خاطره ای از توسل به حضرت زهرا(س)

خاطره ای از توسل به حضرت زهرا(س)

به اتفاق دوستان همراه کاروانی از کرمان با مدیریت آقای حاج حسین قوام

ساعت ۱۴ روز سه شنبه نوزدهم خردادماه ۱۳۹۴ هنگام برگشتن

از سفر زیارتی کربلای معلی در ۳۵ کلیومتری شهرستان انار بعد از مسجد ابوالفضل ؛ اتوبوس دچار نقص فنی

و خاموش شد رانندگان پس از مدتی تلاش نتوانستند  عیب ماشین  را برطرف کنند

تماس گرفتند که یک اتوبوس برای انتقال زائرین و تعمیرکار برای بر طرف نمودن عیب ماشین بیاید

مسافران و رانندگان  داخل ماشین و بیرون در زیر سایه اتوبوس  حیران  نشسته بودند .

روحانی کاروان(حاج شیخ محمدعلی مختار آبادی) به دوستان گفت : آیا می خواهید ماشین درست بشود

و راه بیافتیم  همه در این هوای گرم گفتند : بله. فرمودند: صلواتی بفرستید:

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم

باخودشان زمزمه ای داشتند و گفتند:

یا کریم به حق فاطمه الزهرا این وسیله را درست کن .و به راننده اشاره کرد :

استارت بزن با یک نیم استارت ماشین روشن شد. جالب این بود

که ایشان حاجت چندین ساله ای داشت که هنوز روا نشده

بود به حال این بزرگوار غبطه خوردم و به خودم گفتم :

احسنت بر این مرد خدا  حاجت چند ساله اش  را طلب نمیکند

گرفتاریش  را فراموش نموده و رضایت خدا را بر حاجتش ترجیح میدهد.

ناگفته نماند در این سفر این عالم بزرگوار وقتی نام حضرت زهرا (س) را میبرد

اول اشک خودش جاری میشد.و دل پاکش شایسته محبت

اهل بیت(ع) بود خدا علمای صالح مخصوصا این عالم را حفظ نماید.


با توجه به زیاد شدن نظرات در این بخش؛یک وبلاگ با نام *یا حضرت صدیقه موالاتی اغیثینی* (http://yasadegh.mihanblog.com)ساخته شد تا از این به بعد دسترسی به نظرات و دوستان راحت تر باشد-در واقع برای هر یک از نظرات این بخش یک پست جداگانه در وبلاگ در نظر گرفته میشود-همچنین میتوانید کرامات و داستان های خود را به وبلاگ مورد نظر ارسال کنید.

مطالب مشابه

151 دیدگاه

  1. صابر
    1394-05-30 در 15:25 - پاسخ

    شرکت در مباهله

    عده اى از نصاراى نجران نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) آمدند و پیشاپیش آنها سه تن از بزرگانشان به نامهاى ((عاقب )) و ((محسن )) و ((اسقف )) بودند، در حالى که دو تن از مشهورین یهود هم همراه آنها بودند تا از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) سؤ الاتى کنند.
    اسقف پرسید: اى ابوالقاسم ! چه کسى پدر موسى بود؟
    پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: عمران .
    سؤ ال کرد: پدر یوسف چه کسى بود؟
    پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: یعقوب .
    پرسید: پدر و مادرم فدایت ، پدر تو کیست ؟
    فرمود: عبدالله پسر عبدالمطلب .
    اسقف سؤ ال کرد: پدر عیسى که بود؟
    پیامبر ساکت ماند؛ جبرئیل نازل شد و گفت : او روح خدا و کلمه او بود.
    اسقف گفت : آیا روح بدون پدر مى شود؟
    پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) ساکت گردید. در این هنگام وحى نازل شد:
    ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال کن فیکون
    همانا مثل خلقت عیسى از جانب خدا مثل خلقت آدم ابوالبشر است که خداوند او را از خاک بساخت ، سپس بدان خاک گفت : بشرى به حد کمال باش ، چنان شد.
    وقتى پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) این آیه را خواند، اسقف از جاى خود پرید، زیرا که براى او قابل قبول نبود که بشنود عیسى (علیه السلام) از خاک است . بعد گفت : اى محمد! ما این مطلب را نه در تورات دیده ایم و نه در انجیل و زبور یافته ایم ، این مطلبى است که فقط تو مى گوئى .
    پس پروردگار وحى فرمود: فقل تعالوا ندع ابنائنا
    اسقف و همراهان او گفتند: اى ابوالقاسم ! انصاف دادى ، پس وقت مباهله را معین نما.
    پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: ان شاء الله فردا صبح .
    پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) هنگام صبح بعد از نماز دست على (علیه السلام) را گرفت و بانوى دو جهان فاطمه (سلام الله علیها) را پشت سر و امام حسن (علیه السلام) را در سمت راست و امام حسین (علیه السلام) در سمت چپ خود قرار داد و به آنان فرمود: وقتى من دعا کردم شما آمین بگوئید. پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) به حالت دعا زانوهاى مبارک را بر زمین نهاد.
    طایفه نصارى که این حالت را پنج تن مقدس مشاهده کردند، پشیمان شدند و بین خودشان مشورت نموده و گفتند: سوگند به خدا، او پیامبر است و اگر با وى مباهله بکنیم ، حتما خداى تعالى دعاى او را مستجاب خواهد نمود و ما همه نابود خواهیم شد و هیچ چیزى نمى تواند ما را از نفرین وى نجات دهد و صلاح این است که با او مصالحه کنیم تا ما را از این کار (مباهله ) معاف دارد

  2. بابک
    1394-05-30 در 15:23 - پاسخ

    جناب ابوذر مى گوید: پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مرا به دنبال على (علیه السلام) فرستاد. به خانه اش رفتم و او را خواندم ، ولى پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستى را دیدم که بدون اینکه کسى باشد به خودى خود، مى گردد. دوباره او را خواندم ، بیرون آمد و با هم نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) رفتیم و پیامبر متوجه على (علیه السلام) شد و چیزى به او گفت که من نفهمیدم .
    گفتم : شگفتا! از دستاسى که بدون که بدون گرداننده مى گردد.
    آن گاه پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعظا و جوارحش را پر از ایمان و یقین کرده و چون خداوند ضعف او را دانست ، پس در روزگار سختى به او کمک کرد و کفایتش ‍ نمود. مگر نمى دانى که خداوند، فرشتگانى را قرار داده تا خاندان محمد را یارى دهند

  3. فرامرز
    1394-05-30 در 15:22 - پاسخ

    درخشیدن نور از ملحفه فاطمه

    روایت شده است : که على (علیه السلام) از یک نفر یهودى مقدارى جو قرض کرد و در مقابل آن ، ملحفه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را که از پشم بود، گرو گذاشت . یهودى آن را برد و در خانه اش گذاشت . هنگام شب زن یهودى براى کارى به آن اطاقى که ملحفه در آن بود رفت . ناگهان نورى را در حال درخشش دید که اطاق را روشن کرده بود. به سوى شوهرش برگشت و به او گفت : در آن اطاق ، روشنایى بزرگى را دیدم .
    شوهرش نیز تعجب کرد و فراموش کرده بود که ملحفه فاطمه (سلام الله علیها) را در آن جا گذاشته است . سریع برخاست و وارد آن اطاق شده ، دید شعاع نور ملحفه ، پخش شده و مانند نور ماهى است که از نزدیک طلوع کرده باشد. از این مسئله در شگفت شد. به جایى که ملحفه را گذاشته بود، دقت کرد و فهمید که این نور از همان ملحفه است . یهودى رفت و قوم و خویشانش را فرا خواند و همسرش نیز قوم و خویشان خود را حاضر ساخت . بیش از هشتاد هزار نفر از یهودیان جمع شدند. همه آنان وقتى این امر را دیدند، مسلمان شدند

  4. اعظم
    1394-05-30 در 15:21 - پاسخ

    على (علیه السلام) مى فرماید: روزى به بازار رفتم ، یک درهم گوشت و یک درهم ذرت خریدم و به خانه آوردم . فاطمه (سلام الله علیها) مشغول پختن آن شد. وقتى که آماده نمود، فرمود: اى کاش ! مى رفتى پدرم را دعوت مى کردى .
    من رفتم و دیدم حضرت رسول ، خوابیده و مى گوید: از گرسنگى در حال خواب ، به خدا پناه مى برم .
    گفتم : یا رسول الله ! نزد ما غذایى هست .
    پس دستش را به من داد و آمدیم و چون به خانه رسیدیم ، به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: غذا را بیاور. فاطمه نیز غذا را در دیگى گذاشته خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آورد.
    حضرت پارچه اى را روى غذا کشید و فرمود: خدایا! غذاى ما را برکت ده .
    سپس فرمود: یک پیمانه به عایشه بده . فاطمه یک پیمانه براى او فرستاد.
    بعد فرمود: یک پیمانه به ام سلمه بده . براى او نیز فرستاد. تا این که به هر یک از نه همسرش یک سهم فرستاد.

  5. حمیدی زاده
    1394-05-29 در 11:07 - پاسخ

    یکى از علما مى گوید: در حدود بیست سال قبل همسرم به بیمارى صعب العلاج گرفتار شد و بالاخره با مراجعه به اطبا، مرض ریوى تشخیص داده شد. پس از آزمایشهاى دقیق و عکس بردارى ، کسالت را فوق العاده و صعب العلاج دانستند، به طورى که نسخه و دارو بى اثر بود و از علاج آن به کلى ماءیوس شدیم .
    بى اندازه مضطرب و ناراحت بودیم . ناچار دست توسل به ذیل عنایت حضرت زهرا(سلام الله علیها) زده و نماز حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را که در کتب ادعیه وارد شده ، خواندم . پس از تمام اذکار در حالى که متاءثر و دل شکسته بودم ، در همان حال سجده خوابم برد، در خواب حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به بالین مریضه ام دیدم که به او لطف و محبت مى فرمود. ناگهان از خواب بیدار و یاءسم به امید بدل شد. و از آن روز به بعد حال مریض رو به بهبود گذاشت و پس از چند روزى سلامتى کامل خود را باز یافت . براى معاینه و اطمینان خاطر او را به نزد طبیبى بردم ، او بعد از معاینه و دقت کامل با تعجب گفت : هیچ کسالتى در او نمى بینم

  6. محمود
    1394-05-29 در 11:05 - پاسخ

    اقتدا و توسل به حضرت زهرا (س )
    انس بن مالک روایت مى کند:
    روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با ما نماز صبح به جاى آورد، پس از فراغت از نماز روى
    مبارکش را به سوى ما گرداند و فرمود: اى جماعت مسلمانان ! هرکس که آفتاب را از دست بدهد،
    پس باید به ماه تمسک جوید، و در فقدان ماه دست به دامان زهره شود، و اگر زهره را نیابد به دو
    ستاره فرقدان پناه آورد.
    از پیامبر اکرم سوال شد که : یا رسول الله ! مقصود از آفتاب و ماه و زهره و فرقدان (دو ستاره
    نورافشان ) چیست ؟
    فرمود: من آفتابم ، على ماه ، و فاطمه زهره است و دو ستاره حسنین علیهماالسلام هستند،
    آنان با کتاب خدا دو دستاویز بشرند و همواره به هم پیوسته اند و هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند تا
    در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.

  7. رقیه
    1394-05-29 در 11:03 - پاسخ

    در روایت است که مولای ما امام باقر علیه السلام هرگاه تب طاقتش را مى ربود، آب خنکى طلب مى کرد و وقتى آب به
    دستش مى رسید و جرعه اى از آن را مى نوشید، لحظه اى از نوشیدن باز مى ماند و سپس با
    صداى بلند به حدى که در بیرون خانه نیز شنیده مى شد از ته دل مادرش زهرا علیهاالسلام را صدا
    مى کرد و مى فرمود: فاطمه اى دختر رسول خدا و بدین گونه خود را از سوز تب تشفى مى داد و
    بر خود مرهمى مى نهاد و جان و روح خود را با یاد محبوب و توسل به او آرام و عطرآگین مى نمود.

  8. حامد
    1394-05-29 در 11:00 - پاسخ

    با عرض سلام و خداقوت
    مرحوم پدرم نقل میکند که: زمانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ،
    یک روز در ماه مبارک رمضان ، طرف عصر غذایى براى افطار خود تهیه کرده و در حجره گذاردم و
    بیرون آمده و در را قفل کردم . پس از اداى نماز مغرب و عشا و گذشتن مقدارى از شب براى صرف
    افطار برگشتم به مدرسه . چون به در حجره رسیدم دست در جیب نموده ، اما کلید را نیافتم .
    داخل صحن مدرسه را خوب گشتم و از بعضى طلاب که در مدرسه بودند سوال نمودم ، اما باز هم
    کلید پیدا نشد. به علت گرسنگى و نیافتن راه چاره سخت پریشان شدم . از مدرسه بیرون آمده ،
    متحیرانه به سوى حرم مطهر مى رفتم و به زمین نگاه مى کردم . ناگاه مرحوم حاج سید مرتضى
    کشمیرى (اعلى الله مقامه ) را دیدم . سبب حیرتم را پرسید؛ مطلب را عرض کردم ، پس با من به
    مدرسه آمد و نزد حجره ام فرمود: معروف است که نام مادر حضرت موسى کلید قفل هاى بسته
    است . پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین اثرى نکند؟
    آن گاه دست روى قفل نهاد و ندا کرد: یا فاطمه که ناگهان قفل باز شد.

  9. طلبه
    1394-05-29 در 10:56 - پاسخ

    یکى از فضلاى حوزه و استاد ما که مشکل بزرگى برایش پیش آمده بود براى زیارت و توسل به حضرت رضا
    علیه السلام عازم حرم مى شود. از قضا به علامه طباطبایى برمى خورد که ایشان هم عازم حرم
    است . بلافاصله به طرفش ‍ رفته و با چشمى پراشک و دلى پرسوز از ایشان مى خواهد تا دعایى
    به او بیاموزد که حاجتش روا شود. علامه نگاهى مهربان به چهره و حالت او مى کند، آن گاه مى
    گوید: فرزندم ! وقتى وارد حرم مطهر مى شوى ، یکى از موثرترین و بهترین دعاها این است که
    حضرت را به مادرش زهرا علیهاالسلام قسم بدهى که حاجت ترا از خدا بخواهد. چون حضرت به
    مادرش زهرا علیهاالسلام علاقه فراوان و ارادت خاصى دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش سخت
    موثر خواهد افتاد.
    او مى گوید: با شنیدن این سخن سخت متاثر شدم ، و رعشه و لرزه اى تمامى وجودم را در
    برگرفت . این توسل و قسم دادن همان و به مقصود رسیدن همان .

  10. مریم
    1394-05-10 در 14:27 - پاسخ

    سلام
    از آنجایی که مادرم بیمار و پیر بود وقتی خواهرم حامله بود من به خانه آنها میرفتم و پرستاری میکردم خواهرم در شهر زندگی میکرد و مادرم در روستا . خواهرم به بچه دومش حامله بود که من بهمراه دامادمان به خانه شان رفتیم..من همیشه داماد را مثل برادر میدانستم وقتی خواهرم دردش را یاد کرد ما او را به زایشگاه بردیم و با شوهرش برگشتیم . بنا شد فردا خواهرش کنار بچه اولی بیاید ومن نزد خواهر بروم. وقتی از بیمارستان آمدیم شوهر خواهرم شربتی بما داد و بعدش خوابیدم وقتی که از خواب بیدار شدم دیدم شرطم خونی است چون 5 روز پیش از عادت ماهانه پاک شده بودم فهمیدم که او تجاوز کرده . گقتم حسن من از تو توقع نداشتم به من گفت ببخشید شیطان مرا گول زد من به شما شربت خواب آور دادم و به شما تجاوز کردم والان هم پشیمانم. نکند حامله شده باشید..گفتم : من دامنم به گناه آلوده نشده بود تو با این کارت مرا بیچاره کردید. من بعد از غسل از خدا خواستم که کمکم کند و آبرویم نرود.. هرشب نماز حضرت زهرا میخواندم که حامله نباشم. تا اینکه در جشن تولد خواهر زاده ام یکی از همایسگان خواهرم از من خوشش آمده بود به خواستگاریم آمد و با ایشان ازدواج کردم و خدا را شکر هم همسرخوبی است و هم شغل خوبی دارد ایشان مغازه لبنیاتی دارد. کار خدا از این فتنه نجات یافتم به جان حضرت زهرا وقتی با همسرم ازدواج کردم دیدم آدم با تقوایی است با حضرت زهرا عهد کردم و گفتم بی بی جان تو میدانی من بی تقصیر بودم اگر بکارتم را برگردانی تا عمر دارم روزانه دو رکعت نماز میخوانم. در شب زفاف دیدم دختر هستم .و بعد از ازدواج شوهر خواهر در تاریکی شب به دلیل رانندگی با موتور و بدون چراغ از عقب به یک کامیون برخورد میکند و تمام بدنش در زیر لاستیک کامیون له میگردد.. و خواهرم با پسر دایی ام که بچه دار نمیشد و به خاطر بچه دار شدن زنش از او طلاق گرفته بود ازدواج میکند.وخدارا شکرزندگی خوبی دارد

  11. آزیتا
    1394-05-08 در 23:03 - پاسخ

    سلام.
    خدایا از فقر بسوی تو پناه میبرم.من 17ساله بودم که پدرم به زور به عقد پیرمرد 70 ساله در آورد این پیرمرد آدم با تقوایی بود ایشان هر شب زیارت حضرت زهرا را میخواند در این مدت 5سالی که با ایشان ازدواج کردم کوچکترین امر و نهی برایم خدا بیامرز نکرد. ایشان محبت حضرت زهرا را در دلم جای داد. و در زمان حیاتش قسمتی از دارایش را بنامم کرد که بعد از مرگش هر شب زیارت بی بی را ادامه بدهم. بعد از مرگش چون به خاطر اعتیاد پدر و مادرم دلخوشی نداشتم به خانه شان بروم با سهم الرث و فروش وسایل و مهریه در شهر قم یک آپارتمان دو طبقه خریدم یک طبقه برای خودم و طبقه دیگری را به مستاجر دادم و با کرایه خانه و بیمه شوهرم زندگیم را اداره میکردم پس از چند ماهی با برادر مستاجر که از خودم 4سالی کوچکتر بود ازدواج کردیم ایشان با تقوا و شغلش نقاش ساختمان است زندگی خوبی را به برکت اهل بیت را شروع کرده ایم با ایشان تفاهم دارم و کوچکترین مشکلی ندارم .

  12. شهره
    1394-05-08 در 21:16 - پاسخ

    سلام بر شما خادمین امام صادق (ع)
    دختری بودم که پدرم بواسطه رو در واسی با برادرش مرا برای پسرعمویم خواستگاری کرد. پسر عمویم مقید به دین و اخلاق نبود در دوران عقد چندین مرتبه مرا به باد کتک گرفت به .من میگفت تو زن من هستی حق نداری نماز بخوانی من مالک تو هستم. من می بایستی نمازم را مخفی بخوانم یادم هست یکبار مشغول نماز بودم با لگد به کمر من زد که چند روز از درد کمر آسایش نداشتم یک شب به حضرت زهرا(س) توسل جستم و خواستم یا شوهرم را هدایت کند یا مرا ازایشان جدا نماید.تا اینکه با دوستش مشروب خورده بودند با کارت به جان هم افتاده و کشته شد. خدا را شکر کردم و به شکرانه اش نذر کردم تا زنده ام هر روز 100 صلوات برای حضرت زهرا (س)هدیه کنم. بعد از 6ماه یکی از جوان هئیتی به خواستگاریم آمد و ایشان شرط کرد که هرشب با نماز شب همراهش باشیم ما از اول زندگی روز 40 دقیقه به نماز صبح برای نماز شب بیدار میشویم و به برکت نماز شب زندگی آرام و با برکتی را داریم خدا را همیشه شاکرم و بر حضرت زهرا(س) روزانه 100 صلوات با شوهرم بعد از اذان صبح می فرستیم. این است محبت فاطمی.

  13. عباسعلی
    1394-05-08 در 10:36 - پاسخ

    سلام بر شما محبین اهل بیت (ع)
    من توسط برادر بزرگترم از خواهر یکی از همکارانش خواستگاری کردیم ایشان پدر و مادرش با ایمان بودند من هم به خاطر ایمان خانوادگی ازایشان خواستگاری کردم. در جلسه خواستگاری پدرش صیغه محرمیت را خواند و به تعداد 110 سکه بهار آزادی محرم شدیم در هیچ محضر رسمی عقد نکردیم .بناشد عقد محضری با جشن عروسی یکی باشد مدتی بعد دیدم از نظر فکری با هم تفاهم نداریم ایشان بر خلاف عقیده خانواده چادر را دوست ندارد هرچند مادرش انسان با تقوایی بود. من به حضرت زهرا متوسل شدم و گفتم یا زهرا من به خاطر عدم رعایت حجاب میخواهم از این زن جدا شوم خودت زمینه را فراهم کن. قبل از عقد دیدم تفاهم نداریم مهریه را بهانه کردم گفتم من 14 سکه بهار آزادی بیشتر صداق نمیکنم اگر چادری باشد 110 سکه ایشان گفت اگر یک میلیون سکه مهریه کنی من حاضر نیستم آزادیم را بفروشم و زندانی چادر شوم در لحظه آشنایی از چادر چیزی نگفتی . توافقی از ایشان جدا شدم عهد بستم تا ایشان ازدواج نکند من هم ازدواج نکنم شاید سر عقل بیاید . طولی نکشید با یکی از استاتید دانشگاه ازدواج کرد. بعد از 6 ماه در درگیری با شوهرش به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی خفه نشد من هم بعد از مدتی با یک خانم طلبه ازدواج کردم گرچه از من 5 سال بزرگتر و از خانواده فقیری هستند بهترین زندگی برایم فراهم شد به برکت حضرت زهرا خانم نجیب و فداکار و مربی قرآن و استاد اخلاق نصیبم شد و زندگیم سامان گرفت توصیه ام این است در تمام مشکلات زندگی به حضرت زهرا متوسل شوید.

  14. فاطمه محمدی
    1394-05-04 در 21:16 - پاسخ

    سلام خسته نباشید برخودم لازم دانستم دو دستور العمل از حضرات آیات برایتان بنویسم تا راحتر توسل داشته باشید.منبع سایت تبیان
    دستورالعملی از آیت الله شیخ محمد شجاعی
    برای نجاتتان توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) را فراموش نکنید، هر وقت مشکلی برایتان پیش آمد توسل ساده ای به حضرت زهرا(سلام الله علیها) هست،آسان است و بسیار مجرب، مشکلی برایتان پیش آمد از این طریق توسل استفاده کنید:
    دو رکعت نماز می خوانید، سه تکبیر بعد از سلام نماز ، بعد تسبیح حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می گویید بعد برای هر حاجتی، دنیوی و اّخروی (هر مشکلی که برایتان پیش آمد) سجده می کنید و ذکر «یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی» را صد مرتبه می گویید؛ یعنی به فریادم برس، بعد صورت راست را به سجده می گذارید و همین ذکر را صد مرتبه می گویید و بعد پیشانی را می گذارید و باز صد مرتبه همین ذکر رامی گویید و بعد از صورت چپ را می گذارید و صد مرتبه همین ذکر را می گویید و بعد از صورت چپ دوباره پیشانی را(که سومین بار است) می گذارید و همین ذکر را صد و ده مرتبه می خوانید.

    دستور العمل آیت الله همدانی
    عالِم ربّانى و عارف صمدانى، مرحوم آیت اللّه‏ ملاعلى معصومى همدانى،
    فرموده بودند که براى برآورده شدن حاجات و توسل به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، 530 بار بگویید: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى فاطِمَهَ و أَبیها و بَعلِها و بَنیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُکَ؛ خدایا! به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد، بر فاطمه و پدر و همسر و فرزندانش درود فرست.» یا 530 بار بگویید: «إِلهى بِحَقِّ فاطِمَهَ و أَبیها و بَعلِها و بَنیها والسِّرِّ الْمُسْتَودَعِ فیها؛ خداى من! به حق فاطمه و پدر و همسر و فرزندانش و آن راز به ودیعه نهاده شده در وجود او، [حاجاتم را برآورده کن].» شایان توجه است نام مبارک فاطمه که حرف پایانى آن تاء گِرد عربى است، طبق حساب حروف اَبجَد با عدد 530 برابر است. همچنین طبق همین حساب، نام «زهراء» با عدد 214 و «یا زهراء» با عدد 225 برابر است.

  15. لیلا
    1394-05-03 در 15:26 - پاسخ

    سلام بر فاطمه سیده نساء
    من دختری بودم که عاشق پسر کارگرمان شدم ایشان پسر با ایمان و مذهبی و مداح بود ایشان در خانواده ای زندگی میکردند که 11خواهر و برادر بودند . یقین داشتم که خانواده من با این وصلت مخالف بودند و آنها هم جرات نمیکردند به منزل ما بیایند. اما من عاشقش شده بودم حتی از طریق عمه ام به خانواده آنها گفتم که بیایند. مادرش در جواب عمه گفته بود من 11تا بچه مستمند دارم و این ارباب یک دختر من خجالت میکشم بگویم اگر پدرش بفهمد شوهرم را از کار اخراج میکند و بچه هایم از گرسنگی تلف میشوند این وصلت به عقل جور نمی آید.. .خلاصه خودم یکروز در مسجد شماره ایشان را از خواهرش گرفتم و به ایشان تماس گرفتم و قسم خوردم من غیر از شما با هیچ مردی ازدواج نمیکنم تا بمیرم از او خواهش کردم به پای من بنشیند..شاید بیش از 100 خواستگار خوب و پولدار برایم پیدا شدند بدون اینکه ایشان را ببینم جوابم نه بود با خودم نذر کردم که اگر ایشان همسر من شود تا عمر داشته باشم بر گردنم از طرف خداوند است که سوره یس را بخوانم و هدیه حضرت زهرا نمایم. حدود5 سال هر روز این سوره را میخوانم و روزهای که تطهیر نبودم به جایش قضا میکردم تا اینکه یکروز پدرم به من گفت دخترم چرا تمام خواستگارانت را بدون اینکه بشناسی جواب نه میدهی گفتم پدر من فقط با این پسر مومن ازدواج میکنم .پدر و برادرانم این پسر را زدند تا روانی شد و راهی تیمارستان گردید. .من به حضرت زهرا متوسل شدم گفتم بی بی جان اگر ایشان دیوانه هم تا آخر عمر باشد من از ایشان پرستاری میکنم .از فردا تا زمانی که این وصلت جورشود به غیر از روزه های حرام و مکروه روزه میگیرم تا خداوند مرا به آرزویم برساند. حودد 6ماه روزه گرفتم تا اینکه پدرم بیمار شد .به پدر گفتم شما چند سال عمر کردی و در ناز و نعمت بودی با مادرم ازدواج کردی علاقه چندانی ندارید چون به خاطر مالش با او ازدواج کردی. نگذار زندگیم تباه شود دلش برایم سوخت گفت دیوانه شده گفتم باشد مجبور شد قبول کند تدارکات ازدواج ما را مهیا کردند.. موقعی که ما در حجله عروسی بودم دیدم محمود رفت بعد از دقایقی بر گشت و گفت رفتم وضو بگیرم .گفت من برای اینکه از آزار پدر و برادرانت در امان باشم خودم را به دیوانگی زدم. تو به من بگو عاشق کجای من شدی و به خواستگارانت جواب رد دادی گفت من همینکه در مسجد قبل از دعای توسل صلوات فاطمی را با سوز خواندی من عاشق صلوات فاطمیت شدم..من هم وضو گرفتم و به محمود گفتم محمود دلم میخواهد در این شب وصل از توسل عقب نمانیم بیا و با صلوات فاطمی و دعای توسل زندگی مشترکمان را شروع کنیم..خدا را گواه میگریم تا سه شبانه روز غرق مناجات بودم درشب سوم به هم رجوع کردیم .زندگی خوبی داشتیم به کم قانع بودیم تا بعد از مرگ پدر از سهم الارثم را فروختیم یک خانه در روستا گرفتیم که پدر و مادر محمود زندگی میکنند و بقیه اش را در قم سرمایه گذاری کردیم من و محمود یک دختر بنام معصومه داریم که حاظ کل قرآن است.و هر دو خادم افتخاری حرم فاطمه معصومه ایم. خدا را شکر محمود یک عطاری راه انداخته و رزق حلالی که بدست می آوریم زندگی شیرینی را در سایه اهل بیت بدست آوردیم و خدا را شاکریم که ما را بعد از چندین سال به هم وصل کرد.تنها آرزویم عاقبت به خیری است. امیدوارم که تمامی شیعیان عاقبت به خیر شوند.

  16. سمیه
    1394-05-03 در 14:07 - پاسخ

    سلام و توفیق روز اافزون برای شما جهت کسب نشر فرهنگ تشیع
    من سه فرزند پسر دارم بچه ها کوچک بودند که پدرشان بر اثر تصادف ا از دنیا رفت. من 21سال داشتم که بیوه شدم پدرشوهرم بچه ها را از من گرفتند و به برادر شوهرم که بچه ار نمی شد داد تا بزرگ کند. من از نظر روحی نداشتن شوهر و دور شدن از بچه ها برای خیلی سخت میگذشت تااینکه یک شب به حضرت زهرا متوسل شدم و خواستم از تنهایی نجات پیداکنم. تا اینکه چند روز بعد یکی ازهم خدمتیهای برادرم به شهرمان آمد و از برادرم برای من خواستگاری کرد من گفتم من بیوه هست و دوشیزه نیستم. و مادر سه فرزنم .ایشان گفت همینکه که شما پاکدامن هستید برای من مهم است تازه شما هم کاری خلاف شرع انجام ندادی نیاز نیست راجع به گذشته ات به خانواده ات بگویی. با ایشان ازدواج کردم و به شهر ایشان رفتم و خانواده ایشان فکر میکنند که من دوشیزه هستم. شوهرم در کارخانه نساجی کار میکند از ایشان دو بچه دختر دارم. ایشان انسان مومن و متدین میباشد و احترام مرا نگه میدارد.و به برکت حضرت زهرا کوچکترین مشکلی برایمان پیدا نشده است.

  17. مژده
    1394-05-02 در 22:51 - پاسخ

    سلام و عرض ادب به شما محبین صادق الائمه(ع)
    وقتی به زندگی دوستم وارد شدم دیدم همسر و موقعیت خوبی دارد به حالش غبطه خوردم و خدا را شکر کردم و خدا را به حضرت زهرا قسم دادم که همسری شایسته و زندگی خوبی برایم مقدر نماید .طولی نکشید که برادر دوقلوی دوستتم به خواستگاریم آمد .و زندگی خوبی به برکت حضرت زهرا و از فضل خداوند شروع کردیم حتی موقعیت شوهرم از موقعیت برادرش بهتر میباشد من این خوشبختی را در گرو محبت فاطمی میدانم.

  18. فرزاد
    1394-05-01 در 17:04 - پاسخ

    سلام
    با توجه به اینکه من در ناز و نعمت بودم خدا را ناسپاسی میکردم تا اینکه پایم به سنگ زمانه خورد و زمانه مرا ادب کرد وقتی بیماری ناعلاج سراغم آمد و عنایات حضرت زهرا شامل حالم شد و شفای دردم را از ایشان گرفتم فهمیدم که خوشبختی چیست. فهمیدم محبت به حضرت زهرا و بندگی کردن برای خدا اوج خوشبختی است.. به شکرانه اش با اینکه جوان زیبا و سرمایه دار بودم با یک دختر فقیر که پدر ندارد و مادرش با کلفتی یتیمانش را بزرگ کرده ازدواج کردم این دختر استاد اخلاق من بود مرابه اوج خوشبختی رسانده است. و برایم بچه ای تربیت کرده در 9 سالگی 4جزو قرآن حفظ کرده است من معترفم از روزی با این دختر ازدواج کردم آدم شدم قبلا هیچ کس را جز خودم نمی دیدم از فضلیت این زن همین بس هرروز خانه ما را به خواندن زیارت حضرت زهرا نورانی میکند . تقدیر چنین بود من بیمار بشوم و در بیمارستان با برادر این خانم در یک اتاق باشیم و حجاب این خانم مرا شیفته خودش کرد. . والله در خانواده پدریم بویی از معرفت اسشتشمام نمیشد چون نماز خوانده نمیشد با اینکه والدینم با این وصلت مخالف بودند و مرا از ارث محروم کردند. بعدا آنها پشیمان شدند و به زنم احترام میکنند و تمام اعضای خانواده ام نمازی شدند. من محبت به حضرت زهرا رابه تمام دنیا .عوض نمیکنم. به خدا زندگی خوبی را با توکل به خدا شروع کردم و از خدا میخواهم که عاقبت به خیر شوم این زن منجی خانواده ما از تاریکی و ضلالت شد.

  19. بابک
    1394-05-01 در 16:38 - پاسخ

    سلام بر حضرت زهرا
    بعد از اینکه همسرم سر زایمان از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم یک روز در مطب به مداوای بیماران می پرداختم خانمی برای مداوای فرزند مریضش به مطبم آمد و از من خواست به خاطر خدا هزینه ویزیت نگیرم. من کنجکاو شدم از زندگیش پرسیدم گفت من دختر یتیمی بودم که بعد از مرگ والدینم همسر یک کارگرروزمزد شدم که دو سال پیش بر اثرصانعه تصادف از دنیا رفت و با خیاطی و گلدوزی کرایه خانه ام را به زور میدهم تا چه برسد به سیر کردن شکم بچه ام . یک لحظه به خودم آمدم و گفت باشد شماره تلفن و آدرس منزل را بده تا بتوانم کمکی به شما بکنم. رفتم تحقیق کردم گفته هایش درست بود به خاطر خدا با ایشان ازدواج کردم و دخترش را مثل بچه ام دوست میدارم راستی این زن مایه برکت بود ایشان با پرهزگاریش به من درس زندگی داد و من نماز خوان شدم من قبلا اهل نماز نبودم و به دین پایبند نبودم. ولی این زن با زیارت حضرت حضرت زهرا به زندگیمان آرامش داده است به خدا قسم من خودم را غلام فاطمه میدانم و یک سی ام در آمدم را اختصاص به حضرت زهرا دادم که برای مداوای بیماران بی بضاعت اختصاص دادم و به جایش برای بی بی صلوات طلب میکنم. به خدا قسم من این زن بیوه فقیر را به هزار خانم دکتر عوض نمیکنم. ایشان واقعا انسان با شعور می باشند که دل پاکش شایسته محبت اهل بیت است.

  20. جباری
    1394-05-01 در 04:33 - پاسخ

    سلام بر تمامی محبین امام صادق (ع)
    بر اثر فقر و تنگدستی و بیماری روزگار را به سختی میگذراندم تا اینکه عنایات بی بی شامل حالم شد و زندگیم از بدبختی نجات یافت. من فلج بودم و قدرت کارکردن نداشتم فقط با خواندن نماز و روزه استجاری زندگیم را اداره میکردم من مجرد بود و شرایط ازدواج را نداشتم و یک شب به حضرت زهرا توسلی داشتم و خواهستم که خودش زندگی خوبی برایم رقم بزند . چند روز بعد خانمی که برای خواندن نماز و روزه استجاری پدرو مادر مرحومش به من مراجعه کرد وقتی ایشان را دیدم عاشقش شدم به کسی چیزی نگفتم به حضرت زهرا گفتم بی بی جان اگر این زن را از حلال به من برسانی تا عمر داریم زیارتت را میخوانم . چند روز بعد آن خانم آمد و پول نماز و روزه استجاری را داد و به من گفت:من از روزی شما را دیدم عاشق شما شدم من کارمند ثبت و احوالم ومحرمی ندارم خواستگاران زیادی داشتم ولی به علت مخالفت والدینم به همه آنها جواب رد دادم و الان سنم بالا رفته بالای چهل سال است. اگر شما قبول کنید ما با کمال افتخار در خدمت شمایم من هم از خدا میخواستم موافقت کردم و ایشان مغازه پارچه فروشی برایم مهیا کرده و خودش در ثبت احوال کار میکند درسته ده سالی از من بزرگتر است ولی زندگی خوبی داریم صاحب مغازه و خانه و ماشین .و… و پدر دو دختر هستم که همه اینها را از برکت توسل میدانم و از اول زندگی مشترک زیارت بیبی را ترک نکرده ام.

  21. کریم
    1394-05-01 در 00:04 - پاسخ

    سلام و اظهار ارادت نسبت به شما محبان امام صادق (ع)
    اینجانب در چند سال پیش برای کارکردن در اسلامشهر رفتم در میدان تره بار کار میکردم و پنج شنبه و جمعه ها امامزاده داوود میرفتم . یک شب در حرم امامزاده توسلی به حضرت زهرا داشتم و خواستم تا هفته آینده خدا همسری برایم پیدا کند و با ایشان بیایم . روز شنبه که در میدان تره بر بودم خانمی که برای خرید آمده بود من خریدش را گرفتم و کنار ماشینش آوردم و دستمزد مرا داد وقتی می خواست برود ماشینش روشن نشد ایشان به من گفت من کلاسم دیر میشود شما زحمتی بکشید ماشین مرا درست کنید و به آدرسی میگویم بیاورید.. شماره کارت به من بده من پول برایت واریز کنم .شماره مرا گرفت. ماشینش باطری خراب شده بود من با کمک چند نفر ماشین را روشن کردم و در یک تعمیرگاه بردم و باطری را عوض کردم . در داشورتش نگاه کردم دیدم نوارهای مذهبی و کتاب قرآن . دیدم به ظاهر انسان متدین و با حجاب بود .تا ظهر ماشین سواری کردم و آدرسی به من داده بود رفتم. منتظر ماندم تا خانم آمد من نمی دانستم که خانم مجرد و یا متاهل هستند. از من تشکر کرد و گفت چقدر بابت تعمیر ماشین به شما بدهم من گفتم شما به من اعتماد کردید و کارتان را به من سپرد من به خاطر اعتمادتان انجام دادم . ومن یک کار به شما می سپارم و میخواهم ببینم که شما چطور انجام میدهید . گفتم من مجردم و تا به حال به هیچ نامحرمی نگاه بد نکردم یک زن خوب و با حجاب میخواهم شما میتوانید شخصی مثل خودتان باتقوی برایم پیداکنید .خانم گفت شما میگویید مثل من خود من چطور است گفتم اگر افتخار بدهند تا عمر دارم نوکریت را انجام میدهم .گفتم قبل از هر چه بگویم من شغلم نان حلال است و پدر ومادر ندارم و جایی ندارم در این شهر غریبم و سرمایه ای ندارم سرمایه ام توکل به خداست.و عشقم محبت به فرزندان فاطمه است . تا این جمله را گفتم گفت اگر توکلت به خدا و توسلت به حضرت زهرا باشد من خودم را کنیز تو میدانم . گفت من معلم بودم و خواستگاران زیادی داشتم به خاطر پرستاری از مادر بیمارم قبول نکردم تا اینکه در سه ماه پیش مادرم به رحمت خدا رفت اتفاق دیر شب توسلی به حضرت زهرا داشتم و خواستم شوهر با تقوایی نصیبم شود ولو به نان شب محتاج باشد خداوند مرا به آرزویم رسانید که این گنج پربها را در وجود شما جوان متدین دیدم رفتم محضر عقد کردیم با مهریه یک سکه بنام یکتایی خداوند. تعهد دادم که هر شب زیارت حضرت زهرا را بخوانم. به برکت حضرت زهرا با ایشان ازدواج کردم و در پنج شنبه بعد با خانم به زیارت امامزاده رفتم و از آن سال شبهای جمعه به این امامزاده میرویم. و در خانه پدریشان زندگی کریم و یک مغازه خریدم و میوه فروشی دارم و دو بچه صالح و سالم دارم خدا را شاکریم که همسر و زندگی خوبی را برایم مقدر کرد این چنین زندگی پایدار نیست مگر به خاطر توکل به خدا و توسل به حضرت زهرا (س)

  22. قاسم
    1394-04-31 در 11:14 - پاسخ

    سلام و خداقوت
    من پسری بودم که پدر و مادرم را در یک صانحه تصادف از دست دادم و منز ل پدر بررگم بزرگ شدم پدر بزرگم انسان باخدا وبا تقوا و پرهیزگار بود . ایشان مرا تربیت اسلامی کرد بعد از مرگ پدر بزرگم جایی نداشتم بروم به منزل یکی از همکاران مادرم که معلم و مجرد بود رفتم برای اینکه .گناه نکنم ایشان خودش را صیغه من کرد. کم کم با ایشان رابطه برقرار کردم و باهاش ازدواج کردم ایشان حدود 18 سال از من بزرگتر است وقتی من 17 ساله بودم ایشان 35 ساله بود ایشان معلم و ریس مدرسه هست و صاحب خانه و ماشین و… میباشد ایشان مرا خیلی دوست دارد من از ایشان سه فرزند عشیره دارم و ایشان یک خانمی گرفته به عنوان خدمتگزار و کارهای خانه را انجام میدهد و بچه ها را تر و خشک میکند و من هم خادم یک مسجد شدم یادم هست وقتی ایشان صیغه من شد مهریه اش را روزانه 100 صلوات به حضرت زهرا داد. با اینکه ایشان به من گفت اگر زنی کوچکتر از خودت هم بخواهی فقط به من بگومن برایت خواستگاری میکنم گفتم من تا شما باشید میل به هیچ زنی ندارم من خدا را گواه میگیرم که خوشبخت ترین انسان روی زمینم و این خوشبختی در گرو محبت فاطمی است.

  23. رادفر
    1394-04-30 در 21:39 - پاسخ

    سلام
    خدا را گواه میگیریم اگر محبت فاطمه در دلم نبود معلوم نبود چه بلایی به سرم می آمد. خانمم مریض بود برای مداوای وی نیاز به 5000000تومن پول داشتم یکی از دوستان گفت من این پول را برایت جور میکنم گفت فردا بیا من فردا رفتم یک خانمی را دیدم ایشان به من گفت به شرطی من این پول را میدهم یکماه صیغه شما باشم گفتم شوهر ندارید شناسنامه اش را به من داد و گفت وپدرم مرده است..من را به یکی ار محضرهای رسمی برد و صیغه نامه را ثبت کرد و چک 5000000 تومن به من داد و در عوضش چک میلیون توان برای دو سال دیگر از من بدون بهره و قرض الحسنه داد. من با ایشان هیچ ارتباطی بر قرار نکردم . بعد از سه ماه با من تماس گرفت گفت من حامله هستم من گفتم اصلا من با شما نزدیکی نکردم چطور حامله شدی گفت حقیقت اینه من در خانه بودم مردی بزور وادارد شد و دختری مرا گرفت و من از ایشان حامله شده ام . میخواستم سقط کنم گفتم گناه دارد به همین خاطر آمدم صیغه شما شدم آبرویم نرود. به حضرت زهرا من از بچگی با هیچ مردی رابطه نداشتم تا اینکه یک نفر به زور به من تجاوز کرد. . من آیات اسم اعظم را خواندم و خدا به حضرت زهرا قسم دادم گفتم خدایا اگر این زن راست میگوید و مقصر نیست این بچه را تو سقط کن و اگر دروغ میگوید رسوایش کن به خدا همان لحظه گفت بچه اش سقط کردید و ایشان رفت به بیمارستان خود را مداوا کرد بدون اینکه کسی خبر دار شود 3 روز بعد با من تماس گرفت و گفت بیا من رفتم آن چکی که من به او دادم به من پس داد گفت به خاطر اینکه بی گناهیم ثابت شد. ولی در عوضش هرچه صلوات میفرسی برای حضرت زهرا نثار کن . چون من بچه دار نمیشدم با این خانم ازدواج کردم و این خانم خرج زندگی ما را میدهد. و از ایشان دو بچه دارم حتی زنم خبر نداشت تا اینکه پارسال با زنم حج عمره رفته بودند در مکه ایشان از دنیا رفت. و من برای همیشه با این خانم زندگی میکنم. و زندگی خوبی را دارم و خدا را شاکرم که محبت فاطمی را روزی من کرد.

  24. حمیدیان
    1394-04-30 در 14:16 - پاسخ

    سلام بر شما احیاگران کرامات فاطمی و دوستداران امام صادق (ع)
    در روز عید قربان برای پدر مرحومم قربانی کردم خانمی دیدم با یک بچه کوچک و لباسهای پاره در منزلمان را زد و در خواست کمک کرد یک کلیو گوشت به ایشان دادم به من گفت من با یک زن بیوه و بچه مریض پناهی جز خدا ندارم به فاطمه زهرا صاحب خانه سر ماه وسایلم را بیرون میاندازد اگر میتوانی کمکم کن گفتم آدرس منزلت کجاست آدرس را داد .عصر رفتم با صاحبخانه صحبت کردم و گفتم این خانم چه طور آدمی است گفت خانم پاکی است من هم بچه مریض و وام ماشین دارم من هم گیر هستم . من بدهی اش و کرایه 6ماه را زودتر پرداخت کردم و شماره منزلش را گرفتم شب به خانم زنگ زدم گفتم خانم من بدهی و کرایه شما را تا 6 ماه پرداخت کردم من جوان مجردی هستم دنبال زن با ایمانی میگردم اگر حاضر به ازدواج با من باشی با یاری خداوند تو را خوشبخت میکنم..تو مختار هستی چه قبول بکنی و چه نکنی من کرایه خانه ات را تا وقتی دست و بالم باز باشد پرداخت میکنم. .سکوت کرد گفتم من سه روز دیگر تماس میگیرم چون مادرم قبل از عید غدیر برایم زن میگرند اگر تو قبول کنی من تو را به خاطر حیا و عفتت بر دختری که مادرم پیدا میکند ترجیح میدهم.. زوز بعد دیدم پیام داد من راضیم به رضای خدا با ایشان در روز عید غدیر ازدواج کردم و شناسنامه بچه اش را به فامیل من کرد و ایشان هر روز صبح بعد از نماز 100 صلوات نثار حضرت زهرا میکند من هم خانه خوبی با تمام وسایل خریدم و مادرم با ما زندگی میکندو از این زن یک پسر بنام صالح دارم و دخترش را مداوا کردم و احمدلله در کمال تندرستی میباشد. این زن با اینکه 8 سال از من بزرگتر است هیچ مشکلی نداریم چون نقطه مشترک ما محبت حضرت زهراست. خدایا این محبت را از هیچ کس مگیر.

  25. محمدی
    1394-04-30 در 11:53 - پاسخ

    سلام بر هم استانیهای عزیز که کرامات فاطمی را نقل می نمایید.
    بعد از اینکه دیپلم گرفتم به سربازی رفتم در گروه 33 توپخانه پرندک خدمت میکردم .در سال 1375 پادگان آب نداشت با تانکر آب می آوردند . ما برای استحمام و لباس شستن به حمام بعضی اوقات در رباط کریم میرفتم و بعضی اوقات در اصیل آباد شهریار . میرفتم یکروز که به اصیل آباد رفتم در بین راه با یک خانمی برخورد کردم حدود35 ساله بود به من گفت سرکار اگر زن صیغه میخواهی من حاضرم گفتم من پول ندارم به جایش اگر کاری داشته باشید من جمعه ها برایت کار میکنم. گفت باشد من حمام نرفتم به خانه آنها در شهریار رفتم خودش رساله امام خمینی را آورد و خودش را برای 18 ماه صیغه من کرد و به جایش گفت هر روز 100 صلوات به حضرت زهرا بفرستم و هر روزی کار کردید مزدت را میدهم.. دیدم خانه خوبی دارد ایشان یک باغ انگور در اصیل آباد داشت . من جمعه ها برایش کار میکردم من از عصر پنج شنبه تا صبح جمعه با ایشان بودم در این مدت 18 ماه با ایشان بودم شبها غسل میکرد و نماز شب میخواند در ماه آخرخدمتم از ایشان خواستم اگرقبول کند او را به عقد دائم در بیاورم قبول کرد و به من گفت سه شرط دارم یکی اینکه نمازت را همیشه بخوانید (چون من اهمیت به نماز نمیدادم) دیگردر شهرما بمانید و مهمتر اینکه مهریه ام را یک سکه بنام یکتایی خداوند و هرروز سوره یس را برای حضرت زهرا هدیه نمایید قبول کردم .با ایشان ازدواج کردم ایشان کمک کرد تا گواهینامه ام را گرفتم و یک ماشین نو برایم خرید و در خط پرندک –شهریار مسافر کشی میکردم با کمکش یک مغازه در شهریار خریدم و سوپر مارکت زدیم روبروز زندگیمان بهتر میشد ما سه فرزند داریم فرزندان ما حافظ جزو هایی از قرآن هستند. حتی مادرم را از شهربابک آوردم اینجا و با ما زندگی میکنم . .ایشان از سال 1376 تا به حال به خدا کوچکترین حرفی بین ما رد و بدل نشده و مشکلی نداریم من به ایشان افتخار میکنم و این خوشبختی را در سایه توسل به حضرت زهرا میدانم.

  26. راحله
    1394-04-29 در 23:08 - پاسخ

    سلام
    زنی هستم که از شوهرم بر اثر اعتیاد و دست کجی طلاق گرفتم و درخانه ارثی پدرم زندگی میکردم و دختری 10 ساله از شوهرم داشتم . یک شب از حضرت زهرا درخواست شریک زندگی با تقوایی کردم فردایش یک جوان پارچه فروش دورگرد را دیدم عاشقش شدم . از ایشان پارچه ای گرفتم گفت فردا بیا پولش را بگیر آن شب بعد از نماز شب از خدا خواستم به حق حضرت زهرا این جوان را از حلال به من برساند وقتی فردا آمد که پولشرا بگیرد بعد از گرفتن پول به من گفت من از دیروز فکرم به شما مشغول است . اگر حاضر باشی با من ازدواج کنید من سعی میکنم شما را خوشبخت کنم .با ایشان قرار گذاشتیم و باهم ازدواج کردیم ایشان حدود 8 سال از من کوچکتر و یک شب نماز شبش ترک نمیشود و زندگی خوبی را شروع کرده ایم به برکت محبت حضرت زهرا .

  27. احمدرضا
    1394-04-29 در 22:16 - پاسخ

    سلام.
    من برای کارکردن از شهرستان به تهرآن آمدم و کار میکردم . پدرو مادرم هر دو معتاد بودند و در زندگی خفت بار خود بر اثر گاز گرفتگی در اتاق خفه شدند و مردند من از بچگی توی هیئت بودم اخلاقم بر داشت نمی کرد در آن محل باشم .بعد از مرگ والدینم خجالت میکشیدم درشهرمان زندگی کنم .آمدم حرم امام خمینی زندگی میکردم شبها حرم امام بودم و روزها دست فروشی میکردم یک شب به حضرت زهرا متوسل شدم که به زندگیم سامان دهد هر چند یک زن بیوه باشد ولی زنی با خدا نصیبم گردد. فردا زنی دیدم دختر بچه اش اذیتش میکند آمدم آرامش کردم و پرسیدم پدرش کجاست ؟ گفت سال گذشته به رحمت خدا رفته من کسی را ندارم شبها بهانه میگرید در این شهر غریب کسی را ندارم من هم گفتم پدر و مادرم از دنیا رفته اند و تنها اینجا کار میکنم. با هم آشنا شدم و از ایشان خواستگاری کردم و.ایشان را عقد کردم به خانه اش رفتم دیدم زندگی روبراهی دارد خدا را شکر کردم و الان یک مغازه خریدم و کارم هم سامان گرفته یک پسر از ایشان دارم اگر چه این زن 12 سال از من بزرگتر است من او را به دنیا عوض نمیکنم و با هم تفاهم داریم حتی فامیل دخترش را به نام خانوادگی من گذاشته و من هم مثل فرزندم دوستش دارم. الحمدا… به برکت حضرت زهرا زندگی خوبی برایم فراهم شده است. جا دارد از تمامی کاربران این پایگاه که کرامات بی بی را منتشر می نمایید تشکر نمایم و بگویم در این زمانه هرکس درب خانه حضرت زهرا را بزند نا امید نمی گردد.

  28. سهیلا
    1394-04-29 در 15:10 - پاسخ

    سلام بر شما کاربران محترم پایگاه اینترنتی کاروان صادقیه
    من وقتی حوزه قبول شدم برای اینکه برادرم روستا زندگی میکرد در شهر به منزل یکی از دوستان دبیرستانی ام زندگی میکردم ایشان تنها فرزند خانواده بود و مادرش مرده بود با پدرش زندگی میکرد وضع مالی شان خوب بود شبها من با دختر در یک اتاق زندگی میکردم. برادرم در روستا زندگی میکرد. من دیدم پدر دوستم با تقوا و اهل نماز شب است و چهره نورانی دارد عاشقش شدم یکروز که دختر در منزل نبود رفتم در اتاقش در زدم و داخل رفتم گفتم حاج آقا شما چرا زن نمیگیرید. گفت من پایم لب گور است. گفتم شما وضع مالیتان خوب است و اسلام هم سفارش کرده گفت حقیقت دلم میخواهد کدام زن هست که قبول نماید گفتم من قبول میکنم و خودم دخترت را راضی میکنم با دخترش صحبت کردم گفتم من زن بابایم میشوم و تو هم زن برادر من گفت پدرم پایش لب گور است گفتم اگر پایش توی گور هم باشد من به خاطر خدا قبول میکنم..و برادرم از تو کوچکتر است هرجور تو خواستی با شما کنار می آید و به پدرش جریان را گفتم .پدرش قبول کرد برادرم را به شهر آوردم و دوستم را به عقد برادرم در آمدند و من هم با پیرمری که 45 سال از من بزرگتر بود ازدواج کردم .از آنجایی که پدرش دو باب مغازه و تعمیرگاه داشت و برادرم از مکانیکی سر درمی اورد با هم شریکی کار میکردند و پدرش گفت بعد از مرگم هرچه هست بین من و دخترش تقسیم کنید. من از شوهرم یک پسر آوردم و اسمش را محمد گذاشتم ولی دوستم که زن داداشم بود بچه دار نمیشد و مقصر دوستم بود وقتی پسرم یکساله و نیم شد شوهرم به رحمت خدا رفت من فرزندم را به دوستم داد که بزرگش کند و زندگیشان از هم نپاشد وخودم مدتی با آنها زندگی کردم تا اینکه یکی از شاگردان برادرم به خواستگاریم آمد و من به ایشان گفتم من بیوه هستم ایشان به من گفت به خانواده ام فعلاً چیزی نگو با ایشان ازدواج کردم و او 5سال از من کوچکتر است. زندگی خوبی را داریم و خداوند دختری به من داد که اسمش را فاطمه گذاشتم . زندگی خوبی را داریم ما دو دوست از اولین لحظه آشنایی هر شب زیارت حضرت را تا حالا میخوانیم و هر دو از بی بی خواستیم تا زنده ایم با هم باشیم و بعد از ازدواج چون کنار هم هستیم یک شب آنها منزل ما می آیند و یک شب ما منزل آنها میرویم بعد از صرف شام زیارت حضرت زهرا را میخوانیم. به خدا قسم ما دو زوج هیچکدام از ما تا حالا کوچکترین اختلافی نداریم رمز موفقیت ما محبت فاطمی است. و من دین اسلام را بر امر خودم ترجیح دادم نگفتم پیرمرد است و برای اینکه زندگی دوست و برادرم از هم نپاشد جگر گوشه ام را به ایشان دادم. و خدا هم به ما عنایت کرد خدا را شاکریم. اگر انسان با صداقت و گذشت تصمیم بگیرد در زندگیش موفق است.

  29. حدیثه
    1394-04-29 در 11:42 - پاسخ

    سلام بر شما محبین اهل بیت
    تنها در منزل نشسته بودم و مشغول خواندن سوره یس جهت هدیه به حضرت زهرا بودم. دیدم تلفن زنگ کرد بعد از ختم قرآن به گوشی نگاه کردم شماره خانم همسایه بود . زنگ زدم شوهرش گوشی را برداشت و گفت خانمم میخواست سرش را حنا کند الان در حمام است اگر میتوانی بیا کمکش کن گفتم باشد چشم . وقتی رفتم در را باز کرد و رفتم در حمام دیدم کسی نیست برگشتم دیدم درب از داخل قفل کرده به من گفت من باید از تو لذت ببرم . خانم زنگ زده همراهش بازار بروید وقتی شما گوشی را برنداشتید خودش تنها رفت . موقعی شما زنگ زدید من از فرصت استفاده کردم و گفتم شما را گیر می اندازم. گفتم من شوهر دارم و تو زن اگر مجرد بودم و تو زن نداشتی راهی داشت من از خدا شرم دارم من را رها کن. گفت یا باید خودت را در اختیارم بگذاری یا تورا میکشم گفتم مرا بکش تا زنده باشم نمیگذارم . گفت اول به تو نزدیکی میکنم بعد تو را میکشم تا به کسی چیزی نگویید از آنجایی من داستان ابن سیری را درکتابها خوانده بودم گفتم بگذار من برویم دستشویی. من دستشویی رفتم مقداری مدفوع ام به صورتم مالیدم و درب را باز کردم او نجاست مرا خورد.گفت من تا از تو لذت نبرم تو را رها نمیکنم. وقتی این نقشه عملی نشد التماس کردم گفت من اگر کشته هم بشوم از تو دست نمیکشم.از مادرم حضرت زهرا کمک گرفتم گفتم یافاطمه زهرا یا مرگ مرا برسان یا مرگ این مرد . من تا بحال دامنم به گناه آلوده نشده خودت کمکم کن به فاطمه زهرا دیدم این مرد مثل آهوی تیر خورده نقش افتاد و به درک واصل شد. من هم صورتم را شستم وبا کلید درب رابستم و به خانه آمدم. بعد از ساعاتی همسرش زنگ زد گفت بیچاره شدم همسرم سکته کرده و مرده است . او را دفن کرد ند من از آنجای که دیدم این خانم فرزند یتیم است و کسی را ندارد و از بهترین دوستان دوران دبیرستان است با شوهرم صحبت کردم که بعد تمام شدن عده اس با او ازدواج کند شوهرم با او ازدواج کرد و از اویک فرزند دختر بنام زهرا دارد که فرزند من است چون من بچه دار نمیشدم. به حضرت زهرا چند سالی با این هوو زندگی میکنم کوچکترین بحثی بین ما تا حالا پیش نیامده است هم او حرمت مرا نگه میدارد و هم من حرمت اورا.ببیند چطور حضرت زهرا دستم را گرفته است. هرروز با او دوجزء قران را میخوانیم به خدا اگر یک روز خانه خواهرم میروم دلم برایش تنگ میشود حتی یک ساعت دوریش را نمی توانم تحمل کنم و او هم همینطور وقتی نیستم شاید در ساعتی چندین مرتبه زنگ بزند. من این خوشبختی را مدیون حضرت زهرا میدانم.

  30. زهرا
    1394-04-28 در 18:07 - پاسخ

    سلام. قبلا از شما بزرگواران امام صادقی که محبت فاطمی را منتشر میدهید سپاسگذارم.
    من کرامات حضرت زهرا را خواندم واقعا به اینها اعتقاد دارم اگر دستم را بی بی نگرفته بود باور نمیکردم. .من فرزند کوچک خانواده بودم یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم . من با مادرم زندگی میکردم و شغل من معلم بود خواستگاران زیادی داشتم اما مادر قبول نکرد سنم از چهل سال گذشت. من هم به خاطر مادر قبول کردم .تا اینکه مادرم مرد خواهر بزرگم پسری داشت 24 ساله شبها برای اینکه تنها نباشم کنار می آمد و با من زندگی میکرد من هم خواهر زاده را دوست میداشتم هرچه که میخواست برایش میخریدم. ایشان بعضی اوقات برایم شربت پالوده برایم درست میکرد..و به من میداد وقتی من مطالعه داشتم بعضی از کارهای خانه را انجام میداد تا اینکه یک روز علائم سرگیجه و ویار را در خود احساس کردم . به نزد دکتر رفتم دکتر برایم آزمایش نوشت وقتی جواب آزمایش را دید گفت خانم شما حامله هستید.و گفتم خانم من ازدواج نکردم چطور حامله هستم شاید جوابش جابجا شده روز بعد آزمایش گرفت باز گفت شما حامله هستید. به یکی از دکترهای زنان و زایمان مراجعه کردم و قصه را گفتم ایشان مرا معاینه کرد و گفت شما دختر نیستید گفتم به فاطمه زهرا من از بچگی تا به حال با هیچ مردی رابطه نداشتم و بعد از مرگ مادرم چون کسی نبود و تنها بودم پسر خواهرم با من زندگی میکرد. . دکتر گفت هیچ وقت نشده به شما چیزی بخوراند که شما بیهوش و خوابتان بگیرد . گفتم نه گهگاهی که من مشغول مطالعه و تصحیح نمرات بچه ها هستم ایشان شربت پالوده و عرق نعنا برایم می آورد. گفت ایشان شما را بیهوش میکند و به شما تجاوز میکند یکبار او را امتحان کن تا حقیقت معلوم گردد. قبول کردم . به او هیچ چیزی نگفتم مثل همیشه به خدا توکل کردم و از حضرت زهرا کمک خواستم. .. موقعی که به خانه آمدم دیده خواهر زاده ام مقداری پالوده در یخچال گذاشته چیزی نگفتم . بعد از شام با کتابها خودم را سرگرم کردم دیدم برایم شربت آورد اورا دنبال کاری فرستادم و شربت را نخوردم لیوان را خالی کردم و در همان حال خودم را به خواب آلودگی زدم دیدم لخت شد و مرا لخت کرد وقتی که دیدم میخواهد به من تجاوز کند گفتم ای نمک نشناس تو اگر زن میخواستی به من میگفتی و با خاله ات تجاوز کنی و حامله کنی من چکار کنم تف تو صورتت. . دیدم وسایلش را برداشت و فرار کرد. . گفتم خدایا تو شاهدیکه من با اختیار خودم غیر از بندگی تو کاری نکردم تنها پناهم تو بودید غیر از تو کسی ندارم تو را به حضرت زهرا قسمتت میدهم که آبرویم را نبری و مرا نجات دهید.. گریه کردم و خوابم برد وقتی که بعد از ساعتی از خواب بیدار شدم دیدم که شرطم خونی است. به زایشگاه مراجعه کردم گفت بچه ناقص کردی بدون اینکه کسی متوجه شود آبرویم حفظ شد به خواهر زاده ام پیام دادم خدا کمک کرده و بچه سقط شده من چیزی به مادرت نمی گویم بیا وقتی که من مدرسه هستم وسایلت را ببر بگو من از خاله خوشم نمی آید و هرگز با من روبرو نشو. .به خدا راحت شدم شبها بعد از نماز یک جز قرآن میخواندم و با قرآن مانوس شدم تا اینکه با یکی از برادر همکارانم که زنش را به خاطر بچه دار نشدن طلاق داده بود و زن خانه وماشینش را به جای مهریه گرفته بود ازدواج کردم و به خدا قسم بعد از نزدیکی دیدم باکره هستم. و شوهرم هم انسان با خدا و مومن است و از ایشان یک دختر و یک پسر دارم و من باز خرید شده ام و به تربیت بچه هایم میپردازم و هر دو بچه ام را حافظ 5جز قرآن نمودم و از آن روز چشمم به خواهر زاده ام نیافتد تا اینکه دو سال پیش در تصادف از دنیا رفت.. به خدا حضرت زهرا دستم را گرفته است من هر شب با خانواده ام قبل از غذا خوردن 4 صفحه قرآن و زیارت حضرت زهرا را میخوانیم زندگی در اوج خوشبختی یعنی فاطمی زیستن است..

  31. کنیز زهرا
    1394-04-28 در 12:28 - پاسخ

    سلام بر محبان امام صادق که با کرامات حضرت فاطمه پایگاهتان را فاطمی کردید.
    آنکسی که در همه احوالات دستم را میگرفت خدا بود وقتی من به حضرت زهرا توسل میجستم حس امیدوار کننده ای به من دست میداد. پدرم حمال بود در میدان تره بار صندوق میوه ها را جابجا میکرد در یکی از محله های پایین شهر در یک خانه قدیمی استجاری زندگی میکرد قوت ما اغلب از میوه های فاسد شده ای که پدرم می آورد بود من الحق و الانصاف دختر اول خانه بودم چندان قیافه خوبی نداشتم حتی یک پیرمرد 80 ساله زن مرده هم به خواستگاری من نیامده بود من خودم عکسهای قبل از اینکه مشمول عنایات حضرت زهرا واقع بگیرم نگاه میکنم خودم از آن عکس میترسم. ولی در عوضش خواهرم در 16 سالگی به خاطر زیبایش زن یک راننده تاکسی شد و زندگی خوبی دارد.از آنجایی که خانواده ما از قیافه من خجالت میکشیدند من هم اکثرا از خانه بیرون نمی آمدم . در خانه خودم را با گلدوزی و شبکه قرآن و اینترنت مشغول میکردم..من نه می توانستم در مجالس عروسی بروم ونه میتوانستم مجالس عزای اهل بیت بروم .خدا شاهده از اینکه مجالس عروسی نمی توانستم بروم خوشحال هم بودم و از اینکه شبهای احیا و اعتکاف و ماه محرم وصفر با اینکه خانه ما کنار مسجد بود از این نعمت محروم بود. در ایام فاطمیه دوم بود که مراسم تشیع نمادین حضرت زهرا دلم خیلی میخواست شرکت کنم از ترس خانواده جرات نداشتم بیرون بروم. آمدم زیارت حضرت زهرا را خواندم گفتم بی بی جان من خیلی شما و فرزندانت را دوست دارم. من نمی توانم از مجلس تو دل بکنم یا چهره ام را با نورت روشن کن یا مرگم را برسان من طاقتم تمام شده است.. آنقدر گریه کردم که از هوش رفتم . در این حالت حضرت زهرا را دیدم که دستی بر سرم کشید گفت دخترم اگر دلت میخواهد به مجلسم ما بیایی بیا ولی یادت باشد یادگار مرا حفظ کنی گفتم یادگارت چیست گفتم چادر..پاشو میخواهی بروی برو تا مجلس ادامه دارد به خود آمدم دیدم بدنم آرام است جلوی آینه آمدم دیدم دختر زیبا مثل قرص ماه . سجده شکر را بجا آوردم. و آمدم کنار مادر نشستم سلام کردم . مادر مرا نشناخت و من خودم را معرفی نکردم .با ایشان گرم گرفتم گفتم حاج خانم شبی من یک ساعت منزلتان بیایم تا بزرگم دنبالم بیاید. . گفت منزل خودتان است از قیافه من خیلی خوشش آمد. . وقتی شام آوردند شامش را نخورد وگفت با دخترم میخورم من گفتم شام من برای شما باشد. به همراهش رفتم وقتی درب زد قبلا کسی در خانه بود درب را باز کند ولی اینار کسی جواب نداد گفتم کلید خانه ما به دردتان نمی خورد با کلید درب را باز کردم و داخل رفتیم دختر را صدا زد او را ندیدو ناراحت شد که چه بلایی بر سر دخترت آمده . گفتم بی خیال دختر باش من مثل دختر شما.دیدم آرام ندارد میخواست زنگ بزند خانه دخترش نگذاشتم .گفتم دختر شما زشت نبود و به خاطر زشتیش از جلسه حضرت زهرا محروم بود من میدانم او کجاست .از شما سوالی دارم اگر او را الان ببیند چکار میکنید گفت دعوایش میکنم. گفتم چرا گفت بی اجازه خانه را ترک کرده گفتم او با اجازه حضرت زهرا رفته و برگشته آن دخترت من هستم که حضرت زهرا دستم را گرفت . مادرم از خوشحالی در باورش نمی گنجید. جریان توسلم را به او گفتم مرا بوسید و شکر گذار خداوند گردید وقتی پدر و خواهرم آمدند خوشحال شدند. طولی نکشید که خواستگاران در خانه ما صف کشیدند و در در روز ولادت حضرت زهرا با یکی از مداحان اهل بیت ازدواج کردم و زندگی خوبی را به برکت حضرت زهرا تشکیل دادم و الان دو پسر دوقلو به نام های صادق و صابر دارم. به خدا به برکت حضرت زهرا هیچ کمبودی در زندگی حس نمیکنم. و خوشبخت ترین مخلوق خدایم.

  32. کنیز بی بی کبری
    1394-04-27 در 21:30 - پاسخ

    السلام علیک یا فاطمه بنت رسول الله
    سلام بر شما همسنگران جنگ نرم و دوستداران صادق آل محمد(ص)
    از حضرت زهر ا چه بگویم که زبانم در وصفش قاصر است همینکه بی بی دو عالم یادش آرامش خاطرم است خدا را شاکرم. پدرم مهندس الکترونیک بود و مادرم دبیر ریاضی است.من تنها فرزند خانه بودم خدمتگزاری گرفتند که از من مراغبت کند این خدمتگزار خانم سیده بنام بی بی کبری بود که سیده که یک دختر یتیم داشت. از تقوای این خانم هرچه بگویم کم است. این خانم مرا با محبت اهل بیت بزرگ کرد هرچیزی خوردنی خوبی که برایم درست میکرد و به من میداد میگفت این از برکت فاطمه زهراست اینقدر از بی بی قصه تعریف میکرد من عاشقش میشدم من به این خانواده وابسته بودم با اینکه والدینم نماز نمیخواند من از کلاس سوم ابتدایی تا حالا نمازم ترک نشده است.. ولی پدر و مادرم آدمهای قدر شناسی نبودند با اینکه این خانم ازصبح تا شب در منزل ما جان میکند تازه باهاش دعوا هم میکردند. هروقتی که مهمانی یا عروسی می بایستی برویم من ناراحت میشدم من چادری و مقنعه ای بودم در خانه پدرم یک ساختمان 50متری کوچکی برای مستخدم بود که به بی بی کبری داده بودیم در آن زندگی میکرد. من برای فرار از عروسی و شب نشینی به بهانه درس نمی رفتم .من خیلی دلم میخواست کلاسهای قرآن بروم اما پدر و مادرم میگفتند به کلاس زبان بروم .با اینکه به کلاس زبان می رفتم یک مربی خصوصی قرآن گرفته بودم که قرآن به من یاد بدهد. .اول اززندگی پدر ومادرم بگویم پدر ومادرم اهل نماز نبودند زیاد به حجاب اهمیت نمی دادندو مشروب میخوردند و عاشق ماهواره بودند ولی هرچه من پول میخواستم بهم میدادند در عوضش از پولهایی که میگرفتم به مربی قرآن وبچه های فقیر هم کلاسیم کمک می کردم . من بی بی. کبری و فرزندش را از پدر ومادرم بیشتر دوست میداشتم…عمویی داشتیم در امریکا زندگی میکردند در ایام عید نوروز به ایران آمدند و از من قول خواستگاری به پسرشان گرفتند من مخالف بودم ولی آنها به زور مرا وادار میکردند که راضی شوم . یکروز از بی بی حضرت زهرا خواستم که مرا نجات دهد یا مرگ مرا برساند و یا مرگ والدینم چون من عاشق دانشگاه آمام صادق بودم . خوشبختانه در یک سفر پدر و مادرم در جاده چالوس در یک تصادف جان خود را از دست دادند. من آنروز خوشحال ترین روز زندگیم بود .چون در دانشگاه امام صادق قبول شدم درس میخواندم و بی بی کبری در منزل ما زندگی میکردند . ما از حقوق و مزایای بیمه پدر استفاده میکردم و زندگی خوبی داشتم تا اینکه با یکی از دانش آموختگان دانشگاه امام صادق ازدواج کردم و زندگی خوبتری را بر پایه تعالیم اسلام تشکیل دادم.و برادر شوهرم با دختر بی بی کبری ازدواج کرده و من بی بی کبری را مادر خود میدانم و به برکت محبت فاطمی یک فرزند پسر دارم و شوهرم استاد دانشگاه و خودم مربی قرآن هستم در اوج خوشبختی زندگی میکنیم من هرچه ارثی پدر داشتم با دختر بی بی کبری مساوی تقسیم کردم و گفتم بی بی کبری مادر هر دوتای ماست و اموال ما هم مال هر دو تای ماست.و خودم را کنیز بی بی کبری میدانم . این زندگی آرام را از برکت حضرت زهرا میدانم.

  33. ابوالفضل
    1394-04-27 در 17:10 - پاسخ

    سلام. بر شما محبین حضرت زهرا(س) که خاطرات توسل به بی بی را انتشار میدهید.
    شانزده ساله بودم که پدرم را از دست دادم .. مادرم بچه بود عروس شده بود و از زیبایی خاصی برخوردار بود بعد از مرگم پدرم به عقد صاحبکارم هادی که تاجر خرید و فروش قالی بود در آوردم از آنجایی که صاحبکارم آدم متدین و سخاوت مندی بود ازدواج نکرده بود حود 10 سال از مادرم کوچکتر بود ولی از نظر قیافه مادرم سنش خیلی کوچکتر از هادی به نظر میرسید . با هادی رفیق بودم خیلی کمک حالم بود هرچه میخواستم به من می داد فقط به فامیلش میگفت نگو که زنش مادرم است به فامیلهایش میگفت این دختر خاله بوده است . به من میگفت به مادرت بگو خاله گفتم باشه بگذار دلشان خوش باشد. . مادرم آن چنان دل هادی را برده و محبتش را در دل انداخته بود هادی مغازه وسرمایه و خانه و ماشین را بنام مادرم کرد. زندگی خوبی داشتند تا اینکه هادی ذر یک صحنه تصادف بر اثر ضربه مغزی جان خود را از دست میدهد. . مادرم خیلی نا راحت بود گفتم مادر تو غصه نخور خدا مالی به ما داده که محتاج کسی نباشیم بعد از تمام شدن عده ات من شوهر خوبی برایت پیدا میکنم من به خدا ایمان داشتم و مخالف دستورات اسلام نبودم و از آنجایی که پدرم آدم خدا ترسی بود من از بچگی توکل به خدا را یادم داد. و به حضرت زهرا اردات خاصی داشتم من تجارت را یاد گرفته بودم و از تعصبات بی اساس بیزار بودم خدا را گواه میگیرم بعد از مرگ هادی و تمام شدن عده مادر مادرم را به عقد یکی از شاگردانم که دو سال از من کوچکتر بود در آوردم .. او شاگرد سر زیر بود من هرچه میگفتم رو حرف من حرف نمی زد به شاگردم گفتم میخواهی با این زن ازدواج کنی وقتی مادرم را دید گفت هرچه بگویی من حرف گوشت میکنم این زن را برایم عقد کن گفتم از شما بزرگتر است گفت باشد گفتم به جای مادر تو حسلب میشود گفت اگر جای مادر بزرگم باشد من قبول میکنم گفتم من به یک شرط او را برای تو خواستگاری میکنم که تا زنده باشی نماز شب بخوانی و من را یکی از چهل مومن نمازت نام ببری و برای عاقبت به خیریم دعا کنید. و هروز سوره یس را برای حضرت زهرا بخوانی و هدیه کنی گفت چشم. من یک خانه و ماشینی برایش خریدم و حقوق خوبی بهش میدادم همه را بنام مادر کردم .و بهش گفتم این مادر من است او قبول کرد..خدا را شکر دست به سینه مادرم بود مادر همیشه مرا دعا میکرد حتی مادر حامله شد یک دختری خدا بهش داد . وقتی عشق زندگی را در در بین این دو میدیدم لذت می بردم گفتم خدایا زن مومن و زیبا و بیوه نصیبم کن .تا من هم مثل اینها زندگی کنم در مغازه نشسته بودم دیدم زنی آمد و گفت من زن بیوه هستم و یک دختر فلج دارم به من کمکی نمی کنید گفتم دخترت چند سالش است گفت 17 سال گفت من مستاجرم با رختشویی و کلفتی زندگیم را اداره میکنم گفتم خودت چند سال داری گفت 42 سال گفتم چه کمکی از من بر مِ آید گفت یخچالم سوخته اگر بتوانی پول تعمیر یخچال بدهی من همیشه دعا گویتانم گفت در آمدتان چیست گفت مبلغی از بهزیستی برای دخترم و مبلغی ناچیزی از کمیته برای خودم . گفتم من یک زن نیازمند میخواهم باهاش ازدواج کنم به فاطمه زهرا من هنوز از زمان بلوغم تا حال با هیچ نامحرمی نگاه بد نکردم اگر تو قبول کنی وبه عقد دائم من در بیایی من یک خانه مهرت میکنم و دخترت را به خانه بخت میفرستم و به خاطر خدا اینکار را میکنم شرطش نماز شب و خواندن سوره یس برای حضرت زهرا .و اگر خودت قبول نمیکنی دخترت را به من بده و خودت کارهایش را بکن من جهزیه کامل میخرم و زندگی خوبی برایش فراهم میکنم در هر دو صورت شرطم باید عملی شود گفت من قرآن بلد نیستم گفتم روزی 100 صلوات برای حضرت زهرا هدیه کن گفت انتخاب با خودت وضو گرفتم قرآنی در مغازه بود آوردم و اسم دختر و مادر نوشتم در لابلای قرآن گذاشتم اسم مادر در آمد . خانه ای آماده کردم و وسایل را فراهم کردم و با آن زن ازدواج کردم به خدا بهترین زندگی که عشق با تمام معنا بود برایم فراهم شد بعداز دو سال مادرم بر اثر سکته مرد و این دختر را به عقد ناپدریم در اوردم و من از این زن یک پسری دارم . خدا را گواه میگریم اینقدر در زندگیم برکت فروان است که نمیشود حسابش کرد الان خانه هایان را معامله کردیم و ساختمان دو طبقه گرفتیم طبقه پایین ناپدریم با دختر خوانده من و فرزند دخترش که خواهر من باشد .و طبقه بالا من و همسرم و پسرم و با اینکه من بیست سال از همسرم کوچکترم اینقدر به او علاقه دارم که تحمل کوچکترین درد ایشان را نمی توانم تحمل کنم من چرک لباس شسته شده اش را به دختر جوان حلال عوض نمیکنم چون نقطه مشترک ما دو چیز است بندگی خدا و توکل به او و دیگر محبت فاطمه زهرا… به حضرت زهرا قسم این زن اگر بیمار و ناتوان شود و من تا آخر عمر باید او را تر وخشکش کنم تا زمانی زنده باشد او را به هیچ زنی عوض نمیکنم و نوکری کردن به او را بر همه چیز ترجیح میدهم. به خدا من پسرم را خودم پوشکش را عوض میکنم و حتی شبها گریه میکند شیرخشک درست میکنم و به او میدهم نمیگذارم همسرم بیدار شود. به نظر من اگر در زندگی بندگی خدا و محبت فاطمی در زندگی جاری باشد هیچ گاه این زندگی از هم نمی پاشد. بزرگترین سرمایه من محبت حضرت زهراست که او را به هیچ چیز عوض نمیکنم.

  34. الهه
    1394-04-25 در 19:34 - پاسخ

    سلام بر شما احیاگران اندیشه های فاطمی شما محبین امام صادق (ع)
    مدتی بود که نگران بودم الحمدا… این نگرانی با توسل به حضرت زهرا برطرف شد..من دانشجو بودم از آن دانشجوهای با حجاب و ولایی. یکروز به انفاق یکی از دوستانم در پارک ساعی رفتم. یکی از دانشجوهایی که بی حجاب بود و چند مرتبه من در دانشگاه به ایشان راجع به پوشش سفارش داده بود با سه تا دوست پسر با وضع رقت باری همراه بودند. وقتی چشمش به من افتاد خجالت کشید من روی صندلی نشسته بودم که رفیقم رفت مشغول مطالعه بودم .دیدم این دختر بی حجاب و سه تا دوست پسرش کنار من آمد .دوتا از پسرها دو طرف من نشستند و روسری را از سرم برداشتند و یکی از آنها دست لای گردنم انداختند .دختره چند تا عکس برداشتند و سریع رفتند. فردای ان روز آن دختر کنارم آمد و در گوشیش چند از عکس از من که با فتوشاب ویرایش داه بود که با پسرها بودم نشان داد و گفت اگر فردا همراه من نیایی من عکس های را بین گروههایم میفرستم . هرچه التماس کردم قبول نکرد گفت فردا شب من منتظرتم. و رفت . خیلی ناراحت شدم دست نیاز به سوی خالق بی نیازدراز کردم و اورا به حضرت زهرا قسم دادم که ایشان را ذلیل نماید و مرا از این اتهام بی گناه نجات دهد. .کار خدا خودش به مکافات عمل رسید . روز بعد با من تماس گرفت و با گریه گفت کمکم کن بد بخت شدم گفتم موضوع چیه گفت من غلط کردم مرا از این گرفتاری و عذاب وجدان نجات بده . قراری با من گذاشت وقتی کنارم آمد با گریه خودش را در آغوشم انداخت و با گریه گفت برادر از دستم رفت .گفت مثل همیشه دیرروز که از دانشگاه رفتم با یک پسری آشنا شدم به من گفت من 4 تا دوست هستیم شبی خانه خالی دارم تا صبح پیش ما میآیید.. گفتم تا کرمت چقدر باشد گفت راضیت میکنم گفتم باشد. بااو رفتم دیدم در یک خانه مجردی یک جوان داشت تریاک میکشید رفتم سلام کردم و دست دادم گفتم فقط شما دوتایی هستید گفت نه دو تا دیگر هستند آنها شب میآیند گفتم بیشتر نباشند . به من گفت شبی باید عریان شوید من فقط با یک شرط در نزشان خودم را با آرایش غلیظ حاضر کردم بعد از مدتی که با آنها بودم زنک آیفون به صدا آمد . گفتند دو تا رفیقم آمدند .من در حالی که درآغوش یکی از آنان بودم دیدم که یک جوان و برادرم محمد آمدند برادرم جیغی کشید و با مشت در سرش زد .دیدم نقش زمین افتاد هرچه بچه ها او را صدا کردند جوابی نشنید.من هم جیغ کسیدم .گفتم برادرم از دستم رفت ..آن شب برادرم را کنار خانه مان پیاده کردند و خودشان رفتند و من درب زدم و گفتم بابا دادشم را کسی کشته است باعث قتل برادر شدم مرا کمک کن و از من حلالیت طلبید. گفتم آن سه نفر را میشناسی گفتند نه .گفتم اگر به کسی چیزی بگویید آبرویت بیشتر میرود آن سه نفر از ترس قتل به کسی چیزی نمیگویند تو هم توبه کن و دیگر دنبال گناه نرو که خدا دستت را میگیرد واقعاً ایشان توبه کرد و بعد از دو سالی با یکی از استاتید دانشگاه ازدواج کرده و زندگی خوبی را دارد.و هرگز دنبال خلاف نرفت . و با حجاب به عزت رسید. محبت فاطمه دستم را گرفت و بی گناهیم را ثابت کرد.

  35. اکرم
    1394-04-25 در 12:08 - پاسخ

    سلام بر عاشقان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت
    خاله ای داشتم که خیلی دوستش میداشتم خاله ام بچه دار نمیشد. و مادرم دو دختر دوقلو داشت . مرا به خاله ام داد خاله ام معلم بودو به خاطر بچه دار نشدنش شوهرش مهرش را داده و طلاق گرفته بود.در عوض پدر و مادر من با اینکه وضع مالی خوبی نداشته بودند خدا لعنت کند اربابشان را او یک ماهواره گرفته بود و به آنها داده بود .اربابی که پدرم برایش کار میکرد انسان خائن بود با اینکه زن خوب و زیبایی داشت چشمش دنبال ناموس مردم بود. با اینکه سنی ازش گذشته بود از فقر پدر و مادرم استفاده کردو چشم چرانی میکرد با اینکه خودش معتاد نبود پدر و مادرم را معتاد میکرد پدرم سیگار نمیکشید از دروغ به آنها نیم کیلو تریاک داده بود گفته بودم مادرم سوخته تریاک میخورد شما این نیم کیلو تریاک را بکشید و سوخته هایش را به من بدهید در عوضش هر نیم کلیویی که شما بکشید من 50000 تومان به شما میدهم . تا جایی خواهر دوقلویم و مادر را معتاد کرده بودند. بعد از یکماه که خانواده ما را معتاد کرد گفت تریاک گیر نمی آید من نمی توانم تهیه کنم این بی وجدان به خواهر و مادرم تجاوز کرده بود حتی با برادرم لواط کرده بود خانواده ما به خاطر اعتیاد مجبور بودند تن به هر کاری بدهند خدا بر عذابش در قبر بیافزاید. . چون من با خواهر م دوقلو بودیم شبیه هم بودیم جوانان سد راهم میشدند. . این ارباب نامرد با ماهواره روی خانواده ما کار کرده بود و جوانان را دعوت میکرد به خانه ما بیاییند و برای مادر و خواهرم تریاک بیاورند و پول از آنها میگرفت یک شب خواهرم را تا صبح به مبلغ دویست هزار تومان کرایه میداد شاید آن شب 50نفر به او تجاوز میکردند. خانواده ما در خفت و ذلت زندگی میکردند .منتهی من از ترس باخانواده ام قطع رابطه کردیم در عوضش خاله ام زن با خدا ومومنه بود من یادم نمی دادم که نماز شبش ترک شود هر روز زیارت حضرت زهرا میخواند . خاله ام فهمیده بود موقعی که باز نشسته شده بود به خاطر بی بند و باری خانواده خواهر مجبور شد زادگاهش را ترک کند خانه اش را فروخت و به مشهد آمد و یک خانه سه طبقه خرید. دو طبقه را کرایه میداد و یک طبقه ما در آن می نشستیم. وضعش خوب بود حقوق بازنشستگی هم داشت . من دلم به خواهر و مادرم سوخت و از خدا خواستم که مادر و خواهر از ذلت نجات یابند پس از مدتی پدر و برادر بر اثر گاز گرفتگی از دنیا رفتند و صبح که مادر و خواهرم آمدند دیدند هر دو مرده اند .شهرداری آمد آنها را دفن کرد و خاله ام بعد از مرگ پدر و برادر با خودش مادر و خواهرم را به مشهد آورد دکتر آورد و هر دو را ترک داد و حتی برای یک لحظه تنهایشان نگذاشت به خواهرم نماز یاد داد و هر روز آنها را به سخنرانیهای حرم می برد آنها را ارشاد میکرد من با یکی از همسایه ها که مهندس برق و جوان متدینی بود ازدواج کردم و خاله ام یک طبقه را بنام من کرد و بعد از مدتی پسر عمویش با خواهرم ازدواج کرد و طبقه دیگر را بنام خواهرم کرد. والان دو خواهر با هم زندگی میکنند و من و خواهرم هم زندگی خوبی را داریم بچه من را خاله ام نگه میدارد و بچه خواهرم را مادر نگه می دارد .حضرت زهرا دستمان را خوب گرفته و الان مادر و خواهرم نجات خود را از سیاهچال خفت به اوج خوشبختی مدیون محبت حضرت زهرا میداند.

  36. کبری
    1394-04-25 در 06:43 - پاسخ

    سلام بر تمامی محبان امام صادق (ع) که برای احیا و معنای توسل قدم برمیدارند مخصوصاً شما هم استانیهای بزرگوار.
    پدر و مادرم معتاد بودند و تنها فرزندشان من بودم ما همسایه ای داشتیم روحانی که خانمش به ما درس قرآن و اخلاق میداد. او هم یک دختر داشت که با من هم سن و سال بود من با او مانوس بود و به خانواده روحانی علاقه پیدا کردم و همیشه به حال این خانواده غبطه میخوردم. حدود 10 سال بود من با وجیهه دختر روحانی دوست شده بودیم .روحانی و خانواده اش از شهر ما به سوی قم هجرت کردند ولی من با این دختر مثل دو خواهر بودیم واز 9 سالگی که نماز میخواندم هر سه وعده بعد از نماز 100 صلوات برای حضزت زهرا هدیه میکرد حداقل روزی 300 صلوات هدیه میکردم وقتی که وجیهه به قم رفت خیلی دل تنگش شدم .از حضرت زهرا خواستم من رامثل وجیه زندگیم در کنار حضرت معصومه قرار دهد. .چون من در اتاقم همیشه تنها بودم خانه ما خانه تیمی بود جوانان و کسانی که معتاد بودن و از ترس همسر و بزرگترشان میترسیدند به خانه ما می آمدند و تریاک میکشیدند. مادرم بساط را برایشان فراهم میکرد هم مواد برا یشان میفروخت و هم سوخته های تریاک را جمع میکردن د و خودشان از تریاک آنان مصرف میکردند خدا را قسم میدهم به حق زهرا که همه جوانان را هدایت کند وقتی میدم که شخص طلای زنش یا گواشواره دختر دو سه ساله اش را میداد و تریاک میگرفت دلم آتش میگرفت.من نمی توانستم این زندگی را تحمل کنم تا اینکه یکی از قاچاقچیان بنام داوود از زاهدان مواد می آورد به پدرم گفت دختر را به ده کیلو تریاک میدهی من زندگی خوبی برایش فراهم میکنم و بدهیهای قبلییت را می بخشم پدرم گفت شاید قبول نکند مادرم گفت بیخود کرده ما نان مفت نداریم بهش بدهیم بخورد داوود به مادرم گفته بود تو اگر شوهرت مرد مثل مادر من هستی بیا خانه دخترت من مواد تورا تامین میکنم .به پدرم گفت من این مرتبه به زاهدان رفتم خانه و وسایل را آماده میکنم هفته بعد می آیم دخترت را میبرم پدر و مادرم قبول کردند و داوود حدود 3میلیون تومن به مادرم داد گفت طلا ورخت و لباس خوبی برایش بگیر . روز بعد مادر از داوود تعریف کرد و پول داوود را به من داد که برای تو خرید کنم..برای من خیلی سخت بود ولی از ترس چیزی نگفتم به حضرت زهرا گفتم بی بی من بعد از این کنیزی تو میخواهی من زن سنی بشوم و گریه کردم رفتم مخابرات با وجیه تماس گرفتم به من گفت فرار کن و بیا قم با من زندگی کن اتفاقا من تنها شدم و گریه کرد و گفت مادرم بر اثر سرطان سینه از دست دادم تو بیا تا هر وقت دلت میخواه با من باش. آدرس را به من داد و گفت برو ترمینال و بلیت تهران بگیر و قم میدان 72تن پیاده شو در مقبره میرازی قمی مزار شیخان تو را ملاقات میکنم هر وقت رسیدی زنگ بزن و آنجا برو. . من گواشواره هایم را فروختم و پول پس اندازم که بیست هزار تومن بود و مدارک و لباسهایم را بر داشتم و بدون اینکه کسی بفهمد از خانه فرار کردم و با تاکس به دفتر تعاونی رفتم و از آنجا به قم و… صبح روز بعداز دکه های تلفن کارتی به وجیهه زنگ زدم و گفتم منرسیدم بعد از زیارت میروم مزار شیخان شما هم بیا من در آنجا می نشینم بعد از زیارت و پرسیدن آدرس به مزار شیخان رفتم و ساعتی منتظر بودم تا وجیه آمد.با او به مزلشان رفتیم ایشان گفت تا هر وقت دلت میخواهد اینجا بمان وجیه به پدر و اقوامشان گفت من فراق مادر را نمی توانستم تحمل کنم زنگ زدم دوستم مدتی پیشم بماند آنها هم از من تشکر کردند دو ماهی بودم همیشه استرس داشتم یکروز از شوخی به وجیه گفتم ای کاش خدا یک نفر از قم قسمت ما میکرد که دیگر مجبور نشوم به شهرمان برود و با پیرمرد پنجاه شصت ساله سنی ازدواج کنم . وجیهه به من گفتی میخواهی زن بابام باشی رو شوخی گفتم باشه. . وجیه مرا به حرم آورد و گفت به فاطمه معصومه از من بدت نیاید من شوخی کردم . من گفتم به فاطمه معصومه اگر پدرت مرا به قبول کند تا عمر دارم کنیزت میشوم وجیهه گفت تو جوانی از پدرم بیست سال بچه تری تو هم سن من هستی . گفتم وجیهه من پناهی ندارم کی بهتر از پدر تو شما را به فاطمه معصومه این وصلت را جور کن به من گفت اگر تو میخواهی من دست تو را می بوسم. و روز مادر برات هدیه می آورم به من گفت به من بسپار . یک شب جمعه که عمه و خاله اش در منزل بود به پدرش گفت با با من زنگ زدم که دوستم بیاید که مرا تصلی بدهد الن میخواهد برود من از ایشان خواهش میکنم با پدرم ازدواج کند و مرا تنها نگذارد و حق ندارد به شهرشان برگردد..پدر و عمه و خاله یکی خوردند گفتند بابات جای پدرش حساب میشه پدرت باید کسی شرایط خودش را داشته بگیره به من گفت ای دوست من میخواهم تو زن با بام باشی و نه نگویی و همین الان بابایم صیغه عقد را جاری کند هر دو را به فاطمه معصومه قسم دادم که رو حرفم حرف نزند..من که از خدا هم میخواستم گفت وجیهه اگر جان مرا بخواهد برایش میدهم و چه کسی جرات دارد به وجیهه نه بگوید. همان شب صیغه عقد ما جاری شد و فردا در محضر رسمی ثبت دادیم. با ایشان ازدواج کردم و زندگی خوبی را دارم و الان دو فرزند یک دختر و یک پسر دارم و وجیهه هم زن یکی از روحانیون که استاد حوزه است شده. و تا بحال به شهرمان نرفتم و در جوابشان میگویم وجیهه قسمم داده که به شهرمان نروم من تا زنده ام روی حرفم می مانم. من اطلاعی از خانواده ندارم.

  37. عذرا
    1394-04-25 در 00:42 - پاسخ

    سلام بر شما رهپویان مذهب جعفری و محبان فاطمی.
    شوهرم کارگر سر گذر بود یک روز که صبح زود برای کار رفته بود موقع عبور از خیابان متوجه عبور ماشین نشده بود که تصادف کرد و ماشین فرار کرد. از آنجایی که شوهرم بیمه نبود برایمان خیلی مشکل بود . من دو دختر داشتم که در دبستان درس میخواندند و ما مستاجر بودیم گرچه در یک خانه قدیمی با پول پیش 5000000بدون کرایه زندگی میکنیم. پدر شوهر و مادر شوهر . پدر و مادر من هم از عهده زندگی خودشان بر نمی آید تا چه برسد به من .منزل ما کنار خانه روحانی است خانمش بعضی اوقات کمکی بما میکند خانم ایشان به من گفت دخترم هر گاه مشکل داشتی با توسل به حضرت زهرا حاجتت را بگیر.من یک زن جوان بودم اگر میخواستم ازدواج کنم برادران من و خانواده شوهرم مرا میکشتند . تحمل بار زندگی به دوشم سنگینی میکرد یکروز از حضرت زهرا خواستم که دستم را بگیرد. و بدون در دسر نیاز مالی و جنسیم را از حلال تامین کند . وقتی که ظهر به مسجد میرفتم حاج آقا به من گفت دخترم بعد از نماز در مسجد کنارم بیا و کاری با شما دارم. وقتی که نماز تمام شد و همه رفتند حاج آقا به من از ثواب صیغه گفت گفتم حاج آقا من قبول دارم ولی اگر برادر و یا اقوام شوهر بفهمند مرا میکشند به من گفت نیاز نیست کسی بفهمد شما به خاطر ثواب اینکار را بکنید. من یک آقایی را سراغ دارم که وضع مالی خوبی دارد و حقوق باز نشسته او هم از ترس بچه ها و برادرزنش جرات نمیکند ازدواج کند شما صیغه ایشان بشو هفته ای در روزها که بچه ها به مدرسه هستند به ایشان رجوع کن و کسی هم نفهمد در عوضش هم نیاز جنسی شما برآورده میشود و هم با مهریه ای که شرط میکنی مخارج زندگیت تامین میشود .در منزل خودش صبح روز بعد قراری گذاشت. آن حاجی آمد ایشان تاجر فرش بود و معلم بازنشسته بود. ایشان به من گفت تو صیغه من بشو و هفته ای دو روز در صبحها پیشم بیا من تمام حقوق بازنشتگی را به حساب شما با کمال و تمام میریزم و یکخانه هم یک محله برایت اجاره میکنم که بتوانم خودم پیشت بیایم. و نقدامبلغ 100000000 تومن پرداخت کرد و به مدت 10 سال صیغه اش شدم به شرطی کسی بوی نبرد. حاج آقا که خانمش در خانه نبود و در جلسه هفتگی رفته بود بعد از خواندن صیغه در منزل خودش نیم ساعتی با حاجی بودم. از حاج آقا تشکر کردم و قسمش دادم به کسی چیزی نگوید . وسایل را به خانه ای که حاجی برایم اجاره کرد آوردم و پولی که حاجی داد و پول پیش خانه را یک زمین مسکونی خریدم. . حاجی ماه به ماه پول بازنشستگیش را به حقوق ما میریخت. ..من روزهای یکشنبه و چهار شنبه خودم را برای حاجی آماده میکردم و حاجی هم از ساعت 8می آمد و ساعت 12 می رفت .خودم را پیش حاجی عزیز کردم که حاجی آن خانه اجاره ای را برایم خرید. و بنام من کرد . یک ماشین پراید برایم خرید . کم کم حاجی مریض شد و حاجی به من گفت بیا یک کار کنم من تو را عقد دائم میکنم که بعد از مرگم این حقوق بازنشستگی را بیمه به شما تعلق بگیرد ولی کسی نفهمد . یک نامه ای نوشت به من داد و گفت بعد از مرگ من تو این نامه را به پسرم بده در نامه نوشته بود پسرم من این زن را به خاطر خدا عقد دائم کردم که از حقوق بیمه ام که به درد شما نمی خورد کمک حالی برای این زن فقیرکه دارای دو فرزند یتیم است باشد این با تو محرم شده است از او حمایت کن او دختر یتیم دارد. .و یک عکسی که ما دوتایی دستمان در دست هم بود ضمیمه اش کرد. بعد از سه چهار ماهی حاجی از دنیا رفت..در مراسم ختمش شرکت کردم یکروز به نزد دفترش رفتم تنها بود تسلیت گفتم اول نامه پدر و بعد سند ازدواج و بعد عکس دوتایی که کنار هم بودیم.پسر دست مرا بوسید . گفتم تو به منزله مادر ماهستی هرچه بخواهی از ما دریغ مکن تو ناموس پدرم هستی. ایشان کارهای اداری حقوق بیمه را برایم ردیف کرد و گفت جهیزیه دخترانت را من میدهم و هر ماه مبلغی به ما کمک میکند الآن دخترانم در دبیرستان درس میخوانند و .خودم بدون اینکه کسی بفهمد صیغه روحانی که مرا با حاجی معرفی کرد شده ام. مهریه اش را ماهی یک روزه بگیرد و ثواب آن را به خدابیامرز حاجی هدیه نماید.و کسی از این ماجرا غیر از خدا خبر ندارد. میخواهم بگویم ببینید دین اسلام دین کاملی است با توسل نیاز مال و جنسیم تامین کردید و صاحب همه چیز شده ام.من هروز 100 صلوات تا زنده ام نثار بی بی میکنم.

  38. حامد
    1394-04-24 در 19:23 - پاسخ

    سلام و خداقوت هم استانیهای محترم و محبان امام صادق(ع) تشکر از انتشار این حکایات
    من پسری بودم که با جرات قسم میخورم که زکات عمرم را در هیئات مذهبی گذراندم.از آنجایی که در شهر کرمان زندگیم میکردم بیشترین محبتی در قلبم بود محبت حضرت زهرا بود . مادو برادر و دو خواهر داشتیم من بزرگتر بودم پدرم فلج بود مادر با خیاطی مخارج خانه را تامین میکرد. من همیشه از مادرم زهرا میخواستم که زندگی خوبی را برایم مقدر کند و زمینه ازدواج آسان و راحتی را برایم فراهم کند تا گناه نکنم. من در شهریور چون بیکار بودم برای کار جهت انگور چینی به یکی از شهرهای استان فارس رفتم .یک روز سرگذر بودم خانمی با ماشین پزو پرشیان کنارم توقف کرد گفت چند روز برای من کار نمکنید گفتم باشد سوار ماشینش شدم .مرا به خانه اش برد از زندگیم پرسید من هم خالصانه برایش تعریف کردم.. ایشان به من گفت بیا به منزل برویم صبحانه بخوریم بعدا به مزرعه برویم به منزلش آمدم دیدم ساختمان خوبی داشت.. در حیات خانه اش یک آلاچیق داشت به من گفت شماهمینجا بنشین تا من برگردم .دیدم یک سینه آورد که در آن یک کتاب قرآن و یک کتاب رساله آیت الله فاضل و شناسنامه خودش کنار من نشست. و گفت به این قرآن یکسال پیش از شوهرم که معتاد و فاسد بود طلاق گرفته ام واز زمانی که دست چپ و راستم را شناخته ام با هیچ مرد نامحرمی ارتباط نداشته ام .من تنها دختر خانواده هستم و کنار مادرم زندگی میکنم و این خانه بیش از یکسال دربش را قفل کرده ام.. من دنبال همسر خوبی میگشتم که شما را در عالم خواب دیدم و به من معرفی شدید .اگر حاضر باشی با من زندگی کنی من عمر و زندگیم را به پای شما جوان فاطمی میریزم .من سکوت کردم گفت اگر قبول میکنید تا مراسم رسمی عقد صیغه محرمیت را بخوانم رساله را باز کرد خودش صیغه را خواند و من قبلت گفتم. مرا داخل خانه اش آورد با کمک هم به خانه اش را تمیز کردیم …چند روزی باهم بودیم و از راه حلال با هم معاشرت داشتیم . در این مدت تدارکات زندگی خوبی را با مشورت هم فراهم نمودیم. قرار شد که ایشان خرج خانواده پدرم را بدهد در این مدت این منزل دوطبقه 300متری را فروخت و با هم به قم آمدیم یک آپارتمان نو ساز 6واحدی خریدیم یک پژو پارس هم برای من خرید این آپارتمان سه طبقه بود در هر طبقه دو واحد بود طبقه اول را برای پدرم و واحد دیگر را برای خودمان و 4 واحد بالا را برای کرایه دادن خریدیم و در واحد خود و پدر تمام وسایلش را خریدم و آماده کردیم بعد از 15 روز منزل آماده شد. . به منزل مادرش رفتیم . به مادرش گفت آقا حامد جوان مذهبی است و در قم زندگی میکند کارشان تبلیغات و هیئت هست از من خواستگاری کرده این مدتی من در قم بودیم در منزل ایشان بودم من هم میخواهم خانه ام را بفروشم با کمک ایشان یک آپارتمان 6 واحدی بخریم. مادرش زن فهمیده ای بود وقتی وقار و متانت مرا دید گفت دخترم هر تصممیمی که گرفتی من راضیم در ضمن اگر قم رفتی من با شما زندگی میکنم گفتم باشه یک واحدش را به شما میدهم. چند روزی باهم بودیم که به اتفاق خانمم به شهرمان آمدیم برای تمام اعضای خانه کادو خریدیم آمدیم خانواده ما را تحویل گرفتند با پدر و مادرم به قم آمدیم بعد از زیارت به آپارتمان آمدیم وقتی مادرم این امکانات را دید اشک شوق از چشمانش جاری شد.و بر حضرت زهرا سلام و صلوات فرستاد برای ما دو جشن گرفتند هم در شهر خوم و هم شهر خانم و زندگی خوبی را شروع کردیم در شهر قم با پدر و مادرم و مادر خانمم با هم زندگی خوبی را داریم برادر و خواهرانم به حوزه میرو ند مادر و خانم و مادر خانمم با جلسات حرم و جمکران و مجالس ختم هفتگی خودشان را سرگرم کرده ایم و پدرم خودش هر روزبه جمکران با خط واحد میرود و با خودش عالمی دارد در ضمن دختر ی مثل یک دسته گل دارم به اسم فاطمه الزهرا .به نظر من حضرت بی بی دستمن و خانواده ام گرفت این بود نتیجه محبت فاطمی. من هم با بچه های محل یک مجمع فاطمی راه انداختیم تمام مخارجش بر عهده من است.

  39. سید محسن
    1394-04-24 در 11:20 - پاسخ

    با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد
    خدا بیامرزد عمه ام را ایشان فرزند نداشت در جلسات زنان روضه و قرآن میخواند .بعد از مرگ شوهر خدابیامرزش مادرم مرا به خانه او فرستاد تا تنها نباشد و ناپدری سرش منت نگذارد. از کلاس سوم ابتدایی تا چهارم دبیرستان در منزل عمه بودم عمه ام نصایح خوبی میکرد تمام مردم محل احترام خاصی به خاطر جدشان برایش قائل بودند. من در محضر عمه ام بیمه مکتب اهل بیت شدم چندبار در سال قرآن را ختم میکردم کتابهاب نهج البلاغه و صحیفه را شاید سالی 5بار دوره میکردم. در سال1370سال چهارم دبیرستان رشته فرهنگ و ادب بودم که در مردادماه عمه ام صبح بعد از نماز صبح در حالی که سوره یس را میخواند به دیدم صدا قطع گردید وقتی صدایش کردم جان به جهان آفرین تسلیم کرد خدا بیامرز تمام زندگیش را بنام من کرده بود . کار خدا من قبل از عید حوزه علمیه ثبت نام کرده بودم و قبول شدم. بعد از مرگ و مراسم ختمش یک روز خانه مادر رفتم .دیدم شوهرش با ویدیو و فیلمهای مستجن مغز مادر و خواهران و برادرم را شستشو داده بود همان مادری در زمان زندگی پدر تعقیبات نمازش ترک نمیشد شده بود تارک الصلاه. دو خواهر ناتنی بدون پوشش در منزل حاضر میگردند و برادرم مثل زنان زیر ابرو برمیداشت. .به مادر فریاد زدم دینت را به چی فروختی دیدم ناپدری چنان مرا زد که از بینی ام خون جاری شد و برادرم که لوس بار آمده بود من گفت اشغال سرم مادر داد میزنید ما آزادیم پدر و پسرم مرا بیرون کردند. ناپدری قاچاق چی بود در منزلشان پاتوق خرده فروشها بود. وقتی مرا بیرون کردند گفتم امیدوارم که جده ام زهرا انتقام را بگیرد از خانه بیرون رفتم و به منزل آمدم با یکی از دوستان که از بچگی باهاش همکلاس بودیم و او هم در حوزه قبول شده بود پدرش مستاجر بود در منزل عمه زندگی میکردم این خانواده 3 فرزند داشتند که دوتا پسر و یک دختر بعداز چهلم عمه ام با امام جماعت صحبت کردم که از خواهر دوستم خواستگاری کند گرچه 2 سال از من بزرگتر بود ایشان قبول کردند من به آنها گفتم شما هم به خانه ما بنشینید و کرایه ندهید آنان امدند در خانه ما نشستند فقط یک اتاق من و همسرس برای خواب گرفتم و خرج ما یکی بود من در حوزه درس میخواندم فقط ایام تعطیل به منزل می آمدم خوشبختانه هرسه فرزندم را مادر خانمم بزرگ کرد من صدای جیغ بچه را نشنیدم.وهنوز هم پدرخانم من در خانه عمه ام می نشیند ومن در یکی از هزاره های قم دو واحد آپارتمان خریدم که یکی را برای پسرم که روحانی است و یکی را برای خودم. و دختر بزرگه ام زن روحانی شده و دختر کوچکه ام در جامعهالزهرا درس میخواند زندگی خوبی را داریم از نا پدری بگویم قاچاق فروش بود در درگیری مسلحانه توسط سربازان گمنام امام زمان به درک واصل شد اتفاقا گلوله بینی اش را مورد هدف گرفته بود. برادر ناتنی با خواهران در ماشین سوار بودند به شرب خمر و در حال مستی رانندگی هرسه جان خود رااز دست دادند و مادرم تنها بود چند سالی با ما زندگی میکرد آن هم سال گذشته از دنیا رفت.. بعداز مرگ مادر من نصف میراث را بین مستمندان تقسیم کردن و مابقی اش را یک ساختمان 3صبقه خریدم و برای داماد و پسرم و خودم هر کدام یک پژو پارس گرفتیم. و الان درس خارج دارم و چند تا کتاب در آستانه چاپ دارم.. من موفقیتم را مدیون اخلاص خدا بیامرز عمه ام میدانم و توشل به حضرت زهرا در وجودم پرورش داد روحش شاد و یادش گرامی.

  40. مژگان
    1394-04-24 در 01:10 - پاسخ

    سلام و عرض ادب
    من تمام خاطرات حضرت زهرا را خواندم من کسی هستم که به خاطر بی احترامی به این بی بی بزرگوار همه چیزم را از دست دادم.. و خوار و ذلیل شدم. پدرم دو دختر داشت من دختر بزرگ بودم خواهر کوچکترم زیباتر از من بود برای او چند خواستگار امد او به خاطر من قبول نکرد تا اینکه یک خواستگار خوبی آمد و پدرم قبول کرد. با او ازدواج کرد ایشان معلم و متدین بود ولی من به خاطر حسادت از او کینه داشتم .تا اینکه خدا دختری به خواهرم داد این دختر باهوش بود خواهرم به او قرآن یاد داد بیش از 5جز قران حفظ کرد اینقدر دختر خوب و مظلوم و سر بزیر بود که حرف نداشت. خواهرم بعد 10سال ازدواج به فرزند دوم حامله شد و ایشان موقع وضع حمل سر زاییدن با نوزادش از دنیا رفت . من که خوشبختی او را نمی توانستم ببینم خوشحال هم شدم تا اینکه بعد از سالگرد خواهرم شوهر خواهرم از من خواستگاری کرد. من به نیت اذیت کردن و طلافی کردن قبول کردم . بعد ازدواج من این دختر 10 ساله اینقر شکنجه میدادم تا دلم خنک شود از سادگی او سوء استفاده میکردم . وقتی که شوهرم سرکار میرفت بهانه ای میگرفنم تا او را کتک بزم با قاشق سینه های او را داغ میکردم این دختر یکبار شکایت مرا نمیکرد فقط میگفت تو خاله من هستی به جای مادرم میمانی شاید صلاحی میدانی و اختیارم را دارید.این دختر در ماه رمضان تمام روزه هاشان را با آن جثه ضعیفش میگرفت من با دهان روزه حکمش میکردم حیاط را تمیز کند گرما شیشه های بیرون را پاک کندحیاط را جاورب بکند فرشها را بشوید اگر کوتاهی میکرد.به بهانه ای او را میزدم .او از 9سالگی یکروز یادم ندارم که صلوات نفرستد ثواب صلواتها را به حضرت زهرا نثار میکرد تا اینکه در ماه رمضان پارسال بر اثر ضعف از دنیا رفت . فقط روز آخر عمرش به من گفت خاله برای اینکه بهانه ای پیدا کنید مرا کتک بزنید دلیلی می آورید برای خدا چه جوابی دارید گفتم از خدا و زهرا و دین بیزارم چون ماهواره همه چیزم را گرفته بود یادم در روز 19 رمضان در حالی که ختم را رابا شبکه 3همراهی میکرد در حال روزه از دنیا رفت قبل از رفتنش به من گفت خاله من خواب مادر را دیدم من افطار مهمان مادرم ولی خاله من هرچه مرا اذیت کردی چون دوستت میداشتم یکبار به پدرم شکایت نکردم چون دیدم که تو کسی را نداری ترسیدم بابایم تو را بزند ولی نصحیتی دارم با حسادت به جایی نمیرسید ودست خدا از هر دستی بالاتر است . اگر بعد از مرگم تا عمر دارید صلوات به حضرت زهرا بفرستی من تو را حلال میکنم در غیر این صورت روز قیامت حقم را ازت میگیرم . من چیزی نگفتم که تو مدیونم باشی برای حلال کردنت صلوات بر حضرت فاطمه شرط کردم به احترام او همه سختیها را تحمل کردم. اینبار او را کتک نزدم گفتم نکند که راست باشد و گفتم اگر فردا زنده باشد فردا تلافیش میکنم. او در حال روزه و ختم قرآن از دنیا رفت با رفتن او دچار عذاب وجدان شدم . گذشت بعد از مدتی شوهرم به خاطر اینکه بچه دار نمیشدم با یکی از همکارانش ازدواج کرد و از او حامله است شوهر قصد طلاق مرا دارد من از ترس اینکه طلاقم بدهد دست به سینه هوویم گردیده ام شوهرم به من گفت به یک شرط طلاقت نمیدهم که کلفت زنم باشی من از ترس بیکسی قبول کردم .چند بار مرا کتک زده از ترس چیزی نگفتم مرا حکم میکند باغچه را تمیز کن لباسها را بشویم و جرات کوچکترین حرفی را ندارم روزی نیست که این زن بهانه ای نگیرد و دعوایم نکند هر روز موقع نهار میگوید غذا را خوب درست نکردی .بهانه گیر شده است . حالا جواب کارهایم را باید بدهم اگر من خواهرزاده ام را مثل بچه ام بود تحویل میگرفتم نه شوهر هوو می آورد و نه من خوار میشدم. ..شوهرم از آن موقعی که زن جدید گرفته یکبار پیش من نیامده با من مثل یک کلفت رفتار میکند این است مکافات عمل.فقط من پشیمان میگویم هرکه با زهرا باشد عزیز است و هرکه از زهرا فاصله بگیرد خوار میگردد. من به خاطری دینم نسبت به خواهر زاده ام هر روز صلوات میفرستم . و نثار بی بی میکنم

دیدگاهتان را ثبت کنید