پیشرفت های علوم تجربی و رشد سریع فنون و تکنیک در دو قرن اخیر از یک سو، و نارسایی مفاهیم کلامی و احیاناً تعارض أدیان اهل کتاب با دستاوردهای دانش های تجربی از سوی دیگر، دین باوران غربی را که بیشتر به مسیحیت گرویده بودند با مسائل و مشکلات انبوه و دشواری مواجه ساخت. هر یک از نحله های مذهبی یا فلسفی در مقابل این تهاجم گسترده به مقابله یا واکنش پرداختند و در این جنگ و گریز، نگرش های معرفت شناختی، مذهبی و الهیاتی نوین و گوناگونی به ظهور رسید. ویژگی برجسته غالب آن نگرش ها عقب نشینی از دعاوی و باورهای جزمی مسیحیت و یهودیت و دیگر ادیان آمیخته با خرافات بود[1] و در نتیجه، حتی توانایی عقل انسان برای اثبات باورهای حق و یقینی ادیان الهی همچون اعتقاد به وجود خداوند متعال و مانند آن زیر سؤال رفت. پاره ای از اندیشمندان غربی پس از آنکه عقل نظری را ناتوان دیدند به عقل عملی روی آوردند و استدلالهایی از راه عقل عملی برای اثبات وجود خداوند متعال اقامه کردند.[2] در الهیات مسیحی که نحله ها و مکتبهای بسیاری دین را وحیانی revealed می دانستند و عقل و وحی را با یکدیگر در تعارض می دیدند، و در برابر آنها گروهی به عقل دلمشغول داشتند و الهیاتی مبتنی بر عقل Natural Theology پایه ریزی کردند. بدین سان، گروهی مدافع الهیات وحیانی بودند و عقل را در دستیابی به باورهای دینی؛ به ویژه تثلیث، مرگ فدیه وار عیسی ـ علیه السّلام ـ برای رستگاری و نجات بشر از گناه جبلی؛ ناتوان می دیدند. ایمان گرایانی چون کی یرکگارد و ویتگنشتاین با این دیدگاه شباهت نظری بسیاری داشتند و علاقه خود را در این نگرش می یافتند. بسیاری از متکلمان مسیحی معتقد بوده و هستند که ایمان امری فوق عقل و استدلال است، وجود خداوند در مسیح تجلّی کرده و از راه عیسی باید او را شناخت. در مقابل، بسیاری از اندیشمندان غربی بر این باور بودند که به کمک عقل می توان دعاوی دین همچون وجود خداوند را اثبات کرد.[3] آنها با دلیلهایی همچون برهان نظم و اتقان صنع وجود خداوند را اثبات می کردند. با نقادی هیوم و کانت از این براهین خصوصاً، و نقادی کانت از توانایی عقل نظری برای اثبات دعاوی و باورهای فلسفی و دینی عموماً و نارسایی و ضعف مفاهیم فلسفی و کلامی در غرب، پیروان الهیات طبیعی (الهیات مبتنی بر عقل) و نگرش های کلامی مبتنی بر عقل نظری شکست سختی متحمّل شدند و در نتیجه، تئوریها و نظریه های بدیلی برای تحقیق در کلام، فلسفه و دین ارائه شد. عقل عملی یکی از این شیوه های بدیل بود. تا اینکه متکلم آلمانی فردریش شلایرماخر (1768 ـ 1834.م) در قرن نوزدهم شیوه دیگری پیشنهاد کرد. او راهِ دستیابی به دین را نه عقلانی می دانست و نه وحیانی، و دین را نه محصول عقل نظری تلقّی می کرد و نه عقل عملی و نه اراده اخلاقی بلکه دین را محصول تجربه یا انتباه دینی Religious Awarness می دانست. به نظر وی، دین موضوع یک احساس زنده است و نه پیامد امری دور از احساس دینی و غایب از تجربه دینی.[4]
دیدگان نوین شلایرماخر که احتمالاً در کلام پیشینیان قابل ردیابی است، تأثیر ژرفی بر نگرش های کلامی و فلسفی معاصر داشته است تا آنجا که او را معمار الهیات لیبرال Theology Liberal تلقی کرده اند. در هر صورت، لیبرالیسم دینی ریشه در نگرش های وی دارد.
علاوه بر لیبرالیسم دینی، لیبرالیسمی در سیاست مشاهده می شود که اندیشمندانی آن نوع لیبرالیسم را منشأ لیبرالیسم دینی می دانند. به هر حال، لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم سیاسی دیدگاه هایی نوظهور در قرون اخیرند که مشترکات بسیاری با یکدیگر دارند. یکی از مهمترین و برجسته ترین وجوه اشتراک لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم سیاسی مسأله تمایز و جدایی ای است که هر دو دیدگاه بین قلمرو امور شخصی Private و امور عمومی Public قایلند. هر دو دیدگاه علی رغم تفاوت هایی که دارند در این مسأله با یکدیگر مشترکند که باورهای دینی و اعتقادات مذهبی به حوزه شخصی اختصاص دارد، گو اینکه توجیه فلسفی و کلامی یا توجیه سیاسی آنها متفاوت است. براساس لیبرالیسم سیاسی، اعتقادات و باورهای هر کس در حوزه فردی و شخصی محترم است و دولت باید زمینه ای را فراهم کند که هر شخص بتواند برای انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد. طبق این نگرش، هر کس در باورها و مراسم مذهبی در حوزه شخصی آزاد است ولی اگر باورها یا مناسک مربوط به حوزه شخصی با مقررات دولتی در تعارض باشد، در اینجا میان شخص و دولت نزاع درمی گیرد و معمولاً نزاع به نفع دولت خاتمه می یابد. براساس لیبرالیسم دینی، اصولاً دین امری شخصی است و باورهای دینی امری غایب از حواس یا احساس درونی انسان نیست بلکه تجربه دینی مانند تجربه حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد. بدین سان، دین امری شخصی است که با تجربه شخصی و انتباه فردی تحقق می یابد و همان گوهر دین است. شریعت مجموعه ای از احکام و سنن و باورهای دور از دسترسِ احساسِ دینی نیست بلکه هر کسی خود در آن حضور دارد. کتاب مقدّس و داستان های اولیای دین از این نظر که در برانگیختن چنین احساس شخصی نقش بسزایی دارد برای دین باوران در خور توجه است. هر چند ممکن است لیبرال های دینی به تقسیم قاطع میان قلمرو شخصی و قلمرو عمومی تصریح نکرده باشند و یا حتی آن را مورد غفلت قرار داده باشند ولی پیامد و نتیجه منطقی چنین نگرشی، جدانگاری میان قلمرو امور شخصی و قلمرو امور عمومی است.
مدافعان لیبرالیسم دینی معتقدند که با پذیرش این دیدگاه، بسیاری از مشکلات معرفت شناختی و غیرمعرفت شناختی فلسفه دین و کلام معاصر مرتفع می گردد. براساس این نگرش، گرچه عقل از موجّه و مستدلّ کردن باورهای دینی و اعتقادات مذهبی ناتوان است ولی احساس و تجربه دینی موجّه باورهای دینی و اعتقادات مذهبی است؛ همچنان که احساس تجربی یا تجربه حسّی توجیه گر باورهای حسّی می باشد. بدین سان، دین و علم یا دین و عقل با یکدیگر تعارضی ندارند. دین پدیده ای مربوط به احساس درونی و تجربه دینی است و با احساس شخصی شناخته می شود؛ همچنان که جهان طبیعت موضوعِ شناختِ حسی است و معرفت بدان از طریق حواس تحقق می یابد. با این شیوه بسیاری از مشکلات کلامی معاصر و فلسفه دین مرتفع می گردد و دین پدیده ای مختص به قلمرو شخصی می شود.
لیبرالیسم سیاسی و دینی، علی رغم تفاوتها و امتیازاتشان، روابط تاریخی و نظری (تئوریک) مهمّی دارند. در حالی که حرکت شلایرماخر در اروپا در اواخر قرن نوزدهم به عنوان پروتستانتیسم لیبرال شناخته شد، در همان زمان و مکان واژه لیبرالیسم برای این به کار رفت که یک ایدئولوژی سیاسی را در اروپای اواخر قرن نوزدهم معرفی نماید. هر چند پروتستان های لیبرالی ای هستند که از نظر سیاسی لیبرال نیستند و لیبرال های سیاسی ای وجود دارند که بهره ای از لیبرالیسم دینی ندارد ولی طرز نگرش لیبرالهای دینی و سیاسی در امور اخلاقی، اجتماعی و سیاسی غالباً یکسان است. لیبرالیسم سیاسی به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی تعریف دقیقی ندارد ولی همه لیبرالهای سیاسی مشترکاتی دارند؛ همه آنها بر اهمیت تساهل، تسامح، آزادی و حقوق فردی تأکید می کنند.
ریشه و منشأ لیبرالیسم دینی، لیبرالیسم سیاسی است. ابتدا لیبرالیسم سیاسی که واکنشی در قبال جنگها و کشتارهای دسته جمعی بود، پدیدار شد. عده ای از سیاستمداران، تعصّب را که منشأ آن همه رفتارهای غیر انسانی و وحشیانه بود، نشانه رفتند و فلسفه سیاسی لیبرالیسم را که بر تسامح، مدارا و آزادی پافشاری دارد، بنیان نهادند. سپس لیبرالیسم دینی به منظور توجیه کلامی یا دفاع فلسفی از لیبرالیسم سیاسی ظاهر شد. بعضی از متکلمان مسیحی آنگاه که خود را با این پدیده و نگرش نوین مواجه دیدند به دفاع از آن پرداختند. از نظر تاریخی، لیبرالیسم تا دوره نهضت اصلاح دینی (رنسانس) قابل رهگیری و تعقیب است. در آن عصر مایه های دینی و مذهبی برای پیدایش لیبرالیسم وجود داشته و در نتیجه موجب پیدایش لیبرالیسم سیاسی که مهمترین پیامد آن سکولاریسم می باشد، شده است. شلایر ماخر، متکلم آلمانی، به دفاع کلامی از این دیدگاه پرداخت و تا آنجا پیش رفت که او را ـ معمولاً ـ معمار و بنیانگذار اصلی لیبرالیسم دینی تلقی می کنند.[5] در این سیر تاریخی می توان مدرنیسم و پست مدرنیسم را جلوه هایی از لیبرالیسم دینی دانست. از ویژگیهای برجسته و مهم لیبرالیسم، تقسیم قاطع میان قلمرو امور شخصی و امور عمومی است. به نظر لیبرالهای سیاسی، اشخاص حقوقی دارند که دولت را از مداخله در قلمرو شخصی باز می دارد. سکولاریسم یا نگرش جدایی دین از سیاست مهمترین تفکیک میان حوزه امور شخصی و امور عمومی است. لیبرالها بر آزادی شخصی و بیش از همه آزادی عقیده ـ خصوصاً باورهای دینی ـ تأکید دارند. آزادی بیان تعبیر دیگری از همان آزادی عقیده است. وظیفه و نقش دولت به تأمین آزادیهای فردی محدود می شود. گاهی از اوقات لیبرالیسم دینی به مدرنیسم Modernism تعریف می شود ولی بهتر است پروتستانتیسم لیبرال را نوع مؤثری از مدرنیسم دانست. مدرنیسم اصطلاحی است برای همه نهضتهای اصلاح طلب که بر نیاز دین به تطبیق، سازگاری و هماهنگی با واقعیتهای جهان مدرن تأکید دارند.[1] ر.ک: نگارنده، فلسفه دین، فصل اول: معایر ارزیابی عقاید دینی.
[2] ر.ک: ایمانوئل کانت، نقد عقل محض Critique of Pure Reason
[3] ر.ک: ایان باریور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی و نگارنده، دین شناسی، فصل اول: عقلانیت دین.
[4] ر.ک: فلسفه دین: در مبحث معیار ارزیابی عقاید دینی و مبانی معرفت شناختی باورهای دینی به تفصیل در مورد این شیوه ها به بحث پرداخته ایم.
[5] بدین سان روشن می شود که: مایه های دینی و مذهبی عامل پیدایش لیبرالیسم سیاسی و سکولاریسم عامل پیدایش لیبرالیسم دینی است. پیشینه تاریخی لیبرالیسم دینی به قرن نوزدهم می رسد که با شلایر ماخر آغاز می شود. منشأ آن، لیبرالیسم سیاسی است که نفوذ آن به دو قرن می رسد. جریان لیبرالیسم با ریشه های دینی آن به رنسانس منتهی می گردد و در نتیجه سابقه کل آن از چهار یا پنج قرن تجاوز نمی کند.
@#@
پست مدرنیسم Postmodernism نگرشی است که در اروپا طرفداران بیشتری دارد و اکثریت آنها فرانسوی اند ولی در امریکا نیز حامیانی دارد. برخی از ویژگیهای مشترک آنها بدین شرح است:
1 ـ نوعی شکایت اخلاقی بر آنها حکمفرماست. کسی که کار خوبی انجام می دهد، به نظر آنها اهدافی مخفی و پنهان، نظیر قدرت طلبی و مانند آن، دارد. آنان در نیت خیرِ فاعل شک می کنند. فروید بر این نگرش نفوذ بسیاری دارد و از این نظر، تحت تأثیر وی قرار دارند.
2 ـ نظریه و دیدگاه وابسته به فرهنگ است. این سخن ناظر به نقد مهمّی از سوی آنها بر مدرنیسم است. براساس نگرش مدرنیست ها انسان می تواند به فرهنگ، تاریخ، فلسفه و زبان نگاهی بیرونی داشته باشد ولی پست مدرنیست ها معتقدند که انسان به دلیل وابستگی به فرهنگ، سنت، زبان و … نمی تواند از دیدگاهی بالاتر به آنها بنگرد و نگاهی از بیرون به آنها داشته باشد. از این رو نمی توان داوری کرد که کدام فرهنگ خوب است.
3 ـ تفسیر همیشه بر پیشفرض مبتنی است.[1]
از آنچه گذشت روشن می شود که پست مدرنیسم، بر خلاف پندار بعضی که از حقیقت آن به درستی اطلاعی ندارند و آن را مثبت ارزیابی می کنند، خود دیدگاهی است که مشکلاتش در مورد دین، فرهنگ، باورهای دینی، ارزشهای مذهبی و اخلاقی از مدرنیسم یا لیبرالیسم کمتر نیست و چه بسا می توان آن را نوعی لیبرالیسم افراطی تلقی کرد.
در هر صورت، لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم سیاسی علی رغم اختلاف نظری که ممکن است در تفسیر حوزه امور شخصی و امور عمومی یا دیگر مسائل داشته باشند، قلمرو دین را مختص به شخص و فرد می دانند و تجاوز از این قلمرو را به زیان خود دین، علم تجربی، فلسفه و اخلاق می دانند در حالی که نگرشهای کلامی دیگر، همچو اگزیستانسالیسم مسیحی، شباهتهایی با لیبرالیسم دینی دارند. دیدگاه اخیر که دین را به قلمرو رابطه من ـ تو فرو می کاهد، منطقاً شخصی بودن دین را نتیجه می دهد. رویکرد به این راه حلهای بدیل در حقیقت برای نجات دین از مشکلات ـ عمدتاً معرفت شناختی و کلامی ـ ناشی شده است. بسیاری از دین باوران و اولیای ادیان مسیحی و یهودی به چنین راه حلهایی ملتزم شده اند و برای حفظ دین، قلمرو دین را به حوزه امور فردی و شخصی اختصاص داده اند، در سیاست دین را از دخالت در مسائل سیاسی و اجتماعی معذور داشته اند و در مسائل فلسفی و اعتقادی یا کلامی، باورهای دینی و مانند آن را فراتر از دسترس عقل و یا غیر آن دانسته اند، به نظر آنان، تنها احساس شخصی است که می تواند انسان را به دین رهنمون باشد. آنان که چنین احساسی ندارند قهراً دینی نخواهند داشت چرا که تمام راههای معرفت برای آنها مسدود است. بدین سان، حاکمیت مطلق و بی چون و چرای دین بر سراسر ابعاد حیات انسان و تمام شؤون وجودی او زیر سؤال می رود و مبنای آن سست می شود و سرانجام فرو می ریزد.
با تحلیلی که ارائه شد روشن می شود که مسأله قلمرو دین در غرب، از یک سو، با نگرش های نوظهور در فلسفه دین، معرفت شناسی و کلام جدید در ارتباط است و از سوی دیگر، با دیدگاههای نوین در سیاست و حقوق پیوندی تنگاتنگ دارد. بر اندیشه ورزان است که در بررسی آراء متفکرین غربی در این مبحث، به هر دو جهت توجه کنند و واکنشی مناسب با آن دو داشته باشند.
مبحث قلمرو دین و تاریخچه آن در جوامع اسلامی
مسأله قلمرو دین به لحاظ تاریخی در میان مسلمانان تا انقلاب مشروطیت و شاید کمی پیش تر، قابل تعقیب می باشد و این مبحث تنها از جهت دوّم در میان مسلمانان مطرح شده است. مشکلات معرفت شناختی یا غیر آن، به دلیل فطری بودن اسلام و مصون ماندن آن از تحریف و به دلیل قدرت تحلیل عقلانی قوی، در مکتبهای فلسفی و کلامی کمتر مطرح شده و یا اصلاً مطرح نشده است. از آنجا که پاسداران سنگرهای فرهنگی اسلام برای دفاع از باورهای دینی نه به ارعاب و شکنجه روی آورده اند و نه به شیوه های نادرست تحقیق، احساس نیاز یا فرصت و مجال کمتری برای روی آوردن اندیشمندان اسلامی به چنین نگرشهایی بوده است. افزون بر آن، اگر مسأله قلمرو دین صرفاً از لحاظ سیاسی و اجتماعی مطرح شده است، می توان گفت که عمدتاً عواملی خارجی وجود دارد. استعمارگران با تبلیغات و با کمک عوامل نفوذی خود به برخی از رجال این مملکت در قرن اخیر باوراندند که دین در امور سیاسی دخالتی ندارد و سکولاریسم و جدایی دین از سیاست را عملاً بر آنها تحمیل کردند. احتمالاً عوامل داخلی و روانی ـ همچون شکست های پیاپی در انقلابهای عظیم مردمی برای احیای عدالت و دیگر ارزشهای دینی ـ بی تأثیر نبوده است ولی عمدتاً نقش بیگانگان را در ترویج چنین اندیشه ای نمی توان از نظر دور داشت. حضرت امام خمینی این پدیده شوم و متعفن را در جامعه وارفته و افسرده آن روز می دید و در صدد اصلاح آن برآمد. به نظر می رسد مهمترین نقش حضرت امام در مورد مبحث قلمرو دین احیای اندیشه ناب محمّدی ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ مبنی بر عدم جدایی دین از سیاست و زدودن آن افکار انحرافی از اذهان اندیشمندان، صاحب نظران و بالاخره توده مردم بود. برجسته ترین نقش امام موفقیت ایشان در بازسازی اندیشه ها بود. آنگاه که اندیشه ها تبلور یافت و مردم دوباره به اسلام ناب توجه کردند و دیدند که وظیفه دارند همچون تکالیف فردی به تکلیفهای اجتماعی و سیاسی بپردازند، یک صدا خروشیدند و به یک ندا لبیک گفتند و آن ندا، ندای ملکوتی امام بود که مردم را به نصرت و یاری دین خدا و احیای ارزشها و نابودی نظام طاغوتی فرا می خواند.
کسانی که از انقلاب اسلامی شکست خورده اند اینک با تجربه های جدیدتر به کمک عوامل خود به تهاجم پرداخته اند. آنها مسأله قلمرو دین را از بُعدی دیگر که بنیادین است و پایه دین را از بُن بر می کند، مطرح کرده اند. نگرشهایی را که بعضی از متکلمان و فیلسوفان غربی در این دو قرن اخیر برای حمایت از مسیحیت یا یهودیت در برابر تهاجم و ستیز تکنولوژی، صنعت و دستاوردهای علوم تجربی با آموزه های دین مسیحی یا یهودی ارائه کرده اند، همان نگرشها به عنوان تازه هایی درباره تفسیر دین و معرفت شناسی دینی در مجامع فرهنگی اسلامی عرضه می گردد. علی رغم اینکه چنین بینشهایی در جامعه ما مطرح نبوده، می توان با استفاده از رهنمودهای حضرت امام خمینی دیدگاه اسلام ناب محمدی ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ را در مورد قلمرو دین تبیین کرد. پیش از هر چیز، ذکر دو نکته لازم است: اولاً، منظور ما از دین در اینجا تنها اسلام است؛ تبیین نگرشهای دیگر ادیان، مجالِ دیگری می طلبد. ثانیاً، در این مقطع، از میان روشها و شیوه های گوناگون، روش نقلی را، به دلیل کارایی بیشتر آن در اینگونه مباحث، برگزیده ایم بلکه آن را ترجیح می دهیم؛ زیرا پس از ایمان به خداوند متعال و وحی او، قرآن، و مصونیت آن از تحریف و تصدیق به حجیت آن و حجیت کلام[2] معصومین ـ علیهم السلام ـ سهل الوصول ترین و آسان ترین روش استدلال این است که بدون هیچگونه پیشداوری به آیات محکم قرآن و سنت قطعی معصومان ـ علیهم السلام ـ چنگ بزنیم و بینش اسلامی در مورد مبحث قلمرو دین و مانند آن را از محکمات قرآن و کلام معصومین ـ علیهم السلام ـ استنباط کنیم. از این رو، کارایی شیوه نقلی به حوزه احکام عملی اختصاص ندارد و در بسیاری از اعتقادات نظیر ویژگیهای معاد، برزخ، دوزخ، بهشت و امامت و بلکه خود اصل معاد و امامت و اصولاً همه عقایدی که با وحی اثبات پذیر است، قابل استفاده بوده و در مواردی تنها راه معرفت بشری است.
به هر حال، از قرآن و کلام معصومین ـ علیهم السلام ـ استفاده می شود که دین، پدیده ای فراگیر است که همه ابعاد فردی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، اقتصادی و بالاخره دنیا و آخرت انسان را در بر می گیرد. شریعت عبارت است از مجموعه ای از احکام ثابت و متغیر که بر اصول اعتقادی تردیدناپذیر و یقینی مبتنی است. آن اصول اعتقادی زیر بنای اخلاق و احکام دین را تشکیل می دهد. دستیابی بدان اصول هم از راه عقل نظری و علم حصولی ممکن است و هم از راه شهود و علم حضوری. بدین سان، ایمان بدان باورها و اصول اعتقادی بر یقین مبتنی است و دستیابی به یقین هم از راه استدلال و عقل و هم از راه کشف و قلب امکان پذیر است. به نظر حضرت امام خمینی و قاطبه فقهای اسلامی[3] تقلید در اصول اعتقادی راه ندارد. هر کسی خود باید به اجتهاد بپردازد و عقاید اسلامی را بر اساس منطقی درست انتخاب کند؛ تقلید از پیشینیان و پیروی کورکورانه از اندیشه ورزان در مسائل اصلی اعتقادی اصلاً پذیرفته نیست. با اثبات باورهای اساسی دین، عقل دست بشر را در دست معصومین ـ علیهم السلام ـ می نهد و او برنامه ای همه جانبه برای رستگاری و نیکبختی انسان در دنیا و آخرت در اختیارش می نهد. دین اسلام خاتَم أدیان و پیامبر اکرم حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ آخرین پیامبران الهی است و لکن رسول الله و خاتم النبیین[4] دین او کامل است الیوم اکملت لکم دینکم[5] و تنها دین برگزیده و مورد رضایت خداوند متعال از زمان پیامبر اکرم حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ تا قیامت می باشد و رضیت لکم الاسلام دینا[6] است. هر کس بجز آن دینی داشته باشد از وی پذیرفته نیست: و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین[7] خداوند تمام برنامه های لازم را برای سعادت انسان در دنیا و آخرت فرو فرستاده و هر آنچه بشر بدان نیاز دارد در کتاب آسمانی، قرآن، بیان کرده است: و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شیء[8] آن کتاب از هیچ چیز فروگذار نکرده است: و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین[9] انسان به مقتدا و راهبر پیامبر و امام معصوم نیاز دارد تا آن برنامه ها را برای وی تبیین کند: و یعلمهم الکتاب و الحکمه[10] حکومت از آن خداست، هیچ کس بر دیگری حق اطاعت ندارد مگر آنان که خداوند اختیار دهد: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم[11] پیامبر و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ بر تمام شؤون انسان به اذن خداوند حکومت و ولایت تشریعی و تکوینی دارند، ألست اولی بکم من انفسکم؟[12] اگر در مورد شأنی از شؤون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و غیر آن حکمی نمایند، دیگران حق سرپیچی ندارند.[1] ر.ک: دین شناسی، فصل سوم، گزارش در مورد مشترکات لیبرالیسم سیاسی و دینی، ریشه آنها، رابطه مدرنیسم و پست مدرنیسم با لیبرالیسم، از مقاله ذیل اقتباس شده است:
M. Legenhausen، The Morals And Politics Of Religous Pluralism
[2] اعتقادات مذکور در کتاب های اعتقادی و کلامی به تفصیل مورد بحث قرار گرفته و اثبات شده است. قرآن کریم نیز بر این دعاوی اصرار دارد: نظیر نجم / 4، فصلت / 42 و آیات بسیار دیگر. آموزه تحدی طلبی در قرآن (بقره / 23 و 24، یونس / 37 تا 39، هود / 13، اسراء / 88) بهترین دلیلِ صدق و حقانیت بسیاری از آن اعتقادات است.
[3] ر.ک: امام خمینی، تحریر الوسیله، توضیح المسائل، حاشیه عروه الوثقی و دیگر حواشی عروه الوثقی و رساله های عملیه.
[4] احزاب / 40.
[5] مائده / 3.
[6] همان.
[7] آل عمران / 85.
[8] نحل / 89.
[9] انعام / 59.
[10] جمعه / 3.
[11] نساء / 59.
[12] حدیث غدیر، ر.ک. عبدالحسین الامینی، الغدیر.
@#@ و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیره من امرهم[1] آنان که از احکام و قوانین الهی سرپیچی کنند فاسق و یا کافرند من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون[2] پیامبر و امیرالمؤمنین و امام حسن ـ علیهم السلام ـ ، حکومت تشکیل دادند و دیگر امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ اگر می توانستند حکومت به پا می داشتند. اصول فوق، علاوه بر اینکه آیات قرآن و کلمات معصومین ـ علیهم السلام ـ بر آن دلالت دارد، میان همه مسلمانان ضروری است. تنها در کلیت اصل اخیر و شمول آن در مورد امامان، اهل سنت تشکیک دارند ولی آن اصل نیز در میان شیعیان ضروری است.
بدین سان، قلمرو دین هم در بُعد معرفتی و نظری و هم در بُعد اجتماعی و سیاسی، شخصی Private نیست. تنها راه تحقیق در دین و اثبات باورهای اساسی دین شیوه عقلانی است.[3] تشکیک هایی که در این مورد شده ـ تا آنجا که نگارنده مطلع است ـ بر تمسّک به شیوه تجربی برای تحقیق در دین و اثبات عقاید دینی مبتنی است. شیوه تجربی گرچه در علوم تجربی کاراست و موفقیّت های ارزشمندی را در صنعت و فنون به ارمغان آورده و قدرت بشر را برای تسخیر طبیعت افزون کرده است ولی برای تحقیق در دین ـ دست کم در عقاید دینی ـ فلسفه، اخلاق و معرفت شناسی نتیجه بخش و مفید نیست. افزون بر آن، دین بر یقین مبتنی است ولی شیوه تجربی احتمالی است و آن شیوه حتی در علوم تجربی ما را به یقین و قانونی قطعی نمی رساند. تغییر و اصلاحِ مداوم فرضیه های علمی گویاترین شاهد بر ادّعای مزبور است. چگونه با توسّل به چنین رهیافت ها و دستاوردهایی می توان دین، اخلاق و فلسفه را نسبی تلقی کرد و دستیابی به یقین باور جازم مطابق با واقع و غیر قابل زوال را ناممکن دانست؟
بدین ترتیب، ادعای شخصی بودن دین براساس نگرش لیبرالیسم دینی با شکست مواجه می شود چرا که عقل و شیوه عقلانی از تحقیق و اثبات عقاید دینی ناتوان نیستند. شخصی تلقی کردن دین، محدود نمودن آن به باور و ایمان شخصی و ـ حداکثر ـ انجام مناسک و آیین های عبادی فردی و قطع ارتباط میان برنامه ها و تعالیم اجتماعی و سیاسیِ وحی و مناسک شخصی آن بر این امر مبتنی است که عقل انسان از دستیابی به وحی و اثبات عقاید دینی ناتوان باشد. با شکست آن مبنای موهوم که دین عقلانی نیست و عقل از اثبات عقاید دینی ناتوان است به این نتیجه رهنمون می شویم که عقل با اثبات اصول عقاید دینی، به ویژه مسأله وجود خداوند و نبوّت و بعثت پیامبران، انسان را به اطاعت از انبیای الهی و پیروی از برنامه های همه جانبه آنها فرا می خواند. پس از تصدیق و اذعان به اینکه حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ پیامبر خداست و آدمیان و دیگر مخلوقات از معارضه با معجزات وی، خصوصاً قرآن، ناتوانند،[4] عقل همگان را به پیروی از وی دعوت می کند: ان کنتم تحبّون الله فاتبعونی یحببکم الله.[5]
از سوی دیگر، دین بر تمام ابعاد فردی، اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی و سیاسی زندگی انسان و تمام دوره های آن، دنیا و آخرت، حکومت دارد. دین هیچ بُعدی از ابعادِ انسان یا دوره ای از دوره های حیات او را مهمل نگذارده و فراموش نکرده است بلکه برای همه شؤون و دوره های حیات او ـ به منظور دستیابی وی به سعادت و نیکبختی دنیا و آخرت ـ حتی برای قبل از تولد، در زمانی که جنین است و بلکه برای قبل از آن، برنامه های دقیق و تحسین برانگیزی دارد. می توان ادعا کرد که بشر در مسائلی نظیر بهداشت نیز وامدارِ انبیاست. انسان هایی که از تعالیم وحی و انبیای الهی فاصله گرفته اند از بهداشت فردی یا عمومی به همان میزان محروم بوده اند. به تاریخ بنگرید، زمان ساخته شدن نظافت خانه ها را در اروپا و کشورهای اسلامی با یکدیگر مقایسه کنید به چه نتیجه ای می رسید؟!
بدین سان، قلمرو دین، گسترده است و به حوزه شخصی اختصاص ندارد. واضح است که این سخن بدین معنا نیست که قلمرو دین شامل حوزه طبیعت، تاریخ، علوم تجربی و معارف ریاضی و مانند آن می شود چرا که کتاب آسمانی، قرآن، یا احادیث معصومان ـ علیهم السلام ـ کتاب هدایت است نه کتاب فرضیه های علوم تجربی، قوانین و فرمول های ریاضی؛ گو اینکه دین و مأثورات دینی سهم به سزایی در رشد علوم، شیوه های پژوهش، پیشرفت فرهنگ و بهداشت فردی و عمومی داشته اند؛ تأثیر ژرف آن را نمی توان انکار نمود بلکه می توان پاره ای از نظریات یقینی عملی را از متون دینی استفاده کرد. نظیر حرکت ستارگان و کل فی فلک یسبحون (یس / 40) برای مدرنیزه کردن صنعت و کشاورزی و پیشرفت در میدان های طبیعت، دین عنصر دست و پاگیری نیست بلکه می توان به اطمینان تصریح کرد علت عقب ماندگی مسلمین از کاروان علم تجربی جدایی و فاصله گرفتن از دین است.
… این ماجراجویان عقب افتادن خودشان را از ملل دنیا و بازماندن از تمدن امروزه فرهنگ اروپا را عقیده به دین و پیشوایان آن حساب می کنند و افسار گسیختگی و ترک مرام دینی را اسباب تعالی و تمدن می شمارند.[6]
به تعبیر دقیق تر موضع[7] ما در قبال مسأله قلمرو دین این است که حوزه و قلمرو دین صرفاً افعال اختیاری انسان را در بر می گیرد؛ از این رو، شامل افعال غیر انسان و افعال غیر اختیاری انسان نمی شود. دین مجموعه ای از باورها و ارزشهای اخلاقی و احکام است و این مجموعه به افعال اختیاری انسان اختصاص دارد. در بخش عقاید، سه دسته هست ها ـ اعتقاد به هستی خداوند، هستی معاد و عالم آخرت و هستی نبوت ـ و توابع آن، همچون اعتقاد به صفات ثبوتیه و سلبیه خداوند، برزخ، سؤال و حساب، جانشینی پیامبر و امامت ـ در قلمرو دین قرار دارد، نه اینکه دین همه هست ها را در برگیرد و هر چه وجود دارد در حوزه آن قرار داشته باشد. در بخش اخلاق و احکام، ارزشها، بایدها و نبایدهایی در قلمرو دین قرار دارند که نقشی در سعادت و شقاوت انسان داشته باشند؛ افعال غیر اختیاری انسان، همچون عملیات دستگاه گوارش یا گردش خون، از حوزه دین خارج اند.
باید توجه داشت که هر یک از اعتقادات و ارزشهای اخلاقی و احکام نیز آنگاه از دین به حساب می آید که به عنوان بخشی از این نظام اعتقادی یا ارزشی مطرح گردد. بدون انتساب به این نظام، دین نخواهند بود. اگر فیلسوف ملحدی برهانهای عقلی را در مورد تجرّد نفس و بقای نفس پس از مرگ تمام بداند، بر چنین نگرشی دین صادق نیست؛ همچنانکه اگر دانشمندی با آزمایشات خود مشروبات الکلی را زیان آور تلقی کند و صرفاً برای رعایت بهداشت ـ و نه به این دلیل که استعمال آن کیفر اخروی دارد و خداوند متعال آن را نمی پسندد ـ به تحریم آن حکم نماید، از قلمرو دین محسوب نمی شود. در معرفت های دیگر نیز چنین است. اگر قطعه ای جدا شده از بدن انسان را به آزمایشگاه ببرید و آن را مورد آزمایش قرار دهید، اگر انگیزه شما از این آزمایش این است که ببینید این جسم از چه عناصری تشکیل شده است، بدون اینکه از بدن انسان بودن در نظر شما خصوصیتی داشته باشد، این بررسی انسان شناسی زیستی نخواهد بود. آنگاه انسان شناسی زیستی محسوب می شود که به عنوان زیر مجموعه ای از تمام نظام بدن انسان مورد بررسی قرار گیرد.
بدین ترتیب، هر آنچه با دلیل عقلی یا با ابزار علوم تجربی اثبات می شود در حوزه دین قرار ندارد؛ قلمرو دین تنها به اصول بنیادین اعتقادی و توابع آنها و ارزشهای اخلاقی و احکام اختصاص دارد که برخی از آنها با عقل و برخی با حس و برخی با دلیل نقلی و برخی، همچون معاد، هم با دلیل عقلی و هم با دلیل نقلی اثبات می شوند. به علاوه، بخش هایی که با دلیل عقلی یا حس اثبات می شوند در صورتی از دین و قلمرو دین به حساب می آیند که به عنوان بخشی از نظام اعتقادی یا ارزشی مطرح شده و حاکی از اراده خداوند متعال و پاداش و کیفر اخروی باشند.
ماحصل
در این مبحث ابتدا ریشه های کلامی و فلسفی مبحث قلمرو دین در غرب پی گیری می شود و از لحاظ تاریخی، تحلیلی از روندهای کلامی و فلسفی و فلسفه سیاسی که پیامد آن طرح مبحث قلمرو دین در اندیشه سیاسی، دینی و فلسفی مغرب زمین بوده، ارائه می گردد و در پایان، مبحث قلمرو دین و تاریخچه آن در میان مسلمانان مطرح و دیدگاه اسلامی حضرت امام خمینی، به عنوان احیاگر اسلام ناب محمّدی، بیان می شود.
حاصل مبحث قلمرو دین در مغرب زمین این است که این مبحث نتیجه و پیامد لیبرالیسم است که ویژگی برجسته آن سکولاریسم جدایی دین از سیاست می باشد. لیبرالیسم سیاسی، به عنوان فلسفه سیاسی، واکنشی در قبال تعصب بود که در دو قرن قبل رخ نمود. ریشه های این مکتب تا رنسانس امتداد دارد. لیبرالیسم دینی که محصول لیبرالیسم سیاسی است، در قرن نوزدهم به منظور دفاع و توجیه فلسفی و کلامیِ چنین موضعی بنیان نهاده شد و بانیان آن بعضی از متکلمان مغرب زمین بودند. نتیجه منطقی چنین نگرشی، جداسازی حوزه امور شخصی از قلمرو امور عمومی بود. می توان گفت: نیت بنیانگذاران این نوع تفکر در حقیقت، دفاع و پاسداری از دین که وجهه نظر غالب آنها مسیحیت و یهودیت می باشد، بوده است. در هر صورت، مبحث قلمرو دین پیامد لیبرالیسم سیاسی و دینی است که قلمرو دین را به حوزه امور شخصی محدود می کند.
پیشتر در میان مسلمانان ـ به ویژه در ایران اسلامی ـ تنها لیبرالیسم سیاسی مطرح شده که تا مشروطیت و شاید کمی قبل تر قابل رهگیری است، ولی توجیه و دفاع کلامی و فلسفی آن ـ لیبرالیسم دینی ـ سابقه چندان طولانی ندارد. اندیشمندان اسلامی به دلیل مصون ماندن اسلام از خرافات عقیدتی و از تعارض با دستاوردهای علوم تجربی و اموری دیگر در طرح این گونه مباحث نیازی احساس نمی کرده اند. قلمرو دین گسترده است و تمام ابعاد حیات انسان را در بر می گیرد. اسلام برای حیات فردی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی و اقتصادی و همه شؤون انسان برنامه دارد. افحکم الجاهلیه یبغون[8] شیوه تحقیق در دین، عقلانی است و به احساس شخصی وابسته نیست. عقل دست بشر را در دست انبیا می نهد چرا که عقل در نگرش اسلامی حجّت باطنی تلقی می شود.
[1] احزاب / 36.
[2] مائده / 48؛ حضرت امام خمینی در کشف الاسرار در این باره بحث کرده اند و به آیات زیادی استشهاد نموده اند. ر.ک. همان، ص 183.
[3] پیشتر ذکر شد که در مقاله ها معیار ارزیابی عقاید دینی و مبانی معرفت شناختی باورهای دینی به تفصیل به اثبات این دعاوی پرداخته ایم؛ در اینجا صرفاً به تبیین و توضیح دیدگاه اسلامی می پردازیم. ر.ک: نگارنده، فلسفه دین، فصل اوّل و دوّم.
[4] ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله وادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا … بقره / 23 و 24 و نیز آیات دیگر: یونس / 37 تا 39، هود / 13، اسراء / 88.
[5] آل عمران / 31.
[6] امام خمینی، کشف اسرار، مقدمه.
[7] برگرفته از درسهای استاد آیه الله مصباح یزدی.
[8] مائده / 50.
محمد حسین زاده- دین شناسی، ص37