداق اکمل پاکی ها
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى فرمایند: اگر هفت فلک را با آن چه که زیر این هفت آسمان هست- که تا کنون کسى خبر دقیقى از این که زیر این هفت آسمان چیست، نداده است، ولى سرمایه اى غیرقابل شمردن و ارزیابى است- را به من بدهند، بگویند: این ها ملک تو باشد و شریکى نیز ندارى، در عوض برو از مورچه اى که پوست جو به دهان گرفته، این پوست جو را بگیر که دیگر این مورچه به این پوست جو نرسد، والله من این کار را نمى کنم.
این سطح بیدارى اولیاى خدا نسبت به زشتى ها است. اما این همه زشتى در محیط مى بینید که بعضى از مردم راحت مرتکب مى شوند. محرم و نامحرمى را طبق قرآن رعایت نمى کنند، حرام ها، معاصى و گناهان را ترک نمى کنند، چون که نفس آنان دچار بیمارى تسویل است. زشتى ها را نقاشى کرده و چهره زیبایى به او داده که ارتکابش براى مردم راحت، سهل و آسان باشد.
متدین، زیر بار گناه نمى رود، چون براى او سخت است، ولى دیگران نه. ما حاضر نیستیم مورچه اى را زیرپا لگد کنیم، ولى آن کسى که در کنار بانک کمین مى کند، مى بیند خانمى، پیرمردى، پیرزنى، چند بسته اسکناس از ماحصل عمرش را از بانک گرفته، دارد مى رود، دنبالش مى کنند که این پول را غارت کنند، اگر مقاومت کند، گلوله یا چاقو مى زنند و مى برند؛ یعنى هم غارت براى آنان آسان است و هم کشتن. چرا؟ چون دچار بیمارى تسویل نفس هستند.
اما براى امیرالمؤمنین (علیه السلام) که نفس و باطن خود را با رزق قرار داده شده پروردگار تغذیه صحیح کرده است، چقدر سخت است که به مورچه اى ظلمى کند و پوست جویى را از دهانش بگیرد.
رقت قلب امیرالمؤمنین (علیه السلام )
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در جنگ ها کسى را نکشت، بلکه مقتول با حمله، خود را در معرض قتل قرار داد؛ یعنى مقتول هم خودکشى و خود را در معرض قتل قرار داده است و هم کشته شده.
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در جنگ جمل، صفین و نهروان حاضر به شروع جنگ نبود، نه به خاطر این که مى ترسید، چون که زره حضرت (علیه السلام) یک طرفه بود، فقط رو داشت و پشت نداشت. شخصى به حضرت عرض کرد: چرا زره شما این گونه است؟ فرمود: من که نمى خواهم در جنگ فرار کنم تا بخواهند از پشت سر مرا بزنند. من در جنگ روبرو هستم، تا جنگ خاتمه پیدا کند، یا به شهادت برسم.
امام (علیه السلام) به شروع کردن جنگ علاقه اى نداشت و تا جایى که امکان داشت، زمینه را براى این که دشمن تسلیم خدا و حقیقت شود، آماده مى کرد، نه این که دشمن را تسلیم خود کند، اما وقتى دشمن زمینه را قبول نمى کرد و حمله را شروع مى کرد، دیگر معنى نداشت که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بایستد و به دشمن میدان دهد که بیاید، با تیر، خنجر و شمشیر او را قطعه قطعه کند. خدا به او مى فرماید: دفاع کن. این دفاع امرى عقلى و انسانى است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ جمل جوانى را صدا زد و فرمود: آیا حاضر هستى براى این مردم صحبت کنى و کتاب خدا را براى این مردم بخوانى؟ عرض کرد: بله، حاضرم. فرمود: اگر بروى، زنده برنمى گردى و تو را قطعه قطعه مى کنند. عرض کرد: حاضر هستم. رفت و قطعه قطعه شد. باز امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضر به شروع جنگ نشد، تا این که دشمن یورش برد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: مقاومت کنید.
بعد که جنگ تمام شد، به عمّار بن یاسر فرمود: بیا با هم دیگر به میان کشته هاى دشمن برویم، وقتى که در بین کشته هاى دشمن رسیدند، دستور دادند کشته اى را بلند کنند و بنشانند، جنازه را بلند کردند و نشاندند، حضرت (علیه السلام) بالاى سر جنازه نشسته ایستاد، با دنیایى از تأسف به این جنازه و جنازه هاى دیگر نگاه کرد و مانند مادر داغدیده شروع به گریه کرد. به جاى این که به نظامیان پیروز بفرماید: به خاطر این که پیروز شدید، طاق نصرت بزنید، شهر را چراغانى کنید، چون دماغ دشمن را به خاک مالیدید، شروع به گریه کرد.
به حضرت (علیه السلام) عرض کردند: چرا گریه مى کنید؟ فرمودند: براى این که جمعیتى بى علت و بیهوده به جهنم رفتند، در حالى که خدا درِ بهشت را به روى همه باز نگهداشته است. در تاریخ غیر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) هیچ نظامی اى سراغ نداریم که به کشته دشمن اشک ریخته باشد که تمام درهاى بهشت به روى شما باز بود، چرا به جهنم رفتید؟ از این که دشمن به جهنم رفته است، مى سوخت و اشک مى ریخت.
به قدرى این نفس پاک، نورانى، با صفا، دریاى مهر و محبت، تواضع، خاکسارى و فروتنى، با اخلاق و با کرامت بود که عکس العمل عملى این نفس ظاهرى امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشان مى داد که ایشان صد در صد- در حدّ سعه وجودى خود- هم اخلاق پروردگار است؛ یعنى اگر مردم مى خواستند اخلاق عینى خدا را با چشم ببینند، باید على (علیه السلام) را مى دیدند.
تسویل نفس برادران حضرت یوسف علیه السلام
هنگام غروب، ده برادر با پیراهن خون آلود نزد پدر آمدند: «وَ جَآءُو عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ»[4] خونى که به پیراهن بود، خون دروغین بود، نه خون حضرت یوسف (علیه السلام). پیراهن را با خون دروغین نزد پدر آوردند و حرف هایى زدند که بعضى از این حرف ها که در قرآن آمده است را ذکر مى کنم. وقتى پیراهن را نشان دادند، به دروغ گفتند: «فَأَکَلَهُ الذّئْبُ»[5] پسرت را گرگ خورد، این هم پیراهن خونى او.
حضرت یعقوب (علیه السلام) اصلًا باور نکرد که حضرت یوسف (علیه السلام)را گرگ خورده باشد. با این که ده پسر، همه با هم و به طور دسته جمعى گفتند که پسرت را گرگ خورده است، اما این سخن هیچ تأثیرى در حضرت یعقوب (علیه السلام) نگذاشت. فقط به آنها گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ»[6] ، «بل»؛ یعنى این که گرگ فرزند مرا خورده باشد، دروغ است. نفس و باطن شما این دروغ را سر هم کرده است. روانکاوى انبیاء (علیهم السلام) چقدر دقیق است.
اصلًا ما روانشناسى مانند انبیا و ائمه (علیهم السلام) در عالم نداریم. علل، سبب و فلسفه معاصى و زشتى هایى که مردم مرتکب مى شوند را دقیقاً بیان مى کنند. در ادبیات عرب «بل» براى اضراب است؛ یعنى از سخن قبل به سخن دیگر تکیه کردن و این که کلام شما به هیچ عنوان قابل باور نیست،
«بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ»[7] فرمود: هر ده نفرى شما بیمارى تسویل نفس دارید و باطن شما زشتى را در برابر شما آرایش داده است که ارتکاب آن براى شما آسان شود و شما نیز راحت مرتکب شدید. چرا به گردن گرگ مى گذارید؟
این تسویل نفس این ها را به چند گناه وادار کرد؟
اول: گناه نفاق. خیلى براى ما سنگین است که پسران پیغمبر (علیه السلام) عمل منافقانه انجام داده باشند، ولى خدا در قرآن مى فرماید: ده نفرى نزد پدر آمدند، نشستند و گردن کج کردند و گفتند: «أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ»[8] چرا حضرت یوسف (علیه السلام) را هر روز نزد خود در خانه نگه مى دارى؟ او را با ما روانه صحرا کن تا در مرغزارها قدم بزند و بازى کند. ولى در این مسأله نظر دیگرى داشتند و آن نظر خود را در پنهان با همدیگر مطرح کرده بودند: «اقْتُلُواْ یُوسُفَ»[9] «ان یجعلوه فِى غَیابَتِ الْجُبّ»[10] اصل تصمیم این بود که حضرت یوسف (علیه السلام) را بکشید و یا در چاهى که عمق دار و تاریک است بیاندازید. این تصمیم قطعى آنها بوده است، اما به پدر مى گویند: او را با ما بفرست تا در مرغزارها قدم بزند و بازى کند. این گناه اول آنها بوده است.
گناه دوم: بدون علّت، با مکر و حیله، جگرگوشه پدر را از او جدا کنند و چهل سال داغِ فراقِ بسیار سنگینى را بر قلب پدر خود تحمیل کنند.
گناه سوم: به پدر به دروغ گفتند: او را با ما به بازى و قدم زدن در مرغزارها بفرست و دروغ دیگر آن خون روى پیراهن بود که با خود آوردند. «وَ جَآءُو أَبَاهُمْ عِشَآءً یَبْکُونَ»[11] ده نفرى گریه مى کردند و مى گفتند: اى پدر! عجب برادرى بود، حیف که گرگ او را پاره کرد. اشک دروغ مى ریزند. گناه دیگر بود که تا حضرت یوسف (علیه السلام)را به صحرا آوردند، بچه اى که هیچ پناهى نداشت و باید این برادران نیرومند از او آنها این حمایت مى کردند،
هر چه بگندد نمکش مى زنند واى به وقتى که بگندد نمک
حامیان او، ظالمان و دشمنان او شدند و تا جایى که مى شد، او را کتک زدند. گناه بعد این که او را به قصد این که نابود شود، در چاه انداختند. ببینید بیمارى تسویل نفس در این ده نفر چه کار کرد؟
گناهان، پیامد تسویل نفس
گناهانى که بشر در شهرهاى بزرگ مرتکب مى شود، این ها را بشمارید، ببینید چند گناه است؟ همه آنها از همین تسویل نفس سرچشمه مى گیرد. به قدرى هنرمندانه زشتى را زیبا جلوه مى دهد که انسان هر روز که از خانه بیرون مى آید، مى خواهد هزاران ناموس مردم را تا جایى که مى شود، با چشم بد نگاه کند.
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) وقتى مى خواهند چشم چرانى را توضیح بدهند، مى فرماید: «لکم أوّل نظره الى المرأه فلا تتبعوها بنظره أخرى»[12] اگر چشمتان به نامحرمى افتاد، نگاهتان را ادامه ندهید.
پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله) وقتى مى خواهند نگاه و نظر زشت را توضیح بدهند، مى فرماید: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس»[13] نگاه، تیرى از تیرهاى شیطان است که وقتى به انسان مى خورد، حرکت عقل او را از کار مى اندازد. دیوانه اش مى کند تا به سراغ دختران و زنان مردم برود و او را به زناى محصنه و غیرمحصنه بکشد؛ یعنى وقتى نفس زشتى را زیبا جلوه مى دهد، مى گوید: به دنبال ناموس مردم برو و هر جا که مى خواهد، بشود. این آیه اول بود.
در آیه دوم هفت سال است که حضرت یوسف (علیه السلام) در زندان است. چقدر زجر کشیده است. دو نفر دربارى که در زندان بودند، هر کدام خواب مى بینند وخواب خود را براى حضرت یوسف (علیه السلام) تعریف مى کنند.حضرت یوسف (علیه السلام) خواب هر دو را تعبیر مى کند؛ به یکى مى گوید: خواب تو نشان مى دهدکه تبرئه مى شوى و به شغل خود برمى گردى. اما به دیگرى مى گوید: تو اعدام مى شوى و هیچ راه نجاتى ندارى. اعدامى، اعدام شد و تبرئه شده نیز به شغل خود برگشت و رفیق زندانى خود را فراموش کرد تا زمانى که پادشاه مصر خواب مى بیند و صبح آن را براى دربارى ها تعریف مى کند و مى گوید: من چند بار این خواب را دیده ام. دربارى ها مى گویند: این «اضغاث احلام»، خواب هاى پریشان است و ریشه در حقیقت ندارد. ناگهان آن فرد تبرئه شده به پادشاه مى گوید: در زندان شخصى را داریم که تعبیر خواب را خیلى خوب مى داند.
پادشاه مى گوید: خواب مرا نزد آن زندانى بگو، ببین چه مى گوید. وجود مبارک حضرت یوسف (علیه السلام) حقیقت خواب را گفت، که چهارده سال براى این مملکت این حادثه ها مى گذرد و دولت را راهنمایى مى کند که چگونه با حادثه برخورد کنند تا کسى در مملکت به مشکل برنخورد. شاه وقتى تعبیر خواب را مى شنود، مى فهمد این زندانى، انسانى عالم، فهمیده و با بصیرتى است. او را از زندان بیرون مى آورد و مى گوید: تو در نزد ما مقام دارى. حضرت یوسف (علیه السلام) مى گوید: من نمى آیم. در همین زندان مى مانم. به پادشاه مملکت بگو داستان نه سال قبل چه بوده است؟ یعنى به منِ پاکدامن تهمت زده اند و بى گناه در زندان انداخته اند. من اینجا مى نشینم تا این تهمت از دامن من پاک شود.
تسویل نفس زلیخا
شاه، افرادى را به دنبال زن عزیز مصر که با یوسف (علیه السلام) درگیر بود و زنانى که در میهمانى شرکت داشتند مى فرستد و بعد به زنان مى گوید: برنامه چه بوده است؟ زلیخا تعریف کرده و به دروغ متوسل نمى شود. راست مى گوید؛ چون شدیداً گرفتار عذاب وجدان است و نه سال است که بیگناهى را به خاطر این که قدرت داشته، به زندان انداخته و حال ناراحت است و حقیقت را بیان مى کند. به پادشاه مى گوید: من از یوسف (علیه السلام) کامجویى خواستم، او نیز در برابر من کاملًا مقاومت کرد و جواب مرا نداد. اکنون حق آشکار شد که مقصّر کیست، سلطان! من مقصّر بودم و او پاک است.
بى گناهى، کم گناهى نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان مى شود
نفس اماره، موجب تسویل نفس
گفت: اى سلطان! در خلوت کاخ این اتفاق به وجود آمد که من با داشتن شوهر، به دنبال این جوان پاکدامن بودم، اما او حاضر نشد که جواب مرا بدهد، اما من تا جایى که امکان داشت، زمینه را فراهم مى کردم، مى دانى چرا؟ «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهُ بِالسُّوءِ»[14] چون من زن دربارى بودم، با معلمان واقعى و مربیان حقیقى ارتباط نداشتم. همیشه ارتباط من با زیباترین لباس، خوشمزه ترین خوراک، افراد داراى مقام، طلا، نقره، گردنبند، تاج و گوشواره بود.
من در این دربار با رزق حلالِ نفس سر و کارى نداشتم و باطن من به خاطر این که تغذیه درست نشد، چهره «امّاره بالسوء» گرفت؛ یعنى شانه وجود مرا به طرف گناه مى کشید و من در مقابل حالت امّاره محکوم بودم. این بدترین محکومیت است؛ یعنى دیگر در تاریخ عالم و فضاى هستى محکومى بدبخت تر و بیچاره تر از محکوم نفس امّاره نیست. امّاره صیغه مبالغه است؛ یعنى شب و روز به من فرمان مى دهد که او را با گناه تغذیه کنم. حتى خوابى که مى بینم، خواب گناه و آلودگى است.
حضرت على (علیه السلام) نیز خواب مى بیند، اما پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله) را در خواب مى بیند. اما دارنده نفس اماره در خواب مى بیند که به دنبال ناموس مردم و گناه مى رود و تمام این حالات نزدیک مرگ به صورت هیولاهاى عجیب رخ نشان مى دهد و بین انسان و خدا جدایى ابدى مى اندازد. این حرف زلیخا است، نه حضرت یوسف (علیه السلام) که نفس امّاره نداشت. اگر نفس امّاره داشت، در دام این زن مى افتاد. این حرف آن زن است. حال یوسف علیه السلام در زندان است، هنوز بیرون نیامده و گفتگو بین این زن و پادشاه ادامه دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّى»[15] مى گوید: ببینید تسویل نفس چه مى کند که من، زن شوهردار را خیلى آسان به کثیف ترین خیانت وادار مى کند.
پرستش گوساله بر اثر تسویل
اما آیه سوم: این آیه نیز آیه خیلى عجیبى است. این دیگر حرف حضرت یعقوب (علیه السلام)و حرف خدا نیست، بلکه حرف چهره زشت کثیف جهنمى پلید و پستى است که از نفس خود خبر داده است.
موسى بن عمران (علیه السلام) براى این که بنى اسرائیل را از ظلم فرعونیان نجات دهد، چه زحمت سنگینى کشید تا باطن آنها را به توحید و حق گره بزند. اما خطر تسویل را ببینید. خدا به موسى (علیه السلام) فرمود: چهل شب به کوه طور بیا. وقتى بعد از چهل شب برگشت، دید از هفتاد هزار نفر اهل توحید، درصد بالایى گوساله پرست شده اند؛ یعنى خدا را با گوساله جابجا کرده اند.
شما فکر کنید خدا کیست و گوساله چیست؟ بعد حساب کنید که چند هزار نفر در غیبت موسى بن عمران (علیه السلام) در باطن، جاى خدا را با گوساله عوض کردند؟ خدا را بیرون کردند و گوساله را به باطن خود راه داده اند. چه کسى این کار را کرد؟ شخصى به نام سامرىّ که از طلا مجسمه گوساله اى ساخت، طورى که صدا در آورد و بعد به مردم گفت: خدا و معبود شما این است، براى چه به دنبال خدایى که نمى بینید، هستید؟ مى توانید با او راحت رابطه برقرار کنید.
تسویل سامرى براى گوساله پرستى
خداوند در قرآن مجید مى فرماید: حضرت موسى (علیه السلام) وقتى برگشت، فوق العاده خشمگین شد. سامرىّ بناى زحمات او را خراب کرده بود و با حیله و نیرنگ گوساله را در قلب مردم با خدا جابجا کرده، توحید را به شرک تبدیل و مردم پاک را نجس کرده بود. به سامرىّ گفت: «فَمَا خَطْبُکَ یسمِرِىُّ»[16] این کار سنگین چه بود که انجام دادى؟ او به موسى (علیه السلام) گفت: «کَذَ لِکَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى»[17] این کار زشت را باطن من در مقابل من زیبا جلوه داد که انجام آن برایم آسان باشد. البته بعد به عذاب الهى دچار شد که تا ابد نیز از آن عذاب نجات پیدا نمى کند.
ذکر مناجات
با خضر دانش یار شو اى موسى دل شاید کزین صحرا کنى طىّ منازل
در چاه تن تا کى برآ اى یوسف جان مصر تجرّد را تویى سلطان عادل
از شهر تن جانا بباید رخت بستن زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد این راه بر دین و دانش کوش و منشین هیچ غافل
لذات جسمانى فانى دانه توست زور و زر و جاه است دام، اى مرغ عاقل
جز ذکر الله است هر ذکرى ز شیطان جز عشق حق هر سود و سودایى است باطل
با عشق آن یکتاى بى همتاى الهى همّت طلب از هر دو عالم مهر بگسل
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
[1]. غرر الحکم و درر الکلم / ص : 486 [2]. انفال ، آیه 22 [3]. اعراف ، آیه 179 [4]. یوسف ، آیه 18 [5]. یوسف ، آیه 14 [6]. یوسف ، آیه 83 [7]. همان [8]. یوسف ، آیه 12 [9]. یوسف ، آیه 9 [10]. یوسف ، آیه 15 [11]. یوسف ، آیه 16 [12]. بحار الأنوار (ط – بیروت) / ج 10 / باب 7 / ص : 110 [13]. بحار الأنوار (ط – بیروت) / ج 101 / 38 / باب 34 / ص : 38 [14]. یوسف ، آیه 53 [15]. همان [16]. طه ، آیه 95 [17]. طه ، آیه 96