آیین سخنوری در دستور سخن

آیین سخنوری در دستور سخن

نویسنده:علی اکبر فراتی

چکیده

از آنجا که مهم ترین ویژگی نهج البلاغه بلاغت است، بررسی آیین های سخندانی علوی نیز اهمیت پیدا می کند. همچنین، یکی از شیوه های مهم ابن ابی الحدید در شرح این کتاب بزرگ منهج بلاغی است. نگارنده در این مقاله سعی دارد نیم نگاهی به برخی از این آیین ها و الگوهای ادبی بلاغی نهج البلاغه از زبان شرح ابن ابی الحدید بیاندازد.

درآمد

ابن ابی الحدید و شرح نهج البلاغه

وی أبوحامد عبدالحمید بن هبهالله بن محمد بن محمد بن الحسین بن أبی الحدید، عز الدین مدائنی معتزلی، دانشمند، فقیه، نویسنده متبحر، شاعر نیکوسرا و متکلم جدلی است که از فحول علما و نوابغ تاریخ نگاران در عصر چهارم عباسی، یعنی روزگار طلایی شکوفایی علم و ادب به شمار می رود.
در اوایل ماه ذو الحجه سال 586ق، در مداین دیده به جهان گشوده،(1) در همان جا رشد یافت و از اساتید آن سرزمین بهره برد.(2) در پی حمله هولاکو به بعداد در سال 655ق، محکوم به اعدام شد،(3) ولی به شفاعت ابن العلقمی وزیر و وساطت خواجه نصیرالدین طوسی از مرگ رهید. با این همه، پس از مدت کوتاهی در بغداد درگذشت.(4) از او آثار متعددی در زمینه های مختلف به جا مانده است که مهم ترین آن به قرار زیر است: شرح نهج البلاغه، الفلک الدائر علی المثل السائر، نظم«فصیح» ثعلب، القصائد السیع العلویات، تعلیقات علی کتاب المحصل و المحصول فخرالدین الرازی، الاعتبار علی کتاب الذریعه فی اصول الشریعه، الحواشی علی کتاب المفصل در علم نحو از این دست نگاشته ها در علومی چون کلام، ادب، شعر، فقه، و اصول.
در باره عقیده و مذهب او باید گفت که از کتاب های تاریخی برمی آید که وی در زادگاهش به مطالعه و بررسی مذاهب و نحله های مختلف کلامی پرداخت و از آنجا که مذهب بیشتر مردم آن سرزمین تشیع بود، از این رو، در ابتدا به شیوه و مسلک شیعیان گروید و قصاید معروفش، العلویات السبع، را به گونه ای شعیه وار به نظم کشید.(5) بر این اساس است که برخی از مورخان، همچون ابن الکثیر، او را شیخ غالی قلمداد کرده اند.(6)
آنچه پیداست، عدم تشیع اوست تا چه رسد به شیعه غالی، و مطالب شرحش بر نهج البلاغه هم خود دال بر این است که ابن ابی الحدید، معتزلی معتدل است؛ گرچه گرایش وی به تشیع در روزگار جوانی در مدائن مسلم است، اما پس از واکاوی و بررسی مذاهب کلامی به مذهب اعتزال روی آورد، و خود نیز در شرح نهج البلاغه، به صراحت، خود را معتزلی می خواند. فراتر از این، سید عبدالزهرا او را از دشمنان شیعه دانسته است. نیز گفتار علامه کاشف الغطاء در این باره بسی شگفت است که در باره شارح فرمود: «نعم المؤلف، لولا عناد المؤلف».
سید عبدالزهرا حسینی خطیب در مقام نتیجه گیری از این سخن علامه می گوید:
در عبارت این پژوهشگر متتبع و آگاه با تأمل نظر کن تا دریابی کسانی که ابی الحدید را به شیعه منتسب می کنند، در خطایی بس بزرگ اند.(7)
علاوه بر این، نگاشته ها و ردیه هایی که علیه شارح و در نقض اقوال ضد شیعی او وجود دارد، مثل سلاسل الحدید و تقید اهل التقلید، سلاسل الحدید فی الرد علی ابن أبی الحدید و النقد السدید لشرح الخطبه الشقشقیه لابن أبی الحدید و…، خود گواهی بر شیعه نبودن اوست.(8)
او در اصول معتزلی و در فروع شافعی است، برخی نیز مذهب او را بین تشیع و تسنن دانسته اند، تصریح خود ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مبنی بر اتفاق نظرش با جاحظ در عقیده، باعث شد معتزلی جاحظی شناخته شود.(9)
چه بسا همین امر، دو مصحح کتاب الفلک الداثر علی المثل السائر را بر آن داشته که به گاه اظهار نظر در مورد عقیده شارح بگویند: او معتزلی شیعی است!(10) با این همه، دلیلی موثق تر و محکم تر از کتب و مصنفات ابن ابی الحدید، بویژه شرح نهج البلاغه اش، مذهب او را تعیین نمی کند، شرح نهج البلاغه بزرگ ترین برهان و نشانه بر این است که او شیعه نبوده، و تنها از ارادتمندان و دوستداران اهل بیت بوده است، هم اوست که به گاه حمد و سپاس الهی گفت:
و قدم المفضول علی الافضل لمصلحه اقتضاها التکلیف.(11)
در حقیقت، اگر در شرح، جز این عبارت و نیز لفظ مکرر در نهج البلاغه، «اصحابنا المعتزله» نبود، آیا باز هم هیچ جای شک و تردید در عدم تشیع وی باقی می ماند که برخی بر آن باور باشند. البته پس از خواندن دقیق متن شرح به این نتیجه خواهیم رسید که ابن ابی الحدید، چنان که گذشت – در آغاز، گرایشی به تشیع داشت، ولی بازگشت و اعتزال را به عنوان مذهب برگزید و به دفاع از آن پرداخت. او، هر چند در اعتزالش متعصب نبود، اما در پاره ای موارد، نسبت به شیعه با عناد برخورد کرده است.(12)

کلام علوی در بلندای بلاغت، پس از کلام خدا و رسول

آنچه از نوشته های بزرگان ادبیات عربی قدیم و جدید برمی آید، بیانگر اقرار همگان، از دوست و دشمن، به جایگاه ادبی کتاب ارجمند نهج البلاغه و کلام علی علیه السلام است. او که در کارزار قلم و بیان نیز همچون دیگر میدان های کمالات انسانی بی بدیل و یکتاست، چه خوش و بجا درباره خود فرموده اند:
ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر؛(13)
چشمه های [فضایل و معارف] سرشار و سیل آسا، از دامنه کوه وجود من فرو می ریزد، و پرنده ‍[همت های بلند] به قله شامخ من نمی رسد.(14)
و به راستی کیست از بشر که بتواند این گونه، به حق، ادعا کند و تحدی طلبد؟ فرمود:
انا لامراء الکلام…؛(15)
ما امیران گفتاریم؛ ریشه های سخن از وجود ما سیراب می گردد و شاخسارانش بر سرما تنیده است.
ابن ابی الحدید معتزلی شارح بزرگ نهج البلاغه در هیچ جایی از شرح خود نتوانسته است در نقد کلام علی علیه السلام سخنی براند، و تنها موضع دفاعی در برابر این سخن والا دارد؛(16) بلکه امام را پیشوای فصیحان و سرور بلیغان می خواند.(17) وی، در مقدمه خود بر شرح، گوشه ای از سطح این کلام را نسبت به سخنان دیگر مشاهیر ادب ابراز نمود. او درباره کلام علی عبارت «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقین»(18) را به کار می برد، و در جای جای شرح نیز به مقایسه این سخنان با بهترین خطبه های سخنورانی چونی ابن نباته مصری می نشیند و داوری هایی شگفت در این باب می کند و یک سطر از کلام امام را در برابر هزار سطر از کلام این خطیب یگانه عصر بیان می کند.(19) عجیب نیست، چون ابن نباته خود را وامدار ادب علوی معرفی می کند که یکصد فصل از موعظه او را حفظ کرده است، و به تعبیر او گنجی است که بخشیدن از خزانه اش جز گسترش و فزونی به آن نمی افزاید.(20) وی بهترین خطبه سخندانی چون ابو الشخباء عسقلانی را در مقام مقایسه با سخن امیر، با الفاظی چون ظاهره التکلف و بینه التولید وصف می کند و در مقابل، کلام امیر را کلام اصیل می نامد.(21) ادیبان را یارای رسیدن به گرد بلاغت امیر بیان نیست؛ چه هم اوست که عبدالحمید بن کاتب، سخنور و نویسنده بی نظیر دوران خود درباره رمز یگانیش در ادب می گوید:
هفتاد خطبه از خطبه های اصلع را حفظ کردم، و از آن پس ادب از وجودم جوشید و جوشید.(22)
اما چه خوش گفت شاعر ذوقی که:
خوش تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران
ابن ابی الحدید در ادامه وصف فصاحت امیر سخن، مطلبی را از معاویه می آورد؛ گواه بر اعتراف حتی دشمنان به بلاغت علی علیه السلام که:
وقتی محفن بن ابی محفن به معاویه گفت: جئتک من عند أعیا الناس: از نزد ناتوان ترین مردمان به نزد تو آمده ام، معاویه به او گفت: وای بر تو! چگونه او ناتوان ترین مردمان باشد! حال آن که به خدا قسم! فصاحت را جز او برای قریش بنیان ننهاد.(23)
و ابو عثمان جاحظ در کتاب البیان و التبیین، و نیز محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤال(24) و دیگران، همگی به بلندای بلاغت علی علیه السلام اذعان دارند. رمانی، صاحب النکت فی اعجاز القرآن، در بحثی درباره مفاضله ایجاز قرآن با امثال سایره عرب، ناگاه در مقابل عظمتی قرار می گیرد که او را به شگفت واداشته است. وی در وصف سخن علی علیه السلام که: «قیمه کل امری ما یحسن»، می گوید: «کلام عجیب یعنی ظهور حسنه عن وصفه». و معتقد است، قرآن جز به لحاظ کمی بر این سخن تفوق ندارد!(25) از زیباترین دفاعیات در برابر عدم جعلی بودن نهج البلاغه و پالودن دامان پاک رضی از واضع آن، سخن زکی مبارک است که:
لامفر من الاعتراف بأن نهج البلاغه له اصل، وإلا فهو شاهد علی أن الشیعه کانوا من أقدر الناس علی صیاغه الکلام البلیغ.(26)
و این خود گواهی دیگر است بر مدعای به حق و روشن برتری کلام علوی. ابن ابی الحدید در جایی سخنوری حضرت را تعلیمی از ناحیه قدس ربوبی به او می داند، نه آموزش های بشری و او را معلم سخن همه بشریت می خواند.
و هذا من صناعه الخطابه التی علمه الله إباها بلاتعلم، و تعلمها الناس کلهم بعده منه.(27)
و در جایی فصلی را باز می کند با عنوان: «فی بیان أنه (ع) إمام ارباب صناعه البدیع…»(28) و موارد بسیار بسیار دیگر در شرح و کتاب های دیگر که همین اندک نمونه ای مبین از آن بسیار تواند بود.

پایه ابن ابی الحدید در سبک شناسی کلام حضرت

یکی از نکات ارجمندی که پیش از ورود به جلوه های آیین سخنوری حضرت از دیدگاه ابن ابی الحدید می توان و لازم است بدان اشاره کرد، سبک شناسی کلام علوی و جایگاه شارح در این میان است. گذاری کوتاه در شرح نهج البلاغه هر خواننده ای را متوجه آشنایی شارح با اسلوب و سبک سخن حضرت امیر المؤمنین(ع) می کند. البته روشن است که این، به معنای مصونیت شارح از خطا در تفسیر کلام حضرت نیست. در اینجا، برخی از مواردی که بر این مدعا گواهی می تواند داد، بر می شمریم:
نخستن آنها در دفاع ابن ابی الحدید از جعلی نبودن تمام یا بخشی از نهج البلاغه است که سال ها، پیش از آن که ابن خلکان (م681ق) مجال یاوه سرایی را در آلودن دامان رضی به وضع نهج البلاغه یابد، و در انتساب این کتاب بزرگ تشکیک وارد سازد، این گونه استوار و محکم به دفاع از نهج البلاغه پرداخته است. وی می گوید: نهج البلاغه از دو حالت خارج نیست: یکی این که تمام آن برساخته و موضوع باشد، و دیگر، این که پاره ای از آن چنین باشد. مورد نخست، ضرورتاً باطل است، چون صحت برخی از اسناد آن را به امیر المؤمنین به تواتر می دانیم، و همه یا بسیاری از محدثان و مورخان غیر شیعی – که گمان غرض ورزی در ایشان نمی رود – آن را نقل کرده اند. دوم، هم به تأیید سخن ما رهنمون است زیرا کسی که با سخن و سخنوری انسی داشته باشد و آشنایی با علم بیان داشته باشد، و پوقی در این زمینه به کف آورده باشد، ناگزیر باید کلام رکیک و فصیح و افصح و اصیل و مولد را از هم باز شناسد، و چون مقابل دفتری در بر گیرنده سخنان گروهی از سخنوران یا حتی فقط دو تن از آنان قرار گیرد، باید بتواند میان آنها فرق گذارد و دو شیوه را از هم تمیز دهد… و چنانچه تو در نهج البلاغه نیک بنگری، تمام آن را یک آب و جان واحد و دارای یک اسلوب و سبک نگارشی می یابی، بسان پیکر بسیط و ساده ای که هیچ یک از بخش ها و پاره های آن ماهیتاً با هم مخالف نیست. و چونان قرآن – که آغاز آن میانه اش را و میانه آن پایانش را ماند، … و اگر همه یا برخی از نهج البلاغه موضوع می بود، این چنین یک دست نبود… .(29) آری، شارح با توجه به تسلطی که در سبک شناسی سخنان علی علیه السلام و دیگر خطیبان عرب دارد، با اطمینان، بهتان جعل را از ساحت نهج البلاغه می زداید، و گویی مهم ترین برهانش را بر یکی بودن خداوندگار سبک در هر متن ادبی استوار می کند.
از دیگر این موارد، نمونه ای است که در تفسیر واژه «المخمصه» می بینیم، وی به دنبال بیان معنای واژه – که گرسنگی و سختی و مشقت است – چنین می آورد:
و أمیرالمؤمنین علیه السلام کثیر الاستعمال لفعل و مفعله بمعنی المصدر، إذا تصفحت کلامه عرفت ذلک.(30)
و البته تسلط او بر ادبیات عرب و دفاعیات او از کاربرد واژگان حضرت و اسلوب ایشان در اخراج کلام نیز به روشنی در شرح جلوه گر است.

گوشه ای از عوامل برتری کلام خطیب و کاتب

ابن ابی الحدید در قسمت هایی از شرح خود ضمن اعلام برتری امام علی علیه السلام و ستودن بسیار ایشان در نویسندگی و خطابه و یگانه دانستن ایشان در ابداعات ادبی – چنان که پیش تر به آن اشاره شد – برخی ملاک ها را در برتر دانستن کلام خطیب و کاتب می آورد که نیکوست به آن اشاره ای کنیم:
ابو عثمان جاحظ – که شارح از او به عنوان «شیخنا أبو عثمان رحمه الله» یاد می کند – به واسطه ثمامه، از جعفر بن یحیی، از بزرگان ادب و بلاغت درباره کتابت چنین نقل می کند:
الکتابه ضم اللفظه إلی أختها، ألم تسمعوا قول شاعر لشاعر و قد تفاخرا: أنا أشعر منک لانی أقول البیت و أخاه، و أنت تقول البیت و ابن عمه، ثم قال و ناهیک حسناً بقول علی بن أبی طالب علیه السلام: «هل من مناص أو خلاص أو معاذ أو ملاذ أو فرار أو محار».(31)
چنان که می بینیم، کتابت در نظر جعفر بن یحیی و نیز بزرگ ادیب روزگار خویش جاحظ کنار هم نهادن دو لفظ متناسب و نزدیک به هم و به تعبیر وی واژگان یک نویسنده متبحر همچون دو خواهر و برادرند، و از این روست که شعرا درتفاخرها، خود را در هیمن امر برتر می دانستند و رقیب را نیز توسط همین روش سرزنش می کردند. جالب، آن که جاحظ در ادامه سخن خود و پس از این نقل، علی (ع) را مصداق این تناسب در الفاظ بیان کرده و می ستاید.
اما ابن ابی الحدید، در ادامه، ضمن این که امیر المؤمنین را از تمامی عرب زبانان از نخستین و بازپسین افصح می خواند و تنها کلام خدا و رسول را مستثنا می کند، دلیل این برتری منحصر به فرد و بلا منازع را بر دو امر بیان می دارد: نخست، مفردات الفاظ؛ و دوم، مرکبات الفاظ.
اما مفردات -که همان واژگانی است که سخنور و نویسنده در کلام خویش و خلق اثر ادبی خود از آن بهره می گیرد- در نظر ادیبی چون ابن ابی الحدید چنین باید باشد:
أما المفردات، فأن تکون سهله سلسه غیر وحشیه ولا معقده؛(32)
مفردات، یعنی اجزای تشکیل دهنده یک متن ادبی، باید ویژگی های زیر را دارا باشند: آسان یاب بودن، روان بودن، بیگانه و وحشی نبودن، به دور از پیچیدگی بودن.
ابن ابی الحدید کلیه واژگان امام را، بدون استثناء چنین می داند و می گوید:
وألفاظه(ع) کلها کذلک.
اما در باب شرط دوم، یعنی ترکیب الفاظ و بلاغت به گاه کنار هم قرار گرفتن واژگان و چینش آن توسط ادیب را در : معنای نیکو داشتن، و زود یاب بودن نسبت به ذهن مخاطب، و مطابق صناعت بدیع بودن معرفی می کند، و چنین می آورد:
فأما المرکبات فحسن المعنی و سرعه و صوله إلی الافهام، و اشتماله علی الصفات التی باعتبارها فضل بعض الکلام علی بعض، و تلک الصفات هی الصناعه سماها المتأخرون البدیع.
وی بدیع را صفاتی می داند که هر کلامی در مقام ترکیب، چنان که بدان متصف باشد، بلیغ و در مقایسه با دیگران برتر خواهد بود، وی از جمله موارد این صناعت را نیز می آورد: مقابله و مطابقه و حسن تقسیم، و رد آخر الکلام علی صدره و ترصیع و تسهیم و توشیح، و مماثله و استعاره و لطافت و حسن مجاز، و موازنه و تکافؤ و تسمیط و مشاکله. که در کلام علوی به وفور قابل رصد است، وی در این باره هم کلام علوی را بسیار می ستاید و او را پیشوای همه مردمان در بلاغت می داند:
ولا شبهه أن هذه الصفات کلها موجوده فی خطبه و کتبه، مبثوثه متفرقه فی فرش کلامه (ع)، و لیس یوجد هذان الأمران فی کلام أحد غیره.(33)
علاوه بر این، نگاهی به نهج البلاغه نیز در مواردی چون پاسخ امام به نامه معاویه می توان معیار نقد ادبی و باز شناخت متن ادبی بدیع از برساخته و نیکو از پست را مشاهده کرد. در نامه هفتم چنین می خوانیم:
أما بعد فقد أتنی منک موعظه و موصله و رساله محبره… ؛(34).
پس از [ستایش و سپاس به درگاه پروردگار] از سوی تو پند و اندرزی به من رسیده است، سخنان چند به هم پیوند زده، و پیغامی به زیور واژه ها آراسته… .(35)
گر چه مراد امام از ارسال این نامه بیان نکاتی در نقد ادبی و بیان معیاری در فضل متنی ادبی بر دیگری نبوده است، که اگر چنین بود، رساله ای مفصل از ایشان می طلبید، اما پوشیده نیست که همین دو کلمه کوتاه، زبان دانی چون ابن ابی الحدید را در شرح آن تنها به سطح واژه قانع نمی کند، لذا بیشتر فرو می رود تا بیشتر در یابد، وی در توضیح این فراز از کلام امام دو نکته اصلی را بیان می کند:
1. نویسنده بلیغ از کیسه خود خرج می کند و سخن دیگری را در کلامش وام نمی گیرد، و از این سو و آن سو واژگانی گرد هم نمی آورد، که این عیب است در نوشتن و سخن راندن. شارح این مورد را از عبارت «موعظه موصله» استخراج می کند.
2. تکلف نداشتن و تصنعی نبودن کلام کاتب و خطیب، نکته دومی است که در ستایش های شارح نسبت به کلام حضرت در قیاس با دیگر سخندانان بزرگ عرب نیز بسیار به آن بر می خوریم. به عقیده شارح، گویی امام با عبارت «رساله محبره» به این معنا اشاره داشته اند.(36)
آنچه گذشت روشن می سازد که معیار فضیلت و مزیت(37) متن ادبی تنها به لفظ باز نمی گردد؛ چنان که عبد الجبار همذانی صاحب المغنی بر آن است(38). همچنین مزیت آن در معنا هم منحصر نمی شود، که عبد القاهر جرجانی مؤلف دلائل الاعجاز معتقد است،(39) بلکه واژه به صورت مفرد و مرکب هردو مدنظر است، و در ترکیب واژگان نیز، حسن معنا از موارد جدایی ناپذیر مزیت متن بلیغ است، که در متن نهج البلاغه گرد آمده است.

جلوه های از آیین سخنوری و قواعد خطابه در نهج البلاغه

بر پایه مباحث پیشین، نیکوست برخی از آیین سخنوری نهفته در نهج البلاغه را – که ابن ابی الحدید در شرح بدان اشاره کرده است – مرور کنیم، ضمناً بر آن بود که در این بررسی، الفاظ را طی دو بخش مفردات و مرکبات بحث کنیم، اما به خاطر ناچیز بودن موارد مفردات – که به سخن خود شارح که همه واژگان حضرت سهل و روان بوده و بری از پیچدیگی و وحشیت است، باز می گردد – بیشتر تکیه بحث بر مرکبات واژگان خواهد بود. بحث را جهت نظم بیشتر به دو عنوان کلی تقسیم می کنیم:
1. تصرف لفظی و معنوی ادیب در واژگان 2. عادات عرب (درسخن و جزآن)، و تأثیر آن بر کلام امام.
این توضیح لازم است که برخی از موارد تصرف ادیب، به بدیع بازگشت دارد و برخی خیر، که ما در این نوشتار، بدون تفکیک، به هریک پرداخته ایم، اما پیش از آن، به عنوان مقدمه اندکی در باب دقت امام در واژه گزینی سخن می گوییم.

دقت در واژه گزینی

اولین نکته ای که توجه هر خواننده و بهره گرفته از ذوق سلیم و طرف بربسته از علم متن اللغه را به کرنش برابر ادب نهج البلاغه وامی دارد، دقت بی مثال امیرالمؤمنین (ع) در گزینش واژگان و چینش آن در کلام است. گاه گویی هر واژه ای جز آنچه در نهج البلاغه آمده است به مفهوم مورد نظرخلل وارد می سازد. ابن ابی الحدید در بسیاری موارد به این امر اهتمام داشته و برخی را بیان داشته است. که در بسیاری موارد در جایگاه دفاعی از واژه گزینی حضرت بر آمده است. به ذکر سه نمونه در این مقاله بسنده می کنیم:
الف. به کاربرد کلمه «جاده» برای حق، و «مزله» برای باطل، به جای دیگر واژگانی که به این معنا نزدیک اند، نظر شارح را به خود معطوف می کند، امام می فرماید:
إن لعلی جاده الحق و إنهم لعلی مزله الباطل.(40)
ابن ابی الحدید می گوید:
کلام عجیب علی قاعده الصناعه المعنویه.
آن گاه می گوید:
امام نگفت: انهم لعلی جاده الباطل، چون باطل وصف برای جاده قرار نمی گیرد از این رو، به کسی که راه گم کرده است، گویند: وقع فی بنیات الطریق. لذا لفظ مزله را به کار برد، یعنی جایی که پای انسان در آن می لغزد.(41)
ب. در عبارت «فکلهم وحید و هم جمیع، و بجانب الهجر و هم أخلاء» شارح، آوردن «جانب» در کنار «الهجر» را چنین بیان می کند:
اگر اشکال کنی که معنای سخن حضرت (ع) :«و بجانب الهجر» چیست؟ و چه فایده ای در ذکر لفظ «جانب» در این جایگاه مترتب است؟ می گویم: چون تازیان می گویند: «فلان فی جانب الهجر و فی جانب القطیعه»، و نمی گویند: «فی جانب الوصل و فی جانب المصافاه»، بدین خاطرکه وضع اولی لفظ «جنب» برای مباعده و نشان دادن دوری است، و از گفتار ایشان است. الجار الجنب – که همسایه ای را گویند که از بیگانگان باشد – گفته می شود:« جنبت الرجل و أجنبته و تجنبته و تجانته»، همه به یک معناست، و «رجل أجنبی و أجنب و جنب و جانب» نیز دارای معنای واحدند.(42)
ج. شارح در بیان این جمله از حضرت: « وأطؤوکم إثخان الجراحه، طعناً فی عیونکم، و حزا فی حلوقکم، و دقا لمناخرکم».(43) به فصاحت امام در واژه گزینی اشاره می کند، و می گوید:
و اعلم أنه لما ذکر الطعن نسیه إلی العیون، و لما ذکر الحز و هوالذبح نسبه الی الحلوق، و لما ذکر الدق و هو الصدم الشدید أضافه إلی المناخر، و هذا من صناعه الخطابه…(44)

تصرف لفظی و معنوی ادیب در واژگان

مقصود از تصرف ادیب در واژگان هنر نمایی اوست در گزینش و چینش کلمات متناسب در کنار هم، و تبدیلاتی که در لفظ برای رساندن بهتر معنایی یا دادن نوعی آرایش زیبایی واژگانی به کلام بدان دست می زند، بیشتر آن به صناعات ادبی، بویژه بدیع و محسنات لفظی و معنوی باز می گردد. ما در این مجال اندک برخی از بسیار این موارد را یادآور خواهیم شد:

1. عدم تکلف و تصنع

بهتر است پیش از همه، نمونه ای برای عدم تکلف و تصنع در نهج البلاغه بیاوریم، شارح در شرح این حکمت امام: «اتقوا الله تقاه من شمر تجریداً، و جد تشمیراً»، نکته ای بلاغی می آورد، و از پس آن، عدم تکلف و تصنع متن ادبی را مهم تر از دارا بودن انواع بدیعی و بلکه پیش نیاز آن می خواند. وی می گوید:
لوقال: و جرد تشمیراً، لکان قد أتی بنوع من أنواع البدیع، لکنه لم یحف بذلک، و جری علی مقتضی طبعه من البلاغه الخالیه من التکلف و التصنع، علی أن ذلک قد روی و المشهور اروایه، الأولی.(45)
و بدین ترتیب، بلاغت تصنعی با تکلف را مردود می داند، و این در هنگامی که شارح به مقایسه و مفاضله میان خطب حضرت و خطب خطبای بزرگ عرب می نشیند، آشکار می شود.

2. موازنه بین واژگان و سجع کلام

موازنه آرایش لفظی سخن است، و در علم بدیع آن است که دو فاصله (46) در وزن و نه در قافیه مساوی باشند؛ (47) مثل آیه کریمه «و نمارق مصفوفه* وزرابی مبثوثه».(48)و(49) موازنه در سخن فصیح جایگاه مهمی دارد به خاطر این که اعتدال در همه چیز مطلوب طبع و سرشت آدمی است و موازنه اعتدال در کلام است، موازنه در کلام عربی فصیح بسیار است و در کتاب خدا، بیشتر.(50)و(51)یکی از بیشترین موارد بلاغی که کلام نهج را صلابت و زیبایی بخشیده است، موازنه است که در بیشتر جملات و عبارات آن می توان دید؛ از نمونه های موازنه است:
الف. در خطبه 45 می خوانیم:
الحمد الله غیر مقنوط من رحمه، و لا محلو من نعمته، و لامأیوس من مغفرته، و لا مستنکف عن عبادته، الذی لا تبرح منه رحمه، و لا تفقد له نعمه… .(52)
شارح پس از کلام کوتاهی در بیان مفاهیم عبارات امام، فصلی بلاغی در موازنه و سجع باز می کند، و می گوید:
امام «غیر مقنوط» را با «ولا مخلو» در فقره دوم موازنه کرده و هم وزن قرار داده است. آیا توجه نمی کنی که هر دو آنها بر وزن مفعول اند. سپس در فقره سوم نیز «ولا مأیوس» را بر وزن مفعول آوردند. اما در فقره چهارم، امکان نداشته است و بر وزن مفعول اند. سپس در فقره سوم نیز «و لا مأیوس» را بر وزن مفعول آوردند. اما در فقره چهارم، امکان نداشته است بر وزن مفعول بیاید، لذا امام فرمود: «ولامستنکف»، و آن را بر وزن مستفعل ذکر کردند. و گرچه مستنکف از وزن لفظی «مفعول» خارج است، ولی از مفعولیت خارج نیست؛ زیرا «مستفعل» نیز در حقیقت مفعول است … . سپس امام میان «لا تبرح» و «لا تفقد»، و نیز بن «رحمه» و «نعمه» موازنه برقرار کرده است. این موازنه به کلام طراوت و شادابی خاصی بخشیده است که اگر می فرمود:« الحمد الله غیر مخلو من من نعمته و لا مبعد و لا مبعد من رحمه» این گونه صنعت ادبی در آن نمی یافتی.(53)

تفاوت موازنه و سجع

سجع و موازنه در آرایش لفظی کلام بودن مشترک اند، ولی این دو نزد بلاغیان با هم یکی نیستند. نسبت این دو عموم و خصوص مطلق است. شارح معتزلی در فصلی پیرامون موازنه و سجع، تفاوت این دو را چنین بیان می کند؛ موازنه اعم از سجع است، زیرا سجع یک وزن بودن کلمات فواصل است، به شرط یکسان بودن حرف آخر؛ مثل «قریب» و «غریب» و «نسیب» و مانند آن، اما در موازنه مثل «قریب» و «شدید» و «جلیل» و دیگر کلمات هم وزن، گرچه در حرف آخر مشترک نباشند. هر سجعی موازنه است. ولی هر موازنه ای سجع نباشد.(54)،(55)
فرق دیگر این دو این است که موازنه در نثر و نظم هر دو وجود دارد، ولی سجع خاص نثر است، گرچه به ندرت در شعر هم می آید.(56) سجع در کلام بیان به حدی است که چنانچه آمد برخی مغرضان را مجال اشکال تراشی فراهم آورد و ابن ابی الحدید را به دفاع از بنیان گذار فصاحت در قریش واداشت، و صفحاتی را در باب جواز گفتن کلام مسجوع اختصاص داد.(57) وی در جایی که واژه مورد استخدام امام را با آن ضبط نمی شناسد، با زیرکی دلیل آن استعمال خاص را در سجع کلام می یابد؛ به عنوان مثال، در سخن حضرت :« ولحظوا الخرز و العنوا الشزر». ضمن بیان معنای واژگان در باره «الخزر» و شکل آن می گوید:
والذی أعرفه «الخزر» بالتحریک،… فإن کان قد جاء مسکنا فتسکینه جائز للسجعه الثانیه، و هی قوله: «و اطعنوا الشزر».(58)

2. ازدواج بین دو لفظ

ازدواج در علم بدیع تجانس و تناسب دو واژه کنار هم، در وزن و روی است؛(59) مثل آیه «وجئتک من سبا بنبا یقین»(60). برخی آن را همان مزاوجه دانسته اند، و آن هم شکل ساختن دو لفظ به وسیله ابدال یکی از حروف است؛ مثل این گفتار: «لیرجعن مأزورات غیر مأجورات»(61) و چنان که خواهد آمد، گویی ابن ابی الحدید نیز ازدواج و مزاوجه را یکی گرفته است، البته بدون این که نیاز باشد لزوماًٌ حرفی در این میان تغییر یابد؛ اما نمونه های این باب از علم بلاغت در نهج البلاغه:
الف. در شرح قول علی (ع) «… فی معادن الکرامه و مماهد السلامه…»(62) شارح چنین می گوید:
و لما قال:«فی معادن»، و هی جمع معدن، قال بحکم القرینه و الازدواج: «و مماهد»، و إن لم یکن الواحد منها ممهداً، کما قالوا الغدایا و العشایا، و مأجورات و مأزوات و نحو ذلک.(63)و(64)
در اینجا تغییری در جمع مهد صورت گرفته و به طریق ممهد جمع بسته شده تا ازدواج و قرینه حفظ شود.
ب. ابوالحسن الرضی در تعلیقه اش بر این فراز خطبه شقشقیه:« فصاحبها کراکب الصعبه، إن أشنق لها خرم، و ان أسلس لها تقحم…»(65) به همین مسأله اشاره دارد:
امام به جای «أشنقها» به این دلیل فرمود: «أشنق لها» که آن را مقابل «أسلس لها» قرار داد، و این نیکو و پسندیده است؛ چه تازیان، آن گاه که قصد ازدواج در خطابه کنند، این چنین می کنند.(66)
ج. حضرت در آغاز نامه 31 خطاب به فرزند خویش می فرمایند: «من الوالد الفان». ابن ابی الحدید حذف یاء در الفان را – که «الفانی» بوده است- چنین توضیح می دهد: «حذف الیاء ها هنا للازدواج بین «لفان و الزمان» سپس بلافاصله می گوید:
چون امام بر «لفان» وقف کرده است، و در وقف بر اسم منقوص جایز است لام – که یاء است – حذف شود یا نه، و اثبات یاء بهتراست، و اگر لام یاء نباشد، هر دو وجه جایز است، اما اسقاط یاء افضل است.(67)

3. ائتلاف مع الاختلاف

یکی دیگر از صناعات بدیعی که در کتب بلاغت هم کمتر دیده می شود، آن است که ائتلاف در عین اختلافش خوانند، و آن دو قسم است: قسمی که مؤتلف داخل در مختلف ذکر شود، و قسمتی که مؤتلف جدای از مختلف آید.(68) نمونه ای که ما از نهج البلاغه خواهیم آورد، از قسم اول است:
امام در وصف مردگان چنین می فرمایند:« و عاث فی کل جارحه منهم جدید بلی سمجها»،(69) و شارح در بیان این قسمت می گوید:
قوله جدید بلی من فن البدیع، لأن الجده ضد البلی.(70)
می بینیم که عالم معتزلی هم نامی برای این فن بدیع نمی آورد، و آن ائتلاف الفاظ در عین اختلاف است، با هم یک جا جمع آمده اند.

4. التفات (صرف خطاب)

التفات در حقیقت، انتقال و رویکرد گوینده از اسلوبی به اسلوب دیگر است، و فایده آن این است که سخن او بیشتر به دل ها می نشیند، و برای شور و حال شنونده بهتر است و انگیزه استماع او می گردد.(71) لذا گاه در آن گفته اند این است که متکلم مطالبی را آغاز کند، پس به دلیلی پیش از پایان مطلب باز گردد و به توضیحی یا رفع شکی در مخاطب یا … بپردازد،(72) گاه، نیز چنان که ابن المعتز در تعریف التفات می آورد(73)،همان مقصود است که شارح معتزلی به درستی آن را صرف خطاب نام کرد، و آن انصراف متکلم از سخن درباره غایب به سخن درباره مخاطب یا گونه ای دیگر این انصراف است؛ اما نمونه صرف خطاب در نهج البلاغه: شارح در شرح این فراز از خطبه امام: «ما هی إلا الکوفه اقبضها و ابسطها، إن یکن إلا لم تکن الا انت تهب اعاصیرک الله قبحک الله»(74) می گوید:
قال علی طریق صرف الخطاب:«فإن لم تکونی إلا أنت»، خرج من الغیبه إلی خطاب الحاضر، کقوله تعالی: «الحمد لله رب العالمین* الرحمن الرحیم * مالک یوم الدین* ایاک نعبد و ایاک نستعین»، یقول: إن لم یکن لی من الدنیا ملک، إلا ملک الکوفه ذات الفتن، و الا راء المختلفه فأبعدها الله.(75)

5. لزوم ما لا یلزم

لزوم ما لا یلزم – که در دو بیت شعر یا بیشتر، و دو فاصله نثر یا بیشتر از آن اجرا می شود – آن است که حرف پیش از حرف روی در شعر یا پیش از آخرین حرف فاصله در نثر، در هر دو مساوی باشد؛ به گونه ای که قواعد علم قافیه آن را نمی طلبد.(76) از نام های دیگر آن «التزام» و «اعنات» است؛ از آن جمله است سخن خدای متعال: «فاما الیتیم فلا تقهر * و اما السائل فلا تنهر».(77) راء در این دو آیه شریفه به منزله روی است و آمدن هاء لازم نبوده است، و آوردن آن از باب لزوم ما لا یلزم است.
سخندان این باب از بدیع را در کلامش به کار می برد تا تأثیر موسیقیایی کلامش افزون گردد، و بر مهارت زبانی اش دلالت کند.(78) از جمله کسانی که بسیار در این امر مهارت داشت، ابوالعلاء، المعری است که دیوان بزرگی به نام لزوم ما لا یلزم یا لزومیات دارد، نیکو و با کفیت.(79) ابن ابی الحدید بابی را تحت عنوان «با لزوم ما لا یلزم و ایراد أمثله منه» باز می کند، و توضیحات جامعی در آن می آورد.
نمونه این قاعده خطابه در نهج البلاغه در سخن امیر المؤمنین (ع) است که فرمود: فإنه ارجح ما وزن و افضل ما خزن»(80) شارح می گوید:
و قوله (ع):«وزن» و «خزن» بلزوم الزای، من الباب المسمی لزوم ما لا یلزم، و هوأحد انواع البدیع، و ذلک أن تکون الحروف التی قبل الفاصله حرفاً وحداً، هذا فی المنثور، وأما فی المنظوم فأن تتساوی الحروف التی قبل الروی، مع کونها لیست بواجبه التساوی.(81)
چنان که می بینیم، از باب التزام، قبل از فاصله، یعنی حرف نون، حرف زای آمده است و «زن» در هر دو کلمه پیش گفته مشترک است.

6. مقابله

مقابله یکی دیگر از موارد بدیع است که در کلام علوی می توان دید، و ابن ابی الحدید در شرح خود، به بهانه سخن امام: «السبقه الجنه و الغایه النار»، بابی خاص را تحت عنوان «استطراد بلاغی فی الکلام علی المقابله» به این صناعت ادبی اختصاص داده است.(82) مقابله از محسنات معنوی بدیع، آن است که دو یا چند معنای موافق و هماهنگ ذکر شود، سپس معانی مقابل آن به ترتیب آورده شود.(83) در مقابله ممکن است الفاظ مقابل ضد خود قرار گیرند، و یا لفظ مقابل ضد نباشد.(84)،(85) اما شارح معتزلی در این که مقابله در ضد و غیر ضد هر دو باشد، اشکال می کند، و اعتقاد دارد تقسیم مقابله به مقابله شیء به ضد و غیر ضد – که ابن اثیر می گوید- صحیح نیست، بلکه حتماً باید ضد باشد و یا آنچه بر سبیل آن جاری است. ابن ابی الحدید، پس از رد قول صاحب مثل السائر، می گوید:
وقد بان الان أن التقسیم الأول فاسد، و أنه لا مقابله إلا بین الاضداد و ما یجری مجراها.(86)
از نمونه های مقابله در کلام پیامبر است که فرمود:
«خیر المال عین ساهره لعین نائمه».(87)
ساهره ضد نائمه است.
از کلام امیر است که :«السبقه الجنه و الغایه النار» شریف رضی به این نکته اشاره می کند که میان «السبقه و الغایه»، مخالفت بین دو لفظ به خاطر اختلاف معنایشان به کار رفته است.(88) ابن ابی الحدید مقابله مذکور در این فراز را میان دو لفظ السبقه و الغایه از زبان رضی می آورد، که به نظر سهو قلم اوست، زیرا مقابله در این فراز میان دو واژه الجنه و النار است.
از دیگر موارد مقابله در کلام علوی – که شارح به عنوان نمونه می آورد – سخن امام به عثمان است: «أن الحق ثقیل مریء وأن الباطل خفیف وبیء، و أنت رجل إن صدقت سخطت، و إن کذبت رضیت».(89)
که میان کلمات «الحق» و «الباطل» و «ثقیل» و «خفیف» و «صدقت» و «کذبت» و «سخطت» و «رضیت»، دو به دو مقابله بر قرار است.
از دیگر نمونه های این صناعت کلام علی (ع) در واکنش به سخن خوارج است:« لا حکم الا لله»، که فرمودند: «کلمه حق أرید بها الباطل».(90) و نیز میان الفاظ این عبارت حضرت: «ألا و من اکله الحق فالی الجنه و من اکله الباطل فإنی النار».(91)
مثال دیگر چنین است: «أحی قلبک بالموعظه وأمته بالزهاده»(92) شارح در بیان این فراز می گوید:
أتی بلفظتین متقابلتین و ذلک من لطیف الصنعه.(93)
إحیاء و إماته دو لفظ متقابل اند.

7. استعاره

از جمله بدیعیات معمول در سخن خطیبان و کاتبان، استعاره است، و در این میان، سخن بدیع امام ادیبان و سخنوران نیز به وفور شاهد این قسم از علم بیان است، و نزد اصحاب بیان آشناتر از آن است که نیاز به تعریف داشته باشد. یکی از نمونه های فراوان آن در نهج البلاغه – که بر لسان قلم شارح جاری شده است – چنین است:
وی در شرح سخن امام: «عوا و احضبروا اذان قلوبکم تفهموا».(94) می گوید:
و آذان قلوبکم، کلمه مستعاره، جعل للقلب آذاناً کما جعل الشاعر للقلوب أبصاراً، فقال:
یدق علی النواظر ما أتاه فتبصره بأبصار القلوب.(95)
در جایی دیگر ضمن تفسیر این قول امام: «فأصبح فی حکمه الدل منقاداً أسیرا».(96) می گوید:
استعار الحکمه(97) هاهنا، فجعل للذل حکمه یفقاد الماء بها و یذل إلیها.(98)
شارح در شرح استطرادی در ذکر چندی از استعارات دارد.(99)

8. کنایه

به کنایه و پوشیده سخن گفتن از ویژگی های هر ادیبی است. کنایه در اصطلاح، لفظی است که غیر معنایی که برای آن وضح شده است از آن اراده شده، و اراده معنای اصلی از آن هم جایز است، چون قرینه بازدارنده از اراده معنای اصلی وجود ندارد،(100) و آن با تعریض تفاوتی دارد،(101)
از جمله کنایات نهج البلاغه – که در شرح به آن اشاره شده است- لفظ «قرارات النساء» است. در این فراز«کلاو الله انهم نطف فی اصلاب الرجال و قرارات النساء» شارح می گوید:
قرارات النساء کنایه لطیفه عن الارحام.(102)
از جمله آن است که در شرح نهج البلاغه عبارت:« و الله لا أکون کمستمع اللدم» می گوید:
مستمع اللدم کنایه عن الضبع.(103)
می دانیم که برکنایه ویژگی ها و فوایدی مترتب است، و از جمله ممیزات بارز آن، تعبیر کردن از چیز زشت و نازیبایی با کلامی و الفاظی گوشنواز و به گونه ای پذیرا، که مثال های آن در قرآن و کلام عرب زیاد است؛ به طور مثال، عرب جاهلی از شدت تکبر و نخوت آوردن نام زن را نیکو نمی شمرد و لذا از آن به تخم مرغ و گوسفند کنایه می آورد.(104) اما نمونه ای از این بابت در نهج البلاغه: شارح در تفسیر این فراز از کلام امام در شکوه از اصحابشان: « وقد رأیت جولتکم و انحیازکم عن صفوفکم…»، می گوید:
جولتکم یعنی هزیمتکم، امام اجمال در لفظ کرده است، و از لفظی آزار دهنده و رمنده کنایه آورد با لفظی که تنفیری در آن نیست… . و همچنین سخن ایشان (ع) و انحیاز کم عن صفوفکم، نیز کنایه از هرب و فرار است… .(105)
وی در ادامه سخن از این فن چنین تعبیر می کند:
هذا باب من أبواب البیان لطیف، و هو حسن التوصل بایراد کلام غیر، مزعج، عوضا عن لفظ یتضمن جبها و تقریعا.(106)
که همان ممیزه ای است که برای کنایه برشمردیم، و بسیار نمونه های دیگر که به برخی شارح اشاره داده است و برخی را رضی جامع نهج البلاغه در تعلیفاتش بر کلام علوی ذکر کرده است.

9. تجنیس

کلام به جناس آوردن از دیگر بلاغت های علوی است، جناس از مهم ترین انواع محسنات لفظی همانند دو لفظ در گفتار و ناهمانندی آنها در معناست.(107) جناس انواعی دارد. از نمونه های جناس تام در نهج البلاغه واژه «شاخص» در این کلام در وصف دنیاست: «فالبصیر منها شاخص، والأعمی إلیها شاخص». ابن ابی الحدید می گوید:
فأما قوله… فمن مستحسن التجنیس، و هذا هو الذی یسمیه أرباب الصناعه الجناس التام.(108)
وی در تطبیق آن بر کلام می گوید:
شاخص اول راحل و کوچنده است، و شاخص دوم از «شخص بصره» گرفته شده است؛ یعنی کسی که رو در روی چیزی چشمانش را باز کرده به آن خیره نگاه می کند و پلک نمی زند. همانند تمام در لفظ و ناهمانند تمام در معنا. شارح به همین مناسبت فصلی گسترده را به جناس و انواع آن اختصاص می دهد.(109)
از دیگر نمونه های جناس تام در نهج البلاغه، لفظ «سادر» در فرازی از یک خطبه حضرت است، که دو بار تکرار شده است؛ باری در «خبط سادرأ» و دیگر بار در «فضل سادراً». شارح در مورد اول می گوید:
السادر المتحیر، و السادر أیضاً الذی لایهتم و لایبالی ما صنع و الموضع یحتمل کلا التفسیرین.(110)
و به گاه تفسیر مورد دوم می گوید:
قوله: فضل سادراً، السادرها هنا غیر السادر الأول، لأنه ها هنا المغمی علیه کانه سکران…(111)

10. تضمین

ابن هشام انصاری صاحب مغنی البیب چنین می گوید:
قدیشربون لفظاً معنی لفظ فیعطونه حکمه و یسمی ذلک تضمیناً؛(112)
گاه می شود که عرب معنای واژه ای را در واژه ای می ریزند، و حکم آن لفظ غیر مذکور را به مذکور می دهند، و آن را تضمین می نامند.(113)
ابن هشام آن را بسیار می داند و در قرآن بیشتر، تا آنجا که می گوید:
اگر قرار باشد مصادیق تضمین را گردآوریم از صدها برگ تجاوز خواهد کرد.(114)
نهج البلاغه نیز از این نمونه کم ندارد. شارح در شرح قول امیرالمؤمنین علیه السلام :«ومن أبصر بها بصرته و من أبصر إلیها أعمته»، در دفاع از کاربرد واژگانی حضرت می گوید: اگر اشکال کنی و بگویی: تنها شنیده شده است:«أبصرت زیداً»، و مسموع نیست:«أبصرا إلی زید»، خواهم گفت.
یجوز أن یکون قوله (ع): «و من أبصر إلیها»، أی أبصر متوجهاً «الیها، کقوله: «فی تسع آیات الی فرعون» و لم یقل «مرسلاً» و یجوز أن یکون أقام ذلک مقام قوله «نظر إلیها» لما کان مثله کما قالوا فی «دخلت البیت» و «دخلت إلی البیت» أجروه مجری«ولجت إلی البیت» لما کان نظیره.(115)
دو واژه در یک واژه قرار گنجانه شده است، و از ذکر واژه دوم خودداری شده است، با جزالت تمام و ایجاز سخن، معنای دو یا چند واژه رسانده می شود. می بینیم أبصر – که متعدی بنفسه است – در یک جمله حضرت، باری با «إلی» و بار دیگر، با «بـ » آمده است. شارح بار دوم را متذکر نشده است و دلیل آن این است که «باء» را در «أبصر بها» به درستی باء استعانت گرفته است، و وجه «أبصر إلیها» را از باب تضمین می آورد، و معنای «متوجهاً» را در آن پنهان می داند، یا این که معنای آن را «نظرإلیها» می گیرد.
نمونه زیبای دیگر در کلام مولا مربوط به تعدیه فعل لازم است که بسیار نیکو صورت گرفته، می فرمایند:«وسارعناهم إلی ما طلبوا». و غواص دریای پرگهر سخنان امیر چنین می گوید:
قوله:…، کلمه فصیحه، و هی تعدیه الفعل اللازم، کأنها لما کانت فی معنی المسابقه، و المسابقه متعدیه، عدی المسارعه.(116)
از دیگر نمونه های تضمین نحوی در نهج البلاغه، این کلام است:« فنکلوا من تناول منهم ظلماً عن ظلمهم». شارح متعلق حرف «عن» را فعل«نکل» می شمرد و دلیل آن را معنای دیگری می داند در نکل وجود دارد، وی می گوید:
و عن فی قوله: عن ظلمهم، یتعلق بنکلوا، لأنها فی معنی «اردعوا»، لأن النکال یوجب الردع.(117)
و این همان تضمین است.

11. ائتلاف لفظ با معنا

از موارد بلاغت کلام، همسازی لفظ با معنای مراد است. اگر مقصود مدح است و تعظیم، الفاظ متناسب معنا باشد، و برعکس آن هم صادق است. نیز در حماسه و غزل صلابت لفظ و نرمی آن متناسب معنا لازم است.(118) این امر در جای جای نهج البلاغه چشم نواز است؛ از آن جمله است، عبارت حضرت خطاب به ابوموسی اشعری به قصد خوار شمردن او:« و اخرج من جحرک.» شارح در بیان آن می گوید:
امر له بالخروج من منزله للحاق به، و هی کنایه فیها غض من أبی موسی، و استهانه به لأنه لو أراد إعظامه لقال: و اخرج من خیسک، أو من غیللک، کما یقال للأسد، و لکنه جعله ثعلباً او ضباً.(119)

12. عطف شیء بر خودش (مخالفت بین دو لفظ مترادف)

یک دیگر از مواردی که شارح آن را از قواعد خطابت و کتابت و از شیوه های معمول نزد عرب در سخنوری می شمرد، عطف شیء بر خودش است. شارح در شرح کلام امام:« و ما کان من مراحها وسائمها»(120) می گوید:
و المراح بضم المیم النعم ترد إلی المراح بالضم أیضا، و هوالموضع الذی تأوی إلیه النعم، ولیس المراح ضد السائم علی ما یظنه بعضهم، و یقول إن عطف أحد هما علی الآخر، عطف علی المختلف و المتضاد، بل أحد هما هو الآخر و ضدهما المعلوقه، و إنما عطف أحد هما علی الآخر، علی طریقه العرب فی الخطابه، و مثله فی القرآن نحو قوله سبحانه : «لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب».(121)
از جمله مواردی که کمی موضع شارح نسبت به فروق اللغه قرآن کریم و نهج البلاغه را می رساند، همین بحث است. بسیاری بر این عقیده اند که مترادف در قرآن نیست که به عطف تکرار شود. اما عطف شیء بر خودش – که شارح به عنوان یکی از طرق خطابه نزد عرب می خواند و بر آن از قرآن شاهد می آورد که :«و مثله فی القرآن کثیر»؛ در حالی که مفسرانی چون زمخشری و ابوحیان اندلسی در این آیه متعرض فرق میان دو قسم آیه شده اند.(122)
ابن ابی الحدید در این جا «مراح» و «سائم» را یکی دانسته،(123) عطف میان آن دو را عطف شیء بر خودش گرفته، نه عطف شیء بر ضد یا مخالف خود و این از ویژگی های شرح ابن ابی الحدید در چنین موادی است که در سبک شناخت شرح وی بسیار قابل پی گیری است.
همچنین در این عبارت امام (ع):«فإنه حبل الله المتین و سببه الأمین» شارح می گوید:
سببه الأمین مثل حبله المتین، و انما خالف بین اللفظین علی قاعده الخطابه.(124)
نمونه دیگر در این باب، بیان او در شرح قول امام (ع) : «و اجتنبوا کل أمر کسر فقرتهم و أوهن منتهم، من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور»(125) است. وی می گوید:
تضاغن القلوب و تشاحنها واحد.(126)
از این دست است، قول او در بیان این کلام:«أنشاً الخلق إنشاءأ، و ابتداه ابتداءأ».(127) وی می گوید:
أما قوله (ع):…، فکلمتان مترادفان علی طریقه الفصاء و البلغاء.(128)
و در پی آن آیه پیش گفته و نیز آیه:« لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا» را شاهد خود می آورد.(129)

13. اضافه صفت به موصوف

اضافه صفت به موصوف به جای شکل ترکیب وصفی یکی دیگر از آیین ها و موازین کاربرد الفاظ نزد خطیب است. در نهج البلاغه فراون از این نمونه قابل مشاهده است. ابن ابی الحدید در شرح این فراز: «بعاجل قارعه و جوامع الأقدار»، می گوید:
من باب إضافه الصفه إلی الموصوف للتأکید، کقوله تعالی:«و إنه لحق الیقین»(130)و(131)
که در حقیقت، به معنای «القارعه العاجله و الأقدار الجامعه» است، اما به صورت ترکیب اضافی آمده است. امروز نیز معمول است که صفت و موصوف به صورت اضافه صفت به موصوف می آید؛ مثل «مختلف العصور»، به معنای «العصور المختلفه».

14. نهادن ضد در جایگاه ضد

از دیگر مصادیق تصرف خطیب در لفظ به تعبیر شارح نهج البلاغه، ضد را در جایگاه ضد آوردن است. و آن طور که از تطبیق کلام شارح بر کلام امام دست می دهد، برابر نهادن دو ضد در کلام، مثل این که دو ضد مسند و مسند الیه قرار داده شود، و گویی این نوع صناعت بدیعی نزد شارح خاص باشد، و او از دیگران در این امر پیشی گرفته باشد، ما در کتب علوم بیان نیافتیم. اما می فرمایند:«هل زودتهم الا السعب، … أو نورت لهم الا الظلمه…» شارح در شرح آن می گوید:
معنی قوله: أو نورت لهم إلا الظلمه أی بالظلمه، و هذا کقوله هل زودتهم إلا السغب، و هو من باب إقامه الضد مقام الضد، أی لم تسمح لهم بالنور بل بالظلمه.(132)
می بینیم مسند در عبارت امام تزوید است و فراهم آوردن وتأمین کردن و از سوی دیگر مسندالیه سغب است و گرسنگی، و این دو ضدند. همچنین تنویر و روشن کردن را با ظلمت و تاریکی که ضد اوست همبر ساخته است؛ حال آن که در ظاهر باید مسند و مسندالیه هماهنگ باشند تا اسناد صحیح باشد، اما این اقامه ضد در مقام ضد، مبالغه وضع بد موصوف کلام امام را جلوه گر می سازد. و چه زیباست دریافت این زیبایی سخن افصح الناس بعد الخالق و نبیه!

15. اطلاق صیغه جمع بر مثنی

ابن ابی الحدید در بیان این کلام:« قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها.» ضمن این که مرجع «ها» را «دابه» معرفی می کند، از دلایل جمع آوردن «ارجل و احبل» را در حالی که شایسته افراد بودند، سخنی انطباق با شیوه سخنوری عرب می خواند، و می گوید:
جمع فقال بأرجلها و إنما للدابه رجلان، إما لأن المثنی قد یطلق علیه صیغه الجمع، کما فی قولهم امرأه ذات أوراک و مآکم و هما ورکان، وإما لأنه أجری الیدین و الرجلین مجری واحد، فسماها کلها أرجلا… .(133)
و دلیل دیگر را ، یکی حساب کردن دست و پا و همه را باهم «ارجل» (پاها) نامیدن، گفته است.

16. عدم ذکر الشیء إذا علم به، وإتیانها بالضمیر

ابن ابی الحدید در شرح سخن امام: «لقد تقمصها فلان» از خطبه شقشقیه، ضمن تفسیر ضمیر «ها» به خلافت، دلیل عدم تصریح علی (ع) به اسم به جای ضمیر، آن را از انواع علم بیان می داند و چنین می گوید:
قوله: لقد تقمصها، أی جعلها کالقمیص مشتمله علیه، و الضمیر للخلاقه، ولم یذکرها للعلم بها کقوله سبحانه : « حتی تورات بالحجاب»، و… .(134)
همچنین در شرح قول حضرت: «أصاب خیرها» می خوانیم:
أی خیر الولایه، و جاء بضمیرها ولم یجر ذکرها لعاده العرب فی مثال ذلک…(135)
و سپس آیه پیش گفته را شاهد می آورد.
و آن، این است که خطیب وقتی چیزی مشخص باشد به جای آوردن آن به اسم، ابتداءاً ضمیر می آورد، بی آن که پیشینه ای برای آوردن نامش باشد.

17. اخبار در ظاهر و امر در معنا

از دیگر تصرفات هنرمندانه خطیب در لفظ، آوردن اخبار در جایگاه امر است، و سخن بنیان گذار فصاحت قریش افصح العرب، خالی از این امرنیست، در شرح قول امام: «و إنما ینظر المؤمن…» می خوانیم:
قوله: …، إخبار فی الصوره و أمر فی المعنی، أی لینظر المؤمن إلی الدنیا بعین الاعتبار… .(136)
نمونه هایی از آیین بلاغت و سخندانی امیر بیان از زبان شارح نهج البلاغه ذکر شد، و البته موارد بی شمار دیگری چون تقسیم(137)، و اقتباس از کلام خدا و رسول در کلام امام(138)، و حسن ابتداء و تخلص و انتهاء، و حسن تعلیل، و… ؛ که در نهج البلاغه و دیگر منابع کلام علی (ع) می توان یافت، خواه بر لسان شارح معتزلی جاری شده باشد یانه.
پس از این اندک، در باره آیین سخندانی از دستور سخن نهج البلاغه و امام و پیشوای ارباب صنعت بدیع علی (ع) گذشت، به قسم دوم از آن که سخن گفتن مطابق عرف و عادت عرب باشد، می رسیم.

عادات عرب(در سخن و جز آن)، و تأثیر آن بر کلام امام

از نکاتی که با نگاه به هرمتن ادبی اصیل می توان دریافت، اثرپذیری سخنور از محیط اطراف خود است، این تأثر در واژگان نمود فراوان دارد. عادات عرب، چه بخشی که به عادات سخن گفتن تازیان مربوط است، و چه آن قسمت که عادات و تقالید آنان را نشانه می رود، در چینش واژگانی و شکل دهی سخن خطیب ادیبی چون امیر المؤمنین (ع) نیز بی شک مؤثر بوده است؛ بلکه این اقتضای سخنوری و بلاغت است. اگر تورقی در نهج البلاغه داشته باشیم و واژگان حصرت را نگاهی بیندازیم، رد پای عادات عرب و محیط عربی در آن هویداست و طبیعی و زیبا و تصویرگر پیام کلام. امام در مواردی خاص از حیوانی چون «ضبع» در کلام برای تشبیه کنایه و … استفاده می کنند، و خاستگاه این کاربرد جز محیط عربی نیست. کلمه ای چون «إصحار» – که از صحرا گرفته شده – مخاطب عربی مأنوس با صحرا را کاملاً به عمق پیام کلام می رساند. اسامی مختلف شتر – که در مواضع مختلف نهج البلاغه آمده – هر یک انسان عربی را متوجه طبیعت خاصی از آن حیوان می کند؛ اللبون، البکار، البعیر، الابل، الجزور، الحماق، الحانه، السقب، الضروس، العجال، العوذ، الفحول، الفصیل، الفنیق، اللقاح، الناقه، الهیم، الناب – که نام های مختلف اطلاق شده بر شتر در کلام علی (ع) هستند- هریک، معنایی خاص از آن حیوان را برای مخاطب عرب جلوه گر می سازد. «کم أداریکم کما تدار البکار العمده» را در توبیخ یاران گفته است که به یاری بر نمی خیزند: «تا کی و تا چند با شما آن چنان ملاطفت و مدارا کنم که با کره شتر کوهان ساییده … مدارا می شود.»(139) واژه «الضبه» (:سوسمار)، و جمع آن «ضباب»، چهار بار در کلام امام به کار رفته است. گیاهان آشنا برای عرب در بادیه و حاضره نیز سخن علی (ع) را مجسم و ملموس ارائه می دهد؛ مثل «حسک السعدان» (:خار مغیلان).
ابن ابی الحدید، در مواردی، به این بعد از کلام امام دقت کرده، و آن را متذکر شده است، که بخش اندکی به عادات عرب در زندگی اشاره دارد، و بخشی دیگر، به عادات عرب در سخن گفتن می پردازد؛ از آن جمله است:
الف. شارح در بیان خطبه حضرت و دعای ایشان در استسفاء – که با این عبارت آغاز می شود:« الهم ارحم أنین الانه و حنین الحانه!» نکته ظریفی را استخراج می کند، و به بیان علت ابتدا کردن امام در دعا به حیوانات «لانه» (:شتر) و «الحانه» (:گوسفند) می پردازد و می گوید:
إنما ابتدأ (ع) بذکر الأنعام و ماأصابها من الجدب، اقتضاءاًبسته رسول الله(ص) و لعاده العرب.
وی پس از ذکر سنت پیامبر عادت عرب را این گونه بیان می کند:
وأما عاده العرب فإنهم کانوا إذا أصابهم المحل استسقوا بالبهائم، و دعوا الله بها و استرحموه لها… .(140)
ب. ابن ابی الحدید این کلام امیر (ع) را – که در وصف دهر فرمود: «متظاهر أعلامه» – بر سبیل عادت عرب می داند و پس از بیان معنا می گوید:
وهذا الکلام جار منه (ع) عی عاده العرب فی ذکر الدهر، و إنما الفاعل علی الحقیقه رب الدهر.(141)
ج . نمونه دیگر در کلام امام: «تأملوا أمرهم… لیالی کانت الأکاسره و القیاصره أرباباً لهم…» است. شارح می گوید:
أی ملوکاً، و کانت العرب تسمی الاکاسره أرباباً، و لما عظم أمر حذیقه بن بدر عندهم سموه رب معد.(142)
د. امام در ذم خوارج می فرماید: «أصابکم حاصب»، و شارح در شرح آن می گوید:
هذا من دعاء العرب، قال تیم بن أبی مقبل:

فإذا خلت من أهلها و قطینها
فأصابها الحصباء و السفان.(143)

هـ. نمونه آخر در این باب، به کنیه ای بر می گردد که گویی امام به حجاج دادند: «أبووذحه». شارح چندی از اقوال دیگران را می آورد و سپس نظر خود را با توجه به عادت عرب بیان می کند که:
عرب عادت داشت انسان را کنیه دهد، اگر قصد بزرگداشت او را داشت، کنیه ای عظیمش می بخشید، و چنانچه حقیرش می دانست، او را با کنیه زشت و تحقیر آمیز می خواند، و امام، طبق عادت عرب، حجاج را به منظور تحقیر به بدترین چیزها نهاده است؛ حال یا به خاطر زشتی خوی و خیانت درونش، و یا به دلیل پستی ظاهر و منظرش.(144)

نتیجه

نهج البلاغه و مهم ترین الگوی سخندانی پس از قرآن و کلام رسول است و شرح ابن ابی الحدید از مهم ترین منابعی است که با توجه به پایه شارح در سبک کلام علوی، ما را به جلوه های بلاغی این کتاب عظیم رهنمون است. خود حضرت نیز در سخنان خود به ویژگی های متن ادبی تا حدودی اشاره دارند، و ابن ابی الحدید موارد گوناگونی از جلوه های بلاغی و بدیهی نهج البلاغه را استخراج کرده است و در برخی موارد، به طور گسترده، استطرادات و فصل هایی را به بسط برخی اصول و فنون بلاغت و قواعد خطابه اختصاص داده است. علاوه بر موارد بدیعی، چون مقابله، ازدواج الفاظ، استعاره، کنایه، تضمین، تجنیس، موازنه، سجع، لزوم ما لا یلزم و…، عادات و رسوم عرب و عادات تازیان در سخن گفتن و استخدام الفاظ نیز از موارد آیین سخنوری مستفاد از نهج البلاغه است که در شرح ابن ابی الحدید می توان یافت.

پی نوشت ها :

1. فوات الوفیات، ج1، ص246.
2. شرح نهج البلاغه، ج1، مقدمه التحقیق، ص12.
3. فوات الوفیات، ج1، ص246.
4. دائره المعارف الاسلامیه الکبری، ج2، ص301.
5. شرح نهج البلاغه، ج1، مقدمه التحقیق، ص13.
6. البدایه و النهایه، ص235.
7. مصادر نهج البلاغه و أسانیده، ج1، ص217.
8. همان، ص218-220.
9. دائره المعارف الاسلامیه الکبری، ج1، ص300.
10. المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، ج4، ص15.
11. شرح نهج البلاغه، ج1، ص3.
12. جاهایی از شرح او مخالفت او با عقاید شیعه را می نماید؛ مثل گفتارش در ضمن بیان فرازی از وصیت امام به فرزندش (ع): «قوله(ع): أو أن أنقص فی رأیی، هذا یدل علی بطلان قول من قال: إنه لا یجوز أن ینقص فی رأیه، أن الامام معصوم عن أمثال ذلک…» (شرح ابن أبی الحدید، ج16، ص65). نکته دیگر، ردیه ها و جواب های اوست به شریف مرتضی، و قضاوت جانب گرایانه شارح در مناظره ای که میان سید مرتضی و قاضی عبدالجبار معتزلی بوده است، و تکلیف توجیه اقوال یاران معتزلی اش در جای جای شرح هویداست؛ گذشته از این که وی شرح خود را با یادکرد اقوال یاران معتزلی اش در موضوعات امامت و تفضیل و شورش کنندگان و و خوارج آغاز نموده است. همچنین حمله هایی که گاه گاه، برمواضع و آرای کلامی شیعه و در نقد آن می کند، دلیلی دیگر است؛ از آن جمله سخنی است که در شرح این قول امام (ع) دارد:« بقیه من بقایا حجته، خلیفه من خلائف الانبیاء«. وی می گوید: «فان قلت: ألیس لفظ الحجه و لفظ الخلیفه مشعراً بما تقوله الامامیه؟ قلت: لا، فان أهل التصوف یسمّون صاحبهم حجه و خلیفه و کذلک الفلاسفه و أصحابنا لا یمتنعون من إطلاق هذه الالفاظ علی العلماء المؤمنین فی کل عصر، لانهم حجج الله…» (الشرح، ج10، خ183، ص79).
13. نهج البلاغه، خ3.
14. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید محمد مهدی جعفری، ص18.
15. نهج البلاغه، خ233.
16. ر. ک: «لنقد اللغوی فی شرح ابن أبی الحدید لنهج البلاغه».
17. شرح نهج البلاغه، ج1، مقدمه مؤلف، ص49.
18. همان.
19. همان، ج7، خ108، ص169.
20. همان، ج1، مقدمه مؤلف، ص49.
21. همان، ج10، خ184، ص101.
22. همان.
23. همان.
24. ر. ک: آشنایی با نهج البلاغه، ص43، به نقل از: مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول، ج1، ص137.
25. النکت فی اعجاز القرآن، ص77.
26. عبقریه الشریف الرضی، ج1، ص174.
27. شرح نهج البلاغه، ج13، خ238، ص109.
28. همان، ج6، خ90، ص348.
29. همان، ج10، خ184، ص102.
30. همان، ج13، خ238، ص115.
31. همان، ج6، خ82، ص218.
32. همان، ص219.
33. همان، ص219.
34. نهج البلاغه، نامه 7.
35. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید محمد مهدی جعفری، ص337.
36. ر. ک: شرح نهج البلاغه، ج14، نامه 7، ص35.
37. مزیت نامی است که بلاغت بر نوآوری و ابداع فنی اطلاق کرده است، گاه نیز کلمه فضیلت را جایگزین آن در کاربرد می سازند، البته مقصود از آن لزوماً خلق و آفرینش چیزی از نو نیست، بلکه پیشی جستن از دیگران است. چنان که این دو واژه نیز در لغت به معنای تفوق و پیش افتادن است. ر. ک: اعجاز القرآن و اثره فی تطور النقد الادبی، ص9.
38. المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج16، ص199.
39. دلائل الاعجاز، ص51.
40. نهج البلاغه، خ190.
41. شرح نهج البلاغه، ج10، خ190، ص146.
42. همان، ج11، خ216، ص122.
43. نهج البلاغه، خ238.
44. شرح نهج البلاغه، ج13، خ238، ص109.
45. همان، ج19، حکمت 206، ص25.
46. فاصله – دوحرف پایانی کلمه در پایان کلام – در نثر، همان قافیه در نظم است (ر. ک: جواهر البلاغه، ص351).
47. جواهر البلاغه فی المعانی و البیان و البدیع، ص352، موسوعه علوم اللغه العربیه، ج9، ص217. ابن ابی الاصبع مصری، موازنه را غیر از معنای متداول آن نزد اهل بلاغت معرفی می کند، مقصود وی از موازنه مقایسه کلامی با کلام دیگر است، و مقصود ما در این مقال همان است که به آرایشی لفظی مفردات مربوط است و در این زمینه نظیر سجع است(ر. ک: بدیع القرآن، پاورقی ص189).
48. سوره غاشیه، آیه 15-16.
49. اگر بیشتر الفاظ با هم متساوی الوزن باشد، ممائله نامیده می شود(ر. ک: موسوعه علوم اللغه العربیه، ج9، ص217).
50. شرح نهج البلاغه، ج3، خ45، ص120.
51. طبق قول ابن ابی الاصبع در باب مناسبت، موازنه در حقیقت همان مناسبت لفظی است، که اگر در وزن و قافیه باشد، تام است و اگر در وزن بدون قافیه باشد، ناقصه است، و مناسبت ناقصه در کلام فصیح بیشتر است؛ گرچه درآن بابی برای موازنه هم هست (ر. ک: بدیع القرآن، ص234).
52. نهج البلاغه، خ45.
53. شرح نهج البلاغه، ج3، ص154.
54. همان، خ45، ص120.
55. وی در فصلی خاص اشکال برخی را به سخن مسجوع گفتن علی(ع) مطرح کرده پاسخ می دهد، که اگر سجع عیب باشد کلام خداوند سبحان چون دارای سجع است معیب خواهد بود، و پیامبر هم خطبه های فراوانی دارد که مسجع است (ر. ک: شرح نهج البلاغه، ج1، خ1، ص133-137).
56. جواهر البلاغه، ص2 و 351.
57. شرح نهج البلاغه، ج1، خ1، ص133.
58. همان، ج5، خ65، ص137.
59. همان، ص351؛ موسوعه علوم اللغه العربیه، ج1، ص377.
60. سوره نمل، آیه 22.
61. موسوعه علوم اللغه العربیه، ج1، ص377.
62. نهج البلاغه، خ95.
63. شرح نهج البلاغه، ج7، خ95، ص52.
64. «الغدایا» را در کنار «العشایا» جهت ازدواج آورند؛ حال آن که در اصل «الغدوات» جمع «غدوه» است؛ و حضرت پیامبر (ع) در مجاورت «مأجورات» به خاطر رعایت همین اصل بلاغی، فرمود: «مأزورات »، و حال آن که اصل آن «موزورات» با واو است؛ چون از «الوِزر» گرفته شده است.
65. نهج البلاغه، خ3.
66. همان، خ3؛ شرح نهج البلاغه، ج1، خ3، ص170.
67. شرح نهج البلاغه، ج16، نامه31، ص42.
68. موسوعه علوم اللغه العربیه، ج1، ص45.
69. نهح البلاغه، خ216.
70. شرح نهج البلاغه، ج11، خ216، ص125.
71. بدیع القرآن، پاورقی، ص143.
72. همان، ص143.
73. البدیع، ص106.
74. نهج البلاغه، خ25.
75. شرح نهج البلاغه، ج1، خ25، 311.
76. جواهر البلاغه، ص353؛ موسوعه علوم اللغه العربیه، ج7، ص529؛ شرح نهج البلاغه، ج1، خ2، ص140.
77. سوره ضحی، آیه 9-10.
78. موسوعه علوم اللغه العربیه، ج7، ص529.
79. همان.
80. نهج البلاغه، خ2.
81. شرح نهج البلاغه، ج1، خ2، ص140.
82. همان، ج2، خ28، ص83.
83. جواهر البلاغه، ص314؛ موسوعه علوم اللغه العربیه، ج9، ص43.
84. شرح نهج البلاغه، ج2، خ28، ص83.
85. عبارت پیش گفته یکی از تفاوت های مقابله با مطابقه (طباق) است، زیرا در طباق باید لفظ مقابل، ضد لفظ گذشته باشد، و این لزوم در مقابله وجود ندارد، گرچه ضدیت لفظ مقابل اوج بلاغت مقابله است؛ ضمن این که مطابقه، بین دو لفظ ضد است؛ ولی مقابله ، غالباً بین چهار ضد است(ر.ک: موسوعه علوم اللغه، ج9، ص44)، البته از مطالب شارع معتزلی در باب مقابله این گونه بر می آید که آنچه گذشت، نزد شارح چندان مقبول نیست و مطابقه نیز تنها قسمی از مقابله است؛ چنان که آیه (فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا). طبق تفاوت گذشته از مصادیق مطابقه (طباق) است. ولی ابن ابی الحدید آن را از انواع مقابله ذکر می کند؛ ضمن این که اوج بلاغت مقابله نیز ضدیت الفاظ است. علاوه بر اینها همه – چنان که در بالا آمد – عدم ضدیت نزد شارح مردود است(ر. ک: شرح نهج البلاغه، ج2، خ28، ص83-89).
86. شرح نهج البلاغه، ج2، خ28، ص87. وی در ادامه، «ما یجری مجراها» را توضیح می دهد، که مقابله مخالفی را در بر میگیرد این که آن دو دور از هم باشند و تناسبی نداشته باشند که چندان نیکو نیست.
87. شرح نهج البلاغه، ج2، خ28، ص84.
88. نهج البلاغه، خ28.
89. همان، حکمت 376.
90. همان، خ40 و حکمت 198.
91. همان، نامه 17.
92. همان، نامه 31.
93. شرح نهج البلاغه، ج16، نامه 31، ص50.
94. نهج البلاغه، خ233.
95. شرح نهج البلاغه، ج13، خ233، ص74.
96. نهج البلاغه، خ90.
97. «الحکمه» آن بخش از لجام را گویند که فک حیوان را در بر می گیرد(شرح نهج البلاغه، ج6، خ90، ص340).
98. همان، همچنین ر.ک: همان، ج8، خ133، ص208. کلمه «أزمتها» و «سجود»: و همان ، ج9، خ167، ص216. کلمه «الأداحی»؛ همان، ج18، حکمت18، ص99، کلمه «نطاق»، و تعبیر «ضرب بجرانه». و…
99. ر. ک: همان، ج1، ص206.
100. جواهر البلاغه، ص297.
101. ر. ک: شرح نهج البلاغه، ج5، خ59، ص50.
102. همان، ج5، خ59، ص14.
103. همان، ج9، خ148، ص85.
104. جواهر البلاغه، ص304.
105. شرح نهج البلاغه، ج7، خ106، ص140.
106. همان.
107. جواهر البلاغه، ص343.
108. شرح نهج البلاغه، ج8، خ133، ص210.
109. همان، ص211.
110. همان، ج6، خ82، ص213.
111. همان، ص214؛ همچنین ر. ک: شرح نهج البلاغه، ج9، خ166، ص205، واژه «المغموس».
112. مغنی البیب عن کتب الأعاریب، ص642.
113. شایان ذکر است که این تضمین، تضمین نحوی نامیده می شود، و با تضمین بلاغی متفاوت است.
114. مغنی اللبیب، ص643.
115. شرح نهج البلاغه، ج6، خ82، ص190.
116. همان، ج17، نامه 58، ص108.
117. همان، نامه 60، ص113.
118. ر. ک: جواهر البلاغه، ص332.
119. شرح نهج البلاغه، ج17، نامه 63، ص187.
120. نهج البلاغه، 232.
121. سوره فاطر، آیه 35.
122. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج3، ص 664؛ البحر المحیط فی التفسیر، ج9، ص34.
123. بل أحدهما هو الآخر.
124. شرح نهج البلاغه، ج10، خ177، ص28.
125. نهج البلاغه، خ238.
126. شرح نهج البلاغه، ج13، خ238، ص127.
127. نهج البلاغه، خ1.
128. شرح نهج البلاغه، ج1، خ1، ص98.
129. همچنین ر.ک: همان، خ2، ص142.
130. سوره حاقه، آیه 51.
131. شرح نهج البلاغه، ج17، نامه55، ص104.
132. همان، ج7، خ11، ص182.
133. همان، ج6، خ82، ص195 و6.
134. همان، ج1، خ3، ص154.
135. همان، ج12، خ223، ص7.
136. همان، ج19، حکمت 373، ص237.
137. ر. ک: همان، ج1، خ1، ص84. ذیل شرح فراز: «فطر الخلائق…».
138. نمونه های زیادی از اقتباس در نهج البلاغه قابل مشاهده است؛ برای نمونه ر. ک: همان، ج5، خ65، ص142. ضمن کلام امام: «صمدا صمدا، حتی ینجلی لکم عمود الحق، و أنتم الأعلون، و الله معکم ولن یترکم أعمالکم» (اقتباس از قرآن) و نیز ر. ک: همان، ج6، خ85، ص276. ضمن شرح: «عیاد الله… و السعید من وعظ بغیره». شارح می گوید:«(قوله: و السعید من وعظ بغیره مثل من الأمثال النبویه». (اقتباس از کلام نبوی).
139.نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید محمد مهدی جعفری، خ68، ص85.
140. شرح نهج البلاغه، ج7، خ114، ص207.
141. همان، ج9، خ158، ص162.
142. همان، ج13، خ238، ص130.
143. همان، ج4، خ57، ص99.
144. همان، ج7، خ115، ص219؛ همچنین ر. ک؛ «جستاری در کنیه و فرهنگ عربی اسلامی».

کتابنامه
– نهج البلاغه، محمد بن حسین رضی، تحقیق : د. صبحی الصالح، قم: مؤسسه دارلهجره، اول، 1407ق.
– نهج البلاغه، محمد بن حسین رضی، ترجمه: دکتر سید محمد مهدی جعفری، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، اول، 1386 ش.
– شرح نهج البلاغه، عزالدین أبی حامد عبدالحمید بن هبه الله ابن أبی الحدید معتزلی، تحقیق: محمد أبی الفضل ابراهیم، بغداد: دارالکتاب العربی، اول، 1426ق.
– بدیع القرآن، ابن ابی الاصبع، المصری، ترجمه: دکتر سید میر لوحی، مشهد: آستان قدس رضوی، 1368ش.
– المثل السائر فی أدب الکتاب و الشاعر، نصرالله بن محمد ابن الأثیر، تحقیق: احمد الحوفی و بدوی طبانه، قاهره: دار نهضه مصر، ج4، کتاب الفلک دائر علی المثل السائر لابن أبی الحدید.
– البدایه و النهایه، أبو الفداء إسماعیل ابن کثیر قرشی دمشقی، بیروت: دارالمعرفه، ششم، 1422ق.
– البدیع، عبدالله ابن المعتز، شرح: محمد عبدالمنعم الخفاجی، مصر: مصطفی البابی الحلبی، 1365ق.
– مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، ابن هشام انصاری، تحقیق: مازن المبارک؛ محمد علی حمد الله، مراجعه: سعید الأفغانی، بیروت: دارالفکر.
– البحر المحیط فی التفسیر، محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، بیروت: دالفکر، 1420ق.
– دلائل الاعجاز، عبد القاهر جرجانی، تحقیق: محمد رشید رضا، بیروت: دارالمعرفه، 1987م.
– مصادر نهج البلاغه و أسانیده، السید عبدالزهراء الحسینی الخطیب، بیروت: دارالأضواء، سوم، 1405ق.
– چشمه خورشید: آشنایی با نهج البلاغه، مصطفی دلشاد تهرانی، تهران: خانه اندیشه جوان، 1377ش.
– النکت فی اعجاز القرآن، الرمانی، تحقیق: خلف الله و سلام، مصر: دارالمعارف، 1976م.
– الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، خیرالدین زرکلی، بیروت: دارالعلم للملایین، چهاردهم، 1999م.
– الکشاف عن حقائق عوامض التنزیل، محمود زمخشری، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407ق.
– اعجاز القرآن و اثره فی تطور النقد الادبی، علی مهدی زیتون، بیروت، دارالمشرق، اول، 1992م.
– «جستاری در کنیه و فرهنگ عربی اسلامی»، علی اکبر فراتی و محمد حسن فؤادیان، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
– فوات الوفیات و الذیل علیها، محمد بن شاکر الکتبی، تحقیق: د: إحسان عباس، بیروت، دارصادر.
– عبقریه الشریف الرضیع، زکی مبارک، بیروت: المکتبه العصریه، اول، 1427ق.
– دائره المعارف الاسلامیه الکبری، کاظم موسوی بجنوردی، ایران: مرکز دائره المعارف الإسلامیه الکبری، اول، 1416ق، محمدآصف فکرت، ج2.
– جواهر البلاغه فی المعانی و البیان و البدیع، سید احمد هاشمی، بیروت: دارالفکر، 1994م.
– المغنی فی أبواب التوحید و العدل، عبدالجبار همدانی، تحقیق: امین الخولی، وزاره الارشاد القومی، مصر: دارالکتب، 1960 م.
– موسوعه علوم اللغه العربیه، إمیل بدیع یعقوب، بیروت: دارالکتب العلمیه، اول، 1427ق.
منبع:کتاب علوم حدیث شماره 49-50

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید