شبهه ای همسان سایه و سراب

شبهه ای همسان سایه و سراب

مقدمه:
در سایت «ملی مذهبی ها» مقاله ای تحت عنوان «روشنفکری دینی و ثنویت حق و تکلیف» به رشته تحریر درآمده است. در این نوشتار تلاش شده تا ثنویت حق و تکلیف و رویارویی گفتمان حقوقی و تکلیفی با تحلیل جامعه شناختی، مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نوشتار مورد نظر، ضمن برخورداری از نقاط قوت و دقت نظر، در برخی از قسمت ها با بی دقتی مواجه گشته و حرف های غیر کارشناسانه ای را مطرح ساخته است که در متن پاره ای از آن مورد مداقه و نقد و بررسی قرار می گیرد.
آن چه به عنوان شبهه و یا خرده گیری بر فقیهان دینی مطرح گشته است این است که: یک فقیه دینی، یک رشته احکام فقهی در باب فقه صادر می کند، او اعتبار این احکام را نه به اعتبار براهین کلامی و یا تأویل «آیه به آیه­ی قرآن» و نه به اعتبار شأن تجربه پذیر بودن یک حکم، بلکه به اعتبار رشته ای از قواعد مانند «تواتر احادیث و محدثین» و یا اعتبار «من قال» به صدور احکام فقهی می پردازد. کوشش آنها در بیان تکالیف عمدتاً روی منابعی به غیر از قرآن است. به عنون مثال در آیه سوم از سوره مائده که گفته می شود: «امروز روزی است که دینتان را کامل گرداندیم…» چنین تفسیر می کنند که اشاره­ی خداوند به پیامبرش، اشاره به انتصاب حضرت علی ـ علیه السلام ـ به جانشینی پس از پیامبر است و حال آن که از صدر و ذیل آیه به دست می آید که چنین تفسیری درست نیست و این نگاه به مساله صرفاً یک برداشت انتزاعی است و نمی تواند بین حق و تکلیف پیوند و ارتباط برقرار کند.
از جمله باورهای جدّی ما این است که در عرصه فرهنگ و علوم، نقد و بررسی، گفتمان، مناظره و همایش ها، زمینه ساز رشد و شکوفایی جامعه انسانی است و همچون خون در بدن، برای حیات «طیّبه­ی»[1] انسان ها لازم و ضروری است. آن چه در عرصه نقد و بررسی مهم است، این است که: نقد و بررسی با معیار همراه باشد و روشمندانه و واقع بینانه صورت گیرد[2] و هیچ گونه حبّ و بغضی را به دنبال نداشته باشد و فقط برای تنویر افکار صورت گیرد و انصاف و واقع بینی را از یاد نبرد.
با این مقدمه، مقاله مورد نقد، در دو بخش مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.
بخش اول: در بخش اول مقاله یاد شده، فقیهان دینی ای مورد توجه هستند که در عرصه ی فقهی و بیان حق و تکلیف از منابعی ای هم چون قرآن یا چندان بهره نمی گیرند و یا بهره درستی نمی برند و به دنبال آن به یک رشته قواعد و انتزاعیات صرف اکتفا می کنند. آمده است: «یک فقیه دینی، یک رشته احکام فقهی در باب فقه صادر می کند، او اعتبار این احکام را نه به اعتبار براهین کلامی و یا تأویل «آیه به آیه­ی قرآن» و نه به اعتبار شأن تجربه پذیر بودن یک حکم بلکه به اعتبار رشته ای از قواعد مانند «تواتر احادیث و محدثین» و یا اعتبار «من قال» به صدور احکام فقهی می پردازند. کوشش آنها در بیان تکالیف عمدتاً به روی منابعی به غیر از قرآن است».
در این قسمت از بحث چند مطلب قابل بیان است که عبارتنداز:
1. هر علمی دارای موضوع خاص می باشد و بر محور آن دور می زند و یک کارشناس و اهل فنّ در هر رشته ای که هست باید به طور روشمندانه موضوع همان رشته را مورد مداقه و کالبد شکافی قرار دهد و از خلط کردن موضوع های گونه گون به طور جدی پرهیز نماید. با این بیان نباید از فقیه انتظار داشت که در بیان احکام دینی به فلسفه بافی هایی همچون به روش فیلسوفان و اهل کلام و… به بیان احکام بپردازد، و به برهان های عمیق فلسفی و کلامی را در فقه وارد نماید. چون در عرصه فقه، پای عموم، همه «مکلفین» و حتی ضعیف ترین افراد در میان است؛ و وظیفه­ی فقیه بیان احکام و دستور العمل های دینی است نه فلسفه بافی، به اضافه آن که در بسیاری از مسایل فقهی باید به تعبد تن داد و عقل بشر معمولی در دست یابی بر فلسفه برخی از احکام عاجز است. و این نکته از باب این است که: «هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد».
2. از این که گفته شود، فقیه در بیان احکام دینی از قرآن چندان بهره نمی برد و یا درست بهره نمی گیرد، بسیار دور از انصاف است. در میان چهار منابع فقهی که عبارتنداز: قرآن، سنت، اجماع و عقل؛ فقیه در تمام ابواب و عرصه های فقهی، اول به سراغ ادله قرآنی می رود و به ادله قرآنی بسیار اهتمام می ورزد و به طور موشکافانه دلالت آیه مورد نظر را بر موضوع مورد بحث، مورد کالبد شکافی قرار می دهد و تمام کتاب های فقهی که به صورت فنّی نگاشته شده­اند، بهترین شاهد بر این مدعا می باشد. منتهی فقیه موظف است در راستای دلالت آیات بر احکام فقهی استدلال نماید و اگر محدودیت است؛ در کمیّت استدلال است نه در کیفیّت آن. اگر تعداد آیات «فقه القرآنی» محدود است نباید گفت؛ فقیه از قرآن شریف بهره­های فقهی نمی­برد. فقیه بر محور سند و دلالت حرکت می­کند و اگر آیه­ای بر موضوع فقهی دلالت ندارد نمی­تواند بر آن تحمیل نماید.
3. نکته دیگر که قابل بیان است، این است که: اهتمام ورزیدن به قرآن شریف در عرصه احکام فقهی بدین معنا نیست که به سنت به معنای اعم و به ویژه روایات، باید بی مهری و بی توجهی شود و از اهتمام بیفتد. بخش اعظم بیان احکام در فقه شیعه، بر عهده روایات است و نادیده گرفتن آن برابر است با بی بهره ماندن از بخش عظیمی از علوم فقهی و استدلال بر آن. از نظر گسترده و کمیّت، بیشترین مستندات فقهی بر عهده روایات است و این نکته بر اهل فن پوشیده نیست. آن چه در برخورد با روایات مهم است، این است که روایات باید به طور کارشناسانه و روشمندانه از نظر شأن صدور، سند شناسی و دلالت شناسی[3] مورد مداقه قرار گیرد و در صورت اختلاف، به قرآن عرضه شوند که فقیه در این راستا سنگ تمام گذاشته است و از این جهت هیچ کس به اندازه فقیه به سرنوشت روایات اهتمام نمی ورزد و به خود زحمت نمی دهد.
به عنوان مثال یک عارف اگر به روایتی تمسک می جوید، چندان به سند روایت اهتمام نمی ورزد و فقط به نقل و دلالت آن بسنده می کند ولی فقیه در همه­ی ابعاد روایات موشکافانه وارد عمل می­شود.
اگر هم در یک عصر خاصی، عده ای همانند اخباری ها و اهل حدیث در این راستا دچار افراط و تفریط شده اند، نباید به حساب همگان آورد. خود فقیهان طراز اول نیز به روش آنها رضایت نمی دهند. به هر تقدیر منابع چهارگانه فقهی روشن است و فقیه در مستندات فقهی به طور روشمندانه بدان استدلال می جوید و بر اساس اولویت های لازم از آنها بهره می گیرند و در صورت اختلاف و تعارض ادله نیز قرآن شریف را میزان حل اختلاف قرار می­دهد و همه چیز را بر قرآن عرضه می­کند.
4. مطلب دیگر آن که شیعه در عرصه فقه و بیان احکام، قایل به تخطئه است[4] و در صورت عدم مطابقت حکم فقهی با واقع، به خطا تن می دهد. آن چه در عرصه فقهی مهم است این است که استنباطات به طور قاعده مند، روشمندانه، علمی و در چارچوب خاص خودش صورت گیرد و از دخل و تصرف های خودسر و تفسیر به رأی و التقاط پرهیز شود. با این تحلیل، عرصه برای بیان احکام دینی و استنباط، بسیار هموار است و همه چیز بر وفق مراد پیش می رود و از جایگاه هر یک از منابع چهارگانه، در جای خودش بهره گرفته می شود و به هیچ کدام از آنها بی توجهی و یا کم توجهی نمی شود. بنابراین هیچگاه فقها نظرات خود را بر «فقه القرآن» و منابع دیگر تحمیل نمی­کنند، و بر محور منابع چهارگانه می چرخند، هر چند ممکن است در برخی مواقع به خطا روند.
اما بخش دوم: در بخش دوم مقاله مورد نظر آمده است که: فقیهان از قرآن برداشت های انتزاعی و ذهنی دارند و با این روش نمی توان بین حق و تکلیف آشتی داد. از این روی در بخش دیگر مقاله آمده است: «به عنوان مثال در آیه سوم از سوره مائده که گفته می شود «امروز روزی است که دینتان را کامل گرداندیم و نعمت های خود را بر شما تمام کردیم…» چنین تفسیر می کنند که اشاره خداوند به پیامبرش، اشاره به انتصاب حضرت علی ـ علیه السلام ـ به جانشینی پس از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است…» ولی با توجه به قبل و بعد آیه، چنین برداشتی، برداشت انتزاعی از آیه است و بر این مطلب دلالت ندارد.
در این قسمت از بحث نیز چند نکته قابل بیان است که عبارتنداز:
1. متأسفانه هنوز برای قرآن پژوهان نیز روشن نشده است که چینش قرآن شریف هم چون خود قرآن، معجزه است و با چینش کتاب های معمولی و بشری فرق دارد. چینش کلمات، آیات و سوره­های قرآن شریف بسیار دقیق و عمیق است و هیچ خدشه­ای بر آن وارد نیست. بسیاری از مفسرین در علوم قرآنی چینش کلمات، آیات، کوتاهی و بلندی آیات و ترتیب سوره­ها و نام­های سوره­ها را توقیفی دانسته­اند نه اجتهادی.[5] تا زمانی که در این زمینه تنویر افکار صورت نگیرد؛ هم خود در برداشت از قرآن شریف دچار مشکل می شویم و هم تفسیر دیگران را بدون هیچ مدرک و دلیلی مردود می شماریم. پس چینش و ترتیب، کلمات، آیات و سوره­های قرآن شریف بسیار حساب شده و دقیق و عمیق است.
2. وقتی چینش قرآن شریف این گونه است، هیچ اشکالی ندارد که صدر یک آیه بیانگر یک مطلب باشد و ذیل آن بیانگر مطلب دیگر. و یا گاهی در یک آیه از چند مطلب گوناگون سخن به میان می آید و برداشت و تفسیر هر کدام وقتی بر اساس قواعد و قرائن پیش رود، ارزشمند است. با این نگاه چه اشکالی دارد که صدر و ذیل ایه ای اشاره به مساله فقهی و شرعی داشته باشد و در بین آن یک مساله بسیار مهم،جا سازی و چینش شده باشد؟!
3. دوست و دشمن می دانند که مسأله امامت در دین اسلام و به ویژه بر اساس تفکر شیعی بسیار مهم و در عین حال بسیار سیاسی و حساسیت برانگیز و تنش زا بوده است؛ با این بیان قرآن شریف چگونه و کجا باید آن را چینش می نمود، تا هم دوستان بدان استدلال جویند و بهره­ها ببرند و هم دشمنان خطر آفرینی نکنند و دست به فتنه انگیزی نزنند؟! از این روی خداوند تبارک و تعالی طوری آیات مربوط به ولایت و امامت را چینش کرد تا هم پیام بزرگ قرانی را بیان نماید و هم تنش زدایی نماید. لازمه­ی چنین کاری این بود که چینش آن حساب شده و در عین حال سربسته باشد.
4. در تفاسیر مهم آمده است این بخش از آیه، یعنی «الیوم یئس الذین… و رضیت لکم الاسلام دینا» آیه ای مستقل است که به دستور رسول اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در اینجا جاسازی و چینش شده است. حتی در روایات نیز آمده است که چگونگی چینش آن را جبرئیل به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آموخته است.[6] در روایات شیعه و سنی آمده است، این قسمت از آیه، پس از نصب علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ به امامت، در غدیر خم نازل شده است. غیر از دلایل نقلی، تحلیل عقلی نیز بیانگر همین مطلب است.[7] همچنین در روایت آمده است آخرین فریضه ای که خداوند نازل کرده، «ولایت» بوده است و بعد از آن، دیگر فریضه ای نازل نفرمود و آن گاه آیه «الیوم…» را نازل کرد و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آن را در جحفه بپا داشت و بعد از آن فریضه ای نازل نشده است.[8] در روایت دیگر آمده است: این آیه در منطقه ای میان مکه و مدینه بر پیامبر گرامی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرود آمد و آن حضرت در نقطه ای به نام «جحفه» امیر مؤمنان را به امامت آسمانی مردم طبق فرمان خدا معرفی کرد و دستور آیه شریفه را به انجام رسانید.[9] به هر تقدیر با توجه به شأن نزول آیه و روایات متعدد و متنوع، آیه «الیوم…» در روز غدیر خم نازل شده و روز غدیر روز نصب علی ـ علیه السلام ـ به امامت، روز اکمال دین و اتمام نعمت خداوند بر مسلمانان بوده است.[10] این مطلب بر اهل فن و اهل اطلاع آن چنان روشن است که شبهه نمودن در این راستا همسان سایه و سراب به نظر می رسد.
نکته­ای سینه به سینه از حضرت امام خمینی(ره) نقل شده است که از ایشان سئوال شد که چرا نام امامان ـ علیهم السلام ـ به صورت مستقیم در قرآن شریف نیامده است؟ فرمود: اگر نام مبارک امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ به صورت مستقیم در قرآن شریف می آمد، امروز از قرآن خبری نبود و یا این که قرآن شریف هم چون تورات و انجیل مورد دستبرد و تحریف قرار می گرفت. چون دشمنان ولایت و امامت، به ویژه دشمنان امام علی ـ علیه السلام ـ ، عقیده­ها و کینه­هایی که نسبت به آنها داشتند بر قرآن شریف نیز سرایت می­دادند و برای از بین بردن سند قرآنی دست به نابودی و یا تحریف خود قرآن می­زدند.
از این روی چینش قرآن شریف در باب ولایت و امامت بسیار دقیق، عمیق، معجزه آسا است و این از جمله هنرهای قرآن شریف است.
آن چه در پایان قابل بیان است، این است که:
1. کار فقیه در بیان احکام الهی، روشمندانه، واقع بینانه و قرآن محور است.
2. آیه مورد اشاره در متن مقاله مورد نقد، به جانشینی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و انتصاب امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ دلالت دارد. حادثه غدیر، یک حادثه خارجی، واقعی و جاودانی است و اتمام و اکمال دین بدان گره خورده است.
به هر تقدیر ما برای دلالت آیه مورد نظر در مورد جانشینی رسول اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و انتصاب حضرت امیر ـ علیه السلام ـ برای جانشینی، هزار دلیل داریم و کسی که مدعی عدم دلالت است و تفسیر آن را انتزاعی می داند، هیچ دلیلی ندارد.
ناگفته های بسیاری در این مختصر بیان نگشت. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


[1] . اشاره به آیه 97 از سوره نحل.
[2] . بابایی، اصغر، معیارهای نقد و بررسی از دیدگاه اسلام، پایان نامه سطح 3 حوزه عمیه قم، 1383، ص8.
[3] . ر.ک: مدیر شانه چین، کاظم، درایه الحدیث، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1381.
[4] . ولایی، عیسی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، تهران، نشر نی، چاپ چهارم، 1384ش، ص132.
[5] . سیوطی، جلال الدین عبدالرحمان، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سید مهدی حائری قزوینی، تهران، امیرکبیر، چاپ سوم، 1380، ج1، ص196 ـ 200.
[6] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ پنجم، 1403ق، ص168.
[7] . همان، ص188.
[8] . همان، ترجمه محمد جواد حجتی کرمانی، ص310.
[9] . طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ترجمه علی کرمی، تهران، نشر وزارت ارشاد، چاپ اول، 1380ش، ج3، ص547.
[10] . هاشمی رفسنجانی، علی اکبر، تفسیر راهنما، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1374ش، ج4، ص234.
اصغر بابایی ساخمرسی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید