مترجم: سید مهدی شجاعی
گزیده کلمات قصار امیرالمومنین علی (علیه السلام) ،
وَ مِن کلامٍ له علیهالسلامُ لِکُمیلِبن زیادٍالنَّخَعِیِّ.
و از فرمایشات اوست ـ علیهالسلام ـ به کمیلبنزیاد نخعی.
قال کُمَیلُ بنُ زیادٍ: اَخَذَ بِیَدی اَمیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّبْنُ اَبیطالبٍ عَلَیْهِ السَّلام، فَاَخْرَجَنی اِلَی الْجَبَّانِ. فَلَمّا اَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعداءَ ثُمَّ قال:
کمیلبن زیاد گفت: امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب علیهالسلام، دست مرا گرفت و از شهر بیرون برد.
چون به صحرا رسید، آهی کشید، اندوهناک و غمآلود، و بعد فرمود: یا کُمیلُ بنَ زیادٍ! اِنّ هذِهِ القُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُها أَوْعَاهَا. فَاحْفَظْ عَنّی ما اَقُولُ لَکَ.
ای کمیلبن زیاد! دلها همانند ظرفاند که بهترینشان نگهدارندهترین آنهاست.
پس؛ هرچه را به تو میگویم، به ظرف دلت بسپار و نگاهش دار.
النَّاسُ ثَلاثَهٌ
فَعالِمٌ رَبّانیٌّ
و مُتَعَلَّمٌ عَلَی سَبیلِ نَجاهٍ
وَهَمَجٌ رَعَاعٌ؛ اَتْباعُ کُلِّ ناعِقٍ. یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ. لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِالْعِلْمِ. وَلَمْ یَلْجَأوُا إِلی رُکنٍ وَثیقٍ.
مردم سه دستهاند:
ـ عالم ربّانی.
ـ جویندگان علم در مسیر سعادت و رستگاری.
ـ و هَمَجٌ رعاع؛ موجودات چون پشه، بیریشه و بیتوشه، که هر صوتی را دنبال میکنند و با هر بادی تغییر جهت میدهند.
نه از نور علم، روشنی میپذیرند و نه در پایگاهی استوار پناه میگیرند.
یا کمیلُ!
اَلْعِلْمُ خَیرٌ مِنَ الْمالِ.
علم بهتر است از ثروت.
العِلْمُ یَحْرُسُکَ. و أَنتَ تَحْرُسُ المالَ.
علم از تو محافظت میکند ولی ثروت از تو محافظت میطلبد.
وَالمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَالعِلمُ یَزْکُو عَلَی الْإِنفَاقِ.
و ثروت، با هزینه کردن، کاستی مییابد و علم، با بخشیدن افزونتر میشود و برکت میپذیرد.
وَ صَنِیعُ المالِ یَزُولُ بِزَوالِهِ.
و آنچه به دست ثروت و مال، ساخته و پرداخته میشود، به مرگ مکنت و مال، زوال میپذیرد.
یا کمیلُبنَ زِیَادٍ!
مَعْرِفَهُ العِلْمِ، دینٌ یُدَانُ بِهِ.
ای کمیلبن زیاد!
شناخت ارزش علم، فریضه است. امری الهی است که باید بدان عمل شود.
بِهِ یَکْسِبُ الاِنسانُ الطّاعَهَ فی حَیاتِهِ
و جَمیلَ الأُُحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفاتِهِ.
به این وسیله است که آدمی در زمان حیاتش، به طاعت و بندگی میرسد و پس از وفاتش نام نیک بر جا میگذارد.
وَالْعِلمُ حاکِمٌ وَالْمالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.
جایگاه علم، فرماندهی است و جایگاه مال، فرمانبری.
یا کمیلُبنَ زیادٍ!
هَلَکَ خُزَّانُ الاَمْوالِ وَ هُمْ اَحْیاءٌ والعُلَماءُ باقُونَ ما بَقِیَالدَّهرُ.
ای کمیلبن زیاد!
مال اندوزان در زمان حیاتشان هم مردهاند. و دانشوران تا جهان پابرجاست، ماندگارند.
اَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَهٌ وَ أَمثالُهُمْ فِی القُلُوبِ مَوْجُودَهٌ.
پیکرهاشان از دیدهها پنهان است، ولی آثارشان در دلها زنده و جاودان.
ها! اِنَّ ها هُنَا لَعِلْماً جَمّاً (و أَشارَ بِیَدهِ اِلی صَدْرِه) لو اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً.
آه! که در اینجا (و با دست، به سینهاش اشارت فرمود) دانشی بیکران انباشته شده. ای کاش، کسانی تاب دار و توانمند مییافتم که طاقت حمل این بار داشته باشند.
بَلَی! اَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مأمُونٍ عَلَیْهِ؛ مُسْتَعْمِلاً آلَهَالدِّینِ لِلدُّنیا. و مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللهِ عَلَی عِبَادِهِ و بِحُجَجِهِ عَلَی أَولِیائِهِ.
بله! یافتم! ولی چگونه!؟
دیدم آن که اهل ادراک است، شایسته اعتماد نیست.
دین را وسیله رسیدن به دنیا قرار میدهد و با نعمتهای خدا بر بندگان او فخر میفروشد، و با حجتهای خدا بر دوستان او برتری میجوید و تفوّق میطلبد.
أوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَهِ الْحَقِّ، لا بَصیرَهَ لَهُ فی أَحْنائِه . یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَهٍ.
و آن که نسبت به حقمداران تمکین دارد، برای شناخت حق در فضای مبهم و مهآلود، نگاه تیزبین ندارد. با اولین تلنگر تردید، آتش شک در قلبش زبانه میکشد.
ألا! لا ذَا وَلَا ذَاکَ.
به یقین، نه آن شایستگی دارد و نه این.
أَو مَنْهُوماً باللَّذَّهِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَهِ
یا آن که پیوسته در پی لذت است و عنان سپرده به دست شهوت.
أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ والْاِدِّخَارِ.
یا آن که تمام تلاش و دغدغهاش شده است اندوختن مال و انباشتن ثروت.
لَیْسا مِنْ رُعاهِ الدِّین فی شَیْءٍ
از اینان نیز، به هیچوجه، مراقبت از دین، برنمی آید.
أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِما اَلْاَنْعامُ السّاَئِمَهُ.
شبیهترین موجودات به اینها، چهارپایان چرندهاند.
کَذلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حامِلیهِ.
و این چنین است که: با مرگ عالمان و دانشوران، علم و دانش نیز میمیرد و به خاک سپرده میشود.
أَللَّهُمَّ بَلَی! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّهٍ: إِمّا ظاهِراً مَشْهوراً و إِمّا خائِفاً مَغْمُوراً. لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بیِّناتُهُ.
البته آری ای خداوند باری!
زمین هیچگاه از حجت قائم الهی خالی نمیماند. حجتی که یا مشهور و عیان است، یا ترسان و پنهان، مبادا که حجّتهای الهی از میان برود و دلایل آشکارش زوال پذیرد.
وَ کَمْ ذَا؟ وَ أَیْنَ؟
و چند نفرند اینان؟ و کجایند؟
أُولئِکَ وَاللهِ، اَلْاَقَلُّونَ عَدَداً، والأَعْظَمُونَ عِندَاللهِ قَدْراً.
به خدا سوگند که آنان به تعداد، کمتریناند، اما به لحاظ قدر و منزلت در نزد خدا، بیشترین و برترین.
یَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ و بَیِّناتِهِ، حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَراءَهُمْ، وَ یَزْرَعُوها فِی قُلُوبِ أَشْباهِهِم.
خداوند حجتها و براهین روشن خود را به وجود آنان حفظ میکند تا آنان آن امانتها را به همدلان از جنس خود بسپارند و آن بذرها را در دل نظایر خود بکارند.
هَجَمَ بِهِمُ العِلْمُ عَلَی حَقیقَهِ الْبَصِیرَهِ.
علم، با همه حقیقت روشنگرانهاش، به آنها روی آورده.
وَ بَاشَرُوا روحَالْیَقِینِ.
و روح یقین در جسم باورشان سکنیﺍ گزیده.
وَاسْتَلَانُوا مَااسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ
و آنچه به چشم راحتطلبان و عشرتمداران سخت میآید، به ایشان آسان شده.
وَأُنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ.
و آنچه جاهلان از آن میهراسند، با وجودشان انس گرفته.
وَ صَحِبُوا الدُّنیَا بِأَبدانٍ أَرْواحُها مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی.
و اگرچه بدنهایشان ساکن دنیاست، جانهایشان در عالم بالا به پرواز درآمده.
أُولئِکَ خُلَفَاءُ اللهِ فی أَرضِهِ والدُّعَاهُ إِلَی دِینِهِ.
هم آناناند جانشینان خداوند در زمین و دعوتکنندگان مردم به سوی دین الهی.
آهِ! آهِ! شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ.
وای! وای! که چه مشتاق و بیقرارم برای دیدار آنان.
انْصَرِفْ یا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ!
اکنون… ای کمیل! … اگر میخواهی بازگرد.
کلمات قصار، شماره 139، نسخه فیض الاسلام و 147 نسخه صبحی الصّالح
و قالَ علیهالسّلامُ: {وَ قَدْ رَجَعَ مِن صِفِّینَ، فَأَشْرفَ عَلَی القُبُورِ بِظاهِر الکُوفَهِ:}
و مولایمان – علیهالسّلام – آن هنگام که از صفّین باز میگشتند، به قبرستان پشت کوفه رسیدند و خطاب به خفتگان در گور چنین فرمودند:
یا اَهْلَ الدِّیارِ الْمُوحِشَهِ!
ای ساکنین سرزمین ترسانگیز!
وَالْمَحالِّ المُقْفِرَهِ!
و برهوت خشک و بیهمه چیز!
وَالْقُبورِ المُظْلِمَهِ!
و گورهای ظلمتخیز!
یا اَهْلَ التُّرْبَهِ!
ای در خاک خفتگان!
یا اَهْلَ الغُرْبَهِ!
ای غریبان و بیکسان!
یا اَهْلَ الوَحْدَهِ!
ای تنها ماندگان!
یا اَهْلَ الوَحْشَهِ!
ای ترسیدگان و وحشتزدگان!
اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ سابِقٌ
شما پیش از ما پا به راه نهادید و جلو افتادید.
وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ
و ما در پی شما آمدنی هستیم و به شما رسیدنی.
أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ
[اگر جویای اخبار این جهان، پس از رفتنتاناید، بدانید:]
و اما خانهها؛ دیگران در آن ساکن شدند.
وَ أَمَّا الأََزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ
و اما همسران؛ به عقد دیگران درآمدند.
وَ أَمَّا اَلأََمْوالُ فَقَدْ قُسِمَتْ
و اما اموال؛ میان دیگران تقسیم گردیدند.
هذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا. فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟
در این جهان که ما هستیم، اخبار از این دست است. در آن جهان که شمایید، اخبار از چه قرار است؟
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلی أَصحابِه فَقالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلامِ، لَأَخْبَرُوکُمْ: «أَنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» .
سپس رو به سوی یاران خویش گرداندند و چنین فرمودند: به یقین اگر اینان رخصت سخن گفتن میداشتند، این خبر را به شما میرساندند که: «بهترین توشه سفر تقواست.»
کلمات قصار، شماره 125، نسخه فیضالاسلام و 130 نسخه صبحی الصّالح
آن که با چشمانی نابینا، موهایی ژولیده و لباسی ژنده بر در ایستاده، عقیل است، برادر امام علی سلامالله علیه.
و آن کودکان که گَردِ گرسنگی بر چهرههاشان نشسته و ضعف، چشمانشان را به عمق حدقهها نشانده، فرزندان عقیلاند.
عقیل با این هیأت و مسکنت به در خانه امام (ع) آمده است تا بلکه با تکیه بر این پریشانی و ژولیدگی، ترحّم علی را برانگیزد… شاید علی بیش از آنچه سهم و حق اوست از بیتالمال به او ببخشد.
بگذارید رشته کلام را به دست خود امام علی (ع) بسپاریم:
… عقیل درخواست خود را تکرار میکرد و با عجز و لابه از من میخواست که یک من گندم بیتالمال شما را به او ببخشم.
من هیچ نگفتم و فقط گفتههای او را گوش میدادم… و او شاید از این سکوت من گمان برد که من دینم را به او میفروشم، از عدالت خود عدول میکنم و به دنبال او و خواستههای او راه میافتم.
من آهنپارهای را بر آتش نهادم و درنگ کردم تا گداخت و سرخ شد…
(و عقیل همچنان سخن میگفت.)
سپس آن آهن گداخته را برداشتم و آرام آرام به بدنش نزدیک کردم، طعم عذاب بر جانش نشست و بیمارگونه شیون درد از حنجرهاش برخاست…
به او گفتم:
ای عقیل! مادران در سوگ تو بگریند. آیا از آهن پارهای که آدمی به بازی، گداختهاش کرده مینالی و ضجّه میزنی و مرا به سوی آتشی که خداوند به خشم و غضب برافروخته میکشانی؟
تو از این آتشِ بازی و گرمی مجازی ناله میکنی و من نترسم و ننالم از آن آتش حقیقی دوزخ؟
وَاللهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، وَ أُجَرَّ فِی الأَغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیمَهِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ، و غَاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الْحُطَامِ، وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَی الْبِلی قُفُولُهَا، وَ یَطُولُ فِی الثَّریَ حُلُولُها؟!
به خدا سوگند که اگر شب را تا به صبح بر روی خارهای سخت سعدان، سر کنم، و مرا در غُل و زنجیرهای درهم فشرده بکشانند، برای من محبوبتر است از اینکه خدا و رسولش را در قیامت ملاقات کنم درحالیکه به بندهای ظلم کرده باشم یا چیزی را به غصب، از این دنیا برگرفته باشم. چرا ستم کنم؟… چگونه ستم کنم؟… برای که ستم کنم؟
برای نفسی که با شتاب به سمت پوسیدگی پیش میرود؟ برای جسمی که هر روز از روز پیش کهنهتر و فرسودهتر میشود؟ برای بدنی که با سرعت به سمت مرگ میتازد و اقامتش در زیر خاک به طول میانجامد؟…
… وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَهٍ فِی وِعَائِهَا، و مَعْجُونَهٍ شَنِئْتُهَا، کَأَنَّما عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّهٍ أَوْ قَیْئِهَا…
و شگفتتر از ماجرای عقیل شبروی بود که شبانگاه با ارمغانی سربسته به نزد ما آمد.
(در آن ظرف) حلوایی بود که سخت بدان بدگمان بودم و زشتش میشمردم. (حلوا اگرچه ظاهری نیکو داشت) اما انگار با آب دهان یا قی مار عجین شده بود.
(آن را پیش روی من گذاشت.)
پرسیدم: این صله است یا زکات یا صدقه؟
که اینها بر ما اهلبیت پیامبر حرام است.
گفت: (و شیطنت از کلامش میبارید) نه زکات است نه صدقه، بلکه هدیه است.
(بر رشوه، نام هدیه مینهاد و میخواست مرا بدان بفریبد.)
گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، از راه دین خدا برای فریبم آمدهای؟
با محمل شرع و شریعت خدعه میکنی؟ (به سراغ چه کسی آمدهای!)
احمقی یا دیوانهای یا عقبماندهای؟ (توی منافق بتوانی من علی را با دستآویز دین خدا بفریبی؟ دست علی را کسی بتواند به رشوه بیالاید؟ علی را کسی بتواند وادار به خطا کند؟ به کجا آمدهای؟ برای که رشوه آوردهای؟ علی را کسی یا چیزی میتواند فریب دهد؟)
… وَاللهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهِ بِما تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَی أَنْ أَعْصِیَ الله فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا.
سوگند به خدا که اگر هفت اقلیم را با آنچه که در زیر آسمانهاست به من بدهند که خداوند را به قدر گرفتن پوست جوئی از دهان مورچهای نافرمانی کنم، نمیکنم.
این دنیای شما نزد من از برگی که ملخی در دهانش میجود، پستتر و بیارزشتر است.
مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی، وَ لَذَّهٍ لَا تَبْقَی،
علی را با نعمتهای از میان رفتنی چه کار؟
علی را با خوشیهای بیدوام چه کار؟
نَعوذُبِاللهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ، وَ بِهِ نَسْتَعِینُ.
به خدا پناه میبریم از خواب عقل، از غفلت و بیخبری و از زشتی لغزشها.
تکیهمان خداست و تنها از او کمک می جوئیم.
خطبه شماره 215، نسخه فیضالاسلام و 124 نسخه صبحی الصّالح
دنیا سرایی است بلا پوشیده و غمآلوده و به حیله و فریب شهرت یافته. احوال آن یکسان نمیماند. و واردین در آن سلامت نمییابند، حالات آن مختلف و نوبتهای آن دائماً در حال تغییر و تحول است. در این دار بلا، خوشی نکوهیده است و امن و آسایش از میان رفته.
اهل دنیا آماج تیرهای بلایند. دنیا تیرهای مرگآلودش را هر آن در چلّه کمان مینهد و به سویشان پرتاب میکند…
کلام، کلام علی است ـ سلامالله علیه ـ کلام کسی است که به تمامی اسرار زمین و آسمان و پیدا و نهان در این جهان و آن جهان، آگاه است و اگر پردهها برداشته شود، هیچ راز تازهای بر او فاش نمیگردد.
او دنیا را آن چنان که هست میبیند، واقع دنیا را میبیند، باطن دنیا را مینگرد، نه این ظاهر فریبندهای که چشمهای آدمیان را خیره میسازد.
به ادامه خطبه آن حضرت گوش جان بسپارید:
… وَاعْلَمُوا، عِبَادَاللهِ، أَنَّکُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِیهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْیا عَلَی سَبِیلِ مَنْ قَدْ مَضی قَبْلَکُمْ، مِمَّن کَانَ أَطْوَلَ مِنْکُمْ أَعْمَاراً، وَ أَعْمَرَ دِیَاراً، و أَبْعَدَ آثاراً، أَصْبَحَتْ أَصْواتُهُمْ هَامِدَهً، وَ رِیاحُهُمْ رَاکِدَهً، وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِیَهً، وَ دِیارُهُمْ خَالِیَهً، وَ آثارُهُمْ عَافِیَهً، فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمُشَیَّدَهِ، وَ النَّمَارِقِ الْمُمَهَّدَهِ الصُّخُورَ وَ الْأَحْجَارَ الْمُسَنَّدَهَ، وَ الْقُبُورَ اَللاَّطِئَهَ الْمُلْحَدَهَ، الَّتِی قَدْ بُنِیَ بِالْخَرابِ فِناؤُهَا، وَ شِیدَ بِالتُّرابِ بِناؤُهَا…
و بدانید ای بندگان خدا! که شما و آنچه در آن هستید از این دنیا، در مسیر همانها که پیش از شما بودهاند راه میسپرید، آنهایی که عمرشان از شما درازتر و شهرهاشان آبادتر و آثارشان غریبتر بود، همانها اکنون صداهاشان به خاموشی گرائیده و بارها (کبر و نخوتشان خوابیده) و اندامشان پوسیده و شهرهاشان تهی مانده و آثارشان از میان رفته.
قصرهای افراشته و ساختمانهای استوارشان به سنگهای محکم قبرها مبدل گشته و بالشهای گستردهشان تبدیل به لحدهای استوار گردیده. همان قبرها هم در مسیر زوال قرار گرفته و ساختمانشان با خاک، استواری یافته.
آن قبرها اگرچه به هم نزدیکاند اما ساکنانشان، غریبه و تنهایند، در محلهای ساکناند که اهل آن وحشتزده و هراسناکاند. و در میان گروهی مأمن گزیدهاند، که خود مبتلا و گرفتارند.
…لَا یَسْتَأْنِسُونَ بِالْأَوْطَانِ، وَ لا یَتَواصَلُونَ تَواصُلَ الجِیرانِ،…
با این وطنها مأنوس نمیشوند. اگرچه به هم نزدیکاند و همسایهوار در کنار هم میزیند، اما چونان همسایگان با هم رفت و آمد نمیکنند.
و چگونه بین آنان دید و بازدیدی باشد درحالیکه پوسیدگی با سینه خود، آنان را خُرد کرده و سنگ و خاک آنان را خورده است؟
… وَ کَأَنْ قَدْ صِرْتُمْ إِلَی مَا صَارُوا إِلَیْه، وَ ارْتَهَنَکُمْ ذلِکَ الْمَضْجَعُ، و ضَمَّکُمْ ذلِکَ الْمُسْتَوْدَعُ، فَکَیْفَ بِکُمْ لَوْ تَنَاهَتْ بِکُمُ الْأُمُورُ، و بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ؟
جای همه آنجاست. قبر، گریزگاه محتوم همگان است.
خود را هم الآن در آنجا بینگارید، و قبر را خوابگاه همیشه خود بشمارید، تصور کنید که گور، شما را در گرو گرفته است و آن امانتگاه، شما را در آغوش میکشد.
پس چگونه است حال شما اگر کارهاتان به پایان رسد و مردگان از قبرها برانگیخته شوند؟
«هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ و رُدُّوا إِلَی اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ و ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُون»
در آن هنگام، هر کس بدانچه پیش فرستاده است آزمایش میشود و همه به سوی خدا که مولای حقیقیشان است بازگردانده میشوند و آنچه را که افترا میبستند، به کارشان نمیآید.
خطبه شماره 217، نسخه فیضالاسلام و 226 نسخه صبحی الصّالح
دور شو از من ای دنیا که مهار تو بر کوهان توست. (من تو را رها کردهام، به خودت وا گذاشتهام، ریسمانت را هم به پشتت انداختهام، برو و از من دور شو!) من جَستهام از چنگالهای تو و رَستهام از دامهای تو و از عبور بر لبه پرتگاههای تو همیشه اجتناب کردهام…
کلام، کلام علی است ـ سلامالله علیه ـ . کلام برترین خلایق و عالیترین اسوه آفرینش. این لحن، لحن صحبت علی است با دنیا.علی دنیا را اینچنین به محاکمه میکشد:
کجایند آنها که تو بازیچهشان کردی و فریبشان دادی؟ کجایند آنها که تو با زینتهای دلفریبت و آرایشهای فتنهانگیزت در بلا و گمراهیشان انداختی؟ اینک ایشان گروگان گورهایند و نهفته در اعماق لحدها.
سوگند به خدا که اگر تو آدمی بودی دیدنی، و قالبی داشتی به چشم آمدنی و احساس کردنی، حدود خدا را بر تو جاری میکردم و به مجازات اعمالت میرساندم، به سزای مردمانی که با آرزوهای دور و دراز فریبشان دادی، به سزای مردمانی که تو به پرتگاههاشان سوق دادی، و پادشاهان و امرایی را که به دست نابودی سپردی و رهسپار دیار فتنهها و بلاهاشان کردی، آنجا که راهی به پس و پیش برایشان نماند.
هیهات! هرکه پا بر لغزشگاه تو نهد، بلغزد و سرنگون شود و هرکه بر امواج تو سوار شود غرق گردد، و تنها آنکه از ریسمان حیلههای تو خود را کنار کشد موفق شود. و آنکه از شر تو سالم میماند چه باک اگر خوابگاهش تنگ باشد و زندگانیاش در مضیقه، چرا که دنیا نزد او به روزی میماند که وقت گذشتن آن فرا رسیده و پایان آن نزدیک شده است. دور شو از من! به خدا سوگند که رام تو نمیگردم تا خوارم کنی و رهوارت نمیشوم تا هر کجا مرا بکشی، و سوگند به خدا ـ سوگندی که تنها مشیت خدا استثناء آن است ـ که نَفْسم را به ریاضت میکشم و آنچنان تربیتش میکنم که در گرسنگی به قرص نانی شاد گردد و به خورش نمکی قناعت کند و بسازد. کاسه چشمم را رها میکنم تا از اشک تهی شود همانند چشمهای که میخشکد.
این حیوان چرنده است که شکمش را پر میکند و به پهلو میافتد، این رمه گوسفند است که از علف و گیاه سیر میشود و به سوی خوابگاه میرود.
آیا علی هم همانند چهارپایان بخورد و بخوابد؟
چشم علی روشن اگر پس از این همه سال از چهارپایان چرنده و گوسفندان گلّه پیروی کند.
خوشا به حال آنکه واجبات خدایش را ادا کند، و در سختیها صبور و شکیبا باشد و شبانگاه از خواب، دوری گزیند و آنگاه که خستگی و خواب بر او غلبه میکند، زمین را فرش خود بینگارد و دست را بالش خود کند در میان آنانکه ترس از معاد و بازگشت، چشمهایشان را بیدار نگاه داشته و پهلوهایشان را از رختخواب دور ساخته و لبهایشان همیشه به ذکر خدا گویا شده و گناهانشان از شدت استغفار، دور و پراکنده گشته.
آن حزبالله (که در قرآن آمده ) هم ایناناند و رستگاری با حزبالله است…
بخشی از نامه امیرالمؤمنین علیهالسلام به عثمانبن حنیف انصاری، والی بصره.
نامه شماره 45، نسخه فیضالاسلام و نسخه صبحی الصّالح