نویسنده: دکتر علی محمّد الماسی
قبل از ورود آریایی ها، حدود چهار هزار سال پیش، اقوام دیگری در ایران وجود داشتند که از آن ها اطلاع اندکی در دست است و اگر چیزی به شکل آداب و رسوم می توان از آن ها یافت در لابه لای سنت ها و تعلیمات و افکار بعدی از جمله آیین زرتشت است که در این آیین بسیاری از عادات و احوال اقوام آریایی هم حفظ شده است. تعلیم و تربیت و زندگی اجتماعی ایرانیان قبل از اسلام (ایران باستان) تحت تأثیر دستورات و تعالیم مذاهب و آیین هایی چند بود که ما به طور اختصار آن ها را شرح می دهیم، یکی از مهم ترین و مؤثرترین آن ها دیانت زرتشت است.
زرتشت که بود و چه گفت؟
در زمان بسیار قدیم که اجداد ما در این سرزمین زندگی می کردند پیشه ی آن ها بیشتر گله داری و کشاورزی بود. آن ها به جای آن که خدای یکتا را بشناسند، یاد گرفته بودند که هر دسته از آفریده ها دارای خدای جداگاه هستند که آن ها را آفریده است و هر گروه از این مردمان یکی از خدایان را می پرستیدند و برای آن که گرفتار خشم آن خدایان نشوند برای آن خدا نذر و نیاز و قربانی می کردند. از این رو بود که اوقات هر گروهی بیشتر به جنگ و جدال با هم می گذشت و گاهی هم به کشتارهای دسته جمعی می انجامید. با آن که هر گروه و هر دسته برای خود رئیسی داشت، نمی توانست از جنگ و خون ریزی بر کنار ماند. همه می دانیم که جنگ و ستیز همیشه مانع آسایش و پیشرفت بوده است. بزرگان آن زمان همه نمی دانستند که علت این دشمنی ها از کجاست و این درد اجتماعی را از چه راه باید درمان کرد. در چنین اوضاعی دوشیزه ای پاک سرشت به نام دغدویه از اهالی شهر وگه یا مدرگه که می گویند این شهر در آذربایجان واقع بوده است و شاید همان مراغه ی امروزی باشد، از جنگ و ستمگری ها آزرده خاطر شد و با پدرش به شهر رغه یا رگه، که می گویند در اطراف حضرت عبدالعظیم امروزی قرار داشت، روی آوردند و از این روست که امروز هم آن جا را شهر ری می نامند. در آن جا نیز اوضاع مردم را بهتر از جاهای دیگر ندیدند. کشت و کشتار و دروغ گویی زورمندان بر سر پرستش خدایان گرفتاری مردم بود. این دختر پاکدل که دارای روحی حساس بود، زبان به سرزنش گشود و آن هایی را که ستم روا می داشتند اندرز می داد. اما پندهای او سود نداشت، بلکه آن ها را در روش سخت تر می کرد و از سوی دیگر اندک اندک سخنانش در شنوندگان ستم دیده اثر می گذاشت و آن ها را به هم از نزدیک پیوند می داد. در چنین حالی بود که بزرگان به خطری که در آینده برای آن ها پی ریزی می شد اندیشید و پدرش را مجبور کردند که بی درنگ دخترش را بردارد و به شهر خود باز گردد و حتی به او گفتند که اگر در این کار درنگ روا دارد، هر دو آن ها را خواهند کشت. از این جهت پدر و دختر شبانه به سوی زادگاه خود روانه و پس از رنج و ناراحتی بسیار به شهر خود بازگشتند. اما تمام این دشواری های این دوشیزه ی شجاع از احساساتش نکاست و شهرتی به سزا یافت. از آن جا که دختر برازنده ای بود، پسر عمویش پوروشسب او را برای همسری برگزید، و این وصلت نیکو انجام پذیرفت. روز ششم فروردین، مقارن با آغاز بهار که طبیعت سرسبز و خرمی را از سر می گیرد و هنگامی که شکوفه ها لبخندی بر لب داشتند و کوه ها و چشمه سارها به آهنگ دلنواز خود جهان را نوید زندگی بازیافته می دادند، ندایی از آسمان برخاست که: ای مردمان شادمان شوید، درختان بر خود ببالید، آفریده ها سرافراز باشید که برای شما رهبری دانا از مادر زاییده شد. او قادر است جهان را به آسایش و آرامش به سوی کمال برد و شادی شما را فراوانی بخشد. در چنین روز خوش بهاری بود که از مادر دلیر و بافراست نوزادی به جهان پا گذاشت که بنا بر نوشته های دانشمندان یونانی، به جای گریه خنده بر لب داشت. نه تنها از جهان و جهانیان بیم نداشت، بلکه آن ها را دوست و مورد پسند خود می دانست. لب خندانش را چنین تفسیر کرده اند که بر جهان و زندگی خوش بین است و همه ی مردم را قابل پیشرفت به سوی کمال و جهان را نمایشگر زیبایی و تجلی آفریدگار می دانست. این نوزاد شگفت آور که داستان های شگفت آوری هم برای دوران کودکیش نوشته اند، چون آن داستان ها با آموزش های وی سازگار نیست، از این جهت از ذکر آن خودداری می کنیم و به آنچه خردپسند است می پردازیم.
این نوزاد در دامان مادری شجاع و خردمند و با سرپرستی پدری هوشیار پرورش یافت، اما میدان موجود برای پروازش به سوی کمال بسیار تنگ و محدود بود، زیرا او درباره ی حال و جهان آینده، در زمان نزدیک و بسیار دور می اندیشید. مبارزه ی خود را از هفت سالگی آغاز و نخستین بار در برابر پرستش خدایان احساس نفرت و ناراحتی کرد. از این جا بود که بزرگان آن زمان علیه این کودک به مخالفت برخاستند و هر آن وی را تهدید به قتل کردند، اما گویی این سر و صداها در عزمش بی اثر بود و او را در هدف خود استوارتر می کرد. سرانجام این کشمکش به جایی رسید که پدر و مادرش از بیم جان کودک خود به هراس افتادند و در صدد پنهان ساختن او برآمدند، اما خود کودک به این امر راضی نبود و هرچه بر سنش اضافه می شد، عقل و کمال بیشتر تجلی می نمود و بر کوشش وی در برابر دشمنان می افزود. دشمنان او نیز بی کار ننشستند و نقشه های گوناگون برای از بین بردن این کودک می کشیدند، اما کارگر نی شد. او در چهارده سالگی با بسیاری از رازهای آفرینش آشنا شده بود. برای مردم سخنرانی می کرد و آن ها را پند و اندرز می داد و راه را به آن ها گوشزد می کرد، آنچنان که برای شنونده شگفت آور بود. گفتارش چون آب سردی مردمان به خواب رفته را بیدار می ساخت، و با این ترتیب از ستم و رنج هایی که تحمل می نمودند در خود احساس درد می کردند. در این زمان بود که پزشک درمان بخشی را برای خود جست و جو می کردند؛ این نوجوان برومند که او را زرتشت یا زره توشتره یعنی «ستاره ی درخشان» می نامیدند، روز به روز شکوفاتر و برازنده تر می شد. اما او خود به آنچه می دانست خرسند نبود، بلکه می خواست به رازهای نهانی و آنچه به چشم نمی آید نیز آشنا شود و بر نادیدنی ها هم دست یابد. با این ترتیب بر آن شد که زمانی دراز در بالای کوهی در پناه غاری از مردم کناره گیرد و رازهای شگفت آور آفرینش را بررسی کند. ابتدا به آموزش سیر ستارگان در آسمان پرداخت و سپس آنچنان که در تعالیم خود می گوید، از طریق وهومن (پندار نیک) به رازهای آفرینش آگاه می شود و به شناسایی آفریدگار یکتا و بی همتا کامیاب می شود. این پژوهش و کنجکاوی ده سال طول کشید وآن گاه که از دانش و بینش خود در راه آشنایی به رازهای نهانی آفرینش به درجه ی کمال رسید، از بالای کوه به میان مردم فرود آمد و آنچه را به وی الهام شده بود آغاز به بازگویی کرد و آن ها را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد. اما آن دسته هایی که هر یک به بهانه ی پرستش خدایان عده ای از مردم را تحت فرمان داشتند، این سخنان برایشان گران می نمود و از آن بیم داشتند که پایه ی فرمانروایی آن ها سست و زمانی سرنگون شود. از این رو علیه او به مخالفت برخاستند و نسبت ناروایی به وی دادند و مردم را به شورش واداشتند.
زرتشت که برای خود هدف و مقصودی عالی برگزیده بود، از این جاروجنجال ها بیم و هراسی نداشت و همواره مردم را به پی روی از حکومت خود دعوت می کرد و به آن ها می گفت: به سخنان داناتر از خود گوش فرا دهید و با خود بسنجید و آن گاه اگر نیک تشخیص دادید، بررسی کنید، زیرا خداوند در نهاد هر یک از شما نیرویی نهاده است که شما بتوانید با آن نیروی درونی بیاندیشید و راه پیروزی در زندگی، که راه پیشرفت و رسیدن به سوی خوشبختی است، یا راه شکست را که رنج و بدبختی است برگزینید. این نخستین بار بود که مردم دانستند دارای خرد و اندیشه و اراده هستند، زیرا قبلاً آن ها خود را فرمانبردار افراد و فرمانروایان می دانستند و چنین می پنداشتند که از خود اندیشه و اختیاری ندارند و گوسفندوار باید دنبال چوپان راه بپیمایند و حق آن را ندارند که به آزادی راهی برای خود برگزینند.
این گفتارها و دستوارت برای دشمنان زرتشت بسیار ناگوار می آمد، زیرا بنا به تعالیم این پیامبر، میزان بزرگی هر کس بر پایه ی پندار نیک، کردار نیک و آنگاه بر اصل پاکی درونی و برونی که آن را آیین آشوئی یعنی پرهیزگاری می نامیدند استوار است و هر کس آیین اشوئی را که پاکی تمام نیروهای درونی و برونی است به جای آورد، به مقام ارجمند اشوئی یعنی پارسایی می رسد. این گفتار شگفت آور آن چنان دشمنان پیامبر را به جنب و جوش انداخت که میدان را بر او تنگ و سخت ساختند و آمد و رفت و گفت و گو را با وی منع کردند و هر آن که به این دعوت سر می نهاد او را می کشتند.
اندک اندک دامنه ی این دشمنی بالا گرفت و ماندن پیامبر در زادگاه خود برای وی خطری جانی داشت. درست است که او از مرگ هراسی نداشت اما بیم آن داشت که پس از او دیگری نتواند مأموریت او را به پایان برساند، از این رو تصمیم به خروج از دیار خود گرفت و با چهار تن از فرزندان و همسر خود شبانه به سوی بلخ پایتخت روانه شد. چون این سفر در زمستان بود خالی از رنج و خطر نبود، به خصوص که مردم هم با چشم دشمنی بر آن ها می نگریستند و کسی حاضر نبود آن ها را پناه دهد، در این حال بود که زبان شکوه به درگاه خداوند گشود و چنین گفت: «در این هوای سرد به کجا روی آورم به چه کسی پناه برم، ای اهورا جز تو کسی مرا پشتیبان نیست.»
از این عبارت چنین معلوم است که پیامبر و همراهان او در هوای سرد زمستان با سختی و رنج راه خود را پیمودند. گفته اند که او در این سفر همسر خود را از دست داد و با غم و اندوهی فراوان به بلخ وارد شد. در آن زمان پادشاهی کشور با کسی بود که در گاتاها سرودهای آسمانی زرتشت او را ویشتاسب خوانده اند و امروز شاه گشتاسب(2) نامیده می شود. شاه گشتاسب که پادشاهی باهوش و فراست بود، وزیری به نام جاماسب داشت که او هم شخص باتدبیر و دانایی بود. چنانچه در تاریخ هم وی را دانشمند و خردمند خوانده اند. زرتشت پیش از ورود به پایتخت به حضور پادشاه رسید و پیام آسمانی خود را اعلام کرد و گفت: «اهورامزدا آفریدگاری است یکتا و بی همتا که جهان و آسمان و آنچه هست آفریده ی اوست. او دانا و تواناست، باید فقط او را پرستش کنیم و از ستایش دیگر خدایان که همه آفریده و ساخته بندگان اهورامزدا هستند بپرهیزیم و به این جنگ و جدال ها پایان دهیم و جنگ خود را علیه دروغ گویی و دروغ گویان و فریب دهندگان آغاز کنیم، زیرا آنچه که جهان و جهانیان را تباه می کند دروغ و نادرستی است.» همچنین گفت: «در اندیشه ی انسان دو نیرو در کشش و کوشش است که یکی را نیکی و دیگری را بدی می نامند. وظیفه ی همگی آن است که کوشش خود را در راه نیکی به کار بندند و با نیروی اندیشه و نیک گفتاری و نیک کرداری بر دشمن بدکار نادرستی و دروغ پروری پیروز شوند، تا آبادی و خوشی توأم با آرامش و آسایش، که نتیجه و حاصل پندار نیک است، در جهان برقرار شود. او می گفت مردم از زمان زایش با هم برابر آفریده شده اند و همه می توانند با پی روی از آن دو نیرویی که در اندیشه ی انسان فعالیت دارد به طور همزاد در تمام آفریده ها به شکل گوناگون پایدار است. اهورامزدا یعنی بزرگ دانای هستی بخش به هیچ وجه کردار بد ما را با قربانی یا با نماز و نیاز نخواهد بخشید، بلکه کردار نیک که بهترین سپاس و ستایش عملی است برای انسان وسیله ی رستگاری خواهد بود. پس باید همه، اخلاق خود را با نیکی و پاکی بیاراییم.» در این جا نیز اندک اندک زمزمه هایی بر ضد پیامبر از گوشه و کنار بلند شد و دامنه ی آن بالا گرفت تا آن جایی که شاه گشتاسب مجبور شد برای اثبات این تعالیم، انجمنی از دانایان و مخالفین ترتیب دهد تا با بحث و گفت و گو با پیامبر، حقیقت امر روشن شود. آن چنان که نوشته اند که در آن انجمن که گروه زیادی از دانایان و سران آن زمان گرد آمده بودند، پیام آسمانی خود را به زبان راند و راه حقیقی زندگانی را بیان داشت و راه بد و نیک را به آن ها تعلیم داد. دامنه ی بحث و گفت و گو بالا گرفت اما در تمام موارد پیروزی با پیامبر بود و همه به یکتایی اهورامزدا، آفریدگار کل بی همتا ایمان آوردند. گویند از نخستین کسانی که به زرتشت گرویدند شاه گشتاسب و شهبانو کتایون و جاماسب وزیر دانشمند او بودند. سپس اسفندیار رویین تن پسر شاه گشتاسب و دیگر سران و نام داران هم از او پی روی کردند و همه بر آن شدند که پیام آسمانی زرتشت را که بهترین چراغ راه زندگی است به سراسر کشور و جهان برسانند و مردم را در جاده ی روشن رستگاری روانه ی سرمنزل آزادی و آبادی کنند. در اندک زمانی این پیام نجات بخش و این دستورهای آسمانی که خوشی و سعادت بر آن استوار بود به گوش مردم کشور ایران و خارج از ایران رسید. در ایران همه با جان و دل پذیرفتند و دستورش را چراغ راه زندگانی خود قرار دادند و به ارج و مقام سرشتی خود آشنا شدند و به خارج از دایره ی ضعف و ناتوانی پای نهادند. دروغ و نادرستی را دشمن زورمند خود دانستند و جنگ و جدال و خون ریزی را امر اهریمنی شناختند. اهورامزدا خدای یگانه را آفریدگار دانا و بی همتایی پذیرفتند. از فدیه و قربانی حیوانات در راه خدایان پیشین دوری جستند و با این ترتیب راهی درست به سوی ترقی و سعادت بازیافتند. با چنین کامیابی پیامبر به گسترش تعالیم خود در جهان پرداخت. در تاریخ نوشته شده است که زرتشت در روز ورود به کاخ شاهی در بلخ، درخت سروی را کاشت که در سبزی و خرمی همانند نداشت و آن چنان آن درخت رسا و سرسبز شد که زمانه مانند آن را به یاد ندارد. در تاریخ های مختلف راجع به سرنوشت این درخت نوشته اند که تا زمان متوکل عباسی سر به آسمان داشت و در آن هنگام به امر نامبرده که برای پوشش سقف کاخ جعفریه در بغداد لازم تشخیص داد آن را قطع و به بغداد حمل کردند. اهالی کاشمر برای جلوگیری از قطع آن درخت مبلغ زیادی جمع آوری و به طاهرین عبداله حاکم خراسان دادند اما مؤثر نیفتاد و سرانجام آن را قطع کردند و قطعاتش را به قطار شتران نهادند و به بغداد بردند. اما روزی که به نزدیکی شهر رسیدند به دستور متوکل، عده ی زیادی به استقبال این کاروان شتافتند، قبل از آن که کاروان وارد شهر شود، متوکل به دست مستخدم خود به قتل رسید و آرزوی دیدار این درخت را با خود به گور برد و دانشمندان موضوع کاشتن درخت به دست پیامبر را نشانه ی پیش قدمی وی در آبادانی جهان دانسته اند که بدین نحو پیامبر خواسته است بیاموزد که هر کس باید عملاً به آبادی بکوشد و خود پایه گذار سعادت خود باشد.(3)
از آنجا که کتاب الاهی مذهب زرتشت به زبان اوستایی سروده و نوشته شده است از این جهت معروف به اوستاست. مجموعه ی اوستا به دو بخش شناخته شده است. نخستین بخش را یسنا(4) خوانده اند که گاتاها یعنی سروده های زرتشت در میان آن قرار دارند و بخش دوم که یشت ها(5) نام دارد به وسیله ی پیروان زرتشت سروده شده است.
آن طور که مورخین نوشته اند مجموعه ی اوستا، بیست و یک نسک یعنی بیست و یک جلد بود که به سه بخش هفت جلدی بخش بندی شده است و زمانی بر روی دوازده هزار جلد پوست گاو با خط زرین نگاشته بودند و تعداد اشعار آن را به دو میلیون ذکر کرده اند. اوستا با خط ویژه ای نگارش یافته که به دین دبیره معروف است و هنوز هم از کامل ترین الفبای جهان است.(6)
تعالیم زرتشت
دین زرتشت به سه پایه استوار است: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک و هر زرتشتی موظف است که وجود خودش را به این سه صفت بیاراید و از بد اندیشی، بد گفتاری و بد کرداری دوری گزیند. به این معنی که در پندار، گفتار و کردار خود راست و پاک باشد. به خلق خدا نیکی کند، اذیت و آزار او به کسی نرسد، دهان خود را به یاوه و گفتار بد و دروغ و دشنام آلوده نکند از دیگران غیبت و بدگویی نکند و حتی فکر و اندیشه ی بد و آزار رساندن به دیگران را در مغز خود نپروراند که این در مذهب زرتشتی گناه بزرگی است.(7)
هومت، هوخت و هورشت در اوستا به معنی نیک پنداری، نیک گفتاری، و نیک کردار است. سراسر خوبی ها و نیکی هایی که از دست و زبان آدمی بیرون می آید از این سه واژه بیرون نیست و هر گونه زشتی و بدی هم از این سه واژه برون نیست. دشمت، دژخت، و دژوشت، یعنی بد پنداری، بد گفتاری، و بد کرداری. در اوستا آمده است: همه پندار و گفتار و کردار های نیک زاییده ی فکر رساست و همه ی پندارها و کردارهای زشت زاییده فکر نارسا می باشد.(8)
زرتشت در این شعار، اندیشه را در مقام نخست قرار داده است، زیرا که اندیشه که از مرکز مغز انسان سرچشمه می گیرد، فرمانده ی تمام اعمال پیکر انسان است. تا امری اندیشه نشود به زبان و سرانجام به عمل درنمی آید. پس حکومت بر اعمال انسان به دست اندیشه است که مرکز فعالیتش مغز انسان است و پس از این که اندیشه به کار افتاد، زبان دل و زبان جسم به نجوا و گفت و گو می پردازد و سپس به مرحله ی عمل درمی آید. بنابراین، باید سرچشمه ی نخستین که همان اندیشه است به نیکی گراید تا گفتار و کردار راست و درست باشد.
مترلینگ، فیلسوف مشهور، راجع به دستورهای اخلاقی چنین می نویسد: «کاخی که زرتشت به سه ستون بلند و زیبای پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک استوار داشته است هیچ گاه ویران نخواهد شد.»(9)
در کتاب گاتاها اهورامزدا، هستی بخش بزرگ و دانایی است که ابدی و ازلی است و سرآغاز و سرانجام همه و از همه بزرگ تر و برتر است، تغییر نمی پذیرد و همیشه یکسان است. داننده ی کل است و هیچ رازی بر او پوشیده نیست و آفریننده ی کل است و به ویژه پدر اشا و هومن یعنی راستی و منش نیک است. جهان و هر چه در اوست به اعمال و حرکات شان، مانند زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و…، به فرمان اوست. در اوستا مطالبی از زرتشت به چشم می خورد که گویای یکتاپرستی و یگانه شناسی است.(10)
مردم با ایمان، خداشناس و پارسا و پرهیزگار و پندار نیک و گفتار و کردار و وجدانش به افزایش و گسترش راستی گرایش دارد و در پرتو منش پاک و چیرگی منش، هستی بخش دانای بی همتا، فروغ دانش و بینش ارزانی خواهد داشت.(یسنا، گاتای 51، بند 21)
هر جمله از این بند، بنیاد گویای اصول انسانی و نظام راستین در جهان است و چنین می رساند که ایمان به خدا و شناخت پروردگار بی همتا به حرف و ادعای صرف نیست، بلکه باید نخست به پارسایی و پرهیزگاری آراسته باشد تا ایمان به اهورامزدا به اثبات رسد و پارسا بایستی پندار و گفتار و کردار و وجدانش به افزایش و گسترش راستی گرایش داشته باشد و در تحقق آن بکوشد. فروزه ی نیکی، آن گاه نیک شناخته می شود که کار و کردار با روش نیک باشد. برای تحقق این آرمان، فروغ دانش و بینش را باید راهنمای خود ساخت و با دستیاری منش پاک بر هوا و هوس و فروزه های اهریمنی چیره گشت تا خداشناسی و دینداری محقق و به اثبات رسد.
ای هستی بخش دانا! آرزوی کسانی را که در پرتو راستی و اندیشه ی پاک از نظر تو روشن بین و درست کردار شناخته شده اند برآورده ساز، چه به راستی می دانیم که ستایش های خالصانه و بی ریای بندگان تو که دارای هدف عالی و نیک اند بی اثر و نتیجه نخواهد ماند (یسنا، گاتای 28، بند 11).
ای خداوند جان و خرد! کسانی از آن پاداش گران بها که نوید داده شده بهره مند خواهند شد که کار را از روی خرد و منش پاک انجام دهند، برای پیشرفت و آبادانی جهان کوشش نمایند و خواست خداوند هستی بخش را برآورده سازند و در پرتو راستی در پیشرفت اراده ی پروردگار بی همتا کوشا باشند. (یسنا، گاتای 34، بند 64).(11)
مراسم و آداب زرتشتیان
دو چیز یک زرتشتی را از دیگران مشخص و معین می کند: 1- نشان درونی (باطنی)، 2- نشان برونی (ظاهری). نشان درونی عبارت است از سه عبارت: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، این سه عبارت، اساس و پایه ای هستند که دین مزدیسنا بر روی آن ها قرار گرفته و یک زرتشتی موظف است که وجودش را به این سه صفت بیاراید و در طول زندگی بکوشد که همواره و در هر حال پندار، گفتار و کردارش پاک و بی آلایش و از هر گونه پلیدی و ناپاکی رها و برکنار باشد. زرتشتی کسی را گویند که راستی و درستی را پیشه ی خود کند، گرد کارهای بد نگردد، دهان خود را با گفتار بد و دروغ و دشنام آلوه نکند، از دیگران غیبت و بدگویی نکند و افکار پلید و ناسازگار را از مغز و اندیشه ی خود براند. یک زرتشتی نه فقط وظیفه دارد که در تهذیب اخلاق و رفتار خود بکوشد، بلکه بایستی در تزکیه ی روح و منش خود نیز کوشا باشد. او باید افکار و اندیشه های ناپسند را از مخیله ی خود دور کند، زیرا در مذهب مزدیسنا اندیشه ی زشت و فکر بد همانند گفتار و کردار بد، مذموم و ناپسند است و دارنده ی آن گناهکار شناخته می شود.
سدره و کشتی نشان برونی مزدیسنا است و کسی زرتشتی واقعی است که دارای هر دو این علامات باشد. سدره پیراهنی است گشاد با آستین کوتاه و بدون یقه، از پارچه ی سفید، که زرتشتیان آن را زیر لباس های دیگر می پوشند. در جلو سدره از گریبان به پایین چاکی است که تا سینه می رسد و در انتهای آن کیسه ی کوچکی قرار گرفته است که کیسه ی کرفه (ثواب) نام دارد. به عقیده ی زرتشتیان مؤمن گنجینه ی پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک است و پوشنده ی آن باید بکوشد که وجود خودش را با این سه صفت بیاراید. واژه ای که در اوستا برای سدره آمده و هومنوستره به معنای لباس نیک اندیشه است.(12)
به کودکان در هفت سالگی در جشن بزرگی که در حضور چند موبد برگزار می شود با آداب مخصوص، جامه ی مقدس سدره را می پوشاندند و کمربند مقدسی را که کشتی نامیده می شد به کمر او می بستند و دعاهایی از خرده اوستا می خواندند که تلقیناتی در مورد گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک و تعهد و الزام در به کاربستن آن ها وجود داشت. این آداب و رسوم را در یهود هم می بینیم که کودکان را در پنج یا شش سالگی با لباس های مخصوص که برایشان مقدس است و با خواندن و کف و دف زدن به کنیسه یا جای مقدس دیگری می برند و توره (تورات) را به او می نمایانند که رؤیت کند.(13)
هدف آموزش و پرورش از نظر زرتشت
در ایران باستان هدف مهم تعلیم و تربیت این بود که فرزندان خود را عضو مفید جامعه بار آورند و به اخلاق نیک بیارایند. این هدف در کلیه ی کتاب های دینی زرتشتی خاطر نشان شده است. در کتاب خرده اوستا که حاوی دعاها و نیایش های زیادی است، آمده است که «ای اهورامزدا ! مرا فرزندی عطا فرما که با تربیت و دانا باشد، در هیئت اجتماع داخل شود و به وظیفه ی خویش رفتار کند، فرزند رشید و محترمی که حاجت دیگران را برآورد. فرزندی که بتواند در ترقی و سعادت خانواده و شهر و کشور خود بکوشد.»
سن تحصیل در اوستا هفت تا پانزده سالگی ذکر شده است. معلمان پرارج و از طبقات مهم اجتماعی بودند، ولی چون جامعه طبقاتی بود، معلمان آموزشگاه های درباری از بین شاهزادگان و استانداران و آموزگاران دیگر از بین روحانیان برگزیده می شدند و آن ها را هیربد می نامیدند. در اوستا مقام معلم بسیار والا ذکر شده است و زرتشت را معلم راستین نامیده اند.(14)
با مراجعه به کلیه ی اسناد تاریخی گذشته در مورد زرتشت و تعالیم او به نظر می رسد در این اواخر مسائلی را که قبلاً درباره ی دین زرتشت گفته می شد دیگر نمی گویند یعنی کلیه ی انتقادات و نقطه ضعف های گفته شده به وسیله ی گذشتگان اکنون به شکل مثبت تغییر یافته است و هر چه خوب و کامل و پسندیده و اخلاقی است از هر مذهب بعد از زرتشت یا از افکار دانشمندان و فلاسفه به زرتشت و دین او منتسب شده و سعی شده است شباهت کاملی با ادیان بعدی داشته باشد.
پی نوشت ها :
1. Zoroaster زرتشت/زردهشت/زره توشتره
2. گشتاسب، پدر اسفندیار، شاهنامه ی فردوسی.
3. جهانیان، اردشیر، بیست و یک نوشتار، صص. 3 – 10.
4. Yasna
5. Yashts
6. همان ماخذ، ص. 20.
7. آذرگشسب، اردشیر، مراسم مذهبی و آداب زردشتیان، ص. 33.
8. شهرزادی، رستم، دین و دانش، ج. 1، ص. 40.
9. جهانیان، اردشیر، بیست و یک نوشتار، ص. 11.
10. آذرگشسب، اردشیر، مراسم مذهبی و آداب زردشتیان، صص. 33 و 45.
11. جهانیان، اردشیر، بیست و یک نوشتار، صص. 27 – 28.
12. آذرگشسب، اردشیر، مراسم مذهبی و آداب زردشتیان، صص. 156 – 161؛ وحیدی، حسین، دین پایه ی زردشت، ص. 42.
13. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران، صص. 59 – 61.
14. همان ماخذ، شماره ی 9، ص. 57.
منبع : تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران