به آقای سیاستمدار بگویید جمعه روز خانواده است

به آقای سیاستمدار بگویید جمعه روز خانواده است

مظلوم بود، تهمت زیاد شنید، مظلوم هم شهید شد. این شاید عصاره چیزهایی باشد که از او می دانیم؛ اویی که برایمان« شهید بهشتی» بود. اما زندگی سیدمحمد حسینی بهشتی خیلی بیشتر از آنکه بدانیم جالب و پرنکته است؛ کسی که امام خمینی(ره) در وصفش گفته:« بهشتی یک ملت بود برای ملت ما». شهید بهشتی برای خانواده اش هم نمونه کامل یک پدر مهربان و دوست داشتنی و باصفا و یک همسر عاشق بود. اینها برش هایی کوتاه از زندگی خانوادگی مردی است که در اوج مشغولیت های سیاسی، قضایی و انقلابی هم ذره ای برای خانواده اش کم نمی گذاشت. هفتم تیر، سالگرد شهادت این مرد بزرگ است و همین موضوع بهانه خوبی است تا روایت های کمتر خوانده شده از زندگی خانوادگی شهید بهشتی را بخوانید. منبع همه این مطالب کتاب سیره شهید بهشتی است که توسط نشر شاهد منتشر شده.

1- روایت مادر
دست مادرم درد نکند با این انتخابش وقتی می خواست ازدواج کند گفت شما هر دختری را پسندیدید، من همان را می گیرم. وقتی هم می خواستیم برایش زن بگیریم، می گفت همین که شما دیدید کافی است؛ من می پسندم. من هم رفتم و دختر را دیدم و گفتم خوب است،‌ بد نیست و رفتیم خواستگاری. محمدآقا گفت تا صیغه نشود من نگاه نمی کنم. روزی که صیغه را خواندند و گفتند بروید داماد را بیاورید، گفت محارم من اینجا باشند تا من بیایم. عمه ها، خاله ها و خواهرانش آمدند. محمدآقا گفت محارم من دورم باشند تا بیایم عروس را ببینم و بعد آمد روی صندلی، پیش عروس نشست و بعد گفت دست مادرم درد نکند با این عروسی که انتخاب کرد.

2- روایت همسر
تو فقط همسر من نیستی
ما مثل دو شریک بودیم. او برادری نداشت و همیشه به من می گفت تو پشتیبان من هستی. هر کاری را که می خواستم بکنم، اگر تو نبودی که کمکم کنی نمی توانستم به ثمر برسانم. هرجا می رفتیم با هم بودیم. حتی مسافرت ها را تنها نمی رفت؛ چه وقتی که در آلمان بودیم و چه در اینجا. هرجا می رفت می گفت تو هم باید باشی. تو فقط همسر من نیستی بلکه دلگرمی من هستی.
جمعه ها روز تفریح خانوادگی
دکتر حسن نجفی نقل می کند :« یک روز جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم یکی از مقامات سیاسی خارجی به تهران آمده و از شما تقاضای ملاقات کرده. ایشان نپذیرفتند و گفتند من این ملاقات را نمی پذیرم، مگر اینکه امام به من تکلیف بفرمایند، ولی اگر ایشان این تکلیف را نمی کنند، نمی پذیرم چون برای خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است. در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و در درس ها به آنها کمک کنم و به کارهای خانه برسم چون روز جمعه من، مخصوص خانواده است».
همسر شهید بهشتی نیز در این خصوص می گوید:« در آن زمان مراکز تفریحی بیرون از منزل معمولاً جو سالمی نداشت و مناسب خانواده های مذهبی نبود؛ از این رو ما را با ماشین به بیرون شهر، جاهای خلوت و خوش آب و هوا می برد.
معمولاً صبح های جمعه به اطراف ولنجک می رفتیم و یکی دو ساعتی پیاده روی می کردیم. ایشان اصرار داشتند من هم همراهشان بروم. پس از پیاده روی، شیرینی و بستنی می خوردیم و ایشان با بچه ها بازی می کردند تا خستگی یک هفته درس و تلاش از تن شان بیرون برود و برای شروع هفته ای دیگر روحیه لازم را داشته باشند. تا جایی هم که امکان داشت وسایل تفریح بچه ها را در منزل فراهم کرده بود تا نیاز به مراکز تفریحی بیرون نداشته باشند.»

3- چند روایت از فرزندان

صندوق قرض الحسنه خانگی
به تشویق پدرم صندوق قرض الحسنه ای در منزل تهیه کرده بودیم و پول هایمان را روی هم می گذاشتیم و به همدیگر قرض می دادیم. کار هم خیلی حساب و کتاب داشت. دفترچه های کوچکی برای پرداخت اقساط تهیه شده بود و کارهای آن به عهده من بود. کتابخانه ما هم در منزل حساب و کتاب داشت و کارت عضویت صادر می کردیم و کتاب هایی را که امانت می دادیم، در دفتری ثبت می کردیم.

هیچوقت دستور نمی داد
حتی یک بار دیده نشد پدرم به ما در امر عبادت دستور بدهند و مثلاً بگویند پاشو برو نمازت رو بخون! ولی رفتار خودشان که همیشه اول وقت وضو می گرفتند و نماز می خواندند، الگوی رفتار ما شده بود. البته اگر گاهی می دیدند نمازمان را دیر می خوانیم، تذکر می دادند ولی با لفظ چرا نخوندی و… همراه نبود.

از حق خودم می گذرم از آسایش خانواده ام نه!
در فراهم آوردن وسایل آسایش و راحتی من و فرزندان کم نمی گذاشت و همواره به فکر آسایش و راحتی ما بود و می گفت هیچوقت حاضر نیستم به دلیل موقعیت اجتماعی و حرف هایی که ممکن است پشت سرم بزنند، از رفاه و آسایش خانواده ام بزنم. اگر کسی از من توقع گذشت و ایثار دارد، حاضرم از حق خودم بگذرم، از حق همسر و فرزندانم نه! مراعات خواست خانواده در حد مقدورات خلاف شرع نیست.

از آپارات خانوادگی تا پینگ پنگ با بچه ها
تا جایی که امکان داشت وسایل تفریح بچه ها را در خانه فراهم می کرد. مثلاً آپارات نمایش فیلم 8 میلیمتری خریده بود که بچه ها در خانه فیلم تماشا کنند یا برای پسرها وسایل نجاری خریده بود. در زیرزمین خانه هم برایشان میز پینگ پنگ گذاشته بود. نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه، موتورسیکلت و خلاصه هرچه را که در وسعش بود برای بچه ها می خرید که خیلی نیازمند رفتن به مراکز تفریحی نباشند. وقتی هم که بچه ها پای تلویزیون می نشستند با لحن مهربانی می گفت حیف نیست هوای به این خوبی و گل و سبزه باغچه را کنار بگذارید و پای تلویزیون بنشینید؟! بعد هم بچه ها را تشویق می کرد در باغبانی و چیدن علف های هرز باغچه کمکش کنند. همه قصد او این بود که بچه ها با طبیعت مأنوس باشند و به تلویزیون عادت نکنند.

حرف دیگری نیست بزنید؟!
منزل که می آمد همیشه بحث های مفید بود و کتاب و مطالعه. اصلاً حساب این نبود که دور هم جمع بشوند و دروغی بگویند و غیبتی بکنند یا شوخی های بی معنی بکنند. حتی حاضر نمی شد کوچک ترین حرفی را که پشت سر دشمنش هم زده می شد، بشنود. به محض اینکه کسی غیبت می کرد، اخم می کرد و می گفت حرف دیگری نیست بزنید؟! اگر حرفی ندارید بروید دنبال کاری یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم حرف کسی زده شود. به جای غیبت از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کند. با اینکه عده ای علیه او حرف می زدند، هرگز قلب و وجدانش قبول نکرد پشت سر آنها حرف بزند.

به ما پول قرض می داد
پول توجیبی که پدرم به ما می دادند، فقط بابت خرید خوردنی و… نبود بلکه به ما می گفتند شما از همین پول، لوازم التحریر موردنیازتان را هم بخرید یا اگر می خواهید برای کسی هدیه بخرید، مقداری از این پول را جمع کنید و از این پول هدیه بخرید. بدین ترتیب، با روش های ایشان ما چگونه خرج کردن پولمان را یاد می گرفتیم. اگر گاهی پول ما کفاف یک هدیه مثلاً روز مادر را نمی داد، به ما پولی قرض می داد تا فرهنگ قرض الحسنه هم در خانه رعایت شود.

قبلاً از من می پرسید
وقتی پدرم می خواستند برای روز تولدمان هدیه ای بخرند، این طور نبود هرچه خودشان تشخیص می دادند بخرند و هدیه کنند بلکه قبلش با ما مشورت می کردند و از ما می پرسیدند چه چیزهایی را دوست داریم یا نیاز داریم تا برایمان بخرند. گاهی هم خودمان را همراه می بردند. مثلاً یک بار که به یک مغازه رفتیم، از من پرسیدند اسباب بازی می خواهی یا لوازم التحریر یا لباس؟ و درنهایت، ‌آنچه دوست داشتم برایم می خریدند. یکی از صفات خوب پدرم در خانه، این بود که با حوصله خاصی به تمام سؤالات ما گوش می کردند و آنها را به دقت جواب می دادند. حتی برای ما زمینه سؤال ایجاد می کردند. مثلاً مرتب برای ما کتاب می خریدند تا مطالعه ما بیشتر از گذشته شود ولی هرگز این روحیه را نداشتند که با سلیقه خاص خودشان برای ما کتاب بیاورند. پدرم صدای خوب و رسایی داشتند. هروقت به مسافرت می رفتیم که خود ایشان رانندگی می کردند، در طول مسیر معمولاً با صدای خیلی خوشی اشعار حافظ یا مولوی را برای ما می خواندند. به ادبیات خیلی علاقه داشتند و شعر هم می گفتند که البته اشعار ایشان پس از شهادتشان به دست ما آمد.

4-روایت دوستان
پیک نیک خانوادگی
بعضی از روزهای جمعه که در منزل آقای بهشتی میهمان بودم، مشاهده می کردم چون در آن موقع فضاهای تفریحی تهران برای خانواده های مذهبی چندان قابل استفاده نبود، اهل خانه را سوار ماشین می کردند و به اطراف تهران که معمولاً جای خوش آب و هوا و خلوتی بود،‌ می بردند و یکی دو ساعت آنجا قدم می زدند و شیرینی یا بستنی می خریدند و برمی گشتند. ایشان به نشاط خانواده خیلی توجه داشتند که با این برنامه، خستگی هفته گذشته از تن شان خارج شود و برای آغاز هفته بعد شادابی لازم را پیدا کنند.
حجت الاسلام و المسلمین مهدی اژه ای
سلوک خانوادگی شهید بهشتی
شهید بهشتی در هنگام تشکیل خانواده، یک اتاق اجاره ای داشت که 12 سال تمام، با خانواده خود در آنجا زندگی می کرد و بعدها تقریباً 9 سال دیگر از جمله 6 سال در آلمان، اجاره نشین بودند. با وجود وقت اندکی که برای او باقی می ماند، از صله ارحام خودداری نمی کرد و در تعطیلات نوروز یا تابستان حتی اگر پنج دقیقه هم شده بود، به خویشاوندانش سر می زد و این صله ارحام تا هنگامی که دیگر مسئولیت ها اجازه می داد، به طور تمام و کمال انجام می گرفت. وقتی فرزندانشان بیشتر شد برای راحتی آنها و ادامه فعالیت های انقلابی خویش، یک خانه قسطی تهیه کردند که در عرض چند سال اتاق های آن را تکمیل کردند و در هنگام شهادت هم هنوز 370 هزار تومان قرض داشتند.
غلامرضا گلی زواره
منبع: همشهری آیه، شماره 3 تیر 1391.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید