سپردن موسی ـ علیه السلام ـ صندوق عهد را به یوشع
در آیه 248 سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسی) به میان آمده و در آن آیه چنین میخوانیم:
«و پیامبرشان (اشموئیل) به بنیاسرائیل گفت: نشانه صحّت حکومت و فرماندهی طالوت آن است که تابوت (صندوق عهد) به سوی شما خواهد آمد، که در آن، آرامشی از پروردگار شما، و یادگارهای خاندان موسی ـ علیه السلام ـ قرار دارد، در حالیکه فرشتگان آن را حمل میکنند. در این موضوع نشانه روشن برای شما است، اگر ایمان داشته باشید.»
توضیح اینکه موسی ـ علیه السلام ـ در روزهای آخر عمر خود، الواح مقدّس تورات، کتاب آسمانی را به ضمیمه زره خود و یادگارهای دیگر در میان صندوقی نهاد و آن را به وصی خود یوشع بن نون سپرد، این صندوق چنانکه از آیه فوق استفاده میشود، دارای اعتبار و عظمت خاصّی برای بنیاسرائیل، و مایه اطمینان و آرامش خاطر برای آنها بود.
از گفتار اهلبیت ـ علیهم السلام ـ و مفسّران برمیآید که این صندوق همان صندوقی بود که مادر موسی، موسی را هنگام خردسالی در میان آن نهاده و به رود نیل انداخت، آب آن را تا کنار کاخ فرعون آورد، و به وسیله کارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسی ـ علیه السلام ـ را از میان آن بیرون آوردند و این صندوق در دستگاه فرعون نگهداری میشد. سپس به دست بنیاسرائیل افتاد و چون دارای خاطره شیرین نجات موسی ـ علیه السلام ـ بود، در نزد بنیاسرائیل، بسیار احترام داشت. آنها از آن صندوق استمداد میجستند، و در جنگهایی که با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود میبردند، و آن صندوق اثر معنوی و روانی خاصّی در بالا رفتن روحیه آنها داشت، سرانجام در یکی از جنگها، دشمنان آن صندوق را از بنیاسرائیل گرفتند و این حادثه برای بنیاسرائیل بسیار تلخ بود و موجب ضعف آنها شد، چرا که آنها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود میدانستند، و اکنون آن را از دست داده بودند.[1]
به این ترتیب موسی ـ علیه السلام ـ در واپسین روزهای عمرش، چنین صندوقی را به وصی خود یوشع سپرد، و در داستان اشموئیل ماجرای بازگشت این صندوق به دست بنیاسرائیل، خاطرنشان میشود.
رحلت آرام و آسوده موسی ـ علیه السلام ـ
240 سال از عمر موسی ـ علیه السلام ـ گذشت، روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت: «سلام بر تو ای همسخن خدا.»
موسی ـ علیه السلام ـ جواب سلام او را داد و پرسید: تو کیستی؟
او گفت: من فرشته مرگ هستم.
موسی: برای چه به اینجا آمدهای؟
عزرائیل: آمدهام تا روحت را قبض کنم.
موسی: روحم را از کجای بدنم خارج میسازی؟
عزرائیل: از دهانت.
موسی: چرا از دهانم، با اینکه من با همین دهانم با خدا گفتگو کردهام؟
عزرائیل: از دستهایت.
موسی: چرا از دستهایم، با اینکه تورات را با این دستهایم گرفتهام؟
عزرائیل: از پاهایت.
موسی: چرا از پاهایم، با اینکه با همین پاهایم به کوه طور (برای مناجات) رفتهام؟
عزرائیل: از چشمهایت.
موسی: چرا از چشمهایم، با اینکه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار کشیدهام؟
عزرائیل: از گوشهایت.
موسی: چرا از گوشهایم، با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدهام.
خداوند به عزرائیل وحی کرد: «روح موسی ـ علیه السلام ـ را قبض نکن تا هروقت که خودش بخواهد.»
عزرائیل از آنجا رفت، و موسی ـ علیه السلام ـ سالها زندگی کرد تا اینکه: روزی «یوشع بن نون» را طلبید و وصیتهای خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی کوه طور رفت، مردی را دید مشغول کندن قبر است، نزد او رفت و گفت: «آیا میخواهی تو را کمک کنم؟» او گفت: آری، موسی او را کمک کرد. وقتی که کار کندن قبر تمام شد، موسی ـ علیه السلام ـ وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لَحَد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسی ـ علیه السلام ـ مقام خود در بهشت را دید، عرض کرد: «خدایا روحم را به سویت ببر.» هماندم عزرائیل روح او را قبض کرد، و همان قبر را مرقد موسی ـ علیه السلام ـ قرار داد، و آن قبر را پوشانید، و آن مرد قبر کن، عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان، با صدای بلند گفت:
«مات موسی کَلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ؛ موسی کلیم خدا مرد، چه کسی است که نمیمیرد؟»[2]
مطابق بعضی از روایات، قبر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ در کوه طور (واقع در نجف اشرف، یا سرزمین سینا) میباشد.[3][1] . اقتباس مجمع البیان، ج 2، ص 353.
[2] . بحارالانوار، ج 13، ص 365 و 366.
[3] . همان، ص 253.