تعارض با دنیای مدرن

تعارض با دنیای مدرن

نویسنده: بردلی هوکینز
ترجمه ی: محمدرضا بدیعی

سازگاری و ناسازگاری های آیین بودایی با جهان جدید
آیین بودایی دارای یک تاریخ طولانی و جذاب است، اما نابخردانه خواهد بود که تصور شود همه ی شکوه و شهرتش به گذشته مربوط می شود و دیگر یک آیین پویا به شمار نمی آید. آیین بودایی ناچار بوده است تا خود را با شرایط بسیار متغیر دنیای مدرن وفق دهد. در برخی از موارد، این سنت به آرامی حرکت کرده است. اما در دیگر موارد، تعارضهای میان آیین بودایی و ایدئولوژی های جدید، بدون دشواریهای توان فرسا رفع نشده است.

آیین بودایی و هویت ملی در سری لانکا
همان طور که در بالا اشاره شد، آیین بودایی در سری لانکا دارای تاریخی طولانی است، و مذهب بسرعت به صورت یک بخش تثبیت شده ی فرهنگ هندواروپایی مردم سینهالی درآمد. آیین بودایی به استحکام نفوذ خود بر ذهن مردم سینهالی به مدت چند قرن ادامه داد. در واقع، در سری لانکا بود که متنهای مقدس مکتب تره واده، نخستین بار در قرن اول قبل از میلاد به رشته ی تحریر درآمدند. مکتب تره واده ی آیین بودایی تا زمان پادشاهی پاراک کاما – بوهای اول (1) ( ایام پادشاهی 1153 – 1186 م. ) به صورت آیین رسمی سری لانکا در نیامد.
اما در طی این دوران هم پیشرفت دایمی آیین بودایی به واسطه ی اغتشاش سیاسی دچار وقفه گشت. پس از دوره ی مزبور، سری لانکا مورد هجوم ادواری از بخش شمالی جزیره، از سوی مردمان تامیل دراویدی (2) زبان جنوب سرزمین هند قرار گرفت. این مهاجمان، به طور کلی، هندوهایی بودند که هیچ اجباری برای حمایت کردن از تشکیلات مذهبی بودایی احساس نمی کردند. همان طور که نفوذ این مهاجمان همراه با گذشت قرنها افزایش و کاهش می یافت، به همان نسبت نیز بخت آیین بودایی در سری لانکا دچار افزایش و کاهش می گشت. از این رو تعجب آور نیست که آیین بودایی به طور روزافزون با مردم سینهالی که به یکی از زبانهای هندواروپایی سخن می گفتند، مرتبط شد؛ همین طور این آیین با تامیل های دراویدی نیز زبان ارتباط یافت.
این ارتباط در دوران فرمانروایی دوتوگامونا (3) شاه ( 101 – 77 ق م. ) صراحت پیدا کرد. در دوران همین پادشاه بود که مردم سینهالی دوباره بر بیشتر بخش شمالی جزیره، که قبلاً از سوی مهاجمان تا میل با زور از آنان گرفته شده بود، تسلط یافتند. برای چنین کاری دوتوگامونا پرچم جنگ مذهبی را، با مطرح ساختن موضوع جنگ بر طبق حقانیت سینهالی های بودایی برای بازپس گرفتن سرزمینشان از دست تامیل های هندوی غیرمحق، به اهتزاز درآورد. این یک سرمشق محرک بود که از سوی پادشاهان بعدی، تا موقعی که به یک شرط مذهبی در چارچوب فرهنگ سینهالی مبدل گشت، تقویت و تحکیم شد. بدین سان تعارضی به وجود آمد که چنین ثمره ی تلخی را در سری لانکا در عصر خود ما به بار آورد.
این سرمشق با ورود قدرتهای اروپایی در سالهای آغازین 1600 م. بیشتر تحکیم شد. قدرتهای اروپایی برانگیخته شده به واسطه ی آمیزه ای از بلندپروازی بازرگانی و شور مذهبی، به نحوی فزاینده نقش مهمی را نه تنها در سری لانکا، بلکه در سراسر کل قاره ی آسیا ایفا نمودند. پرتغالی ها سرآمد این گونه قدرت استعماری در سری لانکا بودند. آنان، خو گرفته به قرنها جنگ در برابر مسلمانان در شبه جزیره ی ایبری در طی دوران معروف به Reconquista (4)، آمده بودند تا فضای استعماری شان را با فضای خشک و عبوس خاص خودشان از ایمان کاتولیکی رومی پیوند دهند. آنان، بشدت ناشکیبا نسبت به عقیده ی مذهبی دیگران، یک برنامه ی قاطع را برای نابودی مکانهای مذهبی بودایی و هندو، و تغییر کیش ( اغلب بازور ) به آیین کاتولیک رومی به مورد اجرا گذاشتند. پرتغالی ها بسرعت از سوی هلندی هایی که بی درنگ سلیقه های مذهبی پروتستان را بر منطقه تحمیل کردند، بیرون رانده شدند. اینان نیز به نوبت جای خود را به بریتانیایی هایی دادند که اصولاً علاقه مند به امور بازرگانی بودند و احساس می کردند که بهترین راه حفظ منافع تجاری شان، پیروی کردن از شیوه ی تسامح مذهبی است.
هرچه گستره ی استعماری وسعت می یافت، قدرت سیاسی مردمان سینهالی ( و تامیل ) کمتر می شد تا اینکه تنها ایالت مستقل، قلمرو پادشاهی کاندی در مرکز کوهستانی جزیره باقی ماند. با توجه به این امر، و با در نظر گرفتن تعصبهای مذهبی اعمال شده از سوی قدرتهای استعماری اروپایی متجاوز، ناگزیر قلمرو پادشاهی سلسله ی کاندی را به مثابه ی مدافع سری لانکایی آیین بودایی تلقی شد. افزون بر این، آیین بودایی و استقلال سیاسی، دقیقاً مانند سالهای گذشته، در ذهن مردم سری لانکا به نحوی عمیق به هم پیوستگی یافته بودند. این پیوستگی در دوران بعد از استعمار، برای مسیری که آیین بودایی در سری لانکا اتخاذ کرد، بسیار اهمیت پیدا کرد.

تجربه ی سری لانکایی جدید
سری لانکا، در طی دوران استعماری، سهم کاملش را از فعالیت هیئت مبلغان مسیحی دریافت داشته بود. اما سانگه ی بودایی همیشه قادر بوده است مقدار زیادی از مقام متنفذ خود را حفظ کند. از آنجا که بخش عمده ی فعالیت استعماری به نواحی ساحلی جزیره محدود شده بود، قلمرو پادشاهی سلسله ی کاندی، که با کوههای نرده ای اطرافش از تجاوز در امان مانده بود، برای زندگی و فرهنگ سنتی سری لانکایی به سان پناهگاهی باقی مانده بود و یکی از حامیان گشاده دست آیین بودایی سنتی به شمار می آمد. همه ی این چیزها با ورود بریتانیا دگرگون گشت؛ در سال 1815 م. دولت بریتانیا، با خاطره ی تهدید کشتیهای فرانسوی و هلندی که خطوط ارتباطی بریتانیا را با مستعمره های شرقی اش مختل کرده بودند و این مسئله همچنان در ذهن این دولت باقی مانده بود، اقدام به از میان برداشتن قلمرو پادشاهی سلسله ی کاندی کرد.
بوداییان، با نابودی این آخرین حامی رسمی، دریافتند که از این پس در خدمت ارباب جدیدی هستند که سنتهای باستانی آنان را درک نمی کند. در وهله ی نخست، به نظر می رسید این امر مشکل بزرگی ایجاد نمی نماید. فرمانروایان بریتانیایی جنوب آسیا به زندگی مذهبی اتباعشان علاقه مند نبودند. آنان اگر حقوق گمرکی و مالیاتهایشان را وصول می کردند راضی بودند، و از مطالعه ی دفتر حسابداری کل بیشتر از مطالعه ی کتاب مقدس به شوق می آمدند. اما رویدادهای گذشته در بریتانیایی کبیر رفتار آسانگیر حکومت استعماری را در قبال مذهب تغییر داد.
یکی از علتهای عمده ی این تغییر عقیده، شور و اشتیاق ناشی از تعالیم پروتستان انجیلی بود که سراسر کشور را فرا گرفته بود. بسیاری از مردم متنفذ در آن موقع باور داشتند که بریتانیا در قبال اتباع مستعمراتی اش دارای مسئولیت اخلاقی است. با توجه به خواست زمان، این امر چنین معنی می داد که باید برای تبدیل جمعیت بومی مستعمرات به پیروان آیین مسیحیت تلاش کرد. این موضوع حکومت مستعمراتی بریتانیا را در سری لانکا در موقعیت متناقضی قرار داد. از یک سو، کارگزاران حکومتی عقیده داشتند که مردمان بومی واقعاً بهتر خواهد بود که در سلک پیروان آیین مسیحیت درآیند. از سوی دیگر، آنان در سری لانکا به هنگام فتح ایالت کاندی متعهد شده بودند که مردم از اختیارات مذهبی برخوردار باشند. آیین بودایی بیشتر به صورت یک مذهب ایالتی درآمده بودند و شکوفایی اش در سری لانکا به این صورت بود که پادشاه ( یا حکومتی که به نیابت از او اداره را در دست داشت ) بر منابع مالی و داراییهای صومعه های نظارت داشت و به عنوان قاضی در منازعات درون جناحی داوری می کرد. موقعی که قلمروی پادشاهی سلسله ی کاندی از هم پاشید، این جناحها از سوی بریتانیا، که مانند همتای بومی سابق خود تعهد کرد از آیین بودا حمایت کند، مأمور پرداختن به امور دینی و صومعه ها شدند.
اما، همچنان که هیاهو برای افزایش فعالیت هیئت مبلغان در سری لانکا رو به فزونی داشت، حکومت مستعمراتی برای برآوردن این التزام با دشواری بیشتری مواجه شد. موقعی که نسل قدیمی تر مدیران همفکر می مردند یا بازنشسته می شدند، جانشینانشان به مرور کمتر و کمتر در قبال محترم شمردن این التزام احساس مسئولیت می کردند. در سال 1840 م. فعالیت هیئت تبلیغی مسیحی بخوبی جریان داشت. در سال 1860 م. به علت کمک ضمنی حکومت، آیین بودایی هرچه بیشتر در حالت تدافعی قرار گرفت. از این رو شگفتی آور نیست که در طی همین دوره است که ما در طرز نگرش بوداییان بدون توجه به همزیستی مسالمت آمیز با مسیحیان یک دگرگونی ملاحظه می کنیم، و شاهد برخوردی مواجهه آمیز در برابر هیئتهای تبلیغی و مذهبشان هستیم.
انگیزه ی اولیه ی اتخاذ چنین شیوه هایی از منبعی نسبتاً خاص نشئت می گرفت. کلنل هنری آلکت (5) یک قهرمان جنگ داخلی امریکا بود که پیرو اچ پی بلاوتسکی (6)، یکی از بنیانگذاران یک جنبش مذهبی جدید به نام عرفان که در آن بسیاری از اندیشه های برگرفته از آیین هندو و بودا گنجانده شده بود، گردیده بود. وی، با اعتقاد به ارزش معنوی اندیشه ی شرقی، در سال 1880 م. برای بررسی اندیشه ی مزبور با توجه به خاستگاه طبیعی آن به هند و سری لانکا سفر کرده بود. او، با احساس انزجار از تجاوزهایی که هیئتهای تبلیغی مسیحی در سری لانکا کرده بودند، عملیاتی موفقیت آمیز را برای سازمان دادن بوداییان مخالف با دین جدید آغاز کرد. این عملیات ایجاد سازمانهای بودایی غیرروحانی، مدارس بودایی، و یک تشکیلات برای ابطال موقعیت هیئت تبلیغی مسیحی را در بر گرفت. در موقع مقرر، وی مشعل را به دست پرورده اش، دیوید هواویتارن (7)، که در تاریخ، با نام مذهبی اش، آناجاریکا دهارماپالا (8)( 1864 – 1933 )، مشهورتر است، سپرد.
دهارماپالا برای احیای مجدد آیین بودایی سری لانکایی بیش از هر فرد دیگری در تاریخ معاصر کوشیده است؛ تلاشهایش در کرانه ی سری لانکا متوقف نشد، وی، عمیقاً ناراحت از این واقعیت که اماکن مقدس بودایی در شمال هند به دست هندوها افتاده اند، جامعه ی ماهابودهی (9) را برای خرید و تعمیر آنها بنیاد نهاد. در طی این جریان، اماکن مزبور دوباره به صورت مرکزهای زیارتی برای بوداییان در سراسر عالم درآمد و همین امر آغاز احیای مجدد آیین بودایی را در سرزمین زادگاهش رقم زد. در سری لانکا، دهارماپالا، که به رغم اینکه در سراسر دوره ی زندگی اش مانند یکی از راهبان بسر برد هیچ گاه به طور رسمی در نظام روحانیت بودایی به کسوت راهبان درنیامد، شروع به حمایت از گروههای بودایی غیرروحانی برای پرداختن به مراقبه نمود. از آنجا که مراقبه ی بودایی به طور سنتی راهبان را از تباهی حفظ کرده بود، گرایش جدید برای شرکت دادن غیرروحانی در امور دینی، آیین بودایی را هرچه بیشتر در عرصه ی عمومی مطرح ساخت.
همین که مبارزه برای آزادی سیاسی شدت گرفت، این موضوع برای سیاستمداران روشن شد که آیین بودایی همچنان در میان جمعیت روستایی سینهالی از نفوذی بسیار برخوردار است. یک مثال خوب از اینکه سیاستمداران تا کجا می توانستند از علاقه ی روستاییان نسبت به آیین بودایی در امور سیاسی بهره برداری کنند، دوره ی زندگی سیاسی اس. دبلیو. آر. د. باندرانایکه (10) است. باندرانایکه در یک خانواده ی وابسته به کلیسای انگلستان تربیت شده بود، اما وی مذهب نیاکانش را به سان یک دستیار سودمند برای آغاز زندگی سیاسی خود برگزید. باندرانایکه حتی پیش از استقلال پیشنهاد کرده بود که زبان مناسب برای فراگرفتن آیین بودایی، زبان پالی یا سینهالی ( زبان اکثر مردم ) نیست، بلکه انگلیسی است! اما وی، بعداً در فاصله ی میان پس از این اظهارنظر و انتخابش به عنوان رئیس جمهور، در سال 1956 م. به بودایی پرشوری بدل شده بود.
در این مرحله بود که باندرانایکه و اشخاص دیگری مانند وی، آیین بودایی را به عنوان دین قانونی سری لانکا پیشنهاد کردند. نیاز به گفتن نیست، این پیشنهاد به مذاق بیش از بیست درصد ساکنان جزیره که بودایی نبودند، خوش نیامد. مسیحیان، و تا حد زیادی نمایندگان تامیل هندوی بخشهای شمال و شمال شرقی جزیره، خود را به طور روزافزون از لحاظ سیاسی به عنوان سیاستمدارانی که به علت تفاوتهای فرقه ای مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، منزوی احساس می کردند. با همین تأکید زیاد بر تفاوتهای مذهبی، به محض اینکه دولت در برخورد با خط مشی های دیگر اقلیتها تغییرات عمده ای را آغاز کرد، آشوب به راه افتاد. تصویب قانونی که قرار بود امتیاز زبان انگلیسی را به نفع زبان سینهالی سلب کند، سهمیه های زیر قیمومیت دولت را، که برای تامیل ها سهمی عمده در نهادهای آموزشی و دولتی قایل بود، موقوف می کرد، و به هزینه ی سایر مذهبها به ترویج آیین بودایی می پرداخت.
نتایج این امر همچنان ادامه دارند؛ سری لانکا به علت بیش از یک دهه درگیری در یک جنگ داخلی تلخ و دردناک که به واسطه ی توسل هر دو طرف مخاصمه به اصول مذهبی پیش آمده است، رنج می برد. به نظر هم نمی آید که این مخاصمه بزودی، در آینده ای نزدیک، پایان یابد. نه تنها دولت متناوباً بر شدت عملیات رزمی در برابر پایگاههای نظامی هندو در بخشهای شمالی و شرقی جزیره می افزاید، بلکه هندوها نیز با انجام دادن عملیات تروریستی در قسمتهای سینهالی نشین سری لانکا معامله به مثل می کنند. فاجعه ی سری لانکا در این است که آیین بودایی، یکی از صلح جویانه ترین دینهای جهان، به صورت یک مرکز صف آرایی برای خشونت و عدم تسامح درآمده است. متأسفانه، این عارضه فقط مختص به سری لانکا نیست، بلکه در همه ی قلمروهای متعلق به بوداییان نیز مشاهده می شود.

آیین بودایی و استعمار در جنوب شرقی آسیا
ما می توانیم نیروهای مشابهی را در جنوب شرقی آسیا سرگرم فعالیت ببینیم. کشورهایی که اکنون با نامهای اندونزی، فیلیپین، مالزی، ویتنام، کامبوج، تایلند، لائوس، و برمه ( میانمار ) طی سالیان طولانی تحت تأثیر جریانهای فرهنگی منبعث از هند، و تا اندازه ای کمتر، چین بوده اند. شماری از تاریخ نویسان در بخش آغازین این قرن [ بیستم ]، آیین بودایی ( و آیین هندو ) را به عنوان موجی از امپریالیسم فرهنگی تلقی می کردند که به جنوب شرقی آسیا رسانده شده بود. در حالی که این امر واقعیت دارد که فرهنگهای بومی منطقه، این آیینها و جبنه های دیگر فرهنگ هندی و چینی را جالب و خوشایند می دیدند، و نتیجتاً آنها را در سنتهای فرهنگی خاص خود ادغام می کردند، بنابراین، تلقی کردن آیینهای مزبور به مثابه ی فرآیندی عارضی یا نتیجه ای ناشی از فشار خارجی، غیرمنطقی خواهد بود. به نظر می رسد که فرهنگهای بومی این صورتهای مذهبی جدید را متناسب با شرایط خاص خودشان جذب کردند، و این سنتهای نو را با چنان شیوه ای جرح و تعدیل نمودند که در نزد آنان، برای همه ی هدفها و مقصودها، به صورت مذهبهای بومی اصیل درآمدند.
آیین بودایی در این مورد مثال خوبی را ارائه می کند. آثار مکتوب چینی مدلل می دارند که آیین بودایی از زمانهای بسیار دور در خط ساحلی ویتنام استقرار یافته بود، اما تاریخ دقیق ورودش به این ناحیه نامشخص است؛ اما این امر ممکن است کاملاً صحیح باشد که از همین ناحیه و آسیای مرکزی است که آیین بودایی برای نخستین بار به درون سرزمین چین نفوذ کرد. به هر صورت، این موضوع روشن است که آیین بودایی و آیین هندو به وسیله ی مسیرهای بازرگانی دریایی در یک زمان خیلی دور، احتمالاً قرن دوم قبل از میلاد، به جنوب شرقی آسیا رسیده بوده است. (11) اما این آیین هندو بود که نخست مورد تفقد خانواده ی سلطنتی در منطقه قرار گرفت، و به همین دلیل است که ما برای ردیابی رشد و پیشرفت آیین بودایی در این منطقه، مدارک باستان شناسی اندکی در دست داریم.
همه ی اینها در حدود سال 1000 م. تغییر می کنند. پس از این تاریخ، آیین بودایی به طور روزافزون، به صورت مذهب رسمی کشورهای رو به رشد جنوب شرقی آسیا درآمد. در این نواحی، مکتب بیشتر محافظه کار تره واده ای، بر مبنای سرمشق سری لانکایی آن مورد گزینش قرار گرفت. در حدود سال 1300 م. برمه، تایلند، لائوس، و کامبوج به صورت کشورهای بودایی تره واده ای درآمده بودند. (12) عمل تلفیق کردن آیین بودایی با حکومت، که یک خصیصه ی متمایز آیین بودایی سری لانکایی گردیده بود، در اینجا نیز رایج گشت؛ تا حدی به عنوان نتیجه ی شرایط محلی و تا حدی هم به واسطه ی این واقعیت که رهبران بودایی در منطقه ی مزبور، سری لانکا را به سان مرکز اصلی مذهبشان ارزیابی می کردند، به هر حال، آیین بودایی رونق گرفت و با حمایت پادشاهان پرورش یافت.
همین که قدرتهای اروپایی سلطه ی خود را بر سرتاسر منطقه گسترش دادند، همه ی این موارد تغییر کرد. اما این یک اتفاق نسبتاً دیر هنگام بود. استعمارگران قدیمی تر، پرتغالی و اسپانیایی که در اواخر قرن پانزدهم میلادی به جنوب شرقی آسیا آمدند، در وهله ی نخست برای تسلط بر کل منطقه کوشش نکردند. پرتغالی ها و اسپانیایی ها با داشتن تسلط بر نواحی نسبتاً کوچک پیرامون بندرهای بازرگانی شان قانع بودند. بنابراین، به رغم این واقعیت که آنان استعمار و تغییر دین را یک چیز تلقی می کردند، فقط توانستند بر نواحی کوچک فیلیپین و اندونزی اثر بگذارند. هماهنگی بیشتر در این زمینه مربوط به تلاشهای هلند در اندونزی، فرانسه در ویتنام، کامبوج و لائوس، و بریتانیا در برمه، مالزی و سنگاپور در قرن نوزدهم میلادی بود.
در میان نخستین کشورهایی که مورد توجه ناخوشایند اروپاییان قرار گرفت، کشور برمه بود. در یک رشته جنگهای روزافزون، بریتانیا بتدریج بیشتر و بیشتر بخشهایی از سرزمین برمه به امپراتوری هندی خویش ملحق می کرد. در سال 1880 م. کشور باستانی برمه، عملاً موجودیت خود را از دست داد. تقریباً در همین زمان، فرانسه هم تلاشهای استعماری اش را در جنوب شرقی آسیا آغاز کرد. فرانسه، ظاهراً برای محافظت از هیئتهای تبلیغی کاتولیک رومی در ویتنام، یک رشته جنگ تهاجمی را برای بلعیدن هرچه بیشتر قسمتهایی از قلمرو ویتنام تدارک دید. اگرچه فرانسه وجود امپراتور ویتنام را تا سال 1954 م. تاب آورد، در سال 1900 م. نه تنها بر ویتنام بلکه بر کامبوج و لائوس نیز تسلط یافت. بنابراین یگانه بخش از جنوب شرقی آسیای بودایی که مستقل ماند، تایلند بود، و علت آن هم صرفاً این بود که نه بریتانیا در غرب و نه فرانسه در شرق به یکدیگر امکان تصرف آن کشور را نمی دادند. همین طور در سری لانکا، آیین بودایی به نحوی عمیق با مفهوم ملیت در ذهن عامه ی مردم تلفیق شده بود و در خلال جنگهای منطقه، برای بازیافتن استقلال سری لانکا نقشی ایفا کرد.

آیین بودایی و گریز از دنیای مدرن در جنوب شرقی آسیا
موقعیت سرزمین اصلی جنوب شرقی آسیا، برخی از ویژگیهایی را که به ویژگیهای سری لانکا شبیه بودند، آشکار ساخت. در برمه، آیین بودایی تره واده، مذهب گروه نژادی برمن (13) بود که هفتاد و پنج درصد کل جمعیت این کشور را تشکیل می دادند. از این رو، شگفتی آور نیست که گریز از چنگ استعمار بریتانیای کبیر، تا اندازه ای احیای آیین بودایی را به همان ترتیبی که در سری لانکا اتفاق افتاده بود، در ذهن تداعی می کرد. در سال 1906 م. کانون بودایی جوانان ایجاد شد و همین کانون، یک گروه رهبری تدارک دید که مساعی شان در سال 1948 م. به استقلال کشور منجر گشت. اما برمه ای که در این تاریخ به وجود آمد به هیچ وجه یک کشور یکپارچه از نژاد برمن نبود. تقریباً بیست و پنج درصد جمعیتش از تبار نژادی دیگر بودند، و بسیاری از این مردمان بشدت زیر تأثیر هیئتهای تبلیغی اروپایی قرار گرفته و به آیین مسیحیت درآمده بودند.
درک این نکته دشوار نیست که چرا این چند اقلیت تشکیل دهنده ی کشور برمه از حمایت هر نهادی که به سیطره ی گروه نژادی برمن می انجامد، اکراه داشتند. نگرانیهای این اقلیتها با انتخاب یونو (14) به عنوان نخست وزیر فدراسیون تازه تأسیس برمه کاهش پیدا نکرد. یونو یک بودایی پرهیزگار بود که برای او برمه ای بودن و بودایی بودن یکسان بودند. تصور وی از آینده ی برمه با یک نوع سوسیالیسم بودایی مرتبط بود. این امر کرن ها (15) را، که اغلب مسیحی بودند و کشور خاص خود را می خواستند داشته باشند، به شورش واداشت. پیروزیهای اولیه ایالت کرن در اوایل دهه ی 1950 م. به انتصاب نه وین (16) به عنوان فرمانده ی نیروهای دولتی منجر شد؛ این یک انتصاب مهم و حیاتی بود.
در ضمن، یونو برای ایجاد وحدت در کشور برنامه ای برای احیای آیین بودایی تدوین کرد. در سال 1956 م. برمه میزبانی یک کنفرانس جهانی را با دعوت از چهره های برجسته ی بودایی برای برگزاری جشن دوهزار و پانصدمین سال زادروز بودا به عهده گرفت. این کنفرانس نگرانی گروههای اقلیت را که از تسلط نژاد برمن هراس داشتند از بین نبرد، و به طور روزافزون، این گروهها، که تمایل داشتند در شالیزارهای حاصلخیز دامنه ی کوهستان اطراف دره های دارای رود زندگی کنند، در فکر به دست آوردن خودمختاری از دولت مرکزی بودند. این نیز، به نوبه ی خود، دولت را هرچه بیشتر به سپردن قدرت در دست ارتش سوق داد. در سال 1958 م. ارتش با فرماندهی ژنرال نه وین زمام قدرت را در کشور به دست گرفت. در سال 1960 م. تلاشی بیهوده برای بازگرداندن حکومت به دست غیرنظامیان انجام گرفت. در همین زمان بود که در قانون اساسی برمه برای استقرار آیین بودایی، به عنوان دین رسمی کشور، تجدید نظر شد. و اما دولت غیرنظامی یک بار نیز بی عرضگی خود را اثبات کرد، و در سال 1962 م. نه وین برای دفعه ی دوم زمام قدرت را به دست گرفت، و تاکنون نیز قدرت در دست نظامیان باقی مانده است.
ارتش اکنون برمه را از حشر و نشر با دیگر کشورهای جهان باز داشته است. برمه، به استثنای یک دوره ی کوتاه برخورداری از آزادی نسبی، همچنان یکی از منزوی ترین کشورهای دنیاست. حاصل اوضاع سیاسی کشور عبارت بوده است از ظلم و ستم مداوم نسبت به حقوق مردم. دولت تمام منتقدان رژیم را خواه با ارعاب، خواه با ترور سرکوب کرده است. راهبان بودایی نیز از چنین رفتارهایی معاف نبوده اند. درنتیجه، نظام بودایی مورد حمایت دولت، چندان تفاوتی با یک دپارتمان دولتی ندارد. از سوی دیگر، بسیاری از راهبان ناراضی به گروه های مخالف دولت پیوسته اند، و در مبارزه برای بازگرداندن برمه به یک دولت برخوردار از نظام مردم سالار بسیار فعالند.
ارتباط فرد بودایی با دولت، در تاریخ اخیر ویتنام نیز یکی از عاملهای اساسی بوده است؛ اما تا اندازه ای به شیوه ای متفاوت. موقعی که فرانسه در اواخر قرن نوزدهم میلادی بر منطقه ای که امروز با نامهای ویتنام، کامبوج، و لائوس معروفند، تسلط یافت، دریافت که برای اداره ی امور خود به کارمندان بومی نیاز دارد. فرانسه برای این کار به شمار اندکی از ویتنامی هایی که به آیین مسیحیت گرویده بودند، روی آورد. موقعی که منطقه استقلال یافت، طبیعی بود که دولت اداره ی امور را به کسانی واگذار کند که از تجربه ی لازم برخوردارند. از این رو، ویتنامی های پیرو آیین کاتولیک رومی، که بیشتر از ده درصد جمعیت را تشکیل نمی دادند، بر زندگی بوداییانی که از لحاظ تعداد بمراتب بیشتر از آنان بودند، تسلط یافتند.
بوداییان، به موقع با رهنمودهای راهبان فعال، برای اعاده ی حقوق مدنی خود به تظاهرات پرداختند. اقلیت کاتولیک کوشید قدرت خود را حفظ کند، اما پس از یک رشته شهادتهای خارق العاده، که راهبان در طی آنها به آرامی با ریختن بنزین بر بدنهایشان خود را مشتعل می کردند و می مردند، دولت کاتولیک را خلع کردند. رویدادهای بعدی، مانند جنگهای هندوچین و تسلط کمونیست ها بر ویتنام، فعالیت راهبان را محدود کرد، اما آیین بودایی را کاملاً سرکوب نکرد. آیین بودایی، به رغم سرکوبی از سوی حکومت کمونیست ویتنام، همچنان چه در ویتنام و چه در خارج، در میان اقلیتهای مهاجر ساکن اروپا و ایالات متحده با وضوح تمام رواج دارد.
آیین بودایی، تا موقعی که کامبوج در سال 1953 م. استقلال خود را بازیافت، در طی قرنهایی متمادی، در زندگی مردم این کشور از سهم بسزایی برخوردار بوده است. اما در سال 1975 م. این کشور از چنان ضربه ای آسیب دید که ممکن است هرگز التیام نیابد. در آن سال، اربابان جدید کامبوج، خمرهای سرخ، تصمیم گرفتند که برای نوسازی کامبوج همه ی آن عناصری را که مستقیماً کشور را به سوی جامعه ای سوسیالیست هدایت نمی کنند، از میان بردارند. آنان رهسپار روستاها شدند و بسیاری از نخبگان فرهیخته را قتل عام کردند. این قتل عام، بیشتر راهبان بودایی را نیز در بر گرفت. در جریان یک سلطه کوتاه مدت حکومت وحشت و ترور، نزدیک به 15 قرن فرهنگ بودایی کاملاً ریشه کن گردید. فقط چند راهب به موقع توانستند از کشور فرار کنند. در نتیجه، فرهنگ بودایی در نقاط مختلفی مانند لانگ بیچ (17)، در کالیفرنیا، لوول (18)، در ماساچوست، و در پاریس توسط شمار اندکی از راهبان توانست به زندگی خود ادامه دهد. اکنون، کوششهایی به عمل می آید تا آیین بودایی کامبوجی را در سرزمین اصلی اش نوسازی کنند، اما در این میان سنتهای بسیاری گم و نابود شده اند، به طوری که احیای مجدد این فرهنگ را به شکل باشکوه سابقش تردیدپذیر می کند.

حالت ایذا و اذیت آیین بودایی در چین
در چین، موقعیت تا اندازه ای متفاوت بود. به رغم کامیابیهای بزرگ اولیه، آیین بودایی همواره نسبت به طبقه ی حاکم کنفوسیوسی که به تسلط بر حکومت چین ادامه می داد، مشکوک بود. آیین بودایی، همان طور که طبقه ی مزبور آن را تلقی می کرد، ارزشهای خانوادگی سنتی چینی را بتدریج تضعیف می کرد، و کمکهای اهدایی به مکتبهای چینی مختلف آیین بودایی، پایه ی مالیات را کاهش می داد. از این رو، تعجب آور نیست که آیین بودایی متناوباً در چین در معرض ایذا و اذیت قرار می گرفت. همراه با گذشت زمان، این اذیت و آزارها باعث تلفات بسیار گردیدند. در حالی که آیین بودایی در میان روستاییان با برخوردار بودن از پیروانی با ایمان تداوم پیدا کرد، بیشتر به اتکای قدرت جادویی فرضی اش سودمند افتاد تا به سبب یک اعتقاد عمیق به اصول ماورای طبیعی.
درنتیجه، هنگامی که چینی ها دوباره از لحاظ سیاسی قدرت خودشان را نشان دادند، این کار را نیز به طرزی خردمندانه انجام دادند. شکلهای جدید آیین کنفوسیوسی، اندیشه ی چینی را زیر نفوذ خود درآوردند. در حالی آیین بودایی هرچه بیشتر به صورت آیینی روستایی درآمد، که از لحاظ سیاسی مورد توجه کسانی قرار گرفت که از حق آزادی محروم بودند، و هرگز توانمندی معنوی ای را که در قرنهای هفتم و هشتم میلادی از آن برخوردار گشته بود، دوباره به دست نیاورد. اما غیرمنطقی خواهد بود که از این موضوع نتیجه بگیریم اندیشه ی فلسفی بودایی چینی بکلی از بین رفت. کوششهای چین برای ممانعت از ورود مهاجمان بیگانه و استقرار مجدد وحدت سیاسی اش، شماری از راهبان جوان را به سوی تلاش برای نوگرایی سوق داد. هرچند آنان هرگز یک اکثریت از سانگه نبودند و اغلب از سوی رهبران رسمی جامعه ی بودایی با مخالفت روبه رو می شدند، بر گسترش جدید آیین بودایی در چین مؤثر واقع شدند.
نامدارترین این راهبان جوان تای – هسو (19) ( 1890 – 1947 م. ) بود. وی چندین مدرسه بنیاد نهاد، و به غیر از زبان چینی، آموختن زبانهای بودایی را توصیه می نمود، و از ایجاد یک فدراسیون جهانی بودایی طرفداری می کرد. این کوششها در هنگامی که چین از سوی کمونیست ها تسخیر شد، در حال ثمر دادن بود. کمونیست ها، راهبها و راهبه های بودایی را به سان انگلهایی که نیروی حیاتی مردم چین را تحلیل می بردند، ارزیابی می کردند. در سال 1951 م. آنان زمینهای متعلق به رهبانیت را مصادره کردند و اکثر راهبان و راهبه ها جوان را خلع لباس نمودند. در سال 1953 م. کانون بودایی چینی، برای زیر نظارت دولت درآوردن جامعه ی بودایی، تشکیل شد. عملیات ادواری سرکوب، مانند آنچه جنبش گارد سرخ انجام می داد، موجب تضعیف بیشتر آیین بودایی در چین شد. در حالی که آیین بودایی بیشتر نیرویش را به واسطه ی این گونه اذیت و آزارها از دست داده است، همچنان در چین پایداری می کند و احتمالاً در آینده ی پیش رو نیز به چنین کاری ادامه خواهد داد.

آیین بودایی در کره و ژاپن امروزی
آیین بودایی در کره و ژاپن در طی قرنهای متمادی از نزدیک با هم مرتبط بوده اند. در واقع، غالباً راهبان بودایی کره پیوستگی میان فرهنگ چینی و ژاپنی را برقرار می ساختند. در سال 1000 م. سن، یک مکتب ذن آیین بودایی، مردم پسندترین شکل آیین بودایی در کره شده بود. بدبختانه، آیین بودایی از سوی پادشاهان کنفوسیوسی سلسله ی یِی (20) ( 1392 – 1910 م. ) بشدت سرکوب شد. شگفتی آور اینکه، تصرف کره از سوی ژاپنی ها در سال 1910 م. باعث رواج مجدد آیین بودایی گردید.
هرچند ژاپنی ها رواج دوباره ی آیین بودایی را در کره امکان پذیر ساختند، به زور می کوشیدند پیشرفت آن را بر مبنای الگوهای ژاپنی که غالباً به طور کامل با الگوهای بومی کره ای متفاوت بودند، منطبق سازند. این امر باعث بروز اختلاف نظر شد که سرانجام به شکل گیری یک آیین بودایی کره ای یکسان در سال 1935 م. منتج گردید. پس از جنگ جهانی دوم ( 1939 – 1945 م. ) و جنگ کره ( 1950 – 1953 م. ) آیین بودایی در کره ی شمالی عملاً ریشه کن گردید و در کره ی جنوبی نیز تا اندازه ای از رواج افتاد. اما آیین بودایی کره ای به رغم این سختیها، نه تنها در میهن بلکه همچنین در خارج از کشور برای رونق یافتن به تلاش خود ادامه می دهد.
آیین بودایی در ژاپن، سهم خاص خودش را از سختیها در عصر جدید داشت. در طی دوره ی پس از اصلاحات میجی (21) در سال 1868 م. آیین بودایی به نفع آیین شینتوی طرفدار دولت که از امپراتور تجلیل می کرد، مورد بی توجهی قرار گرفت. در طی همین دوره بود که عدم همسر گزینی روحانیون بودایی، با اقامه ی این دلیل که چون اکنون آیین بودایی ژاپنی یکی از چند مکتب آیین بودایی است که ازدواج روحانیون را جایز می شمارد، غیرقانونی اعلام شد. همچنین در همین دوره بود که آیین بودایی ژاپنی، بسیاری از نوآوریهای غرب مانند مدارس یکشنبه (22)، انجمنهای مذهبی، سازمانهای جوانان و، در بعضی از موارد، نشانهای ظاهری آداب و لباس پروتستان را اقتباس کرد.
پیشرفت جالب دیگر در آیین بودایی جدید ژاپنی، پیدایش چند سازمان بودایی غیرروحانی نظیر سوکاگاکای (23) و ریسشو – کسی کای (24) بوده است. این سازمانهای جدید، اصول سازمانی قدیم آیین بودایی را موقوف کردند و جای آنها را با روشهای جدید ستیزنده که از سوی اکثر بوداییان سنتی تا اندازه ای ناراحت کننده تلقی می شدند، عوض کردند. در مجموع، آیین بودایی ژاپنی به صورت بخش پویای حیات ملی درآمد. به علاوه، شماری از مدرسه های ژاپنی دارند زمینه ی مساعد را در اروپا و امریکا برای اندیشه ها و اعمالشان پیدا می کنند.

آیین بودایی و نابودی یک فرهنگ در تبّت
چینی ها در طی قرنهای متمادی، تبّت را به عنوان ایالتی از امپراتوری چین به شمار آورده بودند. چین، راضی از فرمانبرداری تشریفاتی تبّت و مبادله هدایای روستایی، مطابق روال قرنهای گذشته به گروههای رهبانی بزرگ رخصت داده بود تا بر این ایالت فرمانروایی کنند. اما این روال هنگامی که در سال 1950 م. کمونیست ها زمام امور را در دست گرفتند، تغییر کرد. رهبران جدید دولت چین، ناخشنود از توافقهای سنتی و با احساس نگرانی از مرزهای کشور خود، کوشیدند تا به نحو صریح و آشکارتری بر این ایالت حکومت کنند. آنان، برای رسیدن به این هدف، و بر مبنای جهان بینی الحادی شان، این سرزمین را اشغال کردند، و از فعالیت صومعه ها و آزادی عمل آیین بودایی جلوگیری نمودند.
رهبر روحانی جاذبه دار آیین بودایی تبّت، دالالی لاما، که از 1957 در هند در حال تبعید به سر می برد، بسیاری از غربی ها را به سوی این آیین جذب کرده است. شخصیت متعالی وی خشونتهای استعماری چین را در سرزمینش به نحوی بارز مورد توجه قرار داده است.
در سال 1959 م. مردم تبّت دست به شورش زدند. در همین زمان بود که دالایی لامای فعلی، از تبّت گریخت و در هند مقیم شد. پس از این، چینی ها به قصد ریشه کن کردن کامل آیین بودایی تبّتی، یک حکومت وحشت و ترور به وجود آوردند. معبدها را تاراج کردند، صومعه ها را با خاک یکسان کردند، راهبان را شکنجه دادند و کشتند، و کتابهای مقدس را سوزاندند. اما اقداماتی که برای نابود کردن آیین بودایی در تبّت به عمل آمد، اثبات کرد که رسیدن به این هدف دشوارتر از آن است که کمونیست های چینی تصور کرده بودند. راهبان در حالی که کتابهای مقدس ارزشمند مذهبی شان را با خود حمل می کردند، برای رفتن به هند، در کوههای هیمالیا به یک راهپیمایی طولانی و خسته کننده پرداختند. آنان، پس از آمدن به هند، چند مدرسه ی رهبانی بنا کردند و آموزش مراسم و مناسک پیچیده ی آیین بودایی تبّتی را به نسل جدید نوآموزان جوان شروع نمودند.
در ضمن، دالایی لاما، یک سخنگوی زبان آور و برخوردار از جذبه ی جادویی برای سرزمین و مذهب خود گردید. وی، با مطرح ساختن دشواریها و مشکلات کشورش، برای جلب توجه مردم جهان، به شناساندن و معرفی آیین بودایی تبتی کمک کرد. بسیاری از غربیان، که مجذوب ماهیت غنی و پرشور این آیین گشته بودند، از تلاشهای تبّتی ها برای حفظ میراث فرهنگی شان حمایت کردند. در حالی که برای حل و فصل سیاسی اشغال تبّت از سوی چین هنوز هم راهی دراز در پیش است، با اطمینان می توان گفت که آیین بودایی تبتّی توانسته است طوفان را پشت سر بگذارد. این آیین، به واسطه ی شهامت و پشتکار کارورزان کنونی اش، محفوظ خواهد ماند و سینه به سینه به نسلهای آینده منتقل خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Parakkama – Bahu
2- Dravidian
3- Dutugamuna
4- پیروزی دوباره؟ م.
5- Colonel Henry Olcott
6- H.P.Blavatsky ( 1891 – 1831 )، پژوهشگر علوم غیبی. م.
7- David Hewavitarne
8- Anagarika Dharmapala
9- Maha Bodhi
10- S.W.R.D.Bandaranaike
11- یک افسانه حاکی از این است که آشوکا [ ( 273-232 ق م. ) بزرگترین پادشاه سلسله ی مائورا ( 322 ؟ – 185 ق م. ) ] در قرن سوم قبل از میلاد دو هیئت تبلیغی به برمه گسیل داشت. در حالی که هیچ مدرک محکمی دال بر اثبات این ادعا در برمه وجود ندارد. نزدیک بودن برمه به مراکز قدرت سلسله ی مائورا چنین ادعایی را بسیار محتمل می سازد. اگر قضیه چنین باشد، آنگاه همین موضوع احتمالاً نخستین نفوذ آیین بودایی را به جنوب شرقی آسیا مشخص می کند. ن.
12- جزیره ی جنوب شرقی آسیا، تصویری متفاوت ارائه کرد. دین بومی اندونزی که ستایش از شیوا و بودا را درهم آمیخته بود، روز به روز هرچه بیشتر زیر سلطه ی دین اسلام قرار گرفت. به نظر می رسد فیلیپین از نیایش و عبادت با مذهبهای بومی گوناگون خود راضی بوده است. ویتنام شکلی از آیین بودایی ماهایایی را که دقیقاً به چین وابسته بود برای خود انتخاب کرد. ن.
13- Burman
14- UNu
15- Karen نام نژادی که در شرق و جنوب برمه زندگی می کنند. م.
16- Ne Win
17- Long Beach
18- Lowell
19- Tai – hsu
20- Yi dynasty
21- Meiji Restoration
22- Sunday Schools، مدارس مربوط به کلیسا برای آموزش تعالیم مذهبی در روزهای یکشنبه. م.
23- Soka Gakkai
24- Rissho – Koseikai
منبع مقاله :
هوکینز، بردلی؛ (1392)، آیین بودا، ترجمه ی محمدرضا بدیعی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ پنجم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید